دوسه روزه یه سکه 50 تومنی فکرمو حسابی مشغول کرده.
حق با شماست، سکه 50 تومنی این روزها تقریبا هیچ ارزش مادی نداره و باهاش نمیشه چیزی خرید. الان یه بستنی معمولی چوبی دست کم 300 تومنه.
اما این سکه 50 تومنی فرق داره از نظر عاطفی انسانی خیلی از معادلههای ذهنی منو در هم ریخت.
اون روز آخرین نفری بودم که سوار تاکسی شدم و بالطبع نشستم عقب، بغل پنجره. دو نفر آقا نشسته بودن سمت چپم و یه خانم جلو.
.کرایه تا مقصد 400 تومن بود و من پول خرد کمی همراهم بود.
هر روزه شاهد اینم که چه درگیریها بین مسافر و راننده سر جریان پول خرد در میگیره و بارها دیدم که تاکسی جای خالی داره اما تا مسافر هنوز سوار نشده میگه پولم 5000 تومنیه... راننده گازشو میگیره میره. خیلیاشون از کمیته امداد هر 5000 تومن پول خرد رو میخرن 5500(یه کاسبی حروم دیگه برای کمیته امداد و یه ضرر دیگه برای رانندههای زحمتکش). برای همین تا تاکسی راه افتاد به راننده یه اسکناس 2000 تومنی دادم. گفتم الان عصره و لابد کلی پول خرد جمع کرده. راننده گفت خانم پول خورد نداری؟ گفتم چرا اما بعید میدونم 400 بشه و شمردم و تموم قسمتای کیف پولمو گشتم اسکناس و سکه روی هم 350 داشتم. راننده 2000 تومنی رو پس داد و گفت همون بسه!
پیش خودم گفتم تا به مقصد برسم کیف بزرگمو میگردم، من که ماشالا کیفم عین کمد آقای ووپی همه چی توشه شاید سکهای چیزی از کیف پولم افتاده باشه، بذارم روش بنده خدا ضرر نکنه.
همینطور که دستم تو کیف میچرخید و آت و آشغال میریختم بیرون، یه سکه 50 تومنی براق (ازن دورنگ بزرگا) اومد دستم. خوشحال شدم و به راننده گفتم کرایهت جور شد.
همهمون مقصدمون آخر ایستگاه بود و راننده داشت با آهنگ هایده حال میکرد و خیابون یه خورده شلوغ بود. گفتم مزاحمش نشم، آخر سر 400 تومنو میدم و پول خوردارو تو دستم گرفتم. آقای بغل دستی من میانهسال و لاغر اندام، از همون اولی که ماشین راه افتاد با موبایل داشت خرید و فروش زمین میکرد. اسم و آدرس بنگاهش رو هم تو حرفاش بارها گفت. به فروشنده زنگ میزد میگفت قیمت زمین پایین اومده و خودمونیم زمین تو هم جای خوبی قرار نگرفته حالا ساعت 7 عصر بیا بنگاه ببینیم یه جوری مخشو تیلیت میکنیم! از اونور هم به مشتری زنگ میزد که این زمینی که دیدی طلاست و یارو حالیش نیست ساعت 7 بیا تا هنوز نفهمیده زمین کشیده بالا برات بخرم. اما بگم کمیسیونم بالاتر از معموله ها... دوباره زنگ میزد به یکی دیگه و همینطور قرار مدار میذاشت. پیش خودم میگفتم از ما خجالت نمیکشه اینطور دروغ و دونگ تحویل مردم میده! از اونچایی که مرد خیلی توانا و زرنگی بود وقتی من 50 تومنو پیدا کردم با چشم حرکاتمو دنبال میکرد.
وقتی به مقصد رسیدیم، مشتمو باز کردم که پولو بدم، یهو پنجاه تومنیه از تو دستم قل خورد افتاد روی مانتوم. در عین حال با دست راستم درو باز میکردم که پیاده شم که بازم قل خورد افتاد جلوی پای خانم جلویی که تازه پیاده شده بود. اون یکی پامم گذاشتم بیرون و خانومه با انگشت به من اشاره کرد و گفت خانم پولت اینجاست من هم سریع رفتم که دولابشم و پولو بردارم یهو آقای بنگاهدار پشتم پیاده شد و دوید و منو هل داد و سکه 50 تومنی رو قاپید و گفت مال منه، مال منه!!! و به معنی واقعی در رفت... من بیاختیار با خنده داد زدم بابا پول کرایهمه... اصلا برنگشت بگه با من بودید!
من و خانم جلویی مات و متحر ایستاده بودیم و خانومه گفت عجب نخوردهایه این بدبخت. اما راننده هیچ ناراحت نشد، گفت ما عادت کردیم به اینجور مسافرا، هر چی پولدارتر بدبختترن! یه بار فلاسک چاییم اون پشت مونده بود یه خانم خیلی راحت گذاشت تو ساکش برد.
گفت اینم قسمت ما نبود، خدا بده برکت! شکرت!!
داشتم این مطلب رو در مورد رفتار ژاپنیها بعد از سونامی میخوندم که با اون سکه 50تومنی مقایسه میکردم.
اشتراک در:
پستها (Atom)