دوشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۸

احمدی نژاد؟ چی!! هان!! صدای انقلاب شما را نمی شنوم!

1- احمدی نژاد: چی؟!! ها!!!! هر چه گوش می‌کنم صدای انقلاب شما را نمی‌شنوم.
دیشب و پریشب و پس پریشب و پس‌اون‌پریشب و پس‌پس‌اون‌پریشب رفتم بالا پشت بوم. هر چی دوربین انداختم به والله کسی رو تو خیابونا ندیدم. به پیر به پیغمبر کسی رو ندیدم. فقط هاله دور سرم کمی هوا رو روشن کرده بود و تونستم چند ضبط صوت رو پشت‌بوم‌های دیگه ببینم که داشتن نوار پخش می‌کردن. اونم نوارهای ساسی مانکن و شهرام شب‌پره و شهره صولتی...دوربینو دادم دست حاج خانوم اونم کسی رو ندید. اتفاقا باجناق‌هام هم اونجا بودن. اونا هم کسی رو ندیدن.
به علی‌آبادی گفتم ببین این سیدهای آمریکایی چطور می‌خوان خرابم کنن.

2- مدیر عامل کارخونه چیپس چی‌توز قصد داره از کسایی که لفاف چیپس رو می‌چسبونن به ماشینشون یا می‌ذارنش بغل عکس احمدی‌نژاد شکایت کنه. می‌گه آخه میمون بامزه‌ی چیپس ما که یه دروغ هم تو کارش نیست چه دخلی داره به محمود چاخان...
اما خداییش این روزا خوب فروش کرد ها... یه راننده وانت سراسر ماشینشو با جلد چی‌توز پوشونده بود.

3- این شب‌های اخیر فراموش نشدنی بود. چقدر داد زدیم و شعار دادیم و خندیدیم و رقصیدیم و با اون‌وری‌ها شوخی کردیم.
کاش انتخابات ریاست جمهوری هر سال برگزار می‌شد و هر شب مناظره بود.

4- یه اس‌ام‌اس به دستم رسیده که احمدی‌نژاد در انتخابات اخیر 288 میلیارد تومن خرج کرده.
اگه راست باشه که به نظر بعید نمی‌رسه، لعنت بهش بیاد.
شنیدم در مسابقه فوتبال دیروز بذرپاش از کیسه سایپا 60 هزار بلیت خریده و داده بسیجی‌ها. و همینطور از حق کارکنان کارخانجات مختلف برمی‌دارن و خرج تبلیغات می‌کنن. فکر می‌کنم هاشمی رفسنجانی هم که خیلی پولداره، چهار سال پیش اینقدر خرج نکرد.
5- سی‌دی دروغ‌ها و خالی‌بندی‌ها، معلق‌بازی‌ها و حق‌بازی‌های احمدی‌نژاد دست به دست می‌گرده. بعضی‌ها رو دیدم از جیب خودشون صدها سی‌دی زدن و بین مردم پخش می‌کنن. فقط سه هزارتاشو به کارگران کارخونه سایپا دادن. گرچه احمدی‌نژاد با این‌چیزا از رو نمی‌ره.

6- من فردا حتما می‌رم رأی می‌دم. دیگه این مردک برام غیر قابل تحمله. هر وقت می‌بینمش احساس کسر شأن می‌کنم.
بعد ایشالله شروع می‌کنیم از موسوی انتقاد کردن. من می‌گم فرق هست بین کسی که حرف آدمیزاد حالیشه با کسی که حالیش نیست بگید نه.
هر کس دیگری هم اینروزا می‌بینم. بخصوص کسایی که به باکره بودن شناسنامه‌شون می‌نازن(نمی‌دونم این چه اصطلاحیه بعضیا به کار می‌برن) می‌خوان برن رای بدن.


7- کرج تنها شهریه که بسیجیاش زدن تموم پوسترهای بزرگ موسوی رو پاره کردن .
اما خوب، کرج شهریه که وقتی احمدی‌نژاد خواست بیاد . علی‌رغم تبلیغات وسیع اعم از پلاکارد و اطلاعیه و رادیو کرج دم به دقیقه می‌گفت و طی یک بخشنامه به ادارات و مدارس حداقل به 200 هزار نفر دستور دادن بیان و براشون اتوبوس گذاشتن، به زور 5000 نفر جمع شد.
و کرج جاییه که وقتی موسوی اومد بدون تبلیغ 50 یا 60 هزار نفر اومدن... و همینطور سیل جمعیت به سمت ورزشگاه سرازیر بود که...
کرج تنها شهری بود که به خاطر سخنرانی موسوی اداره برقش برق اون ناحیه رو قطع کرد تا موسوی نتونه حرف بزنه و اون همه جمعیت بعد از کلی ابراز احساسات و شعار در ورزشگاه بعدش به عنوان اعتراض به قطعی برق تو خیابونا راه‌پیمایی کردن. و اونایی که در راه اومدن بودن بهشون پیوستن.
چند تا عکس از اون روز گذاشتم تو فلیکر.

8- از اون موقع‌هایی بگم که به اینترنت دسترسی نداشتم...
من از فیلم تبلیغاتی کروبی خوشم نیومد. بازتابش هم تو مردم خوب نبود. بخصوص از طرز حرف زدنش که موقع ادای حروف"ت" و "دال" زبونشو می‌بره عقب سقف دهنش، و کفی که موقع حرف زدن گوشه‌ی چپ لبهاش جمع می‌شه. بخصوص خانم‌ها خوششون نیومده بود.
می‌گن کروبی مشاوراش خوبن. اما وقتی رئیس جمهور سخنرانی داره یا با یه رئیس‌جمهور دیگه قرار داره که نمی‌تونه همه جا مشاوراشو ریسه کنه و همراهش ببره.
خودش شاید آدم خوبی باشه و بتونه مثلا رئیس مجلس یا آشتی‌دهنده بین بزرگان باشه اما برای رئیس‌جمهوری به نظر من مناسب نیست.

9- هر کس که چهار سال پیش صلاحیت احمدی‌نژاد رو به عنوان رجل تأیید کرد الهی دستش بشکنه!
واقعا تو این مملکت 70 میلیونی با این‌همه آدم فیلسوف و دانشمند و عالم و فهمیده و جنتلمن و جنتل‌زن جدا فقط باید صلاحیت این چهار تا تأیید می‌شد؟
قحط‌الرجال به این می‌گن ها....

10 هر وقت یکی با پلاکارد محسن رضایی از جلوی جمعیت سبز پوش رد می‌شد همه یک‌صدا می‌گفتن : شیرررررره!
واقعا که حسابی با خونسردی و منطق حال احمدی‌نژاد رو اساسی گرفت.


11- دیشب حدودای ساعت 11 شب تو اون هیری ویری و شعار و بوق‌بوق و صدای آهنگ، خانم سرهنگ (شوهرش سرهنگ بوده اسمش مونده رو خانمش) بعد از نود و بوقی بهم زنگ زده. صداشو اصلا نمی‌شنیدم. فقط می فهمیدم تند تند داره واسه خودش حرف می‌زنه. تو خیابونا هم جای سوزن انداختن نبود. یهو یه در باز خونه جلب توجه کرد. بی‌اجازه پریدم تو و در رو نیمه بسته کردم و دستمو گذاشتم رو اون یکی گوشم و از خانم سرهنگ خواهش کردم دوباره از اول بگه.
گفت: الهی قربونت برم زیتون! می‌دونستم تو خیلی شجاعی و سرت درد می‌کنه برای اینجور کارا.(خودش خیلی ترسوئه و بدونه یه جا شلوغه تا روزها حتی برای خرید هم بیرون نمیاد)
یه لطفی بهم بکن. با تعجب گفتم خواهش می‌کنم. بفرمایید.
خیلی جدی گفت: زیتون ، تو را به جون هر کی دوست داری روی منو زمین ننداز.... به اونایی که اومدن تظاهرات بگو حالا که همه ریختن تو خیابونا چرا فقط احمدی‌نژادو می‌خوان بیرون کنن. بگو یهو کل حکومتو جارو کنن بریزن دور. می‌دونم حرف تورو گوش می‌کنن.
گفتم خانم سرهنگ آخه ... گفت آخه ماخه نداره. بببن یه چیزی تو زندگیم ازت خواستم رومو زمین ننداز.
همین الان خودت بشو سردسته.می‌دونم زرنگی و از پیش بر میای. از همون شعارا که برای شاه می‌دادن برای اینا هم بدین و همین امشب کارو تموم کنید.
یهو صاحب‌خونه رسید و با تعجب به من خیره شد. با عجله گفتم چشم! حتما! امر دیگه‌ای ندارید؟
گفت الهی خیر ببینی. شیر مادرت حلالت باشه. پیش من یه جایزه خوب داری.
فکر کنم دیشب خانم سرهنگ شیرین‌ترین خواب زندگیشو کرده باشه:)

12- جز این شعارها اصولا هیچ شعار دیگری نمی‌شد داد. ما یه سری شروع کردیم زندانی سیاسی آزاد باید گردد و دانشجوی سیاسی آزاد باید گردد. هیچکی غیر از ما چند نفر نگفت...

13- آقا اینو بگم لات و پات هم زیاد اومده بودن بینمون... که معمولا هم می‌شدن سردسته... صداشون عین شیر غران بود.

.





یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۸

تقلب کله پا کند دیکتاتور را...

این تقلب عواقب بدی خواهد داشت.
من مُرده شما زنده!

اگه مَردم تا حالا به عوض شدن رئیس جمهور راضی بودن حالا دیگه به کل حکومت اعتراض دارن.
روی مردم باز شده و راه کوچه خیابون رو یاد گرفتن.
به نظر من خامنه ای باید یه نون می خورد صد نون صدقه می داد که کسی مثل موسوی تونسته بود مردمو بکشونه جلوی صندوقای رای. باید می گذاشتش رو سرش.
کار عاقلانه ای نکردن تقلبی به این تابلویی کردن...
امروز تهران شورش می شه , فردا تبریز, و اصفهان و پس فردا شیراز و اهواز و کرج و یزد و زاهدان و قزوین و ارومیه و...
این رشته سر دراز داره.
یه بار اعتراف کنن به تقلب, شاید بتونن راست و ریسش کنن.
وگرنه.... فاتحه...

پ.ن.
1- می گن فردا کل بازار تبریز تعطیله.
2- روحانیون مبارز خواهان ابطال این انتخابات هستن.
3- می گن فردا بچه های پلی تکنیک تجمع دارن شاید بتونن امتحانای دانشکاه رو عقب بندازن.
4- آمریکا هنوز به احمدی نژاد تبریک نگفته.
5- بزرگان داخلی هم جز دوسه نفر کسی بهش تبریک نگفته.
6- من جای احمدی نژاد بودم سرمو می ذاشتم زمین و می مردم از خجالت. این بشر چیزی به نام شرم و حیا سرش می شه؟
7- به کروبی و رضایی هم خیلی ظلم شد. آخه کروبی فقط 300 هزار رای؟ اونوقت این .... 24 میلیون.
8- دوشبه هیچکس از اطرافیان من خواب به چشماشون نیومده. اونایی که دیشب قبل از 12 خوابیده بودن صبح بدتر از ماها شوکه شده بودن. باز ما از یک و دو صبج متوجه تقلب شدیم و تا 6 و 7 صبح سکته ی ناقص چند مرحله ای داشتیم. اونا یهو نصف بدنشون از کار افتاد.
9- خیلی هایی که می شناختم بعد از اعلام نتایج زار زار گریه کردن.
10- نمودار نتایج هم فکر کنم از نقاشی های دوران کودکی احمدی نژاد بود که با خط کش چهار خط موازی کشیده بود.


جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۸

احمدی نژاد؟ چی!! هان!! صدای انقلاب شما را نمی شنوم!

1- احمدی نژاد: چی؟!! ها!!!! هر چه گوش می‌کنم صدای انقلاب شما را نمی‌شنوم.
دیشب و پریشب و پس پریشب و پس‌اون‌پریشب و پس‌پس‌اون‌پریشب رفتم بالا پشت بوم. هر چی دوربین انداختم به والله کسی رو تو خیابونا ندیدم. به پیر به پیغمبر کسی رو ندیدم. فقط هاله دور سرم کمی هوا رو روشن کرده بود و تونستم چند ضبط صوت رو پشت‌بوم‌های دیگه ببینم که داشتن نوار پخش می‌کردن. اونم نوارهای ساسی مانکن و شهرام شب‌پره و شهره صولتی...دوربینو دادم دست حاج خانوم اونم کسی رو ندید. اتفاقا باجناق‌هام هم اونجا بودن. اونا هم کسی رو ندیدن.
به علی‌آبادی گفتم ببین این سیدهای آمریکایی چطور می‌خوان خرابم کنن.

2- مدیر عامل کارخونه چیپس چی‌توز قصد داره از کسایی که لفاف چیپس رو می‌چسبونن به ماشینشون یا می‌ذارنش بغل عکس احمدی‌نژاد شکایت کنه. می‌گه آخه میمون بامزه‌ی چیپس ما که یه دروغ هم تو کارش نیست چه دخلی داره به محمود چاخان...
اما خداییش این روزا خوب فروش کرد ها... یه راننده وانت سراسر ماشینشو با جلد چی‌توز پوشونده بود.

3- این شب‌های اخیر فراموش نشدنی بود. چقدر داد زدیم و شعار دادیم و خندیدیم و رقصیدیم و با اون‌وری‌ها شوخی کردیم.
کاش انتخابات ریاست جمهوری هر سال برگزار می‌شد و هر شب مناظره بود.

4- یه اس‌ام‌اس به دستم رسیده که احمدی‌نژاد در انتخابات اخیر 288 میلیارد تومن خرج کرده.
اگه راست باشه که به نظر بعید نمی‌رسه، لعنت بهش بیاد.
شنیدم در مسابقه فوتبال دیروز بذرپاش از کیسه سایپا 60 هزار بلیت خریده و داده بسیجی‌ها. و همینطور از حق کارکنان کارخانجات مختلف برمی‌دارن و خرج تبلیغات می‌کنن. فکر می‌کنم هاشمی رفسنجانی هم که خیلی پولداره، چهار سال پیش اینقدر خرج نکرد.
5- سی‌دی دروغ‌ها و خالی‌بندی‌ها، معلق‌بازی‌ها و حق‌بازی‌های احمدی‌نژاد دست به دست می‌گرده. بعضی‌ها رو دیدم از جیب خودشون صدها سی‌دی زدن و بین مردم پخش می‌کنن. فقط سه هزارتاشو به کارگران کارخونه سایپا دادن. گرچه احمدی‌نژاد با این‌چیزا از رو نمی‌ره.

6- من فردا حتما می‌رم رأی می‌دم. دیگه این مردک برام غیر قابل تحمله. هر وقت می‌بینمش احساس کسر شأن می‌کنم.
بعد ایشالله شروع می‌کنیم از موسوی انتقاد کردن. من می‌گم فرق هست بین کسی که حرف آدمیزاد حالیشه با کسی که حالیش نیست بگید نه.
هر کس دیگری هم اینروزا می‌بینم. بخصوص کسایی که به باکره بودن شناسنامه‌شون می‌نازن(نمی‌دونم این چه اصطلاحیه بعضیا به کار می‌برن) می‌خوان برن رای بدن.


7- کرج تنها شهریه که بسیجیاش زدن تموم پوسترهای بزرگ موسوی رو پاره کردن .
اما خوب، کرج شهریه که وقتی احمدی‌نژاد خواست بیاد . علی‌رغم تبلیغات وسیع اعم از پلاکارد و اطلاعیه و رادیو کرج دم به دقیقه می‌گفت و طی یک بخشنامه به ادارات و مدارس حداقل به 200 هزار نفر دستور دادن بیان و براشون اتوبوس گذاشتن، به زور 5000 نفر جمع شد.
و کرج جاییه که وقتی موسوی اومد بدون تبلیغ 50 یا 60 هزار نفر اومدن... و همینطور سیل جمعیت به سمت ورزشگاه سرازیر بود که...
کرج تنها شهری بود که به خاطر سخنرانی موسوی اداره برقش برق اون ناحیه رو قطع کرد تا موسوی نتونه حرف بزنه و اون همه جمعیت بعد از کلی ابراز احساسات و شعار در ورزشگاه بعدش به عنوان اعتراض به قطعی برق تو خیابونا راه‌پیمایی کردن. و اونایی که در راه اومدن بودن بهشون پیوستن.
چند تا عکس از اون روز گذاشتم تو فلیکر.

8- از اون موقع‌هایی بگم که به اینترنت دسترسی نداشتم...
من از فیلم تبلیغاتی کروبی خوشم نیومد. بازتابش هم تو مردم خوب نبود. بخصوص از طرز حرف زدنش که موقع ادای حروف"ت" و "دال" زبونشو می‌بره عقب سقف دهنش، و کفی که موقع حرف زدن گوشه‌ی چپ لبهاش جمع می‌شه. بخصوص خانم‌ها خوششون نیومده بود.
می‌گن کروبی مشاوراش خوبن. اما وقتی رئیس جمهور سخنرانی داره یا با یه رئیس‌جمهور دیگه قرار داره که نمی‌تونه همه جا مشاوراشو ریسه کنه و همراهش ببره.
خودش شاید آدم خوبی باشه و بتونه مثلا رئیس مجلس یا آشتی‌دهنده بین بزرگان باشه اما برای رئیس‌جمهوری به نظر من مناسب نیست.

9- هر کس که چهار سال پیش صلاحیت احمدی‌نژاد رو به عنوان رجل تأیید کرد الهی دستش بشکنه!
واقعا تو این مملکت 70 میلیونی با این‌همه آدم فیلسوف و دانشمند و عالم و فهمیده و جنتلمن و جنتل‌زن جدا فقط باید صلاحیت این چهار تا تأیید می‌شد؟
قحط‌الرجال به این می‌گن ها....

10 هر وقت یکی با پلاکارد محسن رضایی از جلوی جمعیت سبز پوش رد می‌شد همه یک‌صدا می‌گفتن : شیرررررره!
واقعا که حسابی با خونسردی و منطق حال احمدی‌نژاد رو اساسی گرفت.


11- دیشب حدودای ساعت 11 شب تو اون هیری ویری و شعار و بوق‌بوق و صدای آهنگ، خانم سرهنگ (شوهرش سرهنگ بوده اسمش مونده رو خانمش) بعد از نود و بوقی بهم زنگ زده. صداشو اصلا نمی‌شنیدم. فقط می فهمیدم تند تند داره واسه خودش حرف می‌زنه. تو خیابونا هم جای سوزن انداختن نبود. یهو یه در باز خونه جلب توجه کرد. بی‌اجازه پریدم تو و در رو نیمه بسته کردم و دستمو گذاشتم رو اون یکی گوشم و از خانم سرهنگ خواهش کردم دوباره از اول بگه.
گفت: الهی قربونت برم زیتون! می‌دونستم تو خیلی شجاعی و سرت درد می‌کنه برای اینجور کارا.(خودش خیلی ترسوئه و بدونه یه جا شلوغه تا روزها حتی برای خرید هم بیرون نمیاد)
یه لطفی بهم بکن. با تعجب گفتم خواهش می‌کنم. بفرمایید.
خیلی جدی گفت: زیتون ، تو را به جون هر کی دوست داری روی منو زمین ننداز.... به اونایی که اومدن تظاهرات بگو حالا که همه ریختن تو خیابونا چرا فقط احمدی‌نژادو می‌خوان بیرون کنن. بگو یهو کل حکومتو جارو کنن بریزن دور. می‌دونم حرف تورو گوش می‌کنن.
گفتم خانم سرهنگ آخه ... گفت آخه ماخه نداره. بببن یه چیزی تو زندگیم ازت خواستم رومو زمین ننداز.
همین الان خودت بشو سردسته.می‌دونم زرنگی و از پیش بر میای. از همون شعارا که برای شاه می‌دادن برای اینا هم بدین و همین امشب کارو تموم کنید.
یهو صاحب‌خونه رسید و با تعجب به من خیره شد. با عجله گفتم چشم! حتما! امر دیگه‌ای ندارید؟
گفت الهی خیر ببینی. شیر مادرت حلالت باشه. پیش من یه جایزه خوب داری.
فکر کنم دیشب خانم سرهنگ شیرین‌ترین خواب زندگیشو کرده باشه:)

12- جز این شعارها اصولا هیچ شعار دیگری نمی‌شد داد. ما یه سری شروع کردیم زندانی سیاسی آزاد باید گردد و دانشجوی سیاسی آزاد باید گردد. هیچکی غیر از ما چند نفر نگفت...

13- آقا اینو بگم لات و پات هم زیاد اومده بودن بینمون... که معمولا هم می‌شدن سردسته... صداشون عین شیر غران بود.

.
2009-06-12




چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۸

ایران ملتهب و شعارها و اس ام اس های انتخاباتی 88

احساس می کنم این روزا انگار رو یه بشکه باروت نشستیم. همه هیجان زده ایم. روزها تقریبا زندگی عادی جریان داره. اما از پنج و شش عصر به بعد مردم می ریزن تو خیابونا. بخصوص بعد از هر مناظره.... چهره ی شهرها دیدنیه. هر کس آرزوی خودشو تو رئیس جمهور بعدی (تو بخوان موسوی) می بینه. موسوی چی ها شهرها رو قرق کردن. شعار می دن و می رقصن...
- ای ول ای وله, ای ول. موسی تاج سره. ای ول.
موسوی تکه, ای ول. احمدی خره, ای ول...
- اتل متل, توتوله, احمدی کوتوله(بعضیا می گن دیکتاتور کوتوله)
-موسوی زلزله, محبوب هر چی دله...
- دولت سیب زمینی , نمی خوایم, نمی خوایم.
- یه هفته, دوهفته, محمود حموم نرفته.
-احمدی حیا کن, مملکتو رها کن.
- اگر تقلب نشه, موسوی اول می شه.
- احمدی بای بای...
- هر کس که کم میاره, ناموس وسط میاره.
- ایران شده فلسطین, مردم چرا نشستین.
- عمو زنجیرباف, بله, زنجیر منو بافتی؟ بله.پشت کوه انداختی؟ بله. موسی اومده. چی چی آورده؟ آزادی, اندیشه ...
- آزادی اندیشه با ریش و پشم نمی شه.(حالا نیست موسوی هفت تیغه می زنه!)
- آزادی اندیشه بی موسوی نمی شه.
- دکتر, برو دکتر...
- نه سازش, نه تسلیم, نبرد با دروغگو...
- یک یاحسین, تا میرحسین...
- بگم؟ بگو.... بگم؟ بگو... دو دوتا؟ ده تا...
- رآی من از ذهن سبزم دور نیست, بشکند هر کس که چشمش کور نیست(این شعار سختو روزی که از راه آهن تا تجریش خط سبز تشکیل داده بودن شنیدم)
- تورمو, ننه جون مهدی فهمید, احمدی باز نفهمید.
- موسوی غوغا می کنه, کروبی افشا می کنه...
هر وقت هم یه ماشین یا موتور احمدی نژادی(که پرچم ایران دستشونه) رد می شن می گن:
- هر چی جک و جواده, با احمدی نژاده.
یه ورژن دیگه ش:
- هر کی که بی سواده, با احمدی نژاده.
- احمدی بای بای, احمدی بای بای...



طرفدارای احمدی نژاد هم میان جلو خوب گوش می دن بعد میان تو شعارها هر جا موسوی داره تبدیلش می کنن به احمدی و بالعکس
- مثلا: موسوی بای بای, موسوی بای بای(غافل از اینکه میرحسین رو کار نبوده که باهاش بای بای کنن. تازه می خواد بیاد)
- آزادی اندیشه بی احمدی نمی شه.
- ای ول ای وله, ای ول. محمود تاج سره, ای ول...
- اگر تقلب نشه, احمدی اول می شه.
-یا موسوی رو مسخره می کنن: موسوی می گه چیز چیز.
- آزادی اندیشه با چیز و چیز نمی شه.
(طرفدارای موسوی هم امشب تلافی کردن و بعد از اینکه احمدی نژاد دیشب در مناظره به جای خون در رگ گفت رگ در خون. امشب خطاب به احمدی نژادی ها می گفتن تا رگ در خون ماست عنتری رهبر ماست)


اس ام اس هایی که راه به راه به آدم می رسه:
- انگشتتو تو دماغت نکن! تو با این انگشت قراره حماسه بیافرینی.
- ما بصیجیان دوکتور موحندث به اهمدی نجات رعی می دحیم! رعیص صطاد عنطباخواباط احمدی نجات در طحران(الی کردان. فارق الطهسیل عاکصفورت)
-هر موبایل, یک ستاد...
-احمدی نژاد گفت: در زمان دولت ما دوران بارداری زنان از 9 ماه به 5 ماه رسید. سندش در وزارت بهداشت موجود است...
- در پیش تو شوره زار کم آورده/ بر سرو قدت چنار کم آورده
در عزم دروغ گفتنت ای محمود/ پینوکیو هم دماغ کم آورده
- بعد از مناظره چهارشنبه شب, یک هاله زرد رنگ اطراف شلوار احمدی نژاد دیده شد.
بسی رنج دادم در این 4 سال/ وطن را بکردم همه ریده مان
محال است آبادی این سرزمین/ به کردار ثابت نمودم من این
گرم بار دیگر کنید انتخاب/ برینم به کلی به این انقلاب.
-احمدی نژاد: خدایا من دوستت دارم ولی اینجا پرونده خانومی هست به اسم مریم مقدس... بگم؟ بگم؟
- کلنگ اتوبان شهید احمدی نژاد توسط هاشمی رفسنجانی زده شد.
-سه ویرانگر تاریخ ایران: محمود غزنوی.محمود افغان. محمود احمدی نژاد...
-در پی استعمال توهم زا, احمدی نژاد موسوی را 3 نفر می دید.
- من رای نمی دهم, تو رای نمی دهی. اما او رای می آورد...
- بانو سوسانو گفت: نه جومونگ, نه تسو, فقط محموت چسو...(این بی مزه و بی وزن و قافیه بود به نطرم)
- کروبی گفت: اگه محمود تومناظره عکس زنمو رو کنه, منم عکس ننه شو رو می کنم.
- به میرحسین رای بدید. اگه این اس ام اسو حتما برای ده نفر بفرستید, امشب خواب خانمی رو می بینید. یک نفر بی توجهی کرد شب خواب احمدی نژاد رو دید.
- (بروزن شعر باز باران گلچین گیلانی) باز محمود/ با دروغ های فراوان/ می خورد از مال مردم/ می پرد برکول مردم/
یادم آید از فلسطین/ از بلندی های جولان
از دلار نفت ایران/
شرع چون شمشیر بران/ پاره می کرد مغزها را
حرف های احمقانه/ از رجایی زمانه
بشنو اینک کودک من/ مرز و بوم پاک میهن
این رئیس جمهور نادان/ کرد ویران خاک ایران...

یه اس ام اس احمدی نژادی هم برام رسید:
رنگ یا برنامه؟ به کدوم رای می دی؟ (من در جوابش نوشتم, معلومه رنگ:) )
خدائیش از شدت هیجان زده گی تا به حال بیشتر از 30 توپ روبان و سه طاقه پارچه سبز خریدم و برای مردم مچ بند و شال درست کردم...(منی که قبلا از رنگ سبز سیدی اصولا بدم میومد)
تا به حال اینقدر مردمو شاد و خوشحال و با انگیزه و امیدوار ندیده بودم.
اگر موسوی هر زمان دیگری- تو این 20 سال- کاندیدا می شد عمرا می تونست این جور محبوب شه. اما بعد از احمدی نژاد مثل یک ناجی به نظر می رسه..
از بس ادبیات احمدی نژادی, قلدر مآبی های احمدی نژادی, خالی بندی ها و دروغ های احمدی نژادی, پرروبازی های احمدی نژادی, بی منطقی های احمدی نژادی تو جامعه بخصوص بین بالایی ها رسوخ کرده بود مردم خسته شده بودن

راستی می گن تو مدرسه ها رای بدید نه تو مساجد. امکان تقلب کمتره.
2009-06-10

نظرها(80)




ایران ملتهب و شعارها و اس ام اس های انتخاباتی 88

احساس می کنم این روزا انگار رو یه بشکه باروت نشستیم. همه هیجان زده ایم. روزها تقریبا زندگی عادی جریان داره. اما از پنج و شش عصر به بعد مردم می ریزن تو خیابونا. بخصوص بعد از هر مناظره.... چهره ی شهرها دیدنیه. هر کس آرزوی خودشو تو رئیس جمهور بعدی (تو بخوان موسوی) می بینه. موسوی چی ها شهرها رو قرق کردن. شعار می دن و می رقصن...
- ای ول ای وله, ای ول. موسی تاج سره. ای ول.
موسوی تکه, ای ول. احمدی خره, ای ول...
- اتل متل, توتوله, احمدی کوتوله(بعضیا می گن دیکتاتور کوتوله)
-موسوی زلزله, محبوب هر چی دله...
- دولت سیب زمینی , نمی خوایم, نمی خوایم.
- یه هفته, دوهفته, محمود حموم نرفته.
-احمدی حیا کن, مملکتو رها کن.
- اگر تقلب نشه, موسوی اول می شه.
- احمدی بای بای...
- هر کس که کم میاره, ناموس وسط میاره.
- ایران شده فلسطین, مردم چرا نشستین.
- عمو زنجیرباف, بله, زنجیر منو بافتی؟ بله.پشت کوه انداختی؟ بله. موسی اومده. چی چی آورده؟ آزادی, اندیشه ...
- آزادی اندیشه با ریش و پشم نمی شه.(حالا نیست موسوی هفت تیغه می زنه!)
- آزادی اندیشه بی موسوی نمی شه.
- دکتر, برو دکتر...
- نه سازش, نه تسلیم, نبرد با دروغگو...
- یک یاحسین, تا میرحسین...
- بگم؟ بگو.... بگم؟ بگو... دو دوتا؟ ده تا...
- رآی من از ذهن سبزم دور نیست, بشکند هر کس که چشمش کور نیست(این شعار سختو روزی که از راه آهن تا تجریش خط سبز تشکیل داده بودن شنیدم)
- تورمو, ننه جون مهدی فهمید, احمدی باز نفهمید.
- موسوی غوغا می کنه, کروبی افشا می کنه...
هر وقت هم یه ماشین یا موتور احمدی نژادی(که پرچم ایران دستشونه) رد می شن می گن:
- هر چی جک و جواده, با احمدی نژاده.
یه ورژن دیگه ش:
- هر کی که بی سواده, با احمدی نژاده.
- احمدی بای بای, احمدی بای بای...



طرفدارای احمدی نژاد هم میان جلو خوب گوش می دن بعد میان تو شعارها هر جا موسوی داره تبدیلش می کنن به احمدی و بالعکس
- مثلا: موسوی بای بای, موسوی بای بای(غافل از اینکه میرحسین رو کار نبوده که باهاش بای بای کنن. تازه می خواد بیاد)
- آزادی اندیشه بی احمدی نمی شه.
- ای ول ای وله, ای ول. محمود تاج سره, ای ول...
- اگر تقلب نشه, احمدی اول می شه.
-یا موسوی رو مسخره می کنن: موسوی می گه چیز چیز.
- آزادی اندیشه با چیز و چیز نمی شه.
(طرفدارای موسوی هم امشب تلافی کردن و بعد از اینکه احمدی نژاد دیشب در مناظره به جای خون در رگ گفت رگ در خون. امشب خطاب به احمدی نژادی ها می گفتن تا رگ در خون ماست عنتری رهبر ماست)


اس ام اس هایی که راه به راه به آدم می رسه:
- انگشتتو تو دماغت نکن! تو با این انگشت قراره حماسه بیافرینی.
- ما بصیجیان دوکتور موحندث به اهمدی نجات رعی می دحیم! رعیص صطاد عنطباخواباط احمدی نجات در طحران(الی کردان. فارق الطهسیل عاکصفورت)
-هر موبایل, یک ستاد...
-احمدی نژاد گفت: در زمان دولت ما دوران بارداری زنان از 9 ماه به 5 ماه رسید. سندش در وزارت بهداشت موجود است...
- در پیش تو شوره زار کم آورده/ بر سرو قدت چنار کم آورده
در عزم دروغ گفتنت ای محمود/ پینوکیو هم دماغ کم آورده
- بعد از مناظره چهارشنبه شب, یک هاله زرد رنگ اطراف شلوار احمدی نژاد دیده شد.
بسی رنج دادم در این 4 سال/ وطن را بکردم همه ریده مان
محال است آبادی این سرزمین/ به کردار ثابت نمودم من این
گرم بار دیگر کنید انتخاب/ برینم به کلی به این انقلاب.
-احمدی نژاد: خدایا من دوستت دارم ولی اینجا پرونده خانومی هست به اسم مریم مقدس... بگم؟ بگم؟
- کلنگ اتوبان شهید احمدی نژاد توسط هاشمی رفسنجانی زده شد.
-سه ویرانگر تاریخ ایران: محمود غزنوی.محمود افغان. محمود احمدی نژاد...
-در پی استعمال توهم زا, احمدی نژاد موسوی را 3 نفر می دید.
- من رای نمی دهم, تو رای نمی دهی. اما او رای می آورد...
- بانو سوسانو گفت: نه جومونگ, نه تسو, فقط محموت چسو...(این بی مزه و بی وزن و قافیه بود به نطرم)
- کروبی گفت: اگه محمود تومناظره عکس زنمو رو کنه, منم عکس ننه شو رو می کنم.
- به میرحسین رای بدید. اگه این اس ام اسو حتما برای ده نفر بفرستید, امشب خواب خانمی رو می بینید. یک نفر بی توجهی کرد شب خواب احمدی نژاد رو دید.
- (بروزن شعر باز باران گلچین گیلانی) باز محمود/ با دروغ های فراوان/ می خورد از مال مردم/ می پرد برکول مردم/
یادم آید از فلسطین/ از بلندی های جولان
از دلار نفت ایران/
شرع چون شمشیر بران/ پاره می کرد مغزها را
حرف های احمقانه/ از رجایی زمانه
بشنو اینک کودک من/ مرز و بوم پاک میهن
این رئیس جمهور نادان/ کرد ویران خاک ایران...

یه اس ام اس احمدی نژادی هم برام رسید:
رنگ یا برنامه؟ به کدوم رای می دی؟ (من در جوابش نوشتم, معلومه رنگ:) )
خدائیش از شدت هیجان زده گی تا به حال بیشتر از 30 توپ روبان و سه طاقه پارچه سبز خریدم و برای مردم مچ بند و شال درست کردم...(منی که قبلا از رنگ سبز سیدی اصولا بدم میومد)
تا به حال اینقدر مردمو شاد و خوشحال و با انگیزه و امیدوار ندیده بودم.
اگر موسوی هر زمان دیگری- تو این 20 سال- کاندیدا می شد عمرا می تونست این جور محبوب شه. اما بعد از احمدی نژاد مثل یک ناجی به نظر می رسه..
از بس ادبیات احمدی نژادی, قلدر مآبی های احمدی نژادی, خالی بندی ها و دروغ های احمدی نژادی, پرروبازی های احمدی نژادی, بی منطقی های احمدی نژادی تو جامعه بخصوص بین بالایی ها رسوخ کرده بود مردم خسته شده بودن

راستی می گن تو مدرسه ها رای بدید نه تو مساجد. امکان تقلب کمتره.
2009-06-10

نظرها(80)




دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۸

یکی به نعل, یکی به میخ

1- جمعه عصر در پاركي جنگلي، زير درختان سرسبز، صٌم‌البكم نشسته بوديم و منظره‌ي زيباي هندوانه خوردن دو كلاغ زاغي خوشگل رو كه كم‌كم فكر كرده بودن ما مجسمه هستيم و از ما نمي‌ترسيدند تماشا مي‌كرديم كه ناگهان صداي واق واق موبايلم هم چرت مارو پروند و هم زاغي‌هاي خوشگل شكمو رو از روي نيمه‌ي سرخ هندوانه. نمي‌دونم كدوم ازخدابي‌خبري مدتی‌پیش زنگ اس‌ام‌اسم رو صداي واق واق سگ گذاشته بود و من حوصله نكرده بودم عوضش كنم.
اس‌ام‌اس از دوستي مشاركتي بود كه: امشب ساعت 9:45 يادت نره صحبت‌هاي موسوي رو از تلويزيون تماشا كني.( آخه تو تلويزيون صحبتها رو تماشا مي‌‌كنن)
تا برسيم خونه، ده بار ديگر صداي اس‌ام‌اس موبايل من و سي‌با به صدا دراومد.( سي‌با تهديد كرد صداي زنگ اس‌ام‌اسم را عوض كنم.)

در راه از جلوي ستاد موسوي كه رد مي‌شديم. يك عده جوون خوشتيپ و تي‌تيش با مچ‌بند سبز و پرچم سبز جلومونو گرفتن(یا بهتره بگم ریختن سرمون) و سر ايكي ثانيه ده‌ها تراكت و پوستر و اعلاميه و مچ‌بند سبز ريختن تو ماشين، و بعد كه رسيديم خونه ديديم آنتن ماشين رو هم به يك نوارك سبز بلند مزين كردن. در راه مي‌ديديم بعضي‌ها برامون بوق مي‌زنن و با انگشت برامون حرف وي انگليسي هوا مي‌كنن و من فكر كرده بودم حتما اونا فهميدن من چه شخصيت مهمي‌ام:) .

2- نوع فيلمبرداري (تا چند دقيقه فقط لانگ شات موسوي رو نشون ميداد. از نوع اكستريم) و دكور قرمز تند صحنه مناسب نبود.
قبلش هيچ تبليغ یا زیر نویسی براي اين سخنراني نشد و يهو بي‌هوا شروع شد. اگر همين شرايط براي بقيه كانديداها باشه كه حرفي نيست. ظلم بالسويه عدله. (من اینو چند ساعت بعد از سخنرانی موسوی نوشتم و تا حالا موفق نشده بودم برم تو ادیتورم ارسالش کنم).
اما اگه سخنراني احمدي‌نژاد رو تو بوق و كرنا كنن زشته. گرچه لازم هم نیست تو بوق و کرنا کنن اینقدر پلاکارد و عکس و پارچه‌نویسی به خاطر سفرهاش هنوز رو در و دیوار شهر هست که دیگه تبلیغ احتیاج نداره.

3- موقع قرعه‌كشي گوي‌هاي قرمز و آبي و زرد و سبز وقتي زنگنه نماينده موسوي گوي سبز رو درآورد داشت تقريبا ذوق‌مرگ مي‌شد. چون سبز نماد موسویه.
گوي قرمز به احمدي‌نژاد افتاد. و گوي زرد به كروبي كه به علت اينكه در ايران رنگ زردِ بيچاره رو زياد جالب نمي‌دونن طلايي خطابش كردن و آبي هم به جغد شاخدار رسيد. بابا از بس اين محسن رضايي گوشت‌تلخ و بد اخمه من به شوخي بهش مي‌گم عمو جغد شاخدار، وگرنه قصد جسارت ندارم.

4- چه زود اين چهار سال گذشت، يادش به خير نباشه، وقتي بين كانديداها چشممون به احمدي‌نژاد در اون ته‌مه‌هاي جدول مي‌افتاد زود ازش رد مي‌شديم و مي‌گفتيم اين يكي كه امكان نداره بشه... ولي شد و حالا... نكنه يه وقت محسن‌رضايي بياد بالا!
بعید نیست.

5- داشتم از نطق ميرحسين موسوي مي‌گفتم.
اولش خيلي صداش ضعيف بود. انگار اعتماد به نفس نداشته باشه. يه كم بايد از احمدي‌نژاد "خداي رو" ياد بگيره كه چرت و پرت‌ترين حرفا رو همچين با اعتماد به نفس و پررويي مي‌گه كه انگار حرفش استغفرالله از كتاب آسماني دراومده.
اما هر چه از نطقش مي‌گذشت موتورش روشنتر و صداش قويتر شد. بهتر بود سخنراني‌شو از آخر شروع می‌کرد:)
به شوخي به سي‌با گفتم كاش ميرحسينِ شما قبل از نطق يه پيك عرق می‌نداخت بالا يا يه كم شيشه مي‌كشيد تا از قبل گرم شه. ماشالله احمدي‌نژاد انگار تو خونش الكل خدايي داره، حيا و خجالت هيچ تو بساطش نيست.

6- ميرحسين تو نطقش اما زرنگي كرد و يكي به نعل زد يكي به ميخ.
از كارگران و زحمتكشان كه گفت اونورش از كارفرماهاو كارخونه‌دارا هم گفت. كه البته از نظر من كار درستي كرد.
تو ايران ديگه هيچ سرمايه‌داري احساس امنيت نمي‌كنه كه با خيال راحت سرمايه‌گذاري كنه. فكركن سرمایه‌دار باشی، ميلياردها دلار خرج يه كارخونه‌ي پارچه‌بافي يا لاستيك سازي يا روغن‌كشي يا قند و شكر بكني، يه عالمه كارگر و كارمند استخدام كني، از اون طرف يهو يه "آخوند" كه اصلا كارش يه چيز ديگه‌ست زرتي بياد بيشتر از نياز كشور پارچه و شكر و لاستيك و روغن و كوفت و زهرمار وارد كنه. خوب اينجوري ريده شده به هر چي توليدكننده و كارخونه‌ست.(باور كنيد براي بيان احساساتم كلماتي بهتر از زرتي و ريده شدن پيدا نكردم)

7- ميرحسين از خيلي چيزها و خيلي كَسها گفت: از هاشمي، از خميني، از خامنه‌اي، از اقتصاد، تورم، كوجك شدن سفره مردم و...
و از خيلي‌چيزها نگفت: از نبود آزادي بيان و قوانين ضد زن و دانشجوها و روزنامه‌ها و...
خوب شايد حس كرده اول بايد دل بالايي‌ها و پاييني‌ها رو به دست بياره و چيزاي كلي رو بگه بعد بره رو موضوعات جزئي(!). اميدوارم تو مناظره‌ها كمي شجاع‌تر و بي‌پرواتر و با اعتمادبه‌نفس‌تر حرف بزنه.

8- نظرخواهي پست قبليم رو باز كردم و سي‌با رو با ناراحتي صدا زدم بياد بخونه.
اون موقعي كه سي‌با وبلاگمو كشف كرد ازش قول گرفتم ديگه هرگز به وبلاگم نره. حالا نمي‌دونم تا چه حد رو قولش وفادار مونده. ازش نمي‌پرسم.
اما وقتي نظرخواهي رو مي‌خوند نديدم هيچ بپرسه مگه تو چي نوشته بودي... موقع خوندن هي با سيبيل‌هاي باروتيش ور مي‌رفت. فكر كنم اگه زير ميز كامپيوترم رو بگردم بيست بيلش اونجا ريخته.
من اونور روي مبل نشسته بودم و ظاهرا تلويزيون نگاه مي‌كردم اما نگاهشو حس مي‌كردم كه گاهي با تعجب گاهي با تآسف و گاهي بفهمي نفهمي با شماتت برمی‌گرده نگام مي‌كنه. يكي دو بار هم وقتی کامنت‌ها رو می‌خوند لبخندي كجكي روي لبهاش ديدم.
وقتی تموم کرد پرسيدم مي‌بيني چيا بهم گفتن.
گفت همه‌ش هم بد نيست. چند نفر خيلي خوب و منطقي حرف زدن.
در حاليكه سبيلهاشو مي‌كشيد بين دندوناش و مي‌جويدشون ، براي چند ثانيه به فكر فرو رفت و بعد مثلا خواست جو ناراحت كننده رو بشكنه.
چشمكي زد و گفت: تو که می‌دونی مازوخیسم چیه.
آهي كشيدم وگفتم: فكر كنم بهش دچارم...

باز به شوخي اضافه‌كرد تو شبها از آغوش گرم و نرم و امن من مياي بيرون كه بياي فحش بخوري؟
گفتم برو بابا تو هم که به فکر خودتی. همونطور كه خودتم مي‌گي همه يه جور نيستن و يه جور برخورد نمي‌كنن.
خيلي‌ها هم ايميل دادن و گفتن تو نظرخواهيم می‌ترسن كامنت بنويسن وگرنه باهام موافقن يا اونايي‌هم كه نيستن به خاطر عقيده‌مخالفمون هرگز حاضر به قطع دوستي يا تهمت زدن نيستن.

كمي راجع به بستن يا تآييدي كردن نظرخواهي حرف زديم . گفتم چند بار خواستم تاييديش كنم نشده. و اگر هم بشه فكر كنم اينجور نظرها رو هم منتشر كنم چون بالاخره عقايد آدماست نسبت به نوشته‌م و بستن نظرخواهي رو هم حرفشو نزن. اون‌جوری حس می‌کنم براي ديوار حرف مي‌زنم.
گفت اين تهمت‌هاي مزدوري يا قلم به مزد رو چطور براي خودت توجيه مي‌كني؟ اونهم از طرف دوستان چند ساله اينترنتيت(اینو خودت بهش گفتم) و فقط به خاطر اينكه عقايدشون در اين زمينه بخصوص باهات فرق داره.

براي چند ثانيه فكرم رفت به فروش تقريبا تمام طلاهاي سرعقد و كادويي كه به خاطر هزينه هاي اي دي اس ال و كامپيوتر همه‌شو يكي يكي فروختم..
فكرم رفت به اخراجم از دو كار مهم به خاطر عقايدم. و تهديدهايي كه مرتب از اول وبلاگنويسيم مي‌شدم و به اينكه وبلاگم از اولين وبلاگهايي بود كه فيلتر شد.
گفت ميبيني شدي چوب دو سر طلا؟ هم از طرف اينا تهمت بشنوي هم از طرف اونا؟
به اين فكر كردم كه چطور از اول به هيچ وجه نتونستم خودمو راضي كنم در يكي از باندهاي دنياي مجازي وارد شم و سعي كردم هويت مستقل خودمو حفظ كنم.
اصولگراها(راست‌ها) كه هيچ... به خونم تشنه‌ن. اصلاح‌طلبا چون هميشه بهشون انتقاد دارم باهام خوب نيستن.
مخالفان حكومت هم چون روش بيشترشون رو نمي‌پسندم و تووبلاگم انتقاد ميكنم همه به نوعي باهام چپن.
ما هستيمي‌ها يه جور، سلطنت‌طلبها چون فكر مي‌كنم ديگه در ايران ديگه پادشاهي نمی‌شه ، جور ديگه، اكثريت‌ها يا براندازهاي نرم يه جور اقليتها و براندازهاي سخت يه جور، توده‌ايها جور ديگه. حتي با اينكه فمينيستم و در اين راه فعاليت‌زيادي دارم چون به بعضياشون انتقاد كردم اونا هم سعي مي‌كنن يه جورايي برام بزنن.
به سي‌با گفتم انگار شعار من شده:
هزار دشمن كم و يك دوست بسيار است...
من مي‌خوام فقط خود زيتون باشم نه كپي ديگران اما انگار ديگران بيشتر كپي و طوطي مي‌پسندن.
خيلي حرفا زديم. حس كردم سي‌با دلش برام ميسوزه و اين اصلا احساس خوبي نيست.

آخرش به شوخي سبيلشو تاب داد و گفت تا يه مدت فقط به وبلاگ عباس آقا سر م‌يزني و تو نظرخواهيت فقط كامنت‌هاي عباس‌آقا رو ميخوني و جواب ميدي.
خنديدم گفتم بهش می‌گم!

9- حسن آقا تا به حال دو پست انتقادي در موردم نوشته:
روانشناسی سوتین، G-string و انتخابات آخوندی!
و
خواب خرگوشی 8تون خانم
در اولي منو چنان آدم هوشمند و زيركي نشون داده كه با شماره‌بندي‌های توطئه‌آمیز و هدف‌مند خواننده رو به سمت مشروعيت دادن رژيم جمهوري اسلامي سوق ميدم(جل‌الخالق) كه خواننده متوجه نمي‌شه(توهين به خواننده‌هاي وبلاگم) و منو مقايسه كرده با حسين درخشان كه چون او يهو كون برهنه مي‌پره وسط معركه از همه فحش مي‌خوره اما من با ناز و عشوه طوري استريپ‌تيز مي‌كنم كه خواننده ناخودآگاه به جمهوري اسلامي اعتقاد پيدا ميكنه!(اگه بد فهميدم بگو بد فهميدي خسن‌آقا)
بقیه‌شو اونور می‌نویسم... روی ادامه مطلب کلیک کنید لطفا

اون دفعه من به جز كامنتي كه براش نوشتم ديگه عكس‌العملي نشون ندادم. يعني وقتي ديدم در نظرخواهيش كسي جز توهين حرفي نداره قضيه رو رها كردم. حرف زدن نتيجه نداشت.
اصلا آدم به کجا از تهمت‌های بلاگرها شکایت کنه؟ جز تو وبلاگ خودت؟
فقط تازگي كه باز به اين لينك مراجعه كردم(خود حسن آقا در بالاترين بهش لينك داده بود) ديدم "دختري جوان" در كامنتش يكي از حرفهاي دل منو زده:
حسن آقای عزیز من میخواهم 2 خط در مورد زیتون بنویسم که بدانی تمام بلاگرهایی که در ایران همزمان با او شروع به نوشتن کردند گرچه هیجوقت محبوبیت او را نداشتند اما همه خود را از بابت معروفیت نصفه نیمه شان به جایی رساندند. از پیدا کردن شوهر در خارج بگیر تا گرفتن بورسیه و پناهندگی که خودت بهتر میدانی چه کسانی را میگویم. کافی بود زیتون هم هویتش را کمی بر ملا میکرد یا در فلان و بهمان تظاهرات به همه اعلام میکرد که من زیتونم اونوقت به جای زندگی با سیبا در کرج الان داشت با یک آقای پولدار و سیتزن آمریکا کنار استخر ویلایش در فلوریدا یا هر جای دیگری آفتاب میگرفت و برنامه شبش را با صدای آمریکا دوره میکرد. بد نیست کمی منصف باشیم. از اصول دموکراسی که من و شما آن را میخواهیم همین است که به یکدیگر احترام بگذاریم و برای هم راه و روش زوری تعیین نکنیم.
راستش من خودم اول که آمدم خارج و دیدم مدرکم را قبول نمیکنند و بعدتر که دانستم زمان همان خاتمی دیوث همین مدرک معتبر بوده کلی به خودم فحش دادم که چرا نرفتم به رفسنحانی رای بدهم! البته آن موقع عصبانی بودم و الان هم میگویم که رای نمیدهم اما زیتونی که باید هر روز مرغ و گوشت تهیه کند و بی برقی بکشد و هزار مشکل دیگر حق دارد فکر کند که زمان خاتمی یا شیخ فسنجان این مشکلات نبود پس به انها رای بدهد فقط چیزی که در نظر نمیگیرد این است که رای او اصلا شمرده نمیشود و هرکس قرار باشد از صندوق در میاید! خاتمی هم برای این انتخاب نشد که مردم به او رای دادند برای این انتخاب شد که بیاید و جان تازه ای به جمهوری اسلامی ببخشد و عمر آن را که رو به پایان بود درازتر کند.
اين قضيه رو راست گفته دختر جوان. من از طرف خيلي كشورها دعوت شدم: آلمان، آمريكا، فرانسه، سوئد، سويس، پرتغال و...
چه براي بورسيه شدن و چه پناهندگي و چه مثلا براي داوري مسابقه دويچه وله با پول بليت و اقامت و... چندين بار براي مصاحبه با وي‌او اي صداي آمريكا، راديو فردا، و راديوهاي مقيم سوئد و سویس و خيلي از كشورهاي اروپايي ديگه دعوت شدم و هرگز قبول نكردم.
درحاليكه مي‌دونيد يه عده اصلا به خاطر همين پناهندگي چطور به عسس گفتن منو بگير و با يكي دوروز دستگيري حالا دارن در يكي از بهترين دانشگاه‌هاي خارج دارن درس مي‌خونن و كار مي‌كنن.
براي مصاحبه يا كار در كلي از نشريات داخلي هم دعوت شدم و نرفتم..
تقريبا هيچ‌وقت وسوسه نشدم كه قبول كنم. چون از اولي كه تصميم گرفتم مستعار بنويسم پي اين رو به تنم ماليدم كه من با خرج شخصي خودم عقايدم رو با ديگران در ميون بذارم. البته تازگي‌ها به اين نتيجه رسيدم كه تا حدودي اشتباه مي‌كردم و چه عيب داره آدم با نوشتن (و اما نه با فروختن عقايدش) پول در بياره.

10- كساني كه در اينترنت به راحتي به ديگران تهمت مي‌زنن و ديگرانو نسيت به هم بدبين مي‌كنن اتفاقا بهترين خدمت رو به حكومت مي‌كنن. چون خود حكومت هميشه در پي تفرقه انداختن بين بلاگرها بوده و در اين راه زحمت و پول زيادي داره خرج مي‌‌كنه. خوب اگه اين كار به دست خود بلاگرها اتفاق بيفته چه بهتر از اين ...
قديما مي‌گفتن فلاني آب به آسياب امپرياليسم مي‌ريزه. حالا اينا آب به آسياب جمهوري اسلامي مي‌ريزن به اسم مبارزه با جمهوری اسلامی.

11- حسن‌آقاي عزيز
خوبه منم به شما بگم شماها چرا سي‌سال پيش انقلاب كردين و بعد خودتون رفتين(نمي‌گم در رفتين، مهاجرت كردين) و ما رو انداختين تو چنين هچل و بدبختي بزرگي؟ که تازه بیایید بگید چه‌جوری درستش کنیم و چه جوری نکنیم. اگه شما بلد بودین همون سی‌سال پیش درست انجامش می‌دادین:)
اما من هرگز اينو نمي‌گم. انقلاب اون موقع لابد يه ضرورت تاريخي بوده و ما هم داريم سعي مي‌كنيم اشتباه بعدي شما رو كه گذاشتين ميوه‌چينها بيان دست‌رنجتونو ببرن درست كنيم.
يه سوال هم مي‌تونستم تمام اين هفت سال بلاگريم از شما بپرسم. شما كه ايران زندگي نمي‌كنيد چطور هيچوقت حاضر نشدين با اسم اصلي مطلب بنويسيد.
جوابتونو مي‌دونم. چون گاهي مي‌آييد به ايران و به اقوام سر مي‌زنيد. و من احترام مي‌ذارم به اين كارتون.

12- اصلا ول كنيم اين چيزها رو. ما بلاگرها تقریبا همه هم‌هدف هستیم و نباید به جون هم بیفتیم.
بريم و گذرگاه شماره جديد رو بخونيم ...

13- يه جو انصاف و مروت و انسانيت براي اونايي كه به سادگي به ديگران تهمت مي‌زنن آرزو مي‌كنم.

14- قدر آقای ابطحی رو باید بدونیم که جواب تمام انتقادها رو هم دوستانه می‌ده. فکر می‌کردم اگر حسن‌آقا آخوند بود جواب انتقاد‌های تند و تیز ما رو چه‌جوری می‌خواست بده.

15- تا به حال چند نفر با ای‌میل از من پرسیدن چطور می‌شه فرزند خوانده گرفت و یا یه خیریه مطمئن بهشون معرفی کنم تا خرج یه کودک نیازمند رو بدن. یا برای من بفرستن بدم. من راستش تابه‌حال نتونستم با جرأت بگم کدوم خیریه پول رو تمام و کمال به اون نیازمند می‌رسونه.(من و چند نفر آشنا مستقیما کمک‌های هر چند ناچیزمونو به دو خانواده می‌کنیم که براشون کافیه.)
چند ماه پیش زن زمینی در ای‌میلش نوشت که با اینکه از طریق کمیته‌امداد فرزند خوانده گرفته اما کاری کرده که شماره حساب مستقیم و آدرس خونه‌ی بچه رو بهش بدن . من ازش خواهش کردم ماجراشو بنویسه که نوشته.

16- کریم پ. در وبلاگ آینده ما در مورد نوشته‌ی من و جواب حسن‌آقا نوشته:
زیتون نازنین هم در این هیاهو مشکل عظمی را در ایرانیان خارج از کشور پیدا کرد و آنها را نشانه رفت! هیچ اشکالی هم ندارد, زیتون نظر خود را گفت. خسن آقا هم مجالش نداد! کلا توصیه نمیکنم کسی البسه خود را بدست خسن آقا بسپارد, چون احتمال دارد بیکباره تمامی آنها را بر فرغ سر خود ببیند! اما خسن آقا, تو که عزیزی باید بدانی که زیتون هم عزیز وبلاگستان است. آن تندروئی شایسته او نبود. دلمان را آزردی خسن آقا.

17- من کد جدید بلاگ‌رولینگمو گذاشتم تو قالب. اما فونتاش عوضی میاد. با اینکه روی UTF-8 هم هست. شما بگویید چکنم؟

18- من دیشب 22 شماره نوشتم اما انگار منتشر نشده. یحتمل زیر سر این پهنای باند سروره.

19-


نظرها(187)

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۸

من و مرغ خيالم

مرغ خيالم را به پرواز در مي‌آورم.
-
از حكومت و بخصوص از دولت احمدي‌نژاد ناراضي هستم و فكر مي‌كنم اينجا ديگر جاي زندگي نيست. چند وقتي‌ست تمام مداركم را ترجمه كرده‌ام و فرستاده‌ام به مهد دموكراسي و پذيرش گرفته‌ام. خانه و ماشين را تبديل به دلار كرده‌ام. چمدانم را با خرت‌و پرت‌هايي نوستالژيك پركرده‌ام كه اگر يك وقت هوم‌سيك شدم نگاهشان كنم و از دلتنگي در بيايم. آنجا دوستي برايم كاري نيمه وقت با حقوقي كه بشود يك آپارتمان نقلي را اجاره كرد پيدا كرده.
قبلا پدرم براي محكم‌كاري يك‌ميليون دلار دريكي از بانك‌هاي آنجا سرمايه‌گذاري كرده تا بعد او و بقيه خانواده به من بپيوندند.

قبل از انتخابات رياست جمهوري پرواز دارم . از اين مملكت بي‌در و پيكر مي‌روم و خودم را راحت مي‌كنم.

تقريبا مطمئنم از آنجا در وبلاگم بيانيه صادر مي‌كنم كه مردم نفهم و الاغ ايران بايد انتخابات را تحريم كنيد.
برايشان روشنگري مي‌كنم كه علي و نقي و تقي و حسن و حسين در واقع يكي هستند. گول نخوريد. مي‌گويم اگر فكر مي‌كنيد كانديداها با هم فرقي دارند خربد و همان احمدي‌نژاد لايقتان است.
مي‌گويم مردم شريف ايران(در دلم به جاي شريف چيز ديگري مي‌گويم البته) راي ندهيد، بگذاريد دوباره احمدي‌نژاد بيايد روي كار و به تمامي گند بزند به جاي جاي مملكتمان تا ناجي واقعي از غيب ظهور كند و بيايد تمام ايران- بل تمام جهان را- پر از عدل و داد كند.
از ديدن دختر و پسرهايي كه با شوق عكس ميرحسين موسوي‌شان را در دست گرفته‌اند و به آن با ماتيك بوسه چسبانده‌اند و برايش پاپيون سبز گذاشته‌اند حالم به‌هم مي‌خورد. از سادگي‌شان، از اميد بيهوده‌شان. وقتي خيل جمعيتي كه به سخنراني ميرحسين رفته‌اند مي‌بينم به حالشان افسوس مي‌خورم. تا چه حد نادان! تا چه‌حد بيشعور! آن‌ها يعني نمي‌فهمند افسار ميرحسين هم با احمدي‌نژاد و بقيه به يك آخور بسته شده‌اند!
مي‌روم در وبلاگ‌هايي كه نوشته‌اند به ميرحسين يا كروبي يا ... راي‌ مي‌دهم در نظرخواهيشان كلي بد و بيراه مي‌نويسم. يعني در واقع روشنگري مي‌كنم. فرد مزبور را به راه راست كه همانا تحريم انتخابات كه به سرنگوني رژيم(!) منجر مي‌شود هدايت مي‌كنم.
خودم هم در مهد دموكراسي زندگي خوبي براي خودم ترتيب مي‌دهم تا روزي كه مردم انقلاب كنند و بتوانم براي ديدن- نه ماندن- به كشورم، يعني وطنم برگردم.
مرغ خيالم خيلي اوج گرفته. (شِت)
لنگه دمپايي را برمي‌دارم، نشانه‌گيري مي‌كنم و به سويش پرت مي‌كنم. بدين‌وسيله مرغ خيالم را به زمين فرا مي‌خوانم.

مرغك خيالم مي‌آيد و در آغوشم آرام مي‌گيرد.

يادم مي‌افتد كه نه پذيرشي در كار است، نه بليت هواپيمايي، نه چمدان بسته، نه شغل نيمه وقت، نه آپارتمان نقلي اجاره‌اي و نه دلار‌هاي پدر جانم در هيچكدام از بانك‌هاي مهد دموكراسي.
من اينجا زندگي كنم.
حسين و حسن و تقي و نقي ممكن است دانه‌هاي يك زنجيره باشند اما چهار سال حكومت احمدي‌نژاد به من فهمانده‌است كه هيچكس مثل او نمي‌تواند مردم ايران را اين‌چنين تحقير كند. هيچكس مثل او نمي‌تواند به اقتصاد مملكت گند بزند و تورم را به اين حد برساند.
در اين چهار سال صابون مديران بي‌سواد و زبان‌نفهم احمدي‌نژادي كه همه بر اساس روابط روي كار آمده‌اند نه ضوابط، بر تن همه‌ي كارمندان و كارگراني كه در ايران زندگي مي‌كنند خورده. مديراني كه اگر از ساعت زياد كار، امكانات كم و سختي كار برايشان صحبت كني بحث را به بعد از آزادي فلسطين موكول مي‌كنند.
از قطع بي‌رويه درختان و آلودگي محيط زيست و يا ترك تحصيل كودكان فقير و سطح بهداشت ناچيز نيمي از ايرانيان صحبت كني مي‌گويند انشالله بعد از رسيدگي به محيط زيست و بهداشت و تغذيه‌ي كودكان غزه.
چون اين مديران نه براساس تجربه و دانش خود كه بر اساس بادمجان دور قاب‌چيني و چاپلوسي روي كار آمده بودند و بعضا دريغ از يك ديپلم خشك و خالي. با فوق‌ليسانس‌ و دكتراي تقلبي.

هيچوقت مثل اين چهار سال مرز بين شجاعت و حماقت مخدوش نشده بود. هيچ رئيس‌جمهوري اينقدر دشمن‌تراشي نكرده بود. در زمان هيچ رئيس‌جمهوري اينقدر بيكار- بخصوص ليسانسيه بيكار -نداشته‌ايم.
در هيچ دوره‌اي وضع كشاورزي تا اين حد خراب نبود... هنوز به جاي پرتقال اسرائيلي و سيب فرانسوي و انگور شيليايي و هندي و انار افغانستان و گلابي چيني و... در بازار مي‌توانستي ميوه‌هاي ايراني پيدا كني. هيچ‌وقت كشاورزان اين‌قدر عجولانه چوب حراج به زمين‌هاي زراعي خود نمي‌زدندو آواره‌ي شهرهاي ديگر بخصوص تهران نمي‌شدند.
در هيچ دوره‌اي سازمان برنامه و بودجه منحل نشده بود. از نظر احمدي‌نژاد برنامه‌ريزي اقتصادي كيلويي چند!
هيچ‌وقت اينقدر از نظر لباس پوشيدن مورد تحقير قرار نگرفته بوديم(مي‌گويم اين‌قدر. در اين سي‌سال هميشه بوده اما نه اينقدر) اينقدر براي ما آدم‌هاي عاقل و بالغ مامور و به‌پا نگذاشته بودند كه راه‌به‌راه تذكر بدهند كه چه‌طور لباس بپوشيم و دكمه‌هايمان تا كجايمان بسته باشد.

من به عنوان يكي كه در ايران زندگي مي‌كند(مجبور است زندگي كند)، بايد فكري كنم. نمي‌توانم بي‌خيال باشم. نمي‌توانم بگذارم اين چهار سال تكرار شود. يعني چهار سال ديگر زندگي من در بدبختي كه مورد خنده و استهزاي ديگران است بگذرد. درك مي‌كنم كساني كه به دنبال يك روشنايي كوچك مي‌گردند. كرم شبتابي شايد...

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۸

ديدي كه چگونه "لاست" زيتون گرفت؟!

ديگر اين توبميري از اون توبميري‌ها نبود.
اگر از زير بار جومونگ و هري‌پاتر يك جورهايي با يك بهانه‌هايي مي‌شد در رفت، از لاستLost عمرا" نمي‌شد.

مي‌رفتي نان‌بخري، در تمام مدتي كه صف جلو مي‌رفت صداي مامان بزرگ ماندانا خانم همسايه بالايي و فرنگيس‌خانم آرايشگر محل توي گوشت بود كه داشتند از خوش‌تيپي و خلافكاري‌هاي ساوير مي‌گفتند و از مهرباني و بي‌عرضگي دكتر جك در تور زدن دختر خوشگل‌هاي جزيره . صف كه جلو رفت با جفت گوش‌هاي خود شنيدم خميرگير به شاطر از اعتياد و عوضي بازي چارلي مي‌گويد و اينكه سيب‌ سرخ(كلير) براي دست چلاق خوبست. و با تاسف اضافه مي‌كند چه چشم‌هايي دارد لامصب اين كلي‌ير!
كسي كه نان را با وردنه صاف مي‌كرد مي‌پرسد فكر مي‌‌كنيد پشت دريچه‌ چيست؟ همه همصدا مي‌گويند: اينو! تازه سيزن يك است.
و مشتري جلوي مامان‌بزرگِ ماندانا كه عاقله مردي‌ست با مهرباني مي‌‌گويد: اشكالي ندارد جانم، در قسمت‌هاي بعدي مي‌فهمي. اگر سيزن دو را نداري خودم برايت مي‌آورم.
مامان بزرگ ماندانا به عاقله مرد مي‌گويد شما تا سوزن چند ديدي؟ از كدام كارباكتر(كاراكتر) بيشتر خوشت مي‌آيد؟

مي‌رفتي گوشت بخري، مي‌ديدي (و ايضا مي‌شنيدي) مرد قصاب كه با ساتور قلم مي‌شكند به شاگردش مي‌گويد توروخدا نگاه كن ببين من عين جان لاك سريال لاست ضربه نمي‌زنم؟ شاگردش مي‌گويد اوستا! جان لاك سگ كي باشد؟
مشتري جلويي شما كه پسر جواني‌ست مي‌گويد دلم براي سعيد و مايكل تنگ شده. دي‌وي‌دي‌هام خونه‌ي عموم جا مونده.

در اتوبوس مي‌نشستي در قسمت زنانه اين دختر دبيرستاني‌ها جيك‌جيك كنان از ماجراجويي‌هاي كيت ولباس‌هاي خوشگل شانون و شكم بامزه و حامله كلير و خشونت آنا لوسيا و چروك‌هاي صورت روسو و غيرتي‌بازي‌هاي جين شوهر سان و تپلي تنبلي هارلي مي‌گفتند و تو عين بز سرت را مي‌انداختي پايين و هيچ حرفي نبود كه با آنان قسمت كني.

در مهماني‌ها كه بحث مي‌رسيد به لاست هر چه مي‌خواستي بحث را عوض كني كسي زير بار نمي‌رفت و مجبور بودي به بهانه دستشويي رفتن يا شستن ظرف(چون صاحب‌خانه شديدا مشغول دفاع از شخصيت كاريزماتيك جان‌لاك بود) جوري از جمع كناره بگيري.

ناگهان طاقتم به طور كلي طاق شد.ديدم از غافله لاست بسيار عقب هستم .
اما هنوز دلم نمي‌آمد بروم سي‌هزار تومن پول بي‌زبان را بدهم سري كامل لاست را بخرم. نكند مثل هري‌پاتر و جومونگ جلبم نكند.
زنگ زدم به برادرم: اين‌دفعه خواستي بيايي كرج خانه‌ي ما، بدون لاست لطفا نيا و براي اينكه حسابي از من حساب ببرد. گوشي را تق گذاشتم.
حقه‌ام گرفت و پنجشنبه همان هفته برادرم با سيزن اول لاست كه اول از آيفون تصويري نشانم داد، پيدايش شد.

خوشبختانه اين ننگ در حال پاك شدن از دامانمان مي‌باشد و كمي احساس مي‌كنيم ، شايد چند قدمي عقب‌تر ، اما رد پاهاي شترهاي قافله را مشاهده مي‌كنيم و عنقريب است بهشان برسيم.

و اما بعد...

سريال لاست خيلي آدمو جلب مي‌كنه. براي يادگيري مكالمه زبان انگليسي مفيده. شخصيت‌پردازي‌هاش خيلي خوبه و تقريبا هر سوالي برات پيش مياد در قسمت‌هاي بعدي بهش جواب مي‌ده. خوبي اين سريال اينه كه سعي كرده نمونه‌اي از هر قاره، نژاد و مسلك توش بگنجونه. از آسيايي و اروپايي و سياه و سفيد و زرد و زن و مرد و پير و جوون و چاق و لاغر و خلاصه كه هر چي دلت بخواد.

يه جاهاييش ترسناكه يه جاهايي آروم و خانوادگي و ملودرام. يه جاهايي ناتوراليستيه و يه جاهايي ماوراءالطبيعت. يه جاهاييش رمانتيكه، يه جاهايي دراماتيك،
هر چند دقيقه يه ماجرايي پيش مياد كه گاهي حتي فكرشم نمي‌توني بكني و حسابي غافلگير مي‌شي.
توش كلي مباحث روانشناسي و جامعه‌شناسي داره. مثل سريال‌هاي ايراني شعار نمي‌ده. در دل داستان گنجونده‌نش.
كلي اخلاق توش هست. كلي راست گويي و واقع گرايي داره. هيچكس در اين سريال حزب‌اللهي و قديس نيست. همه اشتباه دارن. همه گناه كردن. عاشق مي‌شن، فارغ مي‌شن، گاهي راست مي‌گن گاهي دروغ(وقتي دروغ مي‌گن معمولا پارتنراشون ازشون جدا مي‌شن. تو ايران مثل ريگ همه به هم دروغ مي‌گن و هيچكس به دل نمي‌گيره).
يكي مذهبيه، يكي لائيك. يكي به شانس اعتقاد داره يكي به سرنوشت. يكي اميدواره يكي نااميد...

سوتي هم كلي داره البته.
انگار سكينه‌خانم بندانداز هم با اونا تو جزيره‌ست و دائم ابروها و صورت خانم‌ها رو بند مي‌ندازه و موهاشونو رنگ مي‌كنه. فروشگاه بنتون هم انگار اونجا شعبه داره.
تاپ ناف‌نما و شلوار جين و كمربند آنالوسيا كه چهل و چندروز بدون هيچ امكاناتي اونور جزيره بوده عين روز اولشه.

هارلي تپلي هم وقتي عزمشو جزم مي‌كنه رژيم بگيره عين بچه‌لوسا خوراكي‌هاي اندازه‌ي 50 نفرو دور مي‌ريزه و هيچكس هم اعتراضي نمي‌كنه.( درست در همون وقت يه چتر نجات كلي مواد غذايي اندازه يه فروشگاه رفاه به جزيره انداخته و اونا هنوز خبر ندارن.)
و حوادث عجيب غريبي كه امكان نداشت توكتت بره در يك جزيره مي‌شه اتفاق بيفته.

با اين‌همه من دلم مي‌خواست هي ببينم و ببينم. شب‌هايي بود كه به خودم قول مي‌دادم فقط يه قسمتشو مي‌بينم نشون به اون نشون كه دو تا دي‌وي‌دي كه شامل هشت قسمت مي‌شد مي‌ديدم. اگر كمتر از هميشه اينترنت ميام به خاطر همينه.
دومين سيزنشو خودم از جيب مباركم خريدم چون طاقت نداشتم تا هفته‌ي بعد كه برادرم مياد صبر كنم. در ضمن در برابر اين سريال در مقايسه با سريال‌هاي آبدوغي ايراني مي‌ارزه.
كاش فيلمنامه‌نويس‌هاي ايراني چندين بار نگاهش كنن و ازش ياد بگيرن. سرعت حوادث، طول ندادن صحنه‌ها، ديالوگ‌هاي جالب و موثر و نه بي‌خودي. فلاش‌بك‌هايي كه از قبل منتظرش بودي.
اگر تشنه‌ت مي‌شد، اگر جيشت مي‌گرفت دلت نميومد بري.
پ.ن.
در سيزن يك همه‌ش منتظر بودم زن سياهپوست حدودا 50 ساله نقش بيشتري در فيلم داشته باشه و از تجربياتش كه به نظر زياد ميومد بيشتر استفاده بشه كه به جز در سكانس دلداري به چارلي تقريبا كنار گذاشته شد.

خلاصه :
هواپيمايي در يك جزيره ناشناخته سقوط مي‌كنه و تعدادي از مسافرا زنده مي‌مونن. اين آدما نماينده‌ي مردم سراسر كره زمين هستن و هر كدوم توانايي‌ها و ناتواني‌هايي دارن. با فرهنگ‌هاي مختلف و البته تقريبا همه‌شون در زندگيشون مرتكب گناهاني شدن و...
در طول سريال براشون اتفاقاتي مي‌افته و هر كدوم با اين اتفاقات برخورد متفاوتي مي‌كنن . گاهي مي‌توني مابه‌ازاي خودتو توشون پيدا كني.

شوخي:
اگه در هواپيما يك آخوند بود و به محض سقوط هواپيما جداسازي جنسيتي انجام مي‌داد و نماز جماعت و جمعه راه مي‌نداخت و به مسئله‌ها جواب مي‌داد. و اونا رو براي هم صيغه مي‌كرد، هرگز اين همه بلا سرشون نميومد... و سراسر اين سريال پر نبود از فحشا و فسق و فجور و... استغرالله نذاريد دهنم بيشتر از اين باز شه.

زيتون تو كه لاست مي‌گرفتي همه عمر
ديدي كه چگونه لاست زيتون گرفت؟!
---
كتاب كافه پيانو رو بالاخره در كرج گير آوردم. چاپ هجدهم! گرچه اگر تيراژ چاپ‌هاي قبلي هم همين 2500 تا باشه سرجمع مي‌شه 45000 تا.... اگه اين پرتيراژ‌ترين كتاب سال باشه، واي به حال كتاب‌هاي كم تيراژي(و بعضا با ارزشي) كه فقط يك‌بار چاپ شدن و نويسنده نصفشو خودش خريده و به دوستانش كادو داده.
---
ايستگاه‌هاي خوشگل اتوبوس... قابل توجه سردار... ببخشيد شهردار قاليباف... براي ايستگاه دم خونه‌ي ما چهارمي لطفا.
---
واي كه نديدن عكساي عروسي شهرام صولتي بدتر از لاست نديدنه. مرسي كه برام اينا رو مي‌فرستين و باعث مي‌شين اطلاعاتم هميشه آپ‌توديت باشه.
من عاشق اون آقا كلاهيه شدم... عكس اول و دوم از آخر... شهره كوش؟
---
آخ... پيمان ابدي جان مرض داشتي اومدي ايران؟
آخه آدم آلمانو ول مي‌كنه مياد تو اين كشوري كه نمي‌دونن ايمني چيه كار كنه.
---
شماره گذاري مي‌كردم سنگين تر نبودم؟.
---
بستري شدن عزت‌الله انتظامي براي عمل جراحي پا
---
خوشم مياد نامزد رياست جمهوري شدن تبديل شده به مسخره بازي.
يك كودك 12 ساله در جمع نامزدهاي انتخابات ...
آيا خودت را رجل سياسي مي‌داني؟
ـ وقتي شهيد حسين فهميده زير تانك رفت، امام(ره) گفت كه او رهبر ما بود. پس معلوم مي‌شود كه او يك رجل سياسي بود. با اين وجود من چطور مي‌توانم يك رجل سياسي نباشم؟
ـ اگر تائيد صلاحيت نشوي چه مي‌كني؟
ـ براي رياست جمهوري بعد آماده مي‌شوم. سعي مي‌كنم كاري كنم كه براي ايران 1404 آماده شويم.
وي در پاسخ به اين سوال كه مي‌داني كيك زرد چيست؟ گفت... (دهه...بقيه‌شو بريد تو خود لينك بخونيد.مگه من فضامو از سر راه آوردم)

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

ای کاش چاره‌اي برای مجازات مرگ بیاندیشیم ...

یک روز تلخ و شیرین در زندان اوین... محمد مصطفايي

"امروز برای من روز تلخ و در عین حال شیرینی بود. قرار بود حکم دو نفر از موکلینم در زندان اوین تهران اجرا شود. دیروز نامه ای نوشته و از سخنگوی قوه قضاییه خواستم که با ارتباطی که با ریاست قوه قضایه دارند حکم اعدام این دو نفر را متوقف کنند تا بتوانیم رضایت اولیاءدم را جلب کنیم. میدانید که هر چه گفتیم اعدام اطفال زیر 18 سال برخلاف قانون است فایده ای نداشت. به هر حال امروز ساعت 3:30 دقیقه به زندان اوین تهران رفتم. عده زیادی جمع شده بودند بعضی از آنها از فعالین حقوق اجتماعی بوده و بعضی دیگر از آشنایان و دوستان محکومین به اعدام و خانواده های اولیاءدم هم حضور داشتند. حاضرین صلوات می فرستادند و نام حسین و زهرا را فریاد می زند. طلب بخشش از اولیاءدم می کردند. نزدیک اذان صبح شد جو خیلی ناراحت کننده ای حاکم بود. سپس یکی از ماموین نامهای اولیاءدم را قرائت کرد. و اولیاءدم به داخل زندان رفتند. من هم وارد محوطه زندان شدم. جو بسیار ناراحت کنند ه ای بود. چند دقیقه ای بیشتر به نفس کشیدن عده ای که از شب قبل در قرنطینه به سر می برند نبود. به طرف مامور اجرای حکم رفتم و ایشان خبر توقف اجرای حکم اعدام موکلینم را دادند. باز نفس کشیدن برایم سخت بود و فضا سنگین. من را به بیرون از رندان هدایت کردند و داخل جمع شدم. مدتی گذشت. سکوت همه جا را فرا گرفت. نفس حاضرین حبس شده بود. چند نفر از دوستانم هم در کنارم بودند. آنها هم جو سنگین حاکم بر محوطه زندان را احساس می کردند. پس از مدت کوتاهی، ماموری با در دست داشتن لیستی اعلام کرد که قرار بود ده نفر اعدام شوند. شش نفری را که می خوانم حکمشان اجرا نشد. او نام شش نفر از جمله موکلینم را خواند. چهار نفر اعدام شده بودند. پس از آن بود که ناله و فریاد خانواده اعدام شدگان فضا را ملتهب کرد.
ای کاش چاره(‌اي) برای مجازات مرگ بیاندیشیم ..."

---------

در سوگ دلارا... شعري زيبا از ولگرد عزيز
" دل آرا" من ترادیدم:
...در آن صبح غم ‌آلود
آسمان ابری
ایستاده در کنار دار
گریان ...التماس آمیز
دست و پا بسته
جلادت طناب دار در دستش، با تردید
با نگاهت گفتی‌اش جلاد من:
این حلقه را از گردنم بردار..
من نمی‌خواهم بمیرم تا که ببینم
بار دیگر خورشید فردا را
کارهایم ناتمام مانده‌ست هنوز... رحم کن ..
جلاد
من نمی‌خواهم بمیرم ... بیا این حلقه را از گردنم بردار
تا بیامیزم
رنگ‌های رنگین کمان‌ها را
آخ ... دلم تنگ وتاریک است سخت
من نمی‌خواهم بمیرم..
تا که ببینم بار دیگر چهره‌ي آن مادررنجور و پیرم
ای جلاد زود باش
این حلقه را از گردنم بر دار
تا که ببینم من
بار دیگر ابرهای سرگردان وحشی را
درغروب آفتاب
رنگ خاکسترگون دریا را... رنگ گل‌ها را
ای جلاد من
این حلقه را از گردنم بردار...

جلاد مکثی کرد و گفت :
آه ...
می‌بینم هم جوانی، هم دلارایي
من نمی‌خواهم ببینم رقص تو بردار..
افسوس...
آیا هیچ می‌دانی؟
آیتی هست از رسول الله در قران
"و السن بالسن و الجروح قصاص"
"چشم با چشم و دندان از برای دندان ..."
دلا ارا گفت: ای جلاد!
آن رسول الله بی‌شماران کشت، باشمشیر ومشت..
هیچ کس ا ز او دندانی شکست؟
یا که چشم او را نابینا نمود؟
جلادش گفت:
او رسول الله بود..اما توهیج ...

با اشاره گفت تسلیمم
بیا جلاد... من اماده‌ام
زود باش زود
حلقه را بر گردنم انداز
حال می‌خواهم بمیرم من
تا که
"دندان بشکنی از بهر دندانی دگر"

ای دل آرا یم..
ترا کشتند بی‌رحمان، به‌نام دین
چه دل‌ها رابه ماتم بر نشاندند..برسوگ ا ت ...
شود روزی که آن اشكان سرد تو؟
چو سیلی برکند از بن...
بنیاد خان و مان آدم کشان "دین پیشه را...
* * *

زیتون عزیزم:
اعدام دلارا این دخترک جوان وهنرمند دل مرا به درد آورد ..
در درون برای مرگ او گریستم ..
تو می‌دانی که من شاعر نیستم
ولی این چند کلمه شعر گونه را در رثاي اونوشتم . دلم می‌خواهد توهم آنرابخوانی...
دل تنگ تو ولگرد


(ولگرد جان با خوندن شعرت منقلب شدم، خيلي زيباست... با اجازه گذاشتمش در وبلاگم)

يك سرشكستگي ديگر

بعد از نخوندن كتابهاي هري پاتر و گوش ندادن نامجو، يك سرشكستگي ديگه به پرونده‌م اضافه شد. تا حالا نتونستم حتي يك قسمت جومونگ رو هم ببينم. هر وقت نشستم پاش حواسم رفته به گوشواره‌هاي خانم‌هاي داستان و براي خودم يه طرح ريختم سفارش بدم برام بسازن. در ضمن تاحالا فكر مي‌كردم جومونگ اسم يه زنه

دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۸

استقبال خودجوش و كم‌نظير مردم كرج از احمدي‌نژاد

درست چهار ساعت ديگه احمدي‌نژاد مياد كرج...مسير استقبال از ميدون شهدا تا ميدون شهيد آجرلو يا همون ميدون سپاهه.

كلي اونورا كار داشتم، همه رو همين‌امروز رفتم انجام دادم تا به فردا نكشه... و عصر خسته با اتوبوس داشتم برمي‌گشتم. اونقدر احساس تنهايي مي‌كردم كه دوست نداشتم سوار تاكسي شم.
از پنجره اتوبوس به پلاكارهاي خوش‌آمدگويي كه قدم به قدم به درخت‌ها و تيرها نصب كرده بودند، نگاه مي‌كردم. در عين حال صداي خنده‌هاي ريز و نخودي دو دختر دبيرستاني كه جلوي من نشسته بودند به گوشم مي‌رسيد. احساس سرخوشي اونا داشت بهم منتقل مي‌شد. وقتي نگام به قسمت آقايون افتاد خنده‌م گرفت. تقريبا تموم آقايون قسمت جلوي اتوبوس برگشته بودن و اين دو رو تماشا مي‌كردن. دعا مي‌كردم دخترا متوجه نشن و صداي خنده‌شون همينطور بياد.
نه تنها متوجه نشدن، كه صداشون بلندتر هم شده بود. صحبت از اجبارشون براي شركت در مراسم استقبال احمدي‌نژاد بود و هيجان از جالبي كارايي كه بايد بكنن. اتوبوس رو سكوت فرا گرفته بود و تقريبا همه به صحبت اين دو گوش مي‌دادن.

اولي- اومدن از دانش‌آموزان مدرسه ما ليست گرفتن به مدير گفتن بايد 800 نفر از مدرسه شما(آينده‌ساز يا آينده‌سازان واقع در ميدون شهدا) حتما در مراسم شركت كنن. جايي هم كه بايد وايسيم خودشون تعيين كردن.
دومي- مدرسه ما هم همينطور(اين يكي دبيرستان حجاب مي‌رفت) ناظم گفته هيچكس حق نداره فردا مريض شه. بگو آخه مگه ما با ميكروب‌ و ويروس قرارداد داريم؟ گفتن هر كي نياد نمره‌ش كم مي‌شه(نفهميدم نمره‌ي چيشون) دوساعت قبلش هم بايد مدرسه باشيم براي آمادگي.
اولي با هرهر- مامانم مي‌گه يه گيره لباس بزن رو دماغت بوي جورابش اذيتت نكنه.
دومي با كركر- مامان من برام يه شيشه گلاب گذاشته تا بزارم تو جيبم هر وقت حالم به‌هم خورد بگيرم زير دماغم.
اولي- لابد پرچم هم مي‌دن دستمون تكون تكون بديم؟
دومي- تو مي‌گي از نزديك مي‌بينيمش؟
اولي- آره ديوونه رو ماشين سرباز وايميسه. شايد هم چهارپايه گذاشتن زير پاش(هر هر)
دومي- نامه براش بنويسيم بهش بديم؟ يه نامه عاشقانه! وقتي بازش مي‌كنه چه حالي مي‌شه(كركر)
اولي - من مي‌خوام براش بنويسم يه چيزي به اين مامانا بگه.(صداشو آروم مي‌كنه) نمي‌ذارن با دوست پسرامون بريم بيرون.
هر دو باهم هر هر كر كر...

اتوبوس بغل يك پلاكارد خير مقدم زرد گنده تو ترافيك مونده بود. مردي از جلوي اتوبوس داد زد:
- ببين از پول ماليات‌هاي ما چقدر از اينا زدن تو خيابون. بگيد آخه اگه از طرف مردمه چرا همه‌ش يه رنگ و يه شكله!
مرد ديگري گفت بابا مرد خوبيه طفلك، اطرافيانش بدن! خودش خيلي كار مي‌كنه اما يه عده مي‌خوان بزنن زمين. اين‌بار كه راي بياره ديگه اعتماد به نفس پيدا مي‌كنه و كارا رو درست مي‌كنه. مي‌گن حتي نمي‌ذاره يه سوزن از بيت‌المال هدر بره.

زني كه چادرش رو با دندون نگه‌داشته بود و كلي نايلون ميوه دست راستش بود و دستگيره را با دست چپ گرفته بود از لاي دندون فحشي نثار مردي كه قرار بود اعتماد به نفس پيدا كنه كرد.
تازه متوجه او شديم. دختري جاشو به اون داد كه بنشينه.زن تعارف كرد كه نه. دختر گفت ايستگاه بعدي پياده مي‌شه.

پسر ي كه روزنامه لوله شده دستش بود گفت آره طفلكي! نمي‌ذاره يه سوزن هدر بره اونوقت براي رئيس‌جمهور كومور هواپيماي اختصاصي مي‌فرسته بيارنش خدمتش. همه با آمريكا و فرانسه و انگليس و كانادا و آلمان و... رابطه برقرار مي‌كنن ما با كومور و بوكينا فاسو و ونزوئلا و بوليوي. تازه همه‌ش هي بايد كمكشون كنيم. عجب بدبختي.

دختري كه به دانشجو مي‌زد از قسمت زنانه گفت: من عيد رفته بودم روستاهاي كرمان، بيچاره‌ها نون ندارن بخورن. اونوقت آقا فكر مردم غزه‌ست.
زن ميوه به دست كه حالا نشسته بود گفت: پيغمبر هم گفته چراغي كه به خونه رواست به مسجد حرومه!
همين سيب‌زميني‌هايي كه دارن براي راي گرفتن مجاني بهمون مي‌دن، فرستاده بودن غزه. قبول نكردن، گفتن شما شيعه هستين خون‌تون كثيفه. لابد سيب‌زميني‌هاتون هم كثيفه. حالا ما بايد سيب‌زميني دست دوم بخوريم.

مردي از قسمت مردونه با خنده گفت: خواهر من ، به مردم خودمون هم تازگي‌ها چك‌پول دست اول مي‌دن. منتها آقا دير يادش افتاده. آخه بگو ارث پدرته كه بذل و بخشش مي‌كني؟ پول خودمونو به خودمون مي‌دي؟
بگو در دوره‌ي كدوم رئيس‌جمهور اينقدر گروني و بدبختي بود؟
زني از عقب اتوبوس:
_ تو اين چهار سال بيشتر چيزا 400 درصد گرون شده. دم انتخاباتي، جون خودشون اومدن ارزون كنن، زور زدن 10 درصد ارزون كردن! حالا بعد از انتخابات براتون مي‌گم...

هر از گاهي از جلوي ماشيني مي‌گذشتيم كه مامورا نگهش داشته بودن و صندوق عقبشو باز كرده بود و زير و روش مي‌كردن . هر شيشه مايعي رو بو مي‌كردن. حتي مي‌خوابيدن زير بعضي ماشين‌ها رو نگاه مي‌كردن.

مردي گفت براي همين من امروز ماشين نياوردم. سه چهار روزه همين خبراست. ديروز نگهم داشتن . كار فوري داشتم مضطرب بودم. لابد پيش خودشون گفتن حتما بمب‌گذارم كه عجله دارم. نشون به اون نشون كه سه ساعت تموم ماشينمو حتي لاي درهاشون و جيبامو گشتن و كلي سين‌جيمم كردن كه چيكاره‌اي و كجا بودي و داري كجا مي‌ري؟
مي‌دونيد چقدر براي هر سفرش بودجه براي همين كارا مصرف مي‌شه؟ آخه بگو مرد حسابي چيه دوره راه افتادي؟ تو همون راديو تلويزيون نطق كن.

مرد ديگري گفت: ما خونه‌مون طرفاي ميدون سپاهه. پريشب نصف شب ناغافل ريختن تو پاركينگ ساختمون. تموم ماشينا رو گشتن. همه‌مونو خواب زده كردن و گفتن سويچ‌هامونو ببريم پايين تا ماشين‌ها رو بگردن. مي‌گن خبراي مردمي بهمون رسيده كه اينجا خبراييه. آخه بگو نيروهاي مردمي كجان؟ اينا همه‌ش بهانه‌ست. مي‌خوان بترسونن مردمو ... دختر كوچيكم كه 12 سالشه از ترس پليس تا صبح هي از خواب مي‌پريد و گريه مي‌كرد.
ديگري گفت: به بيشتر مغازه‌هاي بين راه استقبال هم گفتن در اون ساعت‌ها بايد ببندن و وايسن جزء استقبال كننده‌ها... تو بعضي گوني‌ها و قوطي هاي مغازه‌ها هم سيخ كردن كه توش چيزي نباشه.
(صحبتا خيلي زياد بود، مثل خبر الكي استان شدن كرج و انتخابات رياست جمهوري و به زور آوردن كارمندان ادارات براي استقبال ، آوردن بسيجي‌ها از روستاهاي اطراف كرج همراه با چك و چلوكباب و... فحش هم توش زياد بود كه سانسور شد)

من حواسم رفته بود به "ما هستيم"ي كه روي هر درخت چنار و باجه‌ي تلفن و تابلوي ورود ممنوع و نيمكت و كركره مغازه‌ و ديواري با ماژيك آبي نوشته بودن. و گاهي يه رنگارنگ كوچولو تنگش...
هر چي چش‌ انداختم كه كجا هستن، چيزي نديدم.
هيچوقت نديدم كسي در ملآ عام چيزي از اين" ماهستيم" بگن.
فقط دوستي كه بعد از سالها از خارج اومده بود ايران . مي‌گفت تقريبا تو هر عكسي كه در پارك و خيابون و كنار باجه‌ي تلفن و سطل آشغال و پست برق گرفتم يه ماهستيم هم تو عكس هست.(تازه چون از كودكي رفته، فارسي بلد نيست و از من پرسيد اين نوشته‌ها چي‌ين. مي‌گفت چرا كسي از اينا براي زشتي محيط زيست شكايت نمي‌كنه؟
گفتم خودشون فكر مي‌كنن اين يه نوع مبارزه‌ست. خنديد و گفت: كي؟ چي؟ كجا؟

لينك در بالاترين


پ.ن.
همونطور كه در اخبار تلويزيون ديديد اونقدر تعداد مستقبلين كرجي كم بود(حدود پنج شش هزار نفر) كه اصلا نتونستن روش مانوور بدن. با هلي‌كوپتر فقط روي جمعيت متمركز وسط زوم كردن و خيلي سرسري ازش گذشتن... بيشترشون هم دانش‌آموزان پسر و دختر دبيرستان با يونيفرم مدرسه بودن . چون كلاس‌هاي درس تعطيل شده بود انگار اومده بودن پيك نيك. وقتي دوربين مي‌رفت جلوشون ذوق مي‌كردن و كف مي‌زدن.
شما فكر كنيد: كرج با روستاهاش حدود دو و نيم ميليون جمعيت داره. نصف دانش‌آموزا به خاطر استفاده از سهميه بسيج ظاهرا بسيجي شدن.
دستور داده بودن از هر مدرسه و اداره بين 300 تا 800 نفر برن(بسته به تعداد نفرات)
خود بسيجي‌هاي فعال و نيروي انتظامي و سپاه و كارمنداي اداره برق و مخابرات و.. رو هم حساب كنيد كه تعطيلشون كرده بودن.
حالا حساب كنيد تعداد در رفتگان از مراسم رو!

لينك مرتبط:
تصویری از تبلیغات گسترده احمدی نژاد در کرج

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۸

احمدي‌نژاد جان، ع‍‍رض و آبروي خويش مي‌بري و از اون‌طرف هم به‌شدت زحمت ما مي‌داري!

1- من واقعا نمي‌دونم احمدي‌نژاد با چه رويي دوباره مي‌خواد دوباره كانديداي رياست جمهوري بشه!
خيلي خجالت آوره آدم 4 سال به تمام معني يه كار زشتي بكنه تو كل اين مملكت، بعدا بياد با يه گوني سيب‌زميني يا چند كيلو پرتقال يا بدتر -از اون، تراول چك صدهزار تومني و از اون زشت‌تر خبر استان شدن يه شهر، مثلا شهر دوسه مليوني كرج اونم بدون تصويب مجلس- و كثيف‌تر از اون، وعده‌ي نفري هفتاد هزار تومان يارانه، بخواد دوباره راي جمع كنه.
يعني اشكال از اوني كه تو ستادش كار مي‌كنه و يا اوني كه قراره رإي بهش بده هم هست ها...
خوب عزيز من، تو برو تو صف سيب‌زميني‌تو بگير پرتقالتو بگير، تراولتو بگير، احتياج داري عيب نداره، اما بعد به كسي كه وضع مزاجيش يه كم بهتره و فكر مي‌‌كني كمتر امكان خرابكاريش رو سر اين ملت هست راي بده. آدم به كلاغ پست قبليم راي بده والا شرف داره.

2- سي‌با تصميم گرفته به موسوي رإي بده. گفتم يه خسن‌آقايي تو وبلاگستان داريم كه خيلي نازنينه اما اگه بفهمه تو مي‌خواي راي بدي كله‌تو مي‌كنه. دلايلتو مكتوب بده بهش نشون بدم بلكه اونم رضايت داد. گفت باشه حتما. بگو منتظر باشه.

3- اين بچه‌هاي مشاركت كرج چقدر شل و ولن بابا. هنوز گرد و خاك دفترشون رو نگرفتن و بازش نكردن براي تبليغ موسوي.
در آمريكا از همون سالي كه رئيس‌جمهور انتخاب مي‌شه شروع مي‌كنن به برنامه‌ريزي براي كانديداهاي دور بعدي، اونوقت ماها 45 روز مونده به انتخابات هنوز درست حسابي شروع نكرديم.

4- موسوي هم احتمالا آخراي ارديبهشت مياد كرج سخنراني. بايد برم و عيار خرده‌شيشه‌هاش و تعداد خط‌هاش رو(كه آيا هفت تاست يا كمتر يا بيشتر) دربيارم و بهتون بگم.
اگه رايحه‌ي احمدي‌نژاد با سيب‌زميني‌هاش و نويد استان شدن تو كرج پيچيد و بويي از موسوي نيومد نگيد چرا بهمون اخطار ندادي!

5- يكي از نقاط قوت ميرحسين موسوي، داشتن همسري مثل زهرا رهنورده. الان جامعه‌ دوست داره بزرگان مملكتشو با اعضاي خانواده‌ش ببينه، نه مثل رفسنجاني كه گاهي پسراشو ريسه مي‌كرد پشتش و مي‌برد خودرو سازي‌ها ماشين مجاني بگيرن و نه مثل احمدي‌نژاد كه خيلي دير فهميد بايد خانمشو ببره اينور اونور ولي ملت چيزي جز يك دماغ پيچيده در چادر نديد!
زهرا رهنورد عين ميشل اوباما همه جا شوهرشو همراهي مي‌كنه. كاپشن جين و روسري گل‌گلي زير چادر مي‌پوشه. چادري كه هيچ قيدي به كيپ گرفتنش نداره. مهمتر از اون زهرا رهنورد خودش اهل علم و سياست و هنره، بلده حرف بزنه و با مردم حرف مي‌زنه!

6- اين خانم تهمينه ميلاني هم انگار در برنامه گفتگوي راديو با فرزاد حسني حرفش شده و از حرف منتقدينش رنجيده و برنامه رو نصفه ول كرده و رفته. مرتب هم شكواييه مي‌ده كه چرا فلان سانس فيلم منو داديد به اخراجي‌ها. چرا يه عده دارن بر عليه‌م توطئه مي‌كنن و...
با تمام احترامي كه براي خانم ميلاني قائلم فكر مي‌كنم كمي دچار توهم شدن.
اين دو فيلم رو در بيشتر سينماها با هم نشون مي‌دن(اونايي كه دو سالن دارن) شما بايد برين صف دوتاشونو با هم مقايسه كنيد، ببينيد تفاوت از كجا تا كجاست.
تازه به نظرم فيلم "سوپر استار" خيلي از فروششو مديون اخراجي‌هاست. چرا؟
براي اينكه خودم شاهد بودم كسايي كه اومدن براي اخراجي‌ها بليت بگيرن و ديدن تا آخر نصف‌شب بليت‌ها فروش رفته از روي اجبار و با بي‌رغبتي بليت "سوپر استار" رو خريدن و وسطاي فيلم اينقدر غر زدن كه ما اخراجي‌ها مي‌خواستيم و اينو دوست نداريم كه چي..
وقتي فيلم سوپر استار براي سانس 11 شب به بعد بيننده نداره خوب چه عيب داره تو همون سالن فيلم ديگه نمايش بدن كه گاهي تا دم صبح فروش داره.
اخراجي‌هاي 2 هر چقدر دم دستي و سطحي و استفاده كننده از رانت دولتي باشه اما خيلي‌ها رو به سينما كشوند.
خانم ميلاني بايد يه جور ديگه و به يه چيزاي ديگه اعتراض بكنن.

7- احمدي نژاد بود كه ابراهيم نبوي را به موسوي علاقه‌مند كرد:)
مصاحبه‌ي جالبيه.
لامصب اين احمدي‌نژاد يه خاصيتي‌داره آدم حس مي‌كنه همه رو بيشتر از اون دوست داره.


8- يك غلط نويسي ديگه!(سعي مي‌كنم هميشه يه غلطنويسي داشته باشم. راستي مي‌دونم خودمم يه عالمه غلط دارم تو نوشته‌هام بخصوص كه نصف شب مي‌نويسم و وقت نمي‌كنم اديت كنم. توروخدا ببينيد ساعت 5 صبحه)
غلط نويسي در سيماي رسمي و دولتي جمهوري اسلامي ايران واقعا زشته.
در فيلم سينمايي كه 2/2/88 در ساعت يازده و بيست دقيقه شب از شبكه پنج پخش مي‌شد و به خاطر ناشنواها زير نويس داشت، به جاي كلمه‌ي "اين همون نقاش معروفه" نوشت "اين همون نقاشه معروفه"
همينه كه روز به روز غلط‌نويس‌تر مي‌شيم ديگه.


9- بقيه حرفام يادم رفت:) بمونه براي بعد...

پ.ن.
10- در مطلبي كه به مناسبت درگذشت رامين مولائي نوشته بودم به چند مطلب از دوستان او مثل آقايان بصير نصيبي و اسديان( بدون اظهار نظر شخصي خودم )اشاره كرده بودم.
آقاي احمد احقري دو هفته پيش اي‌ميلي برايم نوشتند كه در آن مطالب به ايشان تهمت‌هايي زده شده و از من خواستند مطلب ايشان را هم در وبلاگم بگذرام تا خواننده‌هاي محترم وبلاگم ماجرا را از آن طرف هم بشنوند و خود قضاوت كنند. حق با ايشان است و اين هم نوشته‌ي آقاي احقري:
پوزيسيون سبز و ماجراهای اطلاعاتی من

* ظاهرا انگ "اطلاعاتي جمهوري اسلامي"زدن به همديگر در خارج از كشور مثل نقل و نبات رواج دارد. مهشيد عزيز هم در وبلاگش چند بار از اين وضع گله كرده بود.
البته چندان با شكايت رسمي هم موافق نيستم. فكر مي‌كنم بيشتر باعث دو دستگي ايراني‌هاي مقيم خارج‌كشور مي‌شه.

** شما نظرخواهي همين پست مرا بخوانيد ببينيد چند نفر مرا به جيره‌خواري جمهوري‌اسلامي متهم كرده‌اند؟
چوب دو سر طلا به من و امثال من مي‌گويند. هر روز از طرف حكومت مورد تهديدم. وبلاگم جزء اولين وبلاگ‌هاي فيلتر شده بود(لابد اين هم از كلك‌هاي جمهوري اسلامي‌است) از اين طرف هم بايد كلي فحش و تهمت بخورم بابت هر كلمه‌اي كه مي‌نويسم. انصافتان را شكر!


11- امروز هر جا مي‌رفتم، حرف از انتخابات و اومدن قريب‌الوقوع احمدي‌نژاد به كرج بود.
در بانك كه مردم به طور علني فحش مي‌دادن، بهانه هم داشتن.چون باز هم بهره‌ي بانك‌ها رو كم كردن و از سالانه هفده و نيم درصد به 14 رسوندن.(قبلا سرمايه‌گذاري يك ساله 19 درصد بود) از كارمند و ارباب رجوع و دربون ليچار بارش مي‌كردن.
آقايي كه دبير بازنشسته‌ست و براي رسوندن خرجش در مغازه‌اي كار مي‌كنه در حالي كه از شدت دندون قروچه شقيقه‌هاش به پايين و بالا مي‌رفت مي‌گفت من باز هم به اين ديوث راي مي‌دم.
خنديدم و گفتم: خوب اگه ازش بدتون مياد چرا دوباره مي‌خواهيد بهش راي بديد.
فلسفه جالبي داشت.
گفت: خيلي معذرت مي‌خوام خانم. من سالها رئيس دبيرستان بودم، نبايد با اين لحن حرف بزنم، اما ايشون كه چهار سال ريدن به اين مملكت كسي جز خودش نمي‌تونه كثافتاشو جمع كنه!(خواستم بگم خواهش مي‌كنم، مجلس بي‌رياست! منم تو وبلاگم گاهي از اين كلمات شنيع استفاده مي‌كنم)
هر چي باهاش بحث كردم و به طور غير مستقيم گفتم ايشون هنوز به اسهال مبتلا هستن و چهار سال بعد هم فقط به قطر كثافت‌ها اضافه مي‌شه، اصلا به گوشش نرفت كه نرفت. با عصبانيت مي‌گفت من بايد برم به اين ديوث راي بدم تا ببينم چه گهي مي‌خواد بخوره!
اين ديگه چه جورشه:) مي‌ترسم به همين بهانه موقع سخنرانيش بره به استقبالش ...


12- شلوار كتان اسرائيلي
يكي از پرفروش‌ترين شلوارها در شب عيد بود. براش صف كشيده بودن.


لينك در بالاترين

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۸

با نگرانی اوضاع و احوال کشور را دنبال می کنم....

1- واردات این همه نفرت به ایران و صادرات این همه آبرو توسط شخص شخیص احمدی نژاد در اجلاس ضد نژادپرستی ژنو.
او با این کارش عملا نژادپرستی رو گسترش داد. نمونه اش موضع اخیر اسرائیل بعد از سخنرانی او.
یه عده از بچه های بلاگرخودمون او رو شجاع می دونن. اما این چه شجاعتیه که دولت ها و مردم دنیا رو بر ضدمون متحد می کنه. اسم این کار بیشتر حماقت نیست؟

2- زدن اتهام بزرگ جاسوسی به رکسانا صابری (خبرنگار)و بریدن 8 سال زندان برای او.
نامه بهمن قبادی نامزد رکسانا.
چه بازی های سیاسی کثیفی تو مملکت ما در حال اجراست!

3- نامه‌ی پر از توهین مایلی کهن مربی تیم ملی فوتبال ایران به قلعه نویی. به خاطر همین نامه مجبور به استعفا شد.


4- بازی‌های کثیف انتخاباتی. بازی هایی که بازنده اصلی مردم هستن. راستش می‌ترسم بازم احمدی نژاد انتخاب بشه.

5- فیلم سوپر استار میلانی رو رفتم دیدم. فیلم تا وقتی هنوز معلوم نشده بود رها, دخترک فیلم یک فرشته ماورایی ست قابل تحمل بود. فرشته‌ی دروغگو, کلک, حقه باز, اغواگرو... نوبره والله. خانم میلانی چه عیبی داشت این فرشته کلک شما واقعا وجود داشت و مثلا واقعا دختر سوپراستار بود؟ آخرش عین فیلم های مکتبی شده بود.

6- کارآگاه علوی 2 انگار فقط ساخته شده بود برای آبرو بری و فحش و فضاحت به حزب توده. هیچ قسمتیش نبود که توهینی به نورالدین کیانوری و بقیه توده ای ها نکنه. همه شون رو قاتل و جانی و جاسوس و منفعت طلب جلوه داده بود.
من از این حزب چیز زیادی نمی دونم, فقط اینور و اونور خوندم که به وجود اومدن این حزب در زمان خودش یک ضرورت تاریخی بوده و خیلی از روشنفکرای اون زمان که خیلی هاشون هنوز هم زنده ن عضوش بودن و بیشترشون اهداف متعالی و مردمی داشتن. فیلمی که صرفا برای کوبیدن یه حزب ساخته بشه به لعنت خدا نمی ارزه. مثل فیلم مرگ تدریجی یک رویای جیرانی که فقط ساخته شده بود که بگه هر چی روشنفکره عوضی و عرق خور و لاابالیه و هر چی آدم مذهبیه خوب و پاک و درست و حسابی.

7- شکست سنگین تیم فوتبال پرسپولیس از تیم الغرافه قطر با نتیجه 5-1...

8- چند روز پیش من و سی‌با در یکی از پارک های جنگلی دست اندر دست هم داشتیم قدم می زدیم. درختای میوه پر از شکوفه بود و بارون نم نم می بارید. صورتم کمی متمایل به طرف سی‌با بود و داشتیم باهم خوش طبعی و شوخ طبعی می کردیم. یک هو جسمی بزرگ, نیمه مایع, لزج و گرم از بالای درخت جنار بلندی که همون لحظه داشتیم ازش رد می شدیم محکم به سمت راست صورتم پرتاب شد و پس از گذار از قسمتی از روسری و لپ من به قسمت راست کاپشن سی‌با برخورد کرد و پس از آلوده کردن آنجا یک راست روی کفشش افتاد. و کلاغ مذکور که راحت شده بود با خوشحالی قارقاری بلند سر داد. من حالت تهوع بهم دست داده بود و حتی نمی تونستم روسریمو که همون صبحش خریده بود و همینطور صورتمو پاک کنم. که سی‌با زحمتشو برام کشید.
گفتم از کی کلاغ ها یاد گفتن یهو برینن به همه چیز, بعد عین فاتح ها بخندن؟ قبلنا فوقش کارشونو روی سر آدم می کردن.
سی‌با گفت از کی؟ بعد با انگشت حساب کرد گفت فکر کنم نزدیک چهار سالی هست که همزمان ریدن به همه چیز در این مملکت باب شده.

9- آقای احمدی نژاد می خواست اون لنگه کفشی که منتظرالزیدی به سمت بوش پرت کرد به قیمت گزافی بخره. چرا مشتری دماغ دلقکی که به سمت خودش پرتاب شد نیست؟

10- غلط نویسی در وبلاگ ها داره عادی میشه.
مرجان در وبلاگش کویر سمنان نوشته:

((اينكه وبلاگ هر كى 4 ديوارى اختياريه شكى نيست، اما كلا ادبيات فارسى با سيرى وحشتناك داره به سمت ته دره سقوط ميكنه.
و اين يعنى فاجعه. نميدونم كه حتى بايد معلم رو سرزنش كرد يا دانش آموز رو.
قسمت خيلى وحشتناك ترش اينه كه بعضى از اين وبلاگ ها رو كه ميخونى ميگن ليسانسم تموم شد و منتظر امتحان فوق ليسانس هستم و اونموقع است كه ناخود آگاه مجبور ميشم بگم اى واى، نويسنده اين متن قراره فوق ليسانس باشه؟
بعضى وقتها اشتباهات تايپى پيدا ميشه كه خوب شايد در متون خودم هم پيدا بشه اما مشكلات املايى،
مخصوصا وقتى كه يك كلمه در طول متن چند بار تكرار ميشه ديگه قابل چشم پوشى نيست.
از جمله كلماتى كه منو آزار ميده ، ميخام، ميخاستم، خابيدم، خاهش ، خدت ( خودت ) خدش ( خودش ) راجب ( راجع به )
اصراف ( اسراف ) مذخرف ( مزخرف ) عسابم ( اعصابم ) توجيح ( توجيه ) ترجيه ( ترجيح) حدث ( حدس ، اينكه ديگه منو رسما ميكشه ) هرف ( حرف ) عظيمت ( عزيمت) وختى ( وقتى ) نخطه ( نقطه ) اسن ( اصلا ) بقل ( بغل )
خوانواده ( خانواده ) مذبور ( مزبور ) مزكور ( مذكور ) اسلاح ( اصلاح) واقن ( واقعا ) مسطرب ( مضطرب)
شورو ( شروع ) موزو ( موضوع) و خيلى كلمات ديگه كه واقعا يادم نيست.
جالبه كه يك جا ديدم مثلا نوشته بود، فلان موضوع رفته رو نروم !! اينقدر عسابم خورد شد كه نگو !!
در همين راستا كسى براى من كامنتى گذاشته بود با اين عنوان كه :
مرجان خانم مگه چند ساله از ايران رفتى كه ميگى اون سالها كه من ايران بودم ، به نذرم ! شما حويتت ! رو كاملن ! فراموش كردى
.))

متاسفانه این غلط نویسی ها داره روی من هم تاثیر می ذاره. و اونقدر در این وبلاگ اون وبلاگ کلمات رو به صورت غلط می خونم که گاهی شک می کنم به نحوه درست نوشتنش. مثلا در پست پیش که خواستم بنویسم مظنه, اونقدر در املاش شک کردم که آخر نوشتمش مضنه.
قضیه از وبلاگها فراتر رفته و در زیرنویس های تلویزیون هم بارها کلمات با املای اشتباه می بینیم.
در فیلم های دوبله شده به صورت زیر نویس که خیلی وحشتناک است. نیمی از کلمات اشتباه نوشته شده ن و این باعث می شه ما یواش یواش درست نویسی یادمون بره.

11-در صفحه سوم روزنامه همشهری چند روز پیش کاریکاتوری کشیده بودن که مثلا بنگاه دار خونه ای بی نهایت کوچک رو به مردی نشون می ده و می گه: درست اندازتون,( به جای درست اندازتونه)

12-مهندس نژادعسکری که در 30 فروردین 88 ساعت 12 ظهر داشت تو تلویزیون باغبانی یاد می داد, بارها از کلمه ی آب پاچی یا غبارپاچی(به جای آب پاشی و غبار پاشی) استفاده کرد.


13- می آیید غلط نویسی ها را به هم گوشزد کنیم؟

14- چرا ابطحی مشاور کروبی شد؟:(
من از نزدیک هم با کروبی و هم با همسرش صحبت کردم. اصلا قابل قیاس با میرحسین موسوی و زهرا رهنورد نیستن! شاید کروبی آدم خوبی باشه(!) اما برای من مسلمه که رئیس جمهور خوبی نخواهد شد.


15- در مقدمه ی مصاحبه اعتماد با زهرا رهنورد(30 فروردین) خبرنگار اونقدر از کلمات مجیزگویانه و چاپلوسانه مثل فول پروفسور و بهترین و فهمیده ترین زن ایرانی, کسی که همه چیز می داند, استفاده کرده بود که من به راستی حالم بد شد. طفلکی خود رهنورد خوب صحبت می کنه. خرابش نکنید.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۸

نرخ بوس دخترا نرخ زعفرونه...

یه ترانه ی لری بود که می گفت:
نرخ بوس دخترا , نرخ زعفرونه , آی نرخ زعفرونه.
اینو چه زمانی می خوندن؟ وقتی زعفرون فوقش گرمی 2 قرون بود. حالا بیا و ببین.
بوس که سهله, برای یک کیلوش حاضرن زنت بشن. اصلا مهریه شونو بذار مثلا دوهزار گرم زعفرون قائنات. ببین چه طور برات سر و دست می شکنن.

در فروشگاه رفاه داشتم خرید می کردم که دیدم زن و شوهر جوونی دارن با در یه ویترین کمدی ور می رن ولی هر کار می کنن نمی تونن بازش کنن. ناگهان صدای آژیری بلند شد. زن و شوهر دستپاچه شدن و رنگشون پرید.
نگاه کردم دیدم در ویترین کذایی انواع و اقسام بسته های زعفرون چیده شده.
با خنده گفتم مگه طلاست که براش دزدگیر گذاشتن؟ هر دو خنده شون گرفت و گفتن والله.همینو بگو. و بعد قسمم دادن که حالا که تو شاهدی که ما دزد نیستیم اینجا بایست که یه وقت به ما تهمت نزنن. گفتم باشه.
بعد که مسئولش با کلید و ریموت دزدگیر اومد کاشف به عمل اومد که نرخ زعفرون عنقریبه که به نرخ طلا برسه.
یعنی طلا الان گرمی حدود 21 هزار تومنه و زعفرون هر پنج گرمش بین 25 تا 30 هزار تومن شده.
(طلا یه عمر برای آدم می مونه اما زعفرون رو باید بریزی تو حندق بلای خودت و مهمونات.)

راستی چرا تو کرج سیب زمینی مجانی توزیع نمی کنن؟
من هفته ی پیش سیب زمینی خریدم کیلویی 250 تومن ولی امروز خریدم 550 تومن. پیاز ولی از 1200 تومن رسیده به 650 تومن.
حالا دولت به جای سیب زمینی بیاد کیلو کیلو زعفرون مجانی توزیع کنه, من یکی قول می دم که برم رای بدم


3:06 | Zeitoon | نظرها

سه‌شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۸

اندردلایل "از رونق افتادن عید دیدنی"در سال‌های اخیر

بی‌خود نیست که در سال‌های اخیر مردم عطای عید‌دیدنی رو در ایام تعطیلات نوروز به لقاش بخشیدن و ترجیح می‌دن با همه سختی و گرونی و شلوغ پلوغی جاده‌ها و شهرها، برن مسافرت، یا اگر نمی‌رن، چاخانی از قبل به همه اعلام می‌کنن که احتمالا ما ایام عید نیستیم.

جریان خیلی ساده‌ست. مهمون‌های نوروزی جدیدا" خیلی لوس و نازپرورده شدن و جدا" دیگه حوصله‌ی آدم رو سر می‌برن.

یه زمانی بود که مراسم عید دیدنی خیلی ساده‌تر از امروز برگزار می‌شد، هر چی می‌ذاشتی جلوی مهمون خم به ابروش نمی‌آورد. دید و بازدیدها معمولا به خیر و خوشی و با کلی خاطره‌‌های خوب به پایان می‌رسید.

مثلا ، از آجیل بگم:
قدیم ندیم‌ها، تخمه ژاپنی(یا به‌قول آجیل‌فروش‌ها تخمه جابانی)، تخمه کدو، پسته، فندق، بادوم، از هر کدوم نیم‌کیلو می‌خریدی. اگر پولدار بودی کمی بادوم هندی و اگر متوسط به پایین بودی کمی نخود دوآتیشه قاطی می‌کردی و خلاص.
مهمون‌ها هم بدون نق‌نق اول به حساب بادوم هندی‌ها و بادوم‌ها می‌رسیدن بعد می‌رفتن سراغ پسته و فندق و خیلی باحوصله پوستشون می‌کندن. اگر هم سربسته بود با دندون -یا وقتی صاحب‌خونه می‌رفت چایی بیاره با پاشنه‌ی کفش- می‌شکستنش و بعد عین بچه‌ی آدم سرشونو به تخمه کدو و ژاپنی گرم می‌کردن و آخر سر که خیلی مُهِمات کم میومد به نخودچی هم راضی می‌شدن. جیکشون هم در نمیومد.
اما الان مهمون‌های نوروزی انتظار دارن هر چی می‌ذارن جلوشن پوست‌کنده باشه.
حتما باید مغز فندق، مغز پسته، مغز بادوم، بادوم هندی تازه از نوع اعلا و درشت بخری بذاری جلوشون. تخمه که اصلا . رو بهشون بدی انتظار دارن تخمه هم براشون مغز کنی بذاری دهنشون.
( تعارف نکنین، می‌خواین قبلش براتون بجویم و تقدیم کنیم؟:) والله... )

میوه‌جات:
قدیم‌ندیمها دوسه نوع میوه می‌ذاشتی تو یه پیش‌دستی چینی گل‌سرخی با یه کاردی که حتی نمی‌شد باهاش پنیر برید‍ و می‌ذاشتی جلوی مهمون. بعضیا که فراتر از این می‌رفتن و حاضر بودن ظرف میوه‌ به اون سنگینی رو بلند کنن و یکی یکی جلوی مهمون‌ها بگیرن، مهمون هم که روش نمی‌شد از همه‌ی میوه‌ها برداره و نهایتا" -تازه اونم با اصرار- به یکی دو نوع رضایت می‌داد.
میوه اگه کوچیک بود، بزرگ بود، خیارش کج بود، راست بود، آناناس بود، نبود، مهمون صداش در نمیومد، با کارد کُل(کُند) هر جور شده به زور یکی از میوه‌هاشو پوست می‌کند و خلاص.
حالا اگه پرتقال هر کدوم نیم کیلو و سیب هر کدوم چهارصد گرم و کناره‌های خیار اگه مثل دو خط موازی صاف نباشه و نارنگی و کیوی و موز فلان‌و بهمان طور نباشه، و میوه‌ها رو بلد نباشی عین برج میلاد بچینی، مهمون همچین پشت چشمی نازک می‌کنه که انگار بهش توهین کردی.
تیزترین کارد هم می‌ذاری کنارش، انتظار دارن ما بریم براشون پوست بکنیم! اینو هم تلویحا می‌گن. مثلا خانومه می‌گه ما هر وقت مهمون میاد تا براشون پوست نکنیم نمی‌خورن. یعنی صاحبخونه جان من ناخونام می‌شکنه، تو بیا برام پوست کن!

شیرینی:
قدیم‌ندیما هر کس بنا بر فراخور حالش شیرینی تهیه می‌کرد، بعضی‌ها خودشون می‌پختن، مثلا دونوع خونگی... و کمی نقل و آبنبات، اونایی هم که از بیرون می‌خریدن دوسه نوع، مثلا شیرینی دانمارکی می‌خریدن با مربایی. اگه وسعشون بیشتر می‌رسید اون بغل سوهان عسلی و بادوم سوخته و مسقطی و لوز و گز و قطاب و... هم اضافه می‌کردن.
اما حالا اگه تو صد تا ظرف صد نوع شکلات و شیرینی، انواع و اقسام، از اندازه مینیاتوری کوچولو گرفته تا گنده و کیک خامه‌ای براشون می‌یاری اما هنوز چشمشون دنبال شیرینی‌های بعدی می‌گرده، انگار اصلا پذیرایی نکردی. حالا بیشترشون هم شکرخدا رژیم دارن و آخرش همه‌ش باقی می‌مونه تو پیش‌دستی یدک و مجبوری بریزیشون دور.

ظرف و ظروف پذیرایی، از فنجون و سینی گرفته تا پیش‌دستی و دیس و جامیوه‌ای و...:

مهمون‌های امروزی از بدو ورود شروع می‌کنن به درآوردن مضنه‌ی اسباب پذیرایی، جلوی روت پیش‌دستی‌هاتو برمی‌گردونن که تهشو نگاه می‌کنن که ببینن مارکش چیه یا دنبال علامت "بی+ستاره" روی ظرف کریستال بوهمیا می‌گردن که ببینن اصله و خدای نکرده جی‌سی‌سی ایران نباشه. جدیدا رسم شده جلوی هر مهمون باید سه پیش‌دستی بگذاری. یکیشو عین برج ایفل پر از میوه کنی، به‌طوری که مهمون‌های حرفه‌ای فقط بلدن که چطور یه میوه بردارن که بقیه نریزه. یه پیش‌دستی برای پوست میوه و پیش‌دستی سوم برای شیرینی و شکلات. و یه کاسه پر از آجیل، البته مغز آجیل!

از مضنه‌زدن مبل و فرش می‌گذریم که گاهی وقاحت رو به اونجا می‌رسونن که یواشکی گوشه‌ی فرشتو بزنن بالا ببینن خدای نکرده ماشینی نباشه یا اگه نیست، فرش دست‌بافت چند رجه!
از خالی‌بندی‌هاشون هم بگذریم که می‌گن پارسال سواحل کریمه یا دبی یا نمی‌دونم فرانسه و ایتالیا بودن وامسال ما شانس داشتیم که آژانس هواپیمایی پارتی‌بازی کرده و باعث شده بلیت گیرشون نیاد و افتخار میزبانی اینا نصیبمون شده.(جالبه وقتی حرف از بازدید می‌زنیم می‌گن حالا شاید آژانس هواپیمایی دلش به رحم بیاد و براشون بلیت تهیه کنه و بقیه عیدو برن مسافرت. یعنی ما اومدیم شما دیگه نمی‌خواین زحمت بکشین)
از قیف‌اومدن سر کفش و کیف و لباسشون هم مجبوریم بگذریم که به نوعی بسیار ظریف حرفو می‌کشونن به اینکه چندین میلیون پول لباس دادن و چطور یک‌راست از یکی از مزون‌های فرانسه و یا آمریکا تونستن برای عید برسوننش ایران.


خلاصه که مهمون‌های عزیز و اخیر نوروزی اگر می‌خواهید عزیز بداریمتون یه ذره از درجه‌ی لوسیتون کم کنید.
مهمون‌هم مهمون‌های قدیم!
والله!!

شما چه فرقی بین مهمون‌های نوروزی قدیم و جدید می‌بینید؟ و فکر می‌کنید چرا مردم جدیدا به جای دید و بازدید بیشتر ترجیح می‌دن برن مسافرت و یا فقط به دیدار از یکی دو فامیل بزرگتر بسنده می‌کنن؟

آهان، من چند تا دیگه‌ش یادم اومد.
-با کفش میان خونه‌ی آدم، حتی گلش رو دم در پاک نمی‌کنن، من برام مهم نیست‌ها، ولی این حرف که چون می‌دونیم شما نماز نمی‌خونید با کفش اومدیم از اون حرفاست و جالب‌تر اینه که خیلی‌هاشون وقتی میری خونه شون عین شمر ذوالجوشون وای‌میسن دم در، تا کفشتو از پات درنیاری راهت نمی‌دن. حتی نمی‌ذارن کفش یدکی که تو کیفت گذاشتی بپوشی.
-می‌دونم یکی از دلایل کم شدن دید و بازدیدهای نوروزی، گرونی بیش از حد میوه و آجیل و شیرینی برای مردم متوسط به پایینه. و برای کسایی که رسم به مهمونی‌های ناهار شامی توی عید دارن خیلی گرون تموم می‌شه.
-و یه دلیل دیگه‌ش علاف شدنه. مردم عارشون میاد بگن دقیقا چه روزی میان عید دیدنی و تموم این 13 روزو باید حاضر و آماده و تمیز و نظیف بشینی که آیا کی بیان و یا نیان. اگه بشه اعلام کرد که مثلا من هفتم عید می‌شینم و همه این روز بیان، خیلی خوب می‌شه. من یه بار به فامیل‌های سی‌با این حرفو زدم همچین نگام کردن که "چه غلطا! چه جسارتا". انگار کفر گفتم!



2:14 | Zeitoon | نظرها

جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۸

از سیزده‌به‌در تا کلیدر...

1- تا به حال به یاد ندارم سیزده‌به‌در مردم این‌قدر خوش بوده باشند. هر خانواده هر کاری که دوست داشت می‌کرد( نه هر کار البته، فقط بی‌ادب‌ها فکرهای بد می‌کنند). یک عده می‌زدند و می‌رقصیدند، عده‌ای دیگر مشغول بازی تخته نرد بودند، خانواده‌ی بغلی‌شان داشتند ورق بازی می‌کردند. تعداد زیادی مشغول درست کردن کباب روی منقل‌های ابداعی خود بودند، خانواده‌ای از زن و مرد همه دراز کشیده بودند و پرنده‌ها را روی شاخه‌های پرشکوفه نشان هم می‌دادند. خانواده‌ای روی زیر اندازی که از هشت حصیر تشکیل شده بود، مشغول تخمه‌شکستن و میوه پوست کندن و جوک تعریف کردن بودند و غش غش می‌خندیدند.
زنی چادری دف می‌زد و دختر مقنعه‌ای‌اش می‌رقصید. زنی در حال ورق بازی شالش روی شانه‌هایش افتاده بود و اصراری به درست کردنش نداشت. پسری روی پای دوست‌دخترش خوابیده بود و دختر موهایش را نوازش می‌کرد.

کسی آمده بود و برای هر کس که از او طناب می‌خرید از درخت بالا می رفت و تاب می‌بست. طوری که به شاخه‌ها آسیب نرسد. بچه‌ها و بزرگترهایشان شادمانه روی تاب بالا و پایین می‌رفتند.

کمی دورتر دختران و پسران مسابقه‌ی طناب کشی به راه انداخته بوند. هر طرف طناب را بیش از 50 نفر می‌کشیدند و هر طرف که برنده می‌شد همه از شادی جیغ می‌کشیدند. جریمه‌ی بازنده‌ها رقصیدن بود که برنده‌های مهربان هم کمکشان می‌کردند. بیشتر دخترها بلوز شلوار و روسری کوچکی پوشیده بودند.

بازی مختلط والیبال و دستش‌ده و فوتبال حسابی به راه بود.
هیچکس کاری به کار هیچکس نداشت.
فکر نکنید برای سیزده به‌در رفته بودیم خارج شهر. نه! می‌دانستیم که از شش صبح جاده‌ها شلوغ می‌شود. حوصله‌ی صبح‌زود پاشدن و راه‌بندان را نداشتیم. رفته بودیم یکی از پارک‌های وسط شهر. و فکر نکنید آنجا هیچ پلیسی نبود. که زیاد هم بود!
خیلی ساده. دستور نداشتند به هیچکس تذکر بدهند. خودشان هم مشغول خوشی بودند و بستنی‌شان را می‌خوردند.
کاش همیشه نزدیک انتخابات بود.
پ.ن.
دوربین نبرده بودم، اما با موبایل خیلی عکس گرفتم. شاید چند تاشو اینجا بذارم

2- این چند روز چند بار ویندوزم خراب شد و هی عوضش کردم(یعنی عوضش کردن برام... نامردا نمی‌ذارن خودم دست بزنم:( همینه هیچی یاد نمی‌گیرم ) و آخر سر باز روی به ویندوز ایکس‌پی آوردم. خوبیش اینه که تری‌لی‌آوت روش نصب می‌شه. روی ویستا هر چی طبق دستورالعملش عمل کردم کار نکرد که نکرد فقط روشی که آقای خسروبیگی عزیز یاد دادن کار کرد یعنی آلت(یادتون باشه، فقط بی‌ادب‌ها فکر بد می‌کنن) رو بگیریم و اعداد 0157 رو تایپ کنیم(اونم نه اعداد بالای حروف رو، اعداد سمت راست کی‌بورد)

ممنون از کمک‌های مریم مهتدی، طاها بذری، عباس خسروبیگی، و نرگس عزیز. باید یه فرصت گیر بیارم و بشینم ببینم می‌تونم بالاخره بلاگ‌چرخون بذارم یا نه.

3- به سی‌با می‌گم سبزه گره بزنم بگم: سیزده‌به‌در، سال دگر، خونه‌ی پدر؟:))
می‌گه به شرطی که "بچه‌بغل" هم بعدش اضافه کنی تا اقلا یه روز از دستتون راحت باشم.
چه پر رو! من خودم می‌خواستم یه روز از دستشون راحت باشم.

4- امروز من در کافه‌ای ( اوه، حالا چی شده مگه، منظورم یه ساندویچی بود) در میدون انقلاب نشسته بودم و تازه ساعت 5 داشتم ناهار می‌خوردم. بیرون شدید بارون میومد و چون اونجا تلویزیون داشت یه عالمه آدم جمع شده بودن فوتبال نگاه می‌کردن.
گل سوم رو که پرسپولیس زد همه از خوشحالی پریدن هوا و کف زدن و هورا کشیدن. یهو بلند گفتم: الان احمدی‌نژاد وارد ورزشگاه می‌شه!
همه اول هاج و واج نگام کردن و بعد غش غش خندیدن. یکی گفت خودم چند تا "بِپّا" براش گذاشتم سرگرمش کنن تا از خونه نیاد بیرون.
جالبه امروز هر جا رفتم، تو تاکسی و اتوبوس بی‌آرتی و مغازه‌ها و... از خوش قدمی رئیس‌جمهور می‌گفتن. یکیشون می‌گفت تازه ادعا داره که حضرت مهدی همیشه باهاشه و یه صندلی خالی کنارش براش نگه‌می‌داره.

5- "کلیدر" محمود دولت‌آبادی رو برای بار سوم شروع کردم و جلد ششمش هستم(از ده جلد) که در واقع قسمت دوم جلد سومشم.(هر جلد دو قسمته)
بار اولی که خوندم هم سنم کمتر از حالا بود و مسلما درکم از زندگی کمتر و هم هی دنبال این بودم که بعدش چی می‌شه. اعتراف می‌کنم خیلی جاهاشو رج زدم و جلو رفتم. گاهی دوسه صفحه‌ی توصیفی‌شو نمی‌خوندم. مثلا قسمت حموم بردن کربلایی خداداد توسط پسرش قدیر به نظرم خیلی طولانی می‌اومد. اما با این کتاب زندگی‌ها کردم . انگار خواهر دیگه‌ی گل‌محمد و بیگ‌محمد و خان‌محمد و شیرو بودم.
بار دوم دوسه سال پیش خوندم. خیلی بیشتر از کتاب خوشم اومد و با اینکه سعی کردم کامل بخونم باز یه جاهاییش می‌بریدم ولی این‌بار نه صفحه‌ای، که گاهی یکی دو پاراگرافشو جا می‌انداختم.

این بار سعی می‌کنم لغت‌به لغتشو بخونم. هنوز خیلی از خوندنش لذت می‌برم. قهرمان‌های مورد علاقه‌م از مردهای داستان بیشتر به طرف زن‌های داستان متمایل شده. بلقیس و شیرو و مارال و زیور و حتی ماهک و زن بابقلی بندار رو خیلی دوست دارم.
از ماه‌درویش قبلا بدم میومد که حالا واقعا دلم براش می‌سوزه. قبلا لالا رو زیاد دوست نداشتم. بار اول به پیرخالوی دالاندار زیاد اهمیت نمی‌دادم. الان خاطرجمع! دوستش دارم.
ستار همیشه برام عزیز بوده.
این دفعه از قسمت حموم بردن کربلایی خداداد خیلی خوشم اومد. می‌دونید این قسمتش چند صفحه‌ست؟

بعد از این فکر کنم باز برم سراغ "جای خالی سلوچ" اونم برای بار سوم. جای خالی سلوچ یکی از بهترین و کاملترین رمان‌هاییه که از نویسنده‌های ایرانی خوندم. بار اول که این کتابو خوندم در شرایط خیلی بد روحی بودم و واقعا بگم گاهی احساس می‌کردم از زندگی سیر شدم و دلم می‌خواست بمیرم. یکی از غم‌انگیز‌ترین لحظاتم خوندن این کتاب بود.
اما بار دوم خوردمش...
نمی‌دونم چرا گاهی به جای رفتن به سراغ کتاب‌های جدید دوست دارم قدیمی‌ها رو دوباره و سه‌باره بخونم.
جنگ و صلح و دن آرام و زمین نوآباد و برادران کارامازوف و سو و شون و خیلی‌کتاب‌هایی که الان تو ذهنم نیست چند بار خوندم.

پی‌نوشت ابلهانه:
حالا از فردا هی دوستام نیان بگن تو مگه زیتونی که برای بار سوم داری کلیدر می‌خونی؟ بابا خیلی‌ها اینکارو دارن می‌کنن.


6- این روزا عجیب به یاد بلاگرهایی هستم که دیگه وبلاگ نمی‌نویسن. خیلی دوست دارم ازشون خبر داشته باشم.
چای تلخ، دختر بس، زن ناقص‌العقل است، شبح، برما چه گذشت؟(علی تمدن)، دندانپزشک، الپر( که حتما فکر کرده زن گرفتن و وبلاگ نوشتن در یک‌جا نمی‌گنجند)، رنگین کمان(جواد طواف شاید می‌نویسه و من آدرسشو ندارم)، فرانگوپولوس، ندا حریری(خیلی دلم می‌خواد بدونم چیکارا می‌کنه)، پارسا، بامداد زندی( چرا اینقدر کم می‌نویسه)، دامون مقصودی، سیاوشون، بابای عرفان و...
و دلم تنگ شده برای کامنت‌نویسانی که وبلاگ نداشتن اما کامنتاشون از صد تا وبلاگ خوندنی‌تر بود مثل رهگذر ثانی و بامداد(بامداد هنوز باهاش در ارتباطم ولی کمتر کامنتشو اینور اونور می‌بینم. یه زمانی هم با مهدی رختکن وبلاگ مشترک می‌نوشت)
و خیلی‌های دیگه...


7- یادمون باشه از این به بعد در ماه اسفند یه لیستی تهیه کنیم از جاهایی که می‌خواهیم بریم عید دیدنی یا عیادت بیمار و خانواده‌ی زندانی و بدیمش به کلانتری محل، هر جا اونا تأیید کردن بریم.
هفت فروردین تعدادی از کمپینی‌ها خواستن برن عید‌دیدنی دوسه تا از زندانی‌ها( که از نظر اینا تازه باید ثواب هم داشته باشه) گرفتنشون. ده نفرشونو بعد از دوسه روز آزاد کردن و دو نفر دیگه رو تا دیروز نگه‌داشتن. یعنی به خاطر عید‌دیدنی(تازه قصد به عید‌دیدنی، پاشون هنوز به خونه‌ی طرف هم نرسیده بوده) یازده روز زندان ... عجیبا" غریبا"... گینس برای این‌جور اتفاق‌ها رکورد نمی‌گیره؟

8- دوستان فرانسوی حسین درخشان به همراه دوست‌دخترش سایتی به زبان فرانسوی برای آزادیش درست کردن و همچنین پتیشنی به زبان فارسی . که فعلا فقط 21 نفر امضاش کردن.
159 روزه که حسین درخشان زندانه.
کارین، یکی از دوستان مشترک حسین و دوست‌دخترش، یه صفحه‌ می‌خواد درست کنه که نوشته‌ها و خاطره‌های دوستای حسین رو اونجا بگذاره. کارین می‌گه دو روز قبل از اومدن حسین رفته دیدنش و دیده حسین از شادی در پوست خودش نمی‌گنجیده که داره میاد ایران. قرار بوده دوست دخترش هم چند هفته بعد به او ملحق بشه و برن دوتایی جاهای دیدنی ایران رو ببینن. اگه به آزادی بیان معتقدید لطفا پتیشن رو امضا کنید.


9- یه هلندی برام ای‌میل زده که یکی از نوشته‌هامو در کتابی به نام "ما ایرانیم" به زبون خودشون خونده:)
نامه‌شو برای پُز می‌ذارم در ادامه‌ی مطلب:




Hello Zeitoon,
I came to read about you when I read a book in my own language. You would read it in English as: ‘We are Iran”.
Very, very interesting.
The book deals wilt the weblogscene in Iran.
There is a quote from you in the book aswell.
I looked into your website. However it is all in Farsi which I can not read.
I give you and all the freeminded Iranians my best wishes.
That a better world may come soon…there is some wind of change in the air..let it flow, let it grow!
Kind regards from Holland,
Martin B. W

یکشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۸

سوء تفاهم

1- همسایه ی روبه رویی به سی با گفته: خوشا به سعادتون, هر چقدر هم زود برای نماز صبح بیدار می شم باز می بینم شما از من جلوتری.
سی با هاج و واج نگاهش کرده.
همسایه گفته خوب از چراغای روشنتون متوجه می شم. التماس دعا دارم . خدا دعای شما رو زودتر اجابت می کنه.
طفلک همسایه نفهمیده بود این چراغای روشن مال منه که هنوز نخوابیدم و پای کامپیوترم.

2- ناظم مدرسه دخترونه جدید التاسیس کمی اون ورتر از روبه روی خونه مون زنگ می زنه.
آیفون رو برمیدارم.
- خانم ببخشید شما همونید که بالکن گنده ای به طرف مدرسه ما دارید؟
من با خوشحالی: بله بله, فرمایشی دارید؟(فکر می کنم حتما می خوان منو استخدام کنن. از بس با بچه های صورتی پوش اون مدرسه دوستم)
ببخشید اما شما هر چی توی این سالها رشته ایم تو این چند روز پنبه کرده اید.
خوبه که منو نمی بینه که لبخندم می پژمره.
- مگه من چیکار کردم. نکنه منو با کسی دیگه اشتباه گرفتید. مثلا با پیرزن طبقه اولی که هی فحش می ده وقتی بچه ها زنگ تفریحا شلوغ می کنن.
- مگه اون بالکنی نیستید که توش پره از گلدونای بنفشه و شب بو و لاله.
- من با افتخار: بله بله, خودمم... (می گم شاید می خواد چند تا گلدون برای مدرسه ازم بگیره, اما بلد نیست درست حرفشو بزنه)
- خوب پس درسته دیگه. ما هی از صبح تا عصر هی به بچه ها می گیم جلوی نامحرم خودشونو بپوشونن. اونوقت شما زنگای تفریح بدون روسری و با بلوز بی آستین می آیید تو بالکن برای بچه ها می خندید و دست تکون می دید . بچه ها به معلمشون گفتن ما روسری دوست نداریم عین اون خانوم مهربونه روی بالکن .
دوباره لبخندی روی لبهام میاد. پس بچه ها پشتم بهم می گن مهربون:)
- خوب خانم, نامحرمی وجود نداره پس, من و شما و بچه ها همه مونثیم..
- اوا! پس همسایه های دیگه و اهالی کوچه چی که همه شما رو می بینن.
- اونا بی خود می کنن خونه ی مارو دید بزنن...
(پیش خودم می گم خوبه اون همسایه روبه رویی که چند روز پیشش سی با رو دیده بود, صبح زود میره سر کار و منو تو بالکن نمی بینه وگرنه با این ناظمه همدست می شدن)

3- ویندوز ویستا ریختم و "تری لی آوت", برنامه ای که نیم فاصله داره توش اجرا نمی شه...
منم که بدون نیم فاصله هیچم:)

4- تلویزیون خودشو کشت از بس هی گفت فردا روز طبیعته. می ترسه بگه "سیزده به در" صورت مجری هاش جوش بزنه.
همونطور که سی ساله به چهارشنبه سوری می گن"سه شنبه آخر سال" چیزی شبیه به " دیدار اهل قبور در پنجشنبه آخر سال"

5- می شه هر کس می ره سیزده به در با خودش کیسه زباله ببره و موقع برگشتن زباله هاشو بیاره جلوی خونه شون بذاره تا ماشینای شهرداری بیان ببرن. آخه ما در بیشتر قسمت های دامن طبیعت رفتگر نداریم. نگذاریم دامن طبیعت لکه دار بشه...

6- ببین ما با کی(یا کیا) می خوایم بریم سیزده به در!
از این ضرب المثل جدید الساخت خیلی خوشم میاد...

7- یکی نیست کمکم کنه بلاگ رولینگمو تبدیل به گوگل چرخون بکنم؟

8- گذرگاه مخصوص فروردین سال 88 منتشر شد...
طنز کوچک و ملایمی از زیتون هم بین اون همه مطلب جالب چاپ شده:)

9- اواخر اسفند حاج خانوم الف بعد از پنج سال بیماری سخت که بعد از سکته به اون دچار شده بود فوت کرد.
واعظ در مراسم ختم چندین بار از پشت بلندگو از حاج آقا الف تشکر کرد که در این پنج سال نجیبانه از زنش پرستاری کرده(پرستار براش استخدام کرده بود) و همه از صمیم قلب براش صلوات می فرستادن.
هر کسی به مجلس وارد می شد می خواست دولا بشه و دست حاج آقا رو ببوسه. چون معمولا رسمه زن به پای شوهرش بشنیه و نه شوهر به پای زن.
حاج آقا با چشم های گریان در حالیکه سرشو می نداخت پایین, متواضعانه می گفت وظیفه م بود, اگر یک زن در دنیا بود همون بود. چطور می شد با وجود اون به زن دیگه ای نگاه کرد. و اشک از چشماش مثل رود جاری می شد.
روز هفتم درگذشت حاج خانوم خواهرا و برادراش جمع می شن می رن پیش حاج آقا و می گن تو وظیفه تو به نحو احسن انجام دادی حالا ما ازت خواهش می کنیم دوباره تجدید فراش کنی, اگرم می خوای ما خودمون برات پیدا می کنیم.
حاج آقا می گه :نه توروخدا این حرفو نزنید...
روز هشتم, حاج آقا دست زنی جوان رو می گیره میاره خونه که ده سال پیش صیغه کرده بوده و ازش یه پسر هشت ساله و یه دختر پنج ساله داره.

به سی با می گم تا حالا به زمان سکته ی حاج خانوم دقت کردی؟ با زایمان دوم هووش مصادف بوده...
سی با می گه وای که چقدر شما خانوما بدبینید!

.

سه‌شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۸

لیمو عمانی و آتش زدن قرآن.../نوشته‌ی ولگرد

تعجب نکنيد. ولگرد دين ندارد که با این گفته کافر شده باشد !!
این گفتگویی است خودمانی با یک مسلمان سنی از کشور "عمان" همسایه کشورعزیزمان ایران. شاید شنیدن ان برای شما هم جالب باشد.
من هرزمان که از خودم خسته می‌شوم و یا حوصله ام سر می‌رود واحساس نیاز به هم صحبتی با انسانی را می کنم به اینترنت پناه نمی‌برم! یکراست به یک کافی شاپ می‌روم .
چون میدانم حتما در انجا کسی را میبابم که دقایقی یا ساعاتی با او در باره هر چه که پیش آید می‌توانم گپی بزنم! بدون اینکه در پایان به او بگویم "بعدا شمارا می‌بنم" . خداحافظی میکنم راهم را میکشم و میروم چون نیخواهم برای ان بنده خدا و خودم با دیدار مجدد تعهدی بسازم
چند روز پیش به این بهانه و برای نوشیدن قهوه جهت رفع خستگی بعد از یک راهپیمایی طولانی به يک کافی شاپ در مرکز شهر کوچک داشجویی‌مان رفتم ..
توی کافی شاپ هر چه چشم گرداندم، یک میز خالی ندیدم. تمام میزها پر بود . بالاخره چشمم به یک میز دونفره افتاد که دريک طرف ان جوانکی با ته ريش و چهره ای سیاه سوخته روی یکی ازدو صندلی ان نشسته بود. صندلی طرف مقابل او خالی بود بطرف ان میز رفتم ..
جوانک ضمن اينکه داشت قهوه اش را ميخورد کتابی هم در جلو اش بود و مشغول خواندن ان بود و گاهی هم چیزهایی یاداشت میکرد.
مشخصات چهره اش بیشتر به مردم امريکای جنوبی نزديک بود .
سرش توی آن کتاب بود . در کنار میزش ایستادم برای یک لحظه سرش را بلند کرد و لبخندی زدم از او اجازه خواستم در صندلی خالی میز او بنشینم با دست و سرش اجازه نشستن داد...
این محل از ان نوع کافی شاپ هایی بودکه گارسن نداشت .مشتریان میتوانستند خودشان را " سرو" کنند و نوع قهوه دلخوا هشان را از بین انواع قهوه ها که در قهوه جوش هایی که روی میز بزرگی چیده شده بودند انتخاب کنند.. و در فنجان هایشان بریزندوباخودشان سر میز هایشان ببرند ..
من هم رفتم با فنجانی همیشه همراه دارم و با خودم آورده بودم انرا با قهوه مورد علاقه ام که نوعی قهوه برزیلی پر کردم اوردم و امدم روبروی او جوانک نشستم ..
جوانک سرش را هم بلند نکرد که به من نگاهی کند.
زیر چشمی نگاهی به کتابی که جلو او بود انداختم به خط عربی بود ! خوب که دقت کردم ان کتاب " قرآن " کهنه ای بود .
حدس زدم که او باید عرب باشد ..ته دلم خوشحال شدم. دنبال بهانه میگشتم که اگر بتوانم سر صحبت را با او باز کنم ...
برای یک لجطه سرش را از روی آن کتاب بلند کرد ودستش را به موهای کوتاه سرش کشید و چشمش به چشم من افتاد. لبخند کم رنگی! زد مهلت اش ندادم
گفتم :
سلام علیکم !!
در جوابم گفت : علیکم سلام و دنباله اش به عربی چیز هایی گفت که نفهمیدم. به زبان انگلیسی به او گفتم معذرت میخواهم عربی بلد نیستم اگر ممکن است به انگلیسی صحبت بفرمایید..
به انگلیسی به لهجه غلیظ عربی پرسید شما کجایی هستید؟
ضمن اینکه گفتم ایرانی ام خودم را معرفی کردم و گفتم سالهاست که این جا زندگی میکنم ..
اسم او را پرسیدم گفت اسم اش " یاسر" است و دانشجوی دوره دکترا است . از کشور " عمان " به امریکا آمده که دکترای اش را بگیرد ..
خواستم بپرسم در چه رشته ای میخواهد دکترا بگیرد گفتم : سید یاسر!
کلامم را بسرعت برید .خواهش کرد کلمه "سید" را در مورد او بکار نبرم چون در عمان به ادم های معمولی سید نمیگویند . "برادر" میگویند ولی در بقیه کشور های عربی میتوانید سید را بجای" آقا " بکار ببرید !
از من پرسید در باره عمان چه میدانم؟
راستش کمی خجالت کشیدم چون چیزی به غیر از " لیمو عمانی " که ما ایرانیها توی خورشت" قورمه سبزی" میریزیم از این کشور همسایه نمیدانستم !!
کمی آسمان و ریسمان کردم گفتم میدانم "سلطان قابوس " پادشاه کشور شما ست و او تحصیل کرده انگلیس است و بیش از این چیز درباره ایشان نشنیده ام !! به حرفم خندید . گفت: راستش ما عمانی ها هم چیز زیادی در باره زندگی ایشان نمیدانیم فقط میدانیم در زمان او عمان پیشرفت زیادی کرده . و مردم عمان او را دوست دارند و کسی در باره زندگی خصوصی شان حرفی نمیزند. ما حتی اطلاع نداریم ایشان ازدواج کرده ویا نه !! فرزندی دارند یا خیر !! با اینکه او حدود ۶۰ سال دارد مردم عمان نمیدانند که جانشین سلطان کیست ؟
برایم عجیب بود .. راستش باور نکردم چون بعدا رفتم توی اینترنت در باره ایشان تحقیق کردم هیچ اطلاعی مهمی از زندگی خصوصی او بدست نیاوردم !!
" یاسر" خوشبختانه اطلاعات زیادی در باره کشور ما ایران نداشت فقط گفت پدرش برای معالجه چشم اش به تهران رفته . او اسم" ایت الله خمینی" و احمدی نژاد را و ایت الله خامنه ای را شنیده بود .
دلش میخواست که در باره انها از دهان من بشنود. سرو ته سوالش را بهم اوردم و گفتم چون درایران نیستم زیاد در باره انها چیزی نمیدانم !! فقط گفتم ایت الله خمینی سالهاست درگذشته اند.
از من پرسید چراجلو اسم بیشتر حاکمان ایران کلمه "ایت الله " است . خندیدم گفتم چون اینها انسان نیستند !! ایات الله هستند !! گفت استغفرالله این کفر است چون دراسلام و در زبان عرب این لقب درستی نیست که اسم" الله " روی انسان بگذاریم.
چون هیج انسانی نمیتواند نشانه " الله "باشد حتی رسول الله !!
گفتم پس بگذار برایت بگویم ما درایران اسامی زیادی همراه با اسم " الله " داریم مثل:
عین الله . یدالله . سمیع الله. روح الله . عزیز الله . نور الله . خیرالله . نصرالله ... که روی پسران مان میگذارند. !
با شنیدن این اسامی خندید و سرش را تکان داد!
گفت" ما ذالله" ما به عنوان یک مسلمان هر گز نام "الله "روی بچه هایمان نمیگذاریم !!
معمولا کلمه "عبد" را جلو صفات الله میگذاریم مثلا میگویم عبد العزیز.. عبدالکریم .. عبد الحکیم .. عبد الجبار.. عبد الرحمان ... برایم استدلالش بسیار جالب بود.. فکر کردم اگر سنی ها مسلمان هستند بنابراین حق دارند که ایرانیها را کافر بدانند !!
از حرف هایش فهمیدم که اومسلمانی مومن است ولی متعصب نیست ..
سر شوخی را با او باز کردم به اوگفتم چطور آمده ای در سر زمین کفر زندگی میکنی ؟ تو نماز هم میخوانی ؟
ــ بله ۵ بار در روزنماز میخوانم
ــ در این سر زمین که نمیتوانی نماز بخوانی چون زمین این کشور غصبی است سفید پوستان بزور این سر زمین را از سرخپوستان گرفته اند..!!
خندید گفت :اشکالی ندارد صوابش برای سرخپوستان هم نوشته میشود..
از کارش در عمان پرسیدم گفت خودش و همسرش هر دو در یک شهر کوچک "عمان" معلم دبیرستان هستند و ۳ تا دختر دارند و با بورس تحصیلی به امریکا امده .
فضولی ! کردم. از مقدار حقوق ماهیانه اش سوال کردم تا مقایسه ای با حقوق معلمان ایران کرده باشم ...
گفت ۱۲ سال است که معلم است به پول امریکا چیزی معدل ۲۰۰۰ دولار در ماه میگیرد !
به کتاب" قران" ی که جلو اش بود اشاره کردم پرسیدم چرا از ان یاداشت بر میدارد؟
در جوابم گفت:بمناسبت" روز زن دارم یک تحقیق در باره "حقوق زن " در اسلام و"قران" برای یک" هم کلاسی امریکایی" ام مینویسم و او در عوض مرا در نوشتن" تز" دکترایم کمک میکند ! پرسیدم :این" قران" چرا اینقدر کهنه پاره پوره است ؟!!
گفت ۲ سال پیش انرا ازعمان با خودم اورده ام اینطور نبود. خودم و دوستان مسلمانم از ان زیاد استفاده کرده ایم به این صورت افتاده !!باید یک به همسر ایمیل کنم یک قران نو برایم از عمان بفرستد .
بعد از اینکه ان قران جدید را گرفتم این "قران را اتش "میزنم !!!
با شنیدن این حرف داشتم شاخ در میاوردم چون اتش زدن قران درایران برای "شیعه "ها با حکم اعدام شخص اتش زننده برابر است !!!
از او پرسیدم چرا اتش میزنی؟
گفت :نمیخواهیم کلمات خدا زیر دست و پا بیافتد !!
کلمه اتش را که گفت یاد "چهار شنبه سوری" خودمان افتادم .
نزدیک بود بگم بعدا از روی ان میپرید!! خودم هم از این فکراحمقانه بشدت خنده ام گرفت .
هیچی نگفتم فقط گفتم : راستی ۲۱ ماه مارس عید بزرگ ما ایرانیان است..
در جوابم گفت :" سنا ُسعیدا" حدس زدم که
منطورش عید شما مبارک باشد بود !