1- پر واضحه ما انتظار نداریم تموم هنرمندامون قادر باشن عین شجریان و شاملو و... یک "نه" بزرگ به جمهوری اسلامی بگن که هم هنرشون توسط نهادهای حکومتی نادیده گرفته بشه و هم از پول (گاهی قلمبه) بگذرن! بخصوص تهیه کننده های سریالها. تورو به جان مادرتون یه خورده به اصولی که معتقدین وفادار باشین. اگه قبول نداشته باشین که غیرمستقیم در سرگرم سازی مردم و فراموش کردن جنبش همکاری می کنین اقلا بیایین طبق ارزشهایی که ادعا می کنین بهش معتقدین برنامه درست کنین.2- سریال های ایرانی روز به روز دارن مزخرف تر می شن و من واقعا نمی دونم این منتقدهای فیلم با چه رویی به صرف اینکه با تهیه کننده یا کارگردان یا یکی از بازیگرها و یا حتی با مسئول تدارک نشستن چایی خوردن یا یه چیزی کادو گرفتن(انشالله فقط یک کتاب دوسه هزار تومنی) میان از فیلم تعریف می کنن و از توش استعاره هایی که وجود نداره در میارن.
3- یکی از سریال هایی که هفته پیش تموم شد سریال "گاو صندوق" بود چون تهیه کننده ش که اتفاقا نویسنده ی فیلمنامه هاش هم هست دورادور می شناسم و می دونم به خیلی چیزا از جمله برابری زن و مرد معتقده, نشستم بیشتر قسمت هاشو تماشا کردم. در این سریال زن های فیلم اگر شوهر داشتن وابسته به مرد و مجردها همه منتظرالشوهرن!پرستو و مانا, دختران آقایان جلوه و پروانه که هر دو از خانواده مرفه این اجتماعن, و اتفاقا یکیشون هم اسم نویسنده سریاله, حرف و سخنی جز پسران نه چندان مقبول همسایه ندارن. به جز اینکه شخصیت های پسر یعنی غلامرضا و سعید سعادت اصلا جذاب نیستن.( سروش صحت مدتیه خیلی لَخت و شل و پیرانه سر بازی می کنه. و نمی دونم چرا او و بهاره رهنما همیشه سرقفلی بعضی فیلمها هستن. بازی افشین هاشمی رو دوست دارم ولی به نظرم مناسب نقش غلامرضا نبود) موقعیت های اجتماعی مناسبی هم ندارن و دخترایی که در واقعیت باید چند ماجرای عشقی مناسب طبقه و هم سنشون داشته باشن یهو میان عاشق این دو پسر سطح پایین و بد تیپ می شن و حرفی ندارن جز تور کردن اینا!البته نویسنده, آقای مصطفا عزیزی, اومده با بزرگواری به همه زنای فیلم شغل داده.ولی شغل هایی که فقط اسمن و هیچ تفاوتی با شخصیت زنان ایرانی در بقیه سریال ها ندارن.- پوران خانم, همسر آقای پروانه, ظاهرا سرکار می ره. اما چون در فیلم باید رل زن سنتی چایی بریز رو بازی کنه همیشه در مرخصی به سر می بره تا به آقایون سریال سرویس بده و تنها یکی دو بار که نبودش لازم بود که غلامرضا بره رمز گاوصندوق رو پیدا کنه سرکار بود.- پرستو نقاش بود ولی فقط در اسم و ما هیچ نشونی از نقاش بودن ایشون ندیدیم چون یهو بدون هیچ دلیلی عاشق غلامرضا می شه و زنا وقتی عاشق می شن هیچکاری جز آه کشیدن تو کنج خونه ندارن. اما مردای فیلم همیشه و در هر صورتی باید کارشون رو بکنن.(حالا ما با نویسنده کاری نداریم. آقای مازیار میری کارگردان, یا آقای حبیب رضایی انتخاب کننده بازیگرن, جدا" با هیچ چسبی می شد این دو تا و اون دوتا, مونا و سعید سعادت- که سن بابای مونا رو داشت و حال نداشت حرف بزنه- بهم چسبوند؟)- مونا دختر لوس و ننر خانواده, در اواسط فیلم تصمیم می گیره دوربین عکاسی بخره و چون قراره از چیزی عکس بگیره که به درد باز شدن گره(!) فیلم بخوره چند عکس می گیره. اما باز هیچ موقعیت اجتماعی نداره و جز آه کشیدن برای پیدا کردن شوهر یا جاسوسی از بابای بیوه ش کاری نداره.
- ثریا خانم همسر مخفی آقای جلوه تنها زن فیلمه که ما کارشو می بینیم. اما او هم شدیدا احتیاج به تکیه دادن به یک مرده. اول سعید سعادت(سروش صحت) داداش دزد و کلاهبردارش که معلوم نیست به چه علت کلی جلوش خم و راست می شه و می ترسه ازش و دوم آقای جلوه شوهرش. که به قول خودش چون آقا بالاسر اول برادرش سعید رفته زندان احتیاج به اقا بالاسر دوم یعنی آقای جلوه شوهر پیدا کرده. وگرنه به کی باید تکیه می کرده!؟ عجب!حالا شغل ثریا خانم جالبه! دوختن لباس عروس... چیزی که به نظر نویسنده داستان همه دخترا در آرزوشن و اصلا زن بودن یعنی ازدواج کردن و داشتن آقا بالاسر.- ژیلا, با بازی بهاره رهنما ( که کلا به نظرم نقش او و برادرش پژمان به نظرم اضافی و تحمیلی اومد. ببینم, نکنه پیمان قاسم خانی از تهیه کننده ها و کارگردانا نسق می گیره که زنشو راه بدن وگرنه...!) او هم که یه زن حقه باز و دریده ست(مثل خیلی از فیلمای دیگه ش) غایت آرزوش پیدا کردن مردیه که سرش به تنش بیارزه! که نهایتا" هوشنگو پیدا می کنه.- زن دیگر فیلم مهتاج خانم (با بازی هایده حائری) فقط چند دقیقه بازی کرد. اما او هم از پسرش می ترسه! جواهر ارزشمندشو گرو می ذاره تا 20 میلیون تومن قرض کنه تا پسرش نفهمه بی پول شده.- همکار زن جمشید در اداره آگاهی هم برای آقا جمشید خوش خدمتی می کنه تا دلشو به دست بیاره...یکی از دلایل اینکه فیلما اینطور ضد زن از آب درمیاد اینه که فیلمنامه نویساشون مَردَن. و احتمالا اونا میان آرزوهاشونو در قالب فیلمنامه در میارن. یک مرد ایرانی از ته قلب دوست داره زن بهش وابسته و آویزون باشه. مرد هم با اقتدار کامل پول درآره و بهش بده و زن براش قرمه سبزی و کوفته درست کنه (چند بار این موضوع به انحای مختلف در سریال تکرار شد. جلوه مرتب از اینکه ثریا خوب غذا می پزه تعریف می کنه. حالا من نفهمیدم ما که ثریا رو مرتب در حال دوختن لباس عروس دیدیم کی وقت می کرد قرمه سبزی بپزه؟)جالبه وقتی یک زن, مثل فلورا سام , هم میاد فیلمنامه بنویسه, طبق سلیقه کارگردان بازم باید از دید یک مرد بنویسه.(شایدم خودش دلش می خواد) شخصیت های مرد همه با اقتدار و قابل اتکا و زنا همه ضعیف و تشنه محبت مرد و خیلی که بخواد به زن شخصیت بده با مکر و حیله نشونش می ده.(مثلا با مکر و حیله نذارید شوهرتون را قاپ بزنن. مواظب زنای شوهر دزد باشید که اینم خودش یه نوع توهین به زنه. گیرم زن شوهردزد)
4- در فیلم "گاو صندوق" تقریبا همه شخصیت های مرد(!) یک "تکیه کلام" دارن. به امید اینکه از فردای شروع سریال در دهن مردم کوچه و بازار بنشینه. غافل از اینکه مردم ما این روزها حواسشون به چیز دیگه ست و به بازی های تلویزیون تن نمی دن.- هوشنگ(که بازیشو دوست داشتم) مدام, باربط و بی ربط از کلمه " چنیم" استفاده می کنه. فلان چیزو چنیمش کردم, نترس چنیمش می کنم و...من کلمه چَنیم یا "چَنِم" رو اول بار از زبان کلیمیان ایران شنیدم. مثلا میگن ببین چه دختر چَنیمی!( چه دختر خوشگلی) یا میرن خرید کنن به اون یکی می گن: بخرش جنسش چَنیمه! یعنی جنسش خوبه.و از کس دیگری این کلمه رو نشنیده بودم.
- آقای جلوه(با بازی فرهاد اصلانی), وقت و بی وقت می گه "فی الواقع". و همه ش به ثریا ,خانم مخفیش می گه"برادر من"...(کجا ببرم این درد رو خواهر!)- بهرام( با بازی سیروس گرجستانی) در هر قسمت سریال ده ها بار از کلمه "ماداگاسکار" (به معنی نشئه شدن با مواد مخدر) استفاده می کنه. شاید به امید اینکه ماداگاسکار جایی شبیه به سانفراسیسکوی پرویز صیاد در دایی جان ناپلئون رو در دل مردم بگیره که خوشبختانه نگرفت!
- عباسی(بازیگرش الحق خوب بازی کرد) در هر جمله سه بار از کلمه "شغال" استفاده می کنه.
- جمشید( پیام دهکردی) که چقدر در قسمت های اول بازیش سعی کرد پیرمردی بازی کنه و کاریکاتوروار حرف بزنه, اما هر چه گذشت جوونتر شد و کم کم اصلا یادش می رفت در سکانس های قبلی چه جوری بازی کرده. با صدای تودماغی مدام می گفت: "جالبه!"
- پدرام پسر کوچک پروانه و پوران با اینکه جزء مردای فیلم به حساب میاد اما هنوز به سنی نرسیده که تکیه کلام داشته باشه. وقتی مسئله تدریس خصوصیش مهمه, هست اما بعدا چون نویسنده دیگه باهاش کاری نداره گم و گورش میشه. - زنان فیلم خیلی کوچیکتر و حقیرتر از اونی هستن که تکیه کلام داشته باشن.(چه غلطا!)
5- یکی دو قسمت سریال "به کجا چنین شتابان" رو ببینید از زندگی سیر می شید. البته بین دو قسمتی که من دیدم چند هفته فاصله افتاد اما باور کنید هیچ وقفه ای در داستان به وجود نیومده بود و بعد از چند هفته هنوز داستان داشت تکرار می شد. میگن تو فیلمای خارجی مثل لاست تو اگه کنترل تلویزون از دستت بیفته(تو سینما کلید) نمی تونی دولا شی برداری چون ممکنه یه صحنه شو از دست بدی . تو سریال به کجا چنین شتابان کنترل تلویزیون که دولا شو بردار هیچی, برو برای خودت چایی درست کن ,غذا بپز, جیش که سهله برو راحت حموم, لیف که سهله اصلا کیسه بکش, برو سلمونی, برو مسافرت. هشت هفته بعد که اومدی نشستی هنوز همونه. خیالت راحت. من از رضا رویگری و بابک حمیدیان و آهو خردمند و... حتی بازیگر خرسال این سریال تعجب می کنن چطور راضی شدن به این بازی.آهو خردمند تو دیگه چرا عزیزم. تو فیلم شوهرت مرده تو همون حال صبح زود پا می شی میری راهپیمایی 22 بهمن برای دفاع از ارزش های اسلامی! و زرت زرت نوه هاتو بلند می کنی برای نماز؟ ای وای... نیکو جون کجا رفتی که خواهرت داره از دست میره!
6- برای هنرمندان تلویزیون کمی غیرت و عزت نفسم آرزوست...باور کنید هر کدومتون اعتصاب کنید پشتیبانی ملت رو در پی خواهید داشت...(چی؟... پشتیبانی که نون و آب نمی شه؟ نام نیک کیلویی چنده؟)
نمایش پستها با برچسب سريال تلويزيوني. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب سريال تلويزيوني. نمایش همه پستها
جمعه، دی ۱۱، ۱۳۸۸
از دست این سریال های مرد نوشت...
برچسبها:
تلویزیون,
زن,
سریال,
سريال تلويزيوني,
گاو صندوق,
مرد,
مرد نوشت,
مردنویس,
مصطفی عزیزی
سهشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۸
ديدي كه چگونه "لاست" زيتون گرفت؟!
ديگر اين توبميري از اون توبميريها نبود.
اگر از زير بار جومونگ و هريپاتر يك جورهايي با يك بهانههايي ميشد در رفت، از لاستLost عمرا" نميشد.
ميرفتي نانبخري، در تمام مدتي كه صف جلو ميرفت صداي مامان بزرگ ماندانا خانم همسايه بالايي و فرنگيسخانم آرايشگر محل توي گوشت بود كه داشتند از خوشتيپي و خلافكاريهاي ساوير ميگفتند و از مهرباني و بيعرضگي دكتر جك در تور زدن دختر خوشگلهاي جزيره . صف كه جلو رفت با جفت گوشهاي خود شنيدم خميرگير به شاطر از اعتياد و عوضي بازي چارلي ميگويد و اينكه سيب سرخ(كلير) براي دست چلاق خوبست. و با تاسف اضافه ميكند چه چشمهايي دارد لامصب اين كليير!
كسي كه نان را با وردنه صاف ميكرد ميپرسد فكر ميكنيد پشت دريچه چيست؟ همه همصدا ميگويند: اينو! تازه سيزن يك است.
و مشتري جلوي مامانبزرگِ ماندانا كه عاقله مرديست با مهرباني ميگويد: اشكالي ندارد جانم، در قسمتهاي بعدي ميفهمي. اگر سيزن دو را نداري خودم برايت ميآورم.
مامان بزرگ ماندانا به عاقله مرد ميگويد شما تا سوزن چند ديدي؟ از كدام كارباكتر(كاراكتر) بيشتر خوشت ميآيد؟
ميرفتي گوشت بخري، ميديدي (و ايضا ميشنيدي) مرد قصاب كه با ساتور قلم ميشكند به شاگردش ميگويد توروخدا نگاه كن ببين من عين جان لاك سريال لاست ضربه نميزنم؟ شاگردش ميگويد اوستا! جان لاك سگ كي باشد؟
مشتري جلويي شما كه پسر جوانيست ميگويد دلم براي سعيد و مايكل تنگ شده. ديويديهام خونهي عموم جا مونده.
در اتوبوس مينشستي در قسمت زنانه اين دختر دبيرستانيها جيكجيك كنان از ماجراجوييهاي كيت ولباسهاي خوشگل شانون و شكم بامزه و حامله كلير و خشونت آنا لوسيا و چروكهاي صورت روسو و غيرتيبازيهاي جين شوهر سان و تپلي تنبلي هارلي ميگفتند و تو عين بز سرت را ميانداختي پايين و هيچ حرفي نبود كه با آنان قسمت كني.
در مهمانيها كه بحث ميرسيد به لاست هر چه ميخواستي بحث را عوض كني كسي زير بار نميرفت و مجبور بودي به بهانه دستشويي رفتن يا شستن ظرف(چون صاحبخانه شديدا مشغول دفاع از شخصيت كاريزماتيك جانلاك بود) جوري از جمع كناره بگيري.
ناگهان طاقتم به طور كلي طاق شد.ديدم از غافله لاست بسيار عقب هستم .
اما هنوز دلم نميآمد بروم سيهزار تومن پول بيزبان را بدهم سري كامل لاست را بخرم. نكند مثل هريپاتر و جومونگ جلبم نكند.
زنگ زدم به برادرم: ايندفعه خواستي بيايي كرج خانهي ما، بدون لاست لطفا نيا و براي اينكه حسابي از من حساب ببرد. گوشي را تق گذاشتم.
حقهام گرفت و پنجشنبه همان هفته برادرم با سيزن اول لاست كه اول از آيفون تصويري نشانم داد، پيدايش شد.
خوشبختانه اين ننگ در حال پاك شدن از دامانمان ميباشد و كمي احساس ميكنيم ، شايد چند قدمي عقبتر ، اما رد پاهاي شترهاي قافله را مشاهده ميكنيم و عنقريب است بهشان برسيم.
و اما بعد...
سريال لاست خيلي آدمو جلب ميكنه. براي يادگيري مكالمه زبان انگليسي مفيده. شخصيتپردازيهاش خيلي خوبه و تقريبا هر سوالي برات پيش مياد در قسمتهاي بعدي بهش جواب ميده. خوبي اين سريال اينه كه سعي كرده نمونهاي از هر قاره، نژاد و مسلك توش بگنجونه. از آسيايي و اروپايي و سياه و سفيد و زرد و زن و مرد و پير و جوون و چاق و لاغر و خلاصه كه هر چي دلت بخواد.
يه جاهاييش ترسناكه يه جاهايي آروم و خانوادگي و ملودرام. يه جاهايي ناتوراليستيه و يه جاهايي ماوراءالطبيعت. يه جاهاييش رمانتيكه، يه جاهايي دراماتيك،
هر چند دقيقه يه ماجرايي پيش مياد كه گاهي حتي فكرشم نميتوني بكني و حسابي غافلگير ميشي.
توش كلي مباحث روانشناسي و جامعهشناسي داره. مثل سريالهاي ايراني شعار نميده. در دل داستان گنجوندهنش.
كلي اخلاق توش هست. كلي راست گويي و واقع گرايي داره. هيچكس در اين سريال حزباللهي و قديس نيست. همه اشتباه دارن. همه گناه كردن. عاشق ميشن، فارغ ميشن، گاهي راست ميگن گاهي دروغ(وقتي دروغ ميگن معمولا پارتنراشون ازشون جدا ميشن. تو ايران مثل ريگ همه به هم دروغ ميگن و هيچكس به دل نميگيره).
يكي مذهبيه، يكي لائيك. يكي به شانس اعتقاد داره يكي به سرنوشت. يكي اميدواره يكي نااميد...
سوتي هم كلي داره البته.
انگار سكينهخانم بندانداز هم با اونا تو جزيرهست و دائم ابروها و صورت خانمها رو بند ميندازه و موهاشونو رنگ ميكنه. فروشگاه بنتون هم انگار اونجا شعبه داره.
تاپ نافنما و شلوار جين و كمربند آنالوسيا كه چهل و چندروز بدون هيچ امكاناتي اونور جزيره بوده عين روز اولشه.
هارلي تپلي هم وقتي عزمشو جزم ميكنه رژيم بگيره عين بچهلوسا خوراكيهاي اندازهي 50 نفرو دور ميريزه و هيچكس هم اعتراضي نميكنه.( درست در همون وقت يه چتر نجات كلي مواد غذايي اندازه يه فروشگاه رفاه به جزيره انداخته و اونا هنوز خبر ندارن.)
و حوادث عجيب غريبي كه امكان نداشت توكتت بره در يك جزيره ميشه اتفاق بيفته.
با اينهمه من دلم ميخواست هي ببينم و ببينم. شبهايي بود كه به خودم قول ميدادم فقط يه قسمتشو ميبينم نشون به اون نشون كه دو تا ديويدي كه شامل هشت قسمت ميشد ميديدم. اگر كمتر از هميشه اينترنت ميام به خاطر همينه.
دومين سيزنشو خودم از جيب مباركم خريدم چون طاقت نداشتم تا هفتهي بعد كه برادرم مياد صبر كنم. در ضمن در برابر اين سريال در مقايسه با سريالهاي آبدوغي ايراني ميارزه.
كاش فيلمنامهنويسهاي ايراني چندين بار نگاهش كنن و ازش ياد بگيرن. سرعت حوادث، طول ندادن صحنهها، ديالوگهاي جالب و موثر و نه بيخودي. فلاشبكهايي كه از قبل منتظرش بودي.
اگر تشنهت ميشد، اگر جيشت ميگرفت دلت نميومد بري.
پ.ن.
در سيزن يك همهش منتظر بودم زن سياهپوست حدودا 50 ساله نقش بيشتري در فيلم داشته باشه و از تجربياتش كه به نظر زياد ميومد بيشتر استفاده بشه كه به جز در سكانس دلداري به چارلي تقريبا كنار گذاشته شد.
خلاصه :
هواپيمايي در يك جزيره ناشناخته سقوط ميكنه و تعدادي از مسافرا زنده ميمونن. اين آدما نمايندهي مردم سراسر كره زمين هستن و هر كدوم تواناييها و ناتوانيهايي دارن. با فرهنگهاي مختلف و البته تقريبا همهشون در زندگيشون مرتكب گناهاني شدن و...
در طول سريال براشون اتفاقاتي ميافته و هر كدوم با اين اتفاقات برخورد متفاوتي ميكنن . گاهي ميتوني مابهازاي خودتو توشون پيدا كني.
شوخي:
اگه در هواپيما يك آخوند بود و به محض سقوط هواپيما جداسازي جنسيتي انجام ميداد و نماز جماعت و جمعه راه مينداخت و به مسئلهها جواب ميداد. و اونا رو براي هم صيغه ميكرد، هرگز اين همه بلا سرشون نميومد... و سراسر اين سريال پر نبود از فحشا و فسق و فجور و... استغرالله نذاريد دهنم بيشتر از اين باز شه.
زيتون تو كه لاست ميگرفتي همه عمر
ديدي كه چگونه لاست زيتون گرفت؟!
---
كتاب كافه پيانو رو بالاخره در كرج گير آوردم. چاپ هجدهم! گرچه اگر تيراژ چاپهاي قبلي هم همين 2500 تا باشه سرجمع ميشه 45000 تا.... اگه اين پرتيراژترين كتاب سال باشه، واي به حال كتابهاي كم تيراژي(و بعضا با ارزشي) كه فقط يكبار چاپ شدن و نويسنده نصفشو خودش خريده و به دوستانش كادو داده.
---
ايستگاههاي خوشگل اتوبوس... قابل توجه سردار... ببخشيد شهردار قاليباف... براي ايستگاه دم خونهي ما چهارمي لطفا.
---
واي كه نديدن عكساي عروسي شهرام صولتي بدتر از لاست نديدنه. مرسي كه برام اينا رو ميفرستين و باعث ميشين اطلاعاتم هميشه آپتوديت باشه.
من عاشق اون آقا كلاهيه شدم... عكس اول و دوم از آخر... شهره كوش؟
---
آخ... پيمان ابدي جان مرض داشتي اومدي ايران؟
آخه آدم آلمانو ول ميكنه مياد تو اين كشوري كه نميدونن ايمني چيه كار كنه.
---
شماره گذاري ميكردم سنگين تر نبودم؟.
---
بستري شدن عزتالله انتظامي براي عمل جراحي پا
---
خوشم مياد نامزد رياست جمهوري شدن تبديل شده به مسخره بازي.
يك كودك 12 ساله در جمع نامزدهاي انتخابات ...
آيا خودت را رجل سياسي ميداني؟
ـ وقتي شهيد حسين فهميده زير تانك رفت، امام(ره) گفت كه او رهبر ما بود. پس معلوم ميشود كه او يك رجل سياسي بود. با اين وجود من چطور ميتوانم يك رجل سياسي نباشم؟
ـ اگر تائيد صلاحيت نشوي چه ميكني؟
ـ براي رياست جمهوري بعد آماده ميشوم. سعي ميكنم كاري كنم كه براي ايران 1404 آماده شويم.
وي در پاسخ به اين سوال كه ميداني كيك زرد چيست؟ گفت... (دهه...بقيهشو بريد تو خود لينك بخونيد.مگه من فضامو از سر راه آوردم)
اگر از زير بار جومونگ و هريپاتر يك جورهايي با يك بهانههايي ميشد در رفت، از لاستLost عمرا" نميشد.
ميرفتي نانبخري، در تمام مدتي كه صف جلو ميرفت صداي مامان بزرگ ماندانا خانم همسايه بالايي و فرنگيسخانم آرايشگر محل توي گوشت بود كه داشتند از خوشتيپي و خلافكاريهاي ساوير ميگفتند و از مهرباني و بيعرضگي دكتر جك در تور زدن دختر خوشگلهاي جزيره . صف كه جلو رفت با جفت گوشهاي خود شنيدم خميرگير به شاطر از اعتياد و عوضي بازي چارلي ميگويد و اينكه سيب سرخ(كلير) براي دست چلاق خوبست. و با تاسف اضافه ميكند چه چشمهايي دارد لامصب اين كليير!
كسي كه نان را با وردنه صاف ميكرد ميپرسد فكر ميكنيد پشت دريچه چيست؟ همه همصدا ميگويند: اينو! تازه سيزن يك است.
و مشتري جلوي مامانبزرگِ ماندانا كه عاقله مرديست با مهرباني ميگويد: اشكالي ندارد جانم، در قسمتهاي بعدي ميفهمي. اگر سيزن دو را نداري خودم برايت ميآورم.
مامان بزرگ ماندانا به عاقله مرد ميگويد شما تا سوزن چند ديدي؟ از كدام كارباكتر(كاراكتر) بيشتر خوشت ميآيد؟
ميرفتي گوشت بخري، ميديدي (و ايضا ميشنيدي) مرد قصاب كه با ساتور قلم ميشكند به شاگردش ميگويد توروخدا نگاه كن ببين من عين جان لاك سريال لاست ضربه نميزنم؟ شاگردش ميگويد اوستا! جان لاك سگ كي باشد؟
مشتري جلويي شما كه پسر جوانيست ميگويد دلم براي سعيد و مايكل تنگ شده. ديويديهام خونهي عموم جا مونده.
در اتوبوس مينشستي در قسمت زنانه اين دختر دبيرستانيها جيكجيك كنان از ماجراجوييهاي كيت ولباسهاي خوشگل شانون و شكم بامزه و حامله كلير و خشونت آنا لوسيا و چروكهاي صورت روسو و غيرتيبازيهاي جين شوهر سان و تپلي تنبلي هارلي ميگفتند و تو عين بز سرت را ميانداختي پايين و هيچ حرفي نبود كه با آنان قسمت كني.
در مهمانيها كه بحث ميرسيد به لاست هر چه ميخواستي بحث را عوض كني كسي زير بار نميرفت و مجبور بودي به بهانه دستشويي رفتن يا شستن ظرف(چون صاحبخانه شديدا مشغول دفاع از شخصيت كاريزماتيك جانلاك بود) جوري از جمع كناره بگيري.
ناگهان طاقتم به طور كلي طاق شد.ديدم از غافله لاست بسيار عقب هستم .
اما هنوز دلم نميآمد بروم سيهزار تومن پول بيزبان را بدهم سري كامل لاست را بخرم. نكند مثل هريپاتر و جومونگ جلبم نكند.
زنگ زدم به برادرم: ايندفعه خواستي بيايي كرج خانهي ما، بدون لاست لطفا نيا و براي اينكه حسابي از من حساب ببرد. گوشي را تق گذاشتم.
حقهام گرفت و پنجشنبه همان هفته برادرم با سيزن اول لاست كه اول از آيفون تصويري نشانم داد، پيدايش شد.
خوشبختانه اين ننگ در حال پاك شدن از دامانمان ميباشد و كمي احساس ميكنيم ، شايد چند قدمي عقبتر ، اما رد پاهاي شترهاي قافله را مشاهده ميكنيم و عنقريب است بهشان برسيم.
و اما بعد...
سريال لاست خيلي آدمو جلب ميكنه. براي يادگيري مكالمه زبان انگليسي مفيده. شخصيتپردازيهاش خيلي خوبه و تقريبا هر سوالي برات پيش مياد در قسمتهاي بعدي بهش جواب ميده. خوبي اين سريال اينه كه سعي كرده نمونهاي از هر قاره، نژاد و مسلك توش بگنجونه. از آسيايي و اروپايي و سياه و سفيد و زرد و زن و مرد و پير و جوون و چاق و لاغر و خلاصه كه هر چي دلت بخواد.
يه جاهاييش ترسناكه يه جاهايي آروم و خانوادگي و ملودرام. يه جاهايي ناتوراليستيه و يه جاهايي ماوراءالطبيعت. يه جاهاييش رمانتيكه، يه جاهايي دراماتيك،
هر چند دقيقه يه ماجرايي پيش مياد كه گاهي حتي فكرشم نميتوني بكني و حسابي غافلگير ميشي.
توش كلي مباحث روانشناسي و جامعهشناسي داره. مثل سريالهاي ايراني شعار نميده. در دل داستان گنجوندهنش.
كلي اخلاق توش هست. كلي راست گويي و واقع گرايي داره. هيچكس در اين سريال حزباللهي و قديس نيست. همه اشتباه دارن. همه گناه كردن. عاشق ميشن، فارغ ميشن، گاهي راست ميگن گاهي دروغ(وقتي دروغ ميگن معمولا پارتنراشون ازشون جدا ميشن. تو ايران مثل ريگ همه به هم دروغ ميگن و هيچكس به دل نميگيره).
يكي مذهبيه، يكي لائيك. يكي به شانس اعتقاد داره يكي به سرنوشت. يكي اميدواره يكي نااميد...
سوتي هم كلي داره البته.
انگار سكينهخانم بندانداز هم با اونا تو جزيرهست و دائم ابروها و صورت خانمها رو بند ميندازه و موهاشونو رنگ ميكنه. فروشگاه بنتون هم انگار اونجا شعبه داره.
تاپ نافنما و شلوار جين و كمربند آنالوسيا كه چهل و چندروز بدون هيچ امكاناتي اونور جزيره بوده عين روز اولشه.
هارلي تپلي هم وقتي عزمشو جزم ميكنه رژيم بگيره عين بچهلوسا خوراكيهاي اندازهي 50 نفرو دور ميريزه و هيچكس هم اعتراضي نميكنه.( درست در همون وقت يه چتر نجات كلي مواد غذايي اندازه يه فروشگاه رفاه به جزيره انداخته و اونا هنوز خبر ندارن.)
و حوادث عجيب غريبي كه امكان نداشت توكتت بره در يك جزيره ميشه اتفاق بيفته.
با اينهمه من دلم ميخواست هي ببينم و ببينم. شبهايي بود كه به خودم قول ميدادم فقط يه قسمتشو ميبينم نشون به اون نشون كه دو تا ديويدي كه شامل هشت قسمت ميشد ميديدم. اگر كمتر از هميشه اينترنت ميام به خاطر همينه.
دومين سيزنشو خودم از جيب مباركم خريدم چون طاقت نداشتم تا هفتهي بعد كه برادرم مياد صبر كنم. در ضمن در برابر اين سريال در مقايسه با سريالهاي آبدوغي ايراني ميارزه.
كاش فيلمنامهنويسهاي ايراني چندين بار نگاهش كنن و ازش ياد بگيرن. سرعت حوادث، طول ندادن صحنهها، ديالوگهاي جالب و موثر و نه بيخودي. فلاشبكهايي كه از قبل منتظرش بودي.
اگر تشنهت ميشد، اگر جيشت ميگرفت دلت نميومد بري.
پ.ن.
در سيزن يك همهش منتظر بودم زن سياهپوست حدودا 50 ساله نقش بيشتري در فيلم داشته باشه و از تجربياتش كه به نظر زياد ميومد بيشتر استفاده بشه كه به جز در سكانس دلداري به چارلي تقريبا كنار گذاشته شد.
خلاصه :
هواپيمايي در يك جزيره ناشناخته سقوط ميكنه و تعدادي از مسافرا زنده ميمونن. اين آدما نمايندهي مردم سراسر كره زمين هستن و هر كدوم تواناييها و ناتوانيهايي دارن. با فرهنگهاي مختلف و البته تقريبا همهشون در زندگيشون مرتكب گناهاني شدن و...
در طول سريال براشون اتفاقاتي ميافته و هر كدوم با اين اتفاقات برخورد متفاوتي ميكنن . گاهي ميتوني مابهازاي خودتو توشون پيدا كني.
شوخي:
اگه در هواپيما يك آخوند بود و به محض سقوط هواپيما جداسازي جنسيتي انجام ميداد و نماز جماعت و جمعه راه مينداخت و به مسئلهها جواب ميداد. و اونا رو براي هم صيغه ميكرد، هرگز اين همه بلا سرشون نميومد... و سراسر اين سريال پر نبود از فحشا و فسق و فجور و... استغرالله نذاريد دهنم بيشتر از اين باز شه.
زيتون تو كه لاست ميگرفتي همه عمر
ديدي كه چگونه لاست زيتون گرفت؟!
---
كتاب كافه پيانو رو بالاخره در كرج گير آوردم. چاپ هجدهم! گرچه اگر تيراژ چاپهاي قبلي هم همين 2500 تا باشه سرجمع ميشه 45000 تا.... اگه اين پرتيراژترين كتاب سال باشه، واي به حال كتابهاي كم تيراژي(و بعضا با ارزشي) كه فقط يكبار چاپ شدن و نويسنده نصفشو خودش خريده و به دوستانش كادو داده.
---
ايستگاههاي خوشگل اتوبوس... قابل توجه سردار... ببخشيد شهردار قاليباف... براي ايستگاه دم خونهي ما چهارمي لطفا.
---
واي كه نديدن عكساي عروسي شهرام صولتي بدتر از لاست نديدنه. مرسي كه برام اينا رو ميفرستين و باعث ميشين اطلاعاتم هميشه آپتوديت باشه.
من عاشق اون آقا كلاهيه شدم... عكس اول و دوم از آخر... شهره كوش؟
---
آخ... پيمان ابدي جان مرض داشتي اومدي ايران؟
آخه آدم آلمانو ول ميكنه مياد تو اين كشوري كه نميدونن ايمني چيه كار كنه.
---
شماره گذاري ميكردم سنگين تر نبودم؟.
---
بستري شدن عزتالله انتظامي براي عمل جراحي پا
---
خوشم مياد نامزد رياست جمهوري شدن تبديل شده به مسخره بازي.
يك كودك 12 ساله در جمع نامزدهاي انتخابات ...
آيا خودت را رجل سياسي ميداني؟
ـ وقتي شهيد حسين فهميده زير تانك رفت، امام(ره) گفت كه او رهبر ما بود. پس معلوم ميشود كه او يك رجل سياسي بود. با اين وجود من چطور ميتوانم يك رجل سياسي نباشم؟
ـ اگر تائيد صلاحيت نشوي چه ميكني؟
ـ براي رياست جمهوري بعد آماده ميشوم. سعي ميكنم كاري كنم كه براي ايران 1404 آماده شويم.
وي در پاسخ به اين سوال كه ميداني كيك زرد چيست؟ گفت... (دهه...بقيهشو بريد تو خود لينك بخونيد.مگه من فضامو از سر راه آوردم)
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸
يك سرشكستگي ديگر
بعد از نخوندن كتابهاي هري پاتر و گوش ندادن نامجو، يك سرشكستگي ديگه به پروندهم اضافه شد. تا حالا نتونستم حتي يك قسمت جومونگ رو هم ببينم. هر وقت نشستم پاش حواسم رفته به گوشوارههاي خانمهاي داستان و براي خودم يه طرح ريختم سفارش بدم برام بسازن. در ضمن تاحالا فكر ميكردم جومونگ اسم يه زنه
برچسبها:
جومونگ,
سريال تلويزيوني,
گوشواره,
هري پاتر
اشتراک در:
پستها (Atom)