همونطور که تا حالا حتما فهمیدید چون خبرش عین توپ ترکیده، که ورود خمینی به ایران رو در 12 بهمن بازسازی کردن و به جای خمینی از یه ماکت مقوایی استفاده کردن!
اینم لینک عکساش.
الان فیس بوک غوغاست و به یاد ندارم هیچ موضوعی اینقدر ملت رو به وجد آورده باشه. اول چند تا از پستهای خودم تو فیس بوک رو بذارم:
- مقوای محبوب من از سفر آمد...
- کاغذ هم نبود، چه برسه به مقوا...
-امام جان، تو 33 سال پیش که اومدی پا داشتی:((((
- به جان شما، الان اگه ما اینکارو کرده بودیم و به جای خمینی از ماکت مقواییش استفاده میکردیم الان در کهریزک زیر شکنجه بودیم!
- اقلا از شکلات درستش میکردن بعد از مراسم میدادن چند تا بچه بخورنش یه نفعی داشته باشه!
- به خدا باید به طراح امام مقوایی مدال داد، اونقدر روحیهمون بد بود و از شروع دهه زجر اونقدر ناراحت بودیم که خود من فکر میکردم امسال دیگه دق میکنم.
اما شروعش خیلی خوب بود، یه مدت بود اینقدر نخندیده بودم!
لطفا برای نُه روز دیگه از همین برنامهها بذارید:)
- موندم این ماکته چرا دست نداشت برای بوسیدن؟
طراحش باید توبیخ بشه. آخه ملت کجاشو ماچ کنن؟
- باور کنید اگه از بچه دبستانیها میخواستن برای روز اومدن خمینی یه برنامه درست کنن از این بهتر میشد:)
- دنیا رو چه دیدی، شاید انقلاب بعدی از همین مقوا شروع بشه:)
- ساده نباشید، اینا این کارو کردن، تا جایزه فاطمه معتمدآریا و اصغرفرهادی از اذهان پاک بشه!
- خوبی امام مقوایی اینه که نمیتونه برینه به قیام!
- به رهبر مقوایی گفتن حالا که اومدی ایران چه احساسی داری؟
گفت: اِحساس؟(اِحاش رو کشیده بخونید) من چسبم داره وا میره اونوقت شما میپرسید اِحساسم چیه؟
- حزب فقط حزبالله ، رهبر فقط مقوا
- بسیجیها میخونن: یار مقوایی من، با من و همراه منی...
-مشاورای خامنهای: آقا دستمان به دامنت(عبات) وضع مملکت خیلی نابسامانه، 12 بهمن داره میرسه و همه از دهه فجر نفرت دارن و میگن دهه زجر، از اونور هم طلا و دلار گرون، گوشت و میوه و لبنیات و حبوبات و پوشاک و... گرون، دارو گرون، دکتر گرون، اجاره خونه گرون، پول تو دست مردم نیست، همه ناراضی ین ، همه منتظر یه جرقه تا بریزن تو خیابونا... یه فکری بکن.
خامنهای ریشش رو خاروند و گفت: یه خمینی مقوایی درست کنید، از یه هواپیما بیارید پایین عین فیلمهای کمدی همه به مقوا احترام بذارید، قول میدم دهه فجر که سهله تا عید خوراک خنده و تفریح مردم در میاد و بیخیال اعتراض...
ویه کاریکاتور زیبا از مانا نیستانی در مردمک
اینم یه لینک بامزه از خون دادن یه پهلوون... .
برای آزمایشگاه بیمارستان. به مسائل مقوایی ربط نداره ولی عین اون خندهداره.
خوبه حالا آقایون زایمان نمیکنن وگرنه چه میکردن!
پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۰
چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۰
عاشقانهها
1- عاشقانههامو تو سایت مرد روز میذارم.
بعضیاشو از تو وبلاگم در میارم بقیهشم جدید می نویسم،
یکیش اینه
بقیهشم هم اینجا.
2- نظرخواهیمهم کماکان خرابه...
3- خوب، خدا رو شکر، بوسیدن دست رهبر اشکال شرعی نداره... اونم کی اعلام کرده؟
خود رهبر. وای... بمیرم چقدر شکستهنفسی میکنه این مرد!
من چندشب بود به خاطر این مسئله خوابم نمیبرد. نمیدونم به خاطر خود مسئله بود یا حل مسئله...
4- خیلیها رو میشناسم تا دخترشون میخواد از درخت بالا بره، سوار تاب و الاکلنگ و سرسره یا حتی سوار اسب بشه، میگن ای وای دختر عیب پیدا میکنی، جواب شوهرتو بعدا چی بدیم(حالا دختر مثلا سه چهار سالشه)
محمد بابایی خاطرهای نوشته مربوط به همین جریان. بکارت! همچنان مسئله این است...
5- تا سیبا حرف میزنه میگم مهریهمو میذارم اجرا ها....
:
6-میوهفروش وانتی محله ما امروز فقط دو جعبه پرتقال آورده بود، میپرسم پس بقیه میوهها کو؟ وانتت که همیشه پر از میوههای جورواجور بود. میگه: مگه نمیدونی قحطیه، کوچه پایینیها ریختن سرم همه رو خریدن. اینم پشت صندلی(گفت زیر صندلی قایم کردم اما میگن بگو پشت صندلی.) وانتم قایم کرده بودم.
جلالخالق مگه میوه رو چند ماه میشه احتکار کرد.
مردم ایران جای اعتراض به شرایط، فوری میخوان بار خودشونو ببندن.
7- هه هه، چه بامزه، تمامسکه و نیمسکه و ربعسکه بهار آزادی فروشش در بانک به ترتیب: 844 ، 413، 207 هزار تومن
و در بازار آزاد: 785، 388، 197
اونوقت مگه کسی مغز خر خورده بازار آزاد رو ول کنه بره تو صف سکه جلوی بانک:))
نمیدونن که زیتونی تو این مملکت هست که مچ بگیره!
بعضیاشو از تو وبلاگم در میارم بقیهشم جدید می نویسم،
یکیش اینه
بقیهشم هم اینجا.
2- نظرخواهیمهم کماکان خرابه...
3- خوب، خدا رو شکر، بوسیدن دست رهبر اشکال شرعی نداره... اونم کی اعلام کرده؟
خود رهبر. وای... بمیرم چقدر شکستهنفسی میکنه این مرد!
من چندشب بود به خاطر این مسئله خوابم نمیبرد. نمیدونم به خاطر خود مسئله بود یا حل مسئله...
4- خیلیها رو میشناسم تا دخترشون میخواد از درخت بالا بره، سوار تاب و الاکلنگ و سرسره یا حتی سوار اسب بشه، میگن ای وای دختر عیب پیدا میکنی، جواب شوهرتو بعدا چی بدیم(حالا دختر مثلا سه چهار سالشه)
محمد بابایی خاطرهای نوشته مربوط به همین جریان. بکارت! همچنان مسئله این است...
5- تا سیبا حرف میزنه میگم مهریهمو میذارم اجرا ها....
:
6-میوهفروش وانتی محله ما امروز فقط دو جعبه پرتقال آورده بود، میپرسم پس بقیه میوهها کو؟ وانتت که همیشه پر از میوههای جورواجور بود. میگه: مگه نمیدونی قحطیه، کوچه پایینیها ریختن سرم همه رو خریدن. اینم پشت صندلی(گفت زیر صندلی قایم کردم اما میگن بگو پشت صندلی.) وانتم قایم کرده بودم.
جلالخالق مگه میوه رو چند ماه میشه احتکار کرد.
مردم ایران جای اعتراض به شرایط، فوری میخوان بار خودشونو ببندن.
7- هه هه، چه بامزه، تمامسکه و نیمسکه و ربعسکه بهار آزادی فروشش در بانک به ترتیب: 844 ، 413، 207 هزار تومن
و در بازار آزاد: 785، 388، 197
اونوقت مگه کسی مغز خر خورده بازار آزاد رو ول کنه بره تو صف سکه جلوی بانک:))
نمیدونن که زیتونی تو این مملکت هست که مچ بگیره!
قحطینامه- १ - سبزیخورد شده
ایش... قحطی بیاد... در خودنویس
داشتم فریزر رو تمیز میکردم دیدم سبزی خورد شدهمون تموم شده.
فرداش ساعت ده صبح رفتم مغازه علیآقا که سبزیهای پاککرده و شسته رو جلوی چشممون با دستگاه خورد میکنه، دیدم دو تا خانم جلومن و هر کدوم ده کیلو سبزی قرمه میخوان، گفتم اووه... کی حوصله داره وایسه 20 کیلو سبزی قِرقِر خورد شه.
پسفرداش بعد از ظهر ساعت 3 رفتم وقتی که علیآقا تازه از خواب بیدار میشه و مشتریها هنوز بیدار نشدن، دیدم 5 نفر حی و حاضر تو صفن و وقتی ازشون پرس و جو کردم دیدم هر کدوم بین 4 تا 8 کیلو سبزی آش و قرمه و پلو میخوان، گفتم ولش کن بابا. حیف وقت نیست. هر چی علیآقا اصرار کرد بمون نوبتت بشه، گفتم اصلا و ابدا!
پساونفرداش ساعتی رفتم که دیگه مطمئن بودم هیچکی نیست. علیآقا عادت داره سر ساعت 1 ناهار بخوره و یه چُرتی بزنه و اگه مشتری اون ساعت بره عین دورازجون سگ پاچهشو میگیره! گفتم خودش دیده من دوسه روزه میرم، کارمو راه میندازه.
چشمتون روز بد نبینه ساعت یک بعد از ظهر رفتم دیدم او وَه، ده دوازده نفر تو صفن. علیآقا هم بداخلاق با دهن کفکرده تندتند داره سبزی خورد میکنه، قیمتی هم که پشت شیشه زده کیلویی 500 تومن بیشتر از دیروزه. فهمیدم هوا پسه، یاد اوضاع فروشگاه رفاه دو روز پیش افتادم که مردم لَه لَه میزدن برای خرید و هر چی تو قفسهها بود جارو میکردن میذاشتن تو چرخ خریدشون. گفتم دیگه اقلا برای سبزی باید پیروز به خونه برگردم. سبدهای بزرگ سبزی پاک کرده و شسته شده تا سقف پر بودن و نگرانی از تموم شدن سبزی نداشتم.
شاید بگم حدود دوساعت طول کشید نفرات جلویی کارشونو راه انداختن. آخه دستگاهش برای هر بار بیشتر از سهچهار کیلو سبزی نمیتونست خورد کنه، تازه وسطاش هم تیغههاش کُند میشد و باید عوضش میکرد.
تا اینکه رسید به خانم جلویی من، یه خانوم حدود پنجاه ساله، مانتو بلند تا قوزک پا و روسری گلدار تا ابرو پایین کشیده با اعتماد بهنفس عجیبی گفت: 50 کیلو قرمه! ایبابا، بابات خوب، ننهت خوب! 50 کیلو؟ مگه میخوای به هیئت غذا بدی... به علیآقا که ناهار نخورده حرکاتش عین فیلما اسلوموشن شده بود گفتم علیآقا چرا تو این موقعیت برای خودت کمک نمیاری؟ زد تو دهنم که اگه بیارم تو حقوقشو میدی؟
من و نفر عقبیها هی به هم نگاه و بعد نچنچی کردیم. شما فکر کنید علیآقا که هر نایلونش دوسهکیلو بیشتر سبزی جا نمیگرفت چند بار رفت نایلون بیاره و از زور خستگی نایلونو مینداخت زمین و با همون دست دوباره سبزی برمیداشت میگذاشت تو دستگاه؟
خلاصه 50 کیلوش تموم شد، اومدیم یه نفس راحت بکشیم که گفت: علیآقا، 20 کیلو هم سبزی پلو –کوکو(شبیه به همهن) و 30 کیلو هم آش، زیاد خورد نشه و 20 کیلو سبزی سوپ و ده کیلو اسفناج و ده کیلو نعناج جعفری و ده کیلو کرفس خورد شده( که دوتای آخرو نداشت خوشبختانه)...
صدای همه دراومد. من گفتم خانم این همه مگه تو فریزرت جا میشه اصلا؟
با غرور گفت: بَه، دیروز به خاطر همین یه فریزر بزرگ آمریکایی اصل خریدم گذاشتم اتاق دخترم!
- خوب برای چی؟
- مگه نمیدونید قطحی اومد؟
- والله خانم قحطی رو شماها ایجاد میکنید!(همه با تحسین نگام میکردن اما خودشون جرأت حرف زدن نداشتن بخصوص که دوتا پسر تیپ حزباللهی اومده بودن ببینن بارهای خانوم حاضره براش حمل کنن و طرز رفتارش با اونا یه جوری بود انگار زیر دستای شوهرش بودن)
بعدش هم شما نمیگید اون یکی دو میلیون پول فریزر به اضافه هزینه برق ماهانه نگهداری این سبزیها به پولش اضافه میشه؟
دیدم محل نمیذاره اضافه کردم: تازه گرون هم بشه شما که ککتون نمیگزه این مردم متوسط و فقیرن که بهشون فشار میاد.
دیدم نخیر! دماغشو گرفته بالا و هی به علی آقا دستور میده: این کیسه نایلون رو بذار اونور بذار اینور، آهان، بده این آقا(حزباللهی) ببره من یهویی حساب میکنم و...،
گفتم یه چیزی بگم بسوزه!
- شما فکر تموم شدن اکسیژن خونهتون نیستین حاج خانوم؟ فریزر اضافی اکسیژن هواتونو میگیره
(میدونم چرت گفتم اما خیلی لجم گرفته بود)
یه خورده به فکر فرو رفت...
- اتاق مال اون دخترمه که خارج از کشوره. باید پنجرهشو باز بذارم...
حالا یه صف درست شده پست سرم این هوا...
همه غرغر میکردن اما هیچکس هیچی نمیگفت...
وقتی تشریفشو برد... همه منو تشویق میکردن که خوب بهش میپروندی و حالشو سر مسئله اکسیژن گرفتی و حالا میره یه دستگاه هواساز هم میخره میذاره تنگ فریزر و ... همینان قحطی درست میکنن وگرنه سبزی که تو مملکت ما کم نمیاد... سبزی بیشتر از دوماه بمونه دیگه ویتامین نداره و... لابد دوسه تا فریزر هم برای گوشت و مرغ گرفته و....
گفتم پس چرا یه کدومتون به طرفداری از من حرف نزدید تا اقلا از علی آقا بخواهیم یه حدنصابی بذاره برای خرید سبزی...
چی داشتن بگن؟ فوقش میگفتن سری که درد میکنه دستمال نمیبندن.
خلاصه که یه نصفه روزم کامل رفت برای چند کیلو سبزی خوردشده ناقابل... و هیچ احساس پیروزی هم نداشتم....
داشتم فریزر رو تمیز میکردم دیدم سبزی خورد شدهمون تموم شده.
فرداش ساعت ده صبح رفتم مغازه علیآقا که سبزیهای پاککرده و شسته رو جلوی چشممون با دستگاه خورد میکنه، دیدم دو تا خانم جلومن و هر کدوم ده کیلو سبزی قرمه میخوان، گفتم اووه... کی حوصله داره وایسه 20 کیلو سبزی قِرقِر خورد شه.
پسفرداش بعد از ظهر ساعت 3 رفتم وقتی که علیآقا تازه از خواب بیدار میشه و مشتریها هنوز بیدار نشدن، دیدم 5 نفر حی و حاضر تو صفن و وقتی ازشون پرس و جو کردم دیدم هر کدوم بین 4 تا 8 کیلو سبزی آش و قرمه و پلو میخوان، گفتم ولش کن بابا. حیف وقت نیست. هر چی علیآقا اصرار کرد بمون نوبتت بشه، گفتم اصلا و ابدا!
پساونفرداش ساعتی رفتم که دیگه مطمئن بودم هیچکی نیست. علیآقا عادت داره سر ساعت 1 ناهار بخوره و یه چُرتی بزنه و اگه مشتری اون ساعت بره عین دورازجون سگ پاچهشو میگیره! گفتم خودش دیده من دوسه روزه میرم، کارمو راه میندازه.
چشمتون روز بد نبینه ساعت یک بعد از ظهر رفتم دیدم او وَه، ده دوازده نفر تو صفن. علیآقا هم بداخلاق با دهن کفکرده تندتند داره سبزی خورد میکنه، قیمتی هم که پشت شیشه زده کیلویی 500 تومن بیشتر از دیروزه. فهمیدم هوا پسه، یاد اوضاع فروشگاه رفاه دو روز پیش افتادم که مردم لَه لَه میزدن برای خرید و هر چی تو قفسهها بود جارو میکردن میذاشتن تو چرخ خریدشون. گفتم دیگه اقلا برای سبزی باید پیروز به خونه برگردم. سبدهای بزرگ سبزی پاک کرده و شسته شده تا سقف پر بودن و نگرانی از تموم شدن سبزی نداشتم.
شاید بگم حدود دوساعت طول کشید نفرات جلویی کارشونو راه انداختن. آخه دستگاهش برای هر بار بیشتر از سهچهار کیلو سبزی نمیتونست خورد کنه، تازه وسطاش هم تیغههاش کُند میشد و باید عوضش میکرد.
تا اینکه رسید به خانم جلویی من، یه خانوم حدود پنجاه ساله، مانتو بلند تا قوزک پا و روسری گلدار تا ابرو پایین کشیده با اعتماد بهنفس عجیبی گفت: 50 کیلو قرمه! ایبابا، بابات خوب، ننهت خوب! 50 کیلو؟ مگه میخوای به هیئت غذا بدی... به علیآقا که ناهار نخورده حرکاتش عین فیلما اسلوموشن شده بود گفتم علیآقا چرا تو این موقعیت برای خودت کمک نمیاری؟ زد تو دهنم که اگه بیارم تو حقوقشو میدی؟
من و نفر عقبیها هی به هم نگاه و بعد نچنچی کردیم. شما فکر کنید علیآقا که هر نایلونش دوسهکیلو بیشتر سبزی جا نمیگرفت چند بار رفت نایلون بیاره و از زور خستگی نایلونو مینداخت زمین و با همون دست دوباره سبزی برمیداشت میگذاشت تو دستگاه؟
خلاصه 50 کیلوش تموم شد، اومدیم یه نفس راحت بکشیم که گفت: علیآقا، 20 کیلو هم سبزی پلو –کوکو(شبیه به همهن) و 30 کیلو هم آش، زیاد خورد نشه و 20 کیلو سبزی سوپ و ده کیلو اسفناج و ده کیلو نعناج جعفری و ده کیلو کرفس خورد شده( که دوتای آخرو نداشت خوشبختانه)...
صدای همه دراومد. من گفتم خانم این همه مگه تو فریزرت جا میشه اصلا؟
با غرور گفت: بَه، دیروز به خاطر همین یه فریزر بزرگ آمریکایی اصل خریدم گذاشتم اتاق دخترم!
- خوب برای چی؟
- مگه نمیدونید قطحی اومد؟
- والله خانم قحطی رو شماها ایجاد میکنید!(همه با تحسین نگام میکردن اما خودشون جرأت حرف زدن نداشتن بخصوص که دوتا پسر تیپ حزباللهی اومده بودن ببینن بارهای خانوم حاضره براش حمل کنن و طرز رفتارش با اونا یه جوری بود انگار زیر دستای شوهرش بودن)
بعدش هم شما نمیگید اون یکی دو میلیون پول فریزر به اضافه هزینه برق ماهانه نگهداری این سبزیها به پولش اضافه میشه؟
دیدم محل نمیذاره اضافه کردم: تازه گرون هم بشه شما که ککتون نمیگزه این مردم متوسط و فقیرن که بهشون فشار میاد.
دیدم نخیر! دماغشو گرفته بالا و هی به علی آقا دستور میده: این کیسه نایلون رو بذار اونور بذار اینور، آهان، بده این آقا(حزباللهی) ببره من یهویی حساب میکنم و...،
گفتم یه چیزی بگم بسوزه!
- شما فکر تموم شدن اکسیژن خونهتون نیستین حاج خانوم؟ فریزر اضافی اکسیژن هواتونو میگیره
(میدونم چرت گفتم اما خیلی لجم گرفته بود)
یه خورده به فکر فرو رفت...
- اتاق مال اون دخترمه که خارج از کشوره. باید پنجرهشو باز بذارم...
حالا یه صف درست شده پست سرم این هوا...
همه غرغر میکردن اما هیچکس هیچی نمیگفت...
وقتی تشریفشو برد... همه منو تشویق میکردن که خوب بهش میپروندی و حالشو سر مسئله اکسیژن گرفتی و حالا میره یه دستگاه هواساز هم میخره میذاره تنگ فریزر و ... همینان قحطی درست میکنن وگرنه سبزی که تو مملکت ما کم نمیاد... سبزی بیشتر از دوماه بمونه دیگه ویتامین نداره و... لابد دوسه تا فریزر هم برای گوشت و مرغ گرفته و....
گفتم پس چرا یه کدومتون به طرفداری از من حرف نزدید تا اقلا از علی آقا بخواهیم یه حدنصابی بذاره برای خرید سبزی...
چی داشتن بگن؟ فوقش میگفتن سری که درد میکنه دستمال نمیبندن.
خلاصه که یه نصفه روزم کامل رفت برای چند کیلو سبزی خوردشده ناقابل... و هیچ احساس پیروزی هم نداشتم....
یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۰
مصاحبه انتخاباتی/ جوابهای دندانشکن من به آمارگیر صدا و سیما
- در میدون معروفی با دوستم قرار داشتم. طبق معمول دیر کرده بود. من خسته و بیحوصله به دختر مقنعهای-چادرییی نگاه میکردم که فرمهایی در دست داشت و هر چند دقیقه آدمی رو از بین جمعیت سوا میکرد و باهاش مصاحبه میکرد و روی صفحهای علامت میگذاشت و چیزهایی مینوشت. جالب اینجا بود که با تموم سختی پیدا کردن افرادی برای مصاحبه و با اینکه چندبار نگاهش به من افتاد اما از من تقاضای مصاحبه نمیکرد. با دقت بیشتر، متوجه شدم فقط از آقایون ریشو و زنان چادری یا مانتو مقنعهای رو از بین جمعیت انتخاب می کنه. یک ربع بیستدقیقه بعد دیدم بیکاره و باز تا نگاهش به من افتاد نگاهشو فوری دزدید و روشو کرد اونور. گفتم: چیه؟ من نمیتونم به سوالاتون جواب بدم؟ با اکراه کمی اومد جلو و با تردید گفت باشه. از طرف صدا و سیما برای انتخابات آمار میگیریم. با لبخندی پیروزمندانه گفتم اشکالی نداره! بپرسید.(انگار کارمند صدا و سیما جرمی مرتکب شده و من با بزرگواری میگم اشکالی نداره)
تأخر و تقدم سوالها دقیقا یادم نیست. اما اینها رو پرسید:
- میدونید چه انتخاباتی در پیشه؟
- بله، انتخابات مجلس.
- فکر میکنید چند درصد مردم شرکت کنند؟
- بین 20 تا 30!
با نگاه شماتتباری پرسید چرا اینقدر کم؟
- شما بقیه سوالاتونو بپرسید لطفا.
- خوب اینم سواله دیگه،( من کله کشیدم، او ورق را از من قایم کرد) آخه هیچکی به کمی شما نگفت.
- خوب من نظرمو گفتم.
- دلیلش؟
- یه دلیلش انتخابات ریاست جمهوری سال 88ه.
- یعنی چطور؟
من با خنده: شما فکر کنید موسوی مثلا چند رأی داشت؟
- وا... چه ربطی داره؟
- الان میگم، شما فکر کن مثلا 13 میلیون رأی، رای کروبی و رضایی (تندتند یه چیزهایی مینوشت) چند تا؟ بگیریم به قول شما 5 میلیون. خود به خود 18 میلیون از رای دهندهها میرن کنار؟
- برای چی برن کنار؟ یعنی فکر میکنید اصلاحطلبا نمیرن رای بدن؟
- لابد انتظار دارید با چیزهایی که پیش اومد و کشت و کشتارها و زندانی شدن رهبراشون موسوی و کروبی برن رأی برن؟
طفلک رنگ و روش پرید. اما پرسید: یعنی در حصر بودن آقای موسوی هم در رأی ندادن موثره؟
- نه پس موثر نیست!
فقط همین؟
- نخیر، شما فرض کن، خیلیها میخوان رأی بدن و اصلا هم از کشتو کشتارها و تجاوزات و زندانیکردنها ناراحت نیستن، اما کاندیدای مورد علاقهشون رد صلاحیت شده.
- پس بنویسم، به علت رد صلاحیت کاندیدای مورد علاقه!
- اینم بنویس لطفا: نارضایتی از وضع مملکت، گرونیها، قیمت دلار و طلا، بیکاری و...
خودش حرفمو برید: آیا به اخبار صدا و سیما گوش میدید؟
- نه، وقتشو ندارم.
- وقتشو ندارید یا...
- اعتماد هم ندارم. کی تاحالا حرف راست شنیدیم ازشون؟
- آیا رسانههای خارجی مثل بیبیسی و ویاُ اِی در رأی ندادن مردم مؤثرن؟
- بله که مؤثرن.
- چرا؟
من با خنده- پرسیدن نداره؟ چون مردم ایران هر شب پای اخبار همین رسانههان!
- من یه سری اسم میگم شما بگو کدوم از اینا برای رأی دادن یا ندادن رو مردم، دانشجوها تأثیر میذارن: رسانههای داخلی، خارجی، روزنامهها، روحانیون، همکارها، استاد دانشگاه، همکلاسیها، مسجد، همسایه، مردم کوچه و بازار و...
- همهشون!
- مگه میشه همهشون؟
- بله، شما مثلا دختر همسایهتونو تو تظاهرات 88 گرفتنش و میاد تعریف میکنه تو زندان چی بر سرش گذشته، تو تاکسی میشنوید یکی از فامیلش میگه که از فقر کلیهشو فروخته، تو روزنامه میخونیم که دزدی و جنایت چند برابر قبل ازانقلابه، همکار تعریف میکنه دخترش دانشگاه قبول شده اما پول نداشته و نذاشته بره دانشگاه، روحانی تو مسجد محل تعریف میکنه که قناعت کنید اما پسر خودش ماشین صد یا دویست میلیونی سواره، استاد دانشگاه هم که وظیفهشه روشنگری کنه و همکلاسیها هم که خودتون میدونید چیا میگن...
حرفمو قطع کرد... خوب ، خوب متوجه شدم...(یواش یواش داشت عصبانی میشد)
- شما چقدر به سلامت انتخابات باور دارید؟ خیلی زیاد، زیاد، کم، خیلی کم،
- خیلی کم!
- آیا فکر میکنید در انتخابات آتی تقلبی از طرف یکی از جناحها صورت خواهد گرفت.
- بله، مسلما.
- فکر میکنید کدوم گروه بیشترین رأی رو برای نمایندگی بیارن؟ اصولگرا، اصلاحطلب یا هر گروهی که خودتون اسم ببرید.
- خوب معلومه اصولگراها از توی صندوق بیرون میان!
- سوال آخر، شما میرید رأی بدید؟
- جوابشو خودت بهتر میدونی...
- همین دیگه، برای همین نمیخواستم باهات مصاحبه کنم. از همون اولش فهمیدم.
و پشتشو کرد و داشت میرفت... فکر کنم تحقیقات میدانیش جریحهدار شده بود.
صداش کردم و گفتم خانوم،(برگشت به طرفم)- آمار گیری اون نیست که بیای همهش با همفکرای خودت مصاحبه کنی. من از اولش دیدم یه عالمه پسر دختر دانشجو و خانوم و آقای با ظاهر غیرمذهبی از جلوت رد شدن با یکیشون مصاحبه نکردی، فقط با همتیپای خودتو صدا کردی. یه طرفه میری قاضی و راضی برمیگردی.
بعدا میگید آمار گرفتیم 80 درصد مردم تو انتخابات شرکت میکنن. و بعد انتظار دارید بگیم تقلب نشده؟ همین مصاحبه شما با افراد شبیه به خودتون مصداق بارز تقلب در آماره...
پشت چشمی نازک کرد و یه خداحافظی کوچولو کرد و رفت.
حیف من میام با اینا مصاحبه میکنم والا...
بالاترین
تأخر و تقدم سوالها دقیقا یادم نیست. اما اینها رو پرسید:
- میدونید چه انتخاباتی در پیشه؟
- بله، انتخابات مجلس.
- فکر میکنید چند درصد مردم شرکت کنند؟
- بین 20 تا 30!
با نگاه شماتتباری پرسید چرا اینقدر کم؟
- شما بقیه سوالاتونو بپرسید لطفا.
- خوب اینم سواله دیگه،( من کله کشیدم، او ورق را از من قایم کرد) آخه هیچکی به کمی شما نگفت.
- خوب من نظرمو گفتم.
- دلیلش؟
- یه دلیلش انتخابات ریاست جمهوری سال 88ه.
- یعنی چطور؟
من با خنده: شما فکر کنید موسوی مثلا چند رأی داشت؟
- وا... چه ربطی داره؟
- الان میگم، شما فکر کن مثلا 13 میلیون رأی، رای کروبی و رضایی (تندتند یه چیزهایی مینوشت) چند تا؟ بگیریم به قول شما 5 میلیون. خود به خود 18 میلیون از رای دهندهها میرن کنار؟
- برای چی برن کنار؟ یعنی فکر میکنید اصلاحطلبا نمیرن رای بدن؟
- لابد انتظار دارید با چیزهایی که پیش اومد و کشت و کشتارها و زندانی شدن رهبراشون موسوی و کروبی برن رأی برن؟
طفلک رنگ و روش پرید. اما پرسید: یعنی در حصر بودن آقای موسوی هم در رأی ندادن موثره؟
- نه پس موثر نیست!
فقط همین؟
- نخیر، شما فرض کن، خیلیها میخوان رأی بدن و اصلا هم از کشتو کشتارها و تجاوزات و زندانیکردنها ناراحت نیستن، اما کاندیدای مورد علاقهشون رد صلاحیت شده.
- پس بنویسم، به علت رد صلاحیت کاندیدای مورد علاقه!
- اینم بنویس لطفا: نارضایتی از وضع مملکت، گرونیها، قیمت دلار و طلا، بیکاری و...
خودش حرفمو برید: آیا به اخبار صدا و سیما گوش میدید؟
- نه، وقتشو ندارم.
- وقتشو ندارید یا...
- اعتماد هم ندارم. کی تاحالا حرف راست شنیدیم ازشون؟
- آیا رسانههای خارجی مثل بیبیسی و ویاُ اِی در رأی ندادن مردم مؤثرن؟
- بله که مؤثرن.
- چرا؟
من با خنده- پرسیدن نداره؟ چون مردم ایران هر شب پای اخبار همین رسانههان!
- من یه سری اسم میگم شما بگو کدوم از اینا برای رأی دادن یا ندادن رو مردم، دانشجوها تأثیر میذارن: رسانههای داخلی، خارجی، روزنامهها، روحانیون، همکارها، استاد دانشگاه، همکلاسیها، مسجد، همسایه، مردم کوچه و بازار و...
- همهشون!
- مگه میشه همهشون؟
- بله، شما مثلا دختر همسایهتونو تو تظاهرات 88 گرفتنش و میاد تعریف میکنه تو زندان چی بر سرش گذشته، تو تاکسی میشنوید یکی از فامیلش میگه که از فقر کلیهشو فروخته، تو روزنامه میخونیم که دزدی و جنایت چند برابر قبل ازانقلابه، همکار تعریف میکنه دخترش دانشگاه قبول شده اما پول نداشته و نذاشته بره دانشگاه، روحانی تو مسجد محل تعریف میکنه که قناعت کنید اما پسر خودش ماشین صد یا دویست میلیونی سواره، استاد دانشگاه هم که وظیفهشه روشنگری کنه و همکلاسیها هم که خودتون میدونید چیا میگن...
حرفمو قطع کرد... خوب ، خوب متوجه شدم...(یواش یواش داشت عصبانی میشد)
- شما چقدر به سلامت انتخابات باور دارید؟ خیلی زیاد، زیاد، کم، خیلی کم،
- خیلی کم!
- آیا فکر میکنید در انتخابات آتی تقلبی از طرف یکی از جناحها صورت خواهد گرفت.
- بله، مسلما.
- فکر میکنید کدوم گروه بیشترین رأی رو برای نمایندگی بیارن؟ اصولگرا، اصلاحطلب یا هر گروهی که خودتون اسم ببرید.
- خوب معلومه اصولگراها از توی صندوق بیرون میان!
- سوال آخر، شما میرید رأی بدید؟
- جوابشو خودت بهتر میدونی...
- همین دیگه، برای همین نمیخواستم باهات مصاحبه کنم. از همون اولش فهمیدم.
و پشتشو کرد و داشت میرفت... فکر کنم تحقیقات میدانیش جریحهدار شده بود.
صداش کردم و گفتم خانوم،(برگشت به طرفم)- آمار گیری اون نیست که بیای همهش با همفکرای خودت مصاحبه کنی. من از اولش دیدم یه عالمه پسر دختر دانشجو و خانوم و آقای با ظاهر غیرمذهبی از جلوت رد شدن با یکیشون مصاحبه نکردی، فقط با همتیپای خودتو صدا کردی. یه طرفه میری قاضی و راضی برمیگردی.
بعدا میگید آمار گرفتیم 80 درصد مردم تو انتخابات شرکت میکنن. و بعد انتظار دارید بگیم تقلب نشده؟ همین مصاحبه شما با افراد شبیه به خودتون مصداق بارز تقلب در آماره...
پشت چشمی نازک کرد و یه خداحافظی کوچولو کرد و رفت.
حیف من میام با اینا مصاحبه میکنم والا...
بالاترین
مصاحبه انتخاباتی/ جوابهای دندانشکن من به آمارگیر صدا و سیما
- در میدون معروفی با دوستم قرار داشتم. طبق معمول دیر کرده بود. من خسته و بیحوصله به دختر مقنعهای-چادرییی نگاه میکردم که فرمهایی در دست داشت و هر چند دقیقه آدمی رو از بین جمعیت سوا میکرد و باهاش مصاحبه میکرد و روی صفحهای علامت میگذاشت و چیزهایی مینوشت. جالب اینجا بود که با تموم سختی پیدا کردن افرادی برای مصاحبه و با اینکه چندبار نگاهش به من افتاد اما از من تقاضای مصاحبه نمیکرد. با دقت بیشتر، متوجه شدم فقط از آقایون ریشو و زنان چادری یا مانتو مقنعهای رو از بین جمعیت انتخاب می کنه. یک ربع بیستدقیقه بعد دیدم بیکاره و باز تا نگاهش به من افتاد نگاهشو فوری دزدید و روشو کرد اونور. گفتم: چیه؟ من نمیتونم به سوالاتون جواب بدم؟ با اکراه کمی اومد جلو و با تردید گفت باشه. از طرف صدا و سیما برای انتخابات آمار میگیریم. با لبخندی پیروزمندانه گفتم اشکالی نداره! بپرسید.(انگار کارمند صدا و سیما جرمی مرتکب شده و من با بزرگواری میگم اشکالی نداره)
تأخر و تقدم سوالها دقیقا یادم نیست. اما اینها رو پرسید:
- میدونید چه انتخاباتی در پیشه؟
- بله، انتخابات مجلس.
- فکر میکنید چند درصد مردم شرکت کنند؟
- بین 20 تا 30!
با نگاه شماتتباری پرسید چرا اینقدر کم؟
- شما بقیه سوالاتونو بپرسید لطفا.
- خوب اینم سواله دیگه،( من کله کشیدم، او ورق را از من قایم کرد) آخه هیچکی به کمی شما نگفت.
- خوب من نظرمو گفتم.
- دلیلش؟
- یه دلیلش انتخابات ریاست جمهوری سال 88ه.
- یعنی چطور؟
من با خنده: شما فکر کنید موسوی مثلا چند رأی داشت؟
- وا... چه ربطی داره؟
- الان میگم، شما فکر کن مثلا 13 میلیون رأی، رای کروبی و رضایی (تندتند یه چیزهایی مینوشت) چند تا؟ بگیریم به قول شما 5 میلیون. خود به خود 18 میلیون از رای دهندهها میرن کنار؟
- برای چی برن کنار؟ یعنی فکر میکنید اصلاحطلبا نمیرن رای بدن؟
- لابد انتظار دارید با چیزهایی که پیش اومد و کشت و کشتارها و زندانی شدن رهبراشون موسوی و کروبی برن رأی برن؟
طفلک رنگ و روش پرید. اما پرسید: یعنی در حصر بودن آقای موسوی هم در رأی ندادن موثره؟
- نه پس موثر نیست!
فقط همین؟
- نخیر، شما فرض کن، خیلیها میخوان رأی بدن و اصلا هم از کشتو کشتارها و تجاوزات و زندانیکردنها ناراحت نیستن، اما کاندیدای مورد علاقهشون رد صلاحیت شده.
- پس بنویسم، به علت رد صلاحیت کاندیدای مورد علاقه!
- اینم بنویس لطفا: نارضایتی از وضع مملکت، گرونیها، قیمت دلار و طلا، بیکاری و...
خودش حرفمو برید: آیا به اخبار صدا و سیما گوش میدید؟
- نه، وقتشو ندارم.
- وقتشو ندارید یا...
- اعتماد هم ندارم. کی تاحالا حرف راست شنیدیم ازشون؟
- آیا رسانههای خارجی مثل بیبیسی و ویاُ اِی در رأی ندادن مردم مؤثرن؟
- بله که مؤثرن.
- چرا؟
من با خنده- پرسیدن نداره؟ چون مردم ایران هر شب پای اخبار همین رسانههان!
- من یه سری اسم میگم شما بگو کدوم از اینا برای رأی دادن یا ندادن رو مردم، دانشجوها تأثیر میذارن: رسانههای داخلی، خارجی، روزنامهها، روحانیون، همکارها، استاد دانشگاه، همکلاسیها، مسجد، همسایه، مردم کوچه و بازار و...
- همهشون!
- مگه میشه همهشون؟
- بله، شما مثلا دختر همسایهتونو تو تظاهرات 88 گرفتنش و میاد تعریف میکنه تو زندان چی بر سرش گذشته، تو تاکسی میشنوید یکی از فامیلش میگه که از فقر کلیهشو فروخته، تو روزنامه میخونیم که دزدی و جنایت چند برابر قبل ازانقلابه، همکار تعریف میکنه دخترش دانشگاه قبول شده اما پول نداشته و نذاشته بره دانشگاه، روحانی تو مسجد محل تعریف میکنه که قناعت کنید اما پسر خودش ماشین صد یا دویست میلیونی سواره، استاد دانشگاه هم که وظیفهشه روشنگری کنه و همکلاسیها هم که خودتون میدونید چیا میگن...
حرفمو قطع کرد... خوب ، خوب متوجه شدم...(یواش یواش داشت عصبانی میشد)
- شما چقدر به سلامت انتخابات باور دارید؟ خیلی زیاد، زیاد، کم، خیلی کم،
- خیلی کم!
- آیا فکر میکنید در انتخابات آتی تقلبی از طرف یکی از جناحها صورت خواهد گرفت.
- بله، مسلما.
- فکر میکنید کدوم گروه بیشترین رأی رو برای نمایندگی بیارن؟ اصولگرا، اصلاحطلب یا هر گروهی که خودتون اسم ببرید.
- خوب معلومه اصولگراها از توی صندوق بیرون میان!
- سوال آخر، شما میرید رأی بدید؟
- جوابشو خودت بهتر میدونی...
- همین دیگه، برای همین نمیخواستم باهات مصاحبه کنم. از همون اولش فهمیدم.
و پشتشو کرد و داشت میرفت... فکر کنم تحقیقات میدانیش جریحهدار شده بود.
صداش کردم و گفتم خانوم،(برگشت به طرفم)- آمار گیری اون نیست که بیای همهش با همفکرای خودت مصاحبه کنی. من از اولش دیدم یه عالمه پسر دختر دانشجو و خانوم و آقای با ظاهر غیرمذهبی از جلوت رد شدن با یکیشون مصاحبه نکردی، فقط با همتیپای خودتو صدا کردی. یه طرفه میری قاضی و راضی برمیگردی.
بعدا میگید آمار گرفتیم 80 درصد مردم تو انتخابات شرکت میکنن. و بعد انتظار دارید بگیم تقلب نشده؟ همین مصاحبه شما با افراد شبیه به خودتون مصداق بارز تقلب در آماره...
پشت چشمی نازک کرد و یه خداحافظی کوچولو کرد و رفت.
حیف من میام با اینا مصاحبه میکنم والا...
بالاترین
تأخر و تقدم سوالها دقیقا یادم نیست. اما اینها رو پرسید:
- میدونید چه انتخاباتی در پیشه؟
- بله، انتخابات مجلس.
- فکر میکنید چند درصد مردم شرکت کنند؟
- بین 20 تا 30!
با نگاه شماتتباری پرسید چرا اینقدر کم؟
- شما بقیه سوالاتونو بپرسید لطفا.
- خوب اینم سواله دیگه،( من کله کشیدم، او ورق را از من قایم کرد) آخه هیچکی به کمی شما نگفت.
- خوب من نظرمو گفتم.
- دلیلش؟
- یه دلیلش انتخابات ریاست جمهوری سال 88ه.
- یعنی چطور؟
من با خنده: شما فکر کنید موسوی مثلا چند رأی داشت؟
- وا... چه ربطی داره؟
- الان میگم، شما فکر کن مثلا 13 میلیون رأی، رای کروبی و رضایی (تندتند یه چیزهایی مینوشت) چند تا؟ بگیریم به قول شما 5 میلیون. خود به خود 18 میلیون از رای دهندهها میرن کنار؟
- برای چی برن کنار؟ یعنی فکر میکنید اصلاحطلبا نمیرن رای بدن؟
- لابد انتظار دارید با چیزهایی که پیش اومد و کشت و کشتارها و زندانی شدن رهبراشون موسوی و کروبی برن رأی برن؟
طفلک رنگ و روش پرید. اما پرسید: یعنی در حصر بودن آقای موسوی هم در رأی ندادن موثره؟
- نه پس موثر نیست!
فقط همین؟
- نخیر، شما فرض کن، خیلیها میخوان رأی بدن و اصلا هم از کشتو کشتارها و تجاوزات و زندانیکردنها ناراحت نیستن، اما کاندیدای مورد علاقهشون رد صلاحیت شده.
- پس بنویسم، به علت رد صلاحیت کاندیدای مورد علاقه!
- اینم بنویس لطفا: نارضایتی از وضع مملکت، گرونیها، قیمت دلار و طلا، بیکاری و...
خودش حرفمو برید: آیا به اخبار صدا و سیما گوش میدید؟
- نه، وقتشو ندارم.
- وقتشو ندارید یا...
- اعتماد هم ندارم. کی تاحالا حرف راست شنیدیم ازشون؟
- آیا رسانههای خارجی مثل بیبیسی و ویاُ اِی در رأی ندادن مردم مؤثرن؟
- بله که مؤثرن.
- چرا؟
من با خنده- پرسیدن نداره؟ چون مردم ایران هر شب پای اخبار همین رسانههان!
- من یه سری اسم میگم شما بگو کدوم از اینا برای رأی دادن یا ندادن رو مردم، دانشجوها تأثیر میذارن: رسانههای داخلی، خارجی، روزنامهها، روحانیون، همکارها، استاد دانشگاه، همکلاسیها، مسجد، همسایه، مردم کوچه و بازار و...
- همهشون!
- مگه میشه همهشون؟
- بله، شما مثلا دختر همسایهتونو تو تظاهرات 88 گرفتنش و میاد تعریف میکنه تو زندان چی بر سرش گذشته، تو تاکسی میشنوید یکی از فامیلش میگه که از فقر کلیهشو فروخته، تو روزنامه میخونیم که دزدی و جنایت چند برابر قبل ازانقلابه، همکار تعریف میکنه دخترش دانشگاه قبول شده اما پول نداشته و نذاشته بره دانشگاه، روحانی تو مسجد محل تعریف میکنه که قناعت کنید اما پسر خودش ماشین صد یا دویست میلیونی سواره، استاد دانشگاه هم که وظیفهشه روشنگری کنه و همکلاسیها هم که خودتون میدونید چیا میگن...
حرفمو قطع کرد... خوب ، خوب متوجه شدم...(یواش یواش داشت عصبانی میشد)
- شما چقدر به سلامت انتخابات باور دارید؟ خیلی زیاد، زیاد، کم، خیلی کم،
- خیلی کم!
- آیا فکر میکنید در انتخابات آتی تقلبی از طرف یکی از جناحها صورت خواهد گرفت.
- بله، مسلما.
- فکر میکنید کدوم گروه بیشترین رأی رو برای نمایندگی بیارن؟ اصولگرا، اصلاحطلب یا هر گروهی که خودتون اسم ببرید.
- خوب معلومه اصولگراها از توی صندوق بیرون میان!
- سوال آخر، شما میرید رأی بدید؟
- جوابشو خودت بهتر میدونی...
- همین دیگه، برای همین نمیخواستم باهات مصاحبه کنم. از همون اولش فهمیدم.
و پشتشو کرد و داشت میرفت... فکر کنم تحقیقات میدانیش جریحهدار شده بود.
صداش کردم و گفتم خانوم،(برگشت به طرفم)- آمار گیری اون نیست که بیای همهش با همفکرای خودت مصاحبه کنی. من از اولش دیدم یه عالمه پسر دختر دانشجو و خانوم و آقای با ظاهر غیرمذهبی از جلوت رد شدن با یکیشون مصاحبه نکردی، فقط با همتیپای خودتو صدا کردی. یه طرفه میری قاضی و راضی برمیگردی.
بعدا میگید آمار گرفتیم 80 درصد مردم تو انتخابات شرکت میکنن. و بعد انتظار دارید بگیم تقلب نشده؟ همین مصاحبه شما با افراد شبیه به خودتون مصداق بارز تقلب در آماره...
پشت چشمی نازک کرد و یه خداحافظی کوچولو کرد و رفت.
حیف من میام با اینا مصاحبه میکنم والا...
بالاترین
اشتراک در:
پستها (Atom)