1- فکر کنم شنبه بود، ظهر تا خونه اومدم بیاختیار اول تلویزیون رو روشن کردم و بعد مشغول گرم کردن ناهارم شدم. داداشم هم سرزده آمد. ای بخشکی شانس! مگه میذاره چیزی به من برسه!
داشتم آب غذا رو زیاد میکردم که صداشو شنیدم:
- تو که هر مزخرفی که تلویزیون داشته باشه نگاه میکنی!
زنی مجتهده -در کانال دو- داشت به سوالات مذهبی جواب میداد. اتفاقا نه توجهی به حرفاش داشتم و نه از توی آشپزخونه تلویزیون معلومه که نگاه کنم. فقط از روی عادت و اینکه صدایی تو خونه بیاد روشنش کرده بودم.
برادرم رفت کنترل تلوزیون رو از روی میز برداشت که یا خاموش کنه یا بذاره روی یه کانال دیگه که ناگاه صدای دختری از تلفن تلویزیون اومد که از زن مجتهده میپرسید:
- مدتیه با پسری غریبه تلفنی صحبت میکنم. گناه نمیکنم؟
خانم مجتهده کمی روی صندلی جابهجا شد. چادرشو با انگشت اشاره بیشتر روی صورتش آورد و گفت:
- برای صحبت با مرد غریبه بهتره اول تماس یه صیغه محرمیت به مدت طول مدت مکالمه با هم بخونید تا با خیال راحت راجع به همه چیز حرف بزنید. مثلا یه ساعت، دوساعت یا بیشتر.
داداشم ضمن ناباوری از چیزی که میشنید، انگشتش روی دکمهی کنترل خشکید و از خنده ریسه رفت...
زن مجری هول شد. حرف گذاشت در دهن بانوی مجتهده:
- با اجازهی پدرش البته!!
- خوب... بهتره پدر هم خبر داشته باشه.
صدای خندهی داداشم دیگه تا هفتخونه اونورتر میرفت...
- صد رحمت به لامذهبها :)) و ادای دختری مذهبی رو درآورد. با صدایی زیر زنونه:
- الو حجرهی حاجی ترخان؟ بسماللهالرحمان الرحیم، برای دو ثانیه صیغهت میشم اصغر جیگر(صدای ماچ) ذلیلمرده، گوشی رو بده دست آقام.
سلام آقا جون! خواستم اجازه بگیرم برای نیم ساعت با پسر همسایه اینوری صیغهی تلفنی بشم؟ چی؟ نه بابا صبح صیغهی پسرخاله محمد شدم. نخیر! بعدش همسایهی اونوری بود! حالا اینوریه! روزی چند تا؟ مگه گناه کردم آقا جون؟ سنت پیغمبره! چی، زمان پیغمبر تلفن نبود؟ خوب مجتهدین رو برای چی گذاشتن؟ تطبیق مذهب با زمان حال!
پس قبوله؟ دمت گرم بابای گلم! به جان تو تا مهلت صیغه سر میاد یا تمدیدش میکنم یا اگه از دستش خسته شده باشم. دیگه حرفای بدبد باهاش نمیزنم.
پ.ن.
من اگه با گوش خودم نمیشنیدم باور نمیکردم.
پ.ن.2
نذاشتم داداشم زیاد ناهار بخوره و بعدش گفتم ظرفارو بشوره تا بفهمه نباید با خواهر بزرگتر از خودش اینطوری حرف بزنه!(اینو نوشتم برای داداشا که نوشتهم یه وقت بدآموزی نداشته باشه)
2- عشق و حال مذهبیها در مسجد... اولش که فکر کردم رقاص زنه بازم فکر کردم طبیعیه...اما بعد دلم به حالشون سوخت... به قول شیوا عُق..
3- قضیهی بازداش بینا داراب زند در مهرشهر کرج!
چگونه قضیه یِ "پارس یک سگ" تبدیل به "توهین به نظام و مقاما ت رسمی" و "اقدام علیه امنیت" شد...
4- من نتونستم اسم وبلاگمو عوض کنم، از روز 13 مرداد تا امروز هم به اینترنت دسترسی نداشتم. در سایت 14 مرداد خوندم بیش از 500 اعلام همبستگی کردن. خیلی خوشحال شدم.
5- باز شرق توقیف شد...
ایندفعه گویا به خاطر مصاحبه با ساقی قهرمان. من مصاحبه رو خوندم. و خوشحال شدم جو اونقدر آزاده که به مصاحبه با ساقی شاعری که آزادانه شعر میگه و مثل فروغ تابو شکنه اجازه چاپ میدن. دیدم آقای مصاحبهگر حواسش هست که زیاد وارد معقولات نشه. با این حساب...
چند تا شعر از ساقی قهرمان...
چهارشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۶
اشتراک در:
پستها (Atom)