پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸

کنجکاوی های یک نماز اولی ...

1- امروز در اخبار ساعت 2 بعد از ظهر, مجری اخبار, آقای حیدری, اولش خیلی آرام و شاعرانه انگار دارد قصه حسن کرد شبستری را برایمان تعریف کند در حالیکه پشت سرش عکس یک هواپیمای سالم را نشان می دادند در خلاصه اخبار گفت که برای پرواز تهران ایروان سانحه ای رخ داده و بعد رفت سراغ اخبار بعدی.
آنقدرآقای حیدری ریلکس بود که پیش خود گفتم خوب الحمدالله چیزی پیش نیامده. در مشروح اخبار با همان لحن آرامش و با همان عکس هواپیمای سالم در پشتش گفت اصلا از سرنوشت هواپیما و سرنشینان اطلاعی ندارند. دلم شور زد. یعنی چه اطلاعی ندارند. مگر نمی گوید دقیقه 16؟ نزدیکی های قزوین اشکالی در هواپیما به وجود آمده. مگر کره ماه بوده؟ راه تهران تا قزوین که پر است از مردم همه جا هم ماشالله پر از نیروهای انتظامی و لباس شخصی (بسیج).
حیدری گفت منتظریم تا از مسئولین خبر بهمان برسد. بعد از چند دقیقه یک هواپیمای خورد و خاکشیر با گودال بزرگی نشان دادند که یکی از نیروهای انتظامی(نفهمیدم مسئولیتش چه بود؟) اول بار با ناراحتی گفت که همه سرنشین ها و خدمه کشته شده اند. یک متر از جا پریدم! یعنی چه؟ یعنی حیدری اصلا خبر نداشت؟ تا آن مسئول آمد توضیح بیشتری بدهد تصویرش را قطع کردند و بعد پیام تسلیت احمدی نژاد را پخش کردند! نه یک پیام یک خطی دو خطی. یک بیانیه ی درست و حسابی. که یعنی خیلی وقت است می داند. احمدی نژاد از کی خبردار شده بود و چرا اینطور یواش یواش مردم را آماده کردند؟ چرا سعی کردند قضیه را خیلی ساده و پیش پا افتاده جلوه دهند؟
وقتی برای کشته شدن یک زن مصری توسط یک در دادگاه آلمان دیوانه( که البته من هم ناراحت شدم برایش) آنچنان قشرقی به پامی کنند و زنان کفن پوش به نماز جمعه می ریزند چرا برای کشته شدن هموطنانمان ارزشی قائل نیستند؟

2- تقریبا همه همکارهای سی با در اداره شان که چند صد کارگر و کارمند هستند به موسوی رای داده اند جز یکی دو نفر و البته بیشتر مدیران ارشد.
از سی با علت رای دادن یکیشان را که می شناختمش به احمدی نژاد پرسیدم. گفت این آقا تصمیم داشته به موسوی رای بدهد. اما یکی دوروز پیش از انتخابات سوار اتوبوس می شود که برود جایی , دیده یک پسر مزلف(او به پسران موسیخ سیخی رنگ کرده می گوید مزلف) از قسمت مردانه بلند شده رفته قسمت زنانه اتوبوس و بلند گفته دیگر قرار است موسوی بیاید و اتوبوس ها قاطی میشود. همکار سی با هم گفته برای یک لحظه از سوءاستفاده جوانان از آزادی ترسیدم و تصمیم گرفتم به احمدی نژاد رای بدهم که افسار اینها را بکشد.
این هم یک نوعش است...

3- در تظاهرات( البته قرار بود راهپیمایی بشود اما آنقدر مإموران با باتوم و تجهیزات دیگر دنبالمان کردند که بیشتر به تظاهرات می خورد) روی 18 تیر از یک مغازه دار که نه مغازه اش را بسته بود و نه کسی را راه میداد پرسیدم خوب چرا در مغازه ات را به دستور مامورین نمی بندی بروی خانه؟ گفت آخر می ترسم همین ها( لباس شخصی ها را نشان داد) یک کبریت در مغازه ام بیندازند آتشش بزنند و تمام پارچه هایم بسوزند و بیندازند تقصیر مردم عادی.
این حرف را از بیشتر صاحب مغازه های حدود ولی عصر و زرتشت و کاخ و ... که بیشترشان مانتو, کت شلوار, تی شرت و خلاصه منسوجات می فروختند( و البته مردم را راه می دادند) هم شنیدم. می گفتند شکستن شیشه و آتش سوزی های روزهای اول را با چشم خودشان دیده اند که موتور سواران بسیجی در روز روشن انجام داده اند و در تلویزیون و رسانه های دولتی اعلام کرده اند کار مردم بوده. چند نفر را هم زوری مجبور به مصاحبه کرده اند. می گفتند مجبوریم تا آخر بایستیم تا دار و ندارمان دود نشود برود آسمان.

4- شما بگویید چکنم؟ سوالات یک فریب خورده!
واقعا مانده ام این جمعه در نماز جمعه چه لباسی بپوشم؟
چه رنگ لاکی به ناخن هایم بزنم. چادر سفید عروسی مادر بزرگم را با خودم ببرم یا نه. زیرانداز چه جنسی باشد که هم نرم باشد هم سبک. غیر از مهر نماز دیگر چه چیزهایی باید برد؟
در هر نماز چند بار باید دولا راست شد. اصلا نماز جمعه چند رکعت است؟ منی که از کرج به تهران می روم نباید شکسته بخوانم؟ راستی اصلا رکعت چیست؟ باید هر چه رفسنجانی گفت لب بزنم یا باید صدای "س" و"ص" از دهانم شنیده شود؟
رژیم غذایی ام چطور باید باشد؟ لابد مثل ورزشکارها نباید قبلش آش رشته و آبگوشت و لوبیا چیتی بخورم تا نفخ نکنم و خدای نکرده یک هو سر رکوع و سجده اولین نماز زندگی ام باطل نشود.
چطور است الله اکبرهایم را بلند بگویم. عین سر پشت باممان. اگر رفسنجانی آمد و نامردی کرد و چرت و پرت گفت و افتاد به راه ماله کشی باید چکار کنم ؟بگذارم بروم؟ "هو" اش کنم؟ جیغ بکشم؟
وسط نماز اگر یک هو تشنه ام شد چه؟
اگر رفسنجانی جوانمردی کرد و برای منفعت خود و خانواده اش و توشه ی این دنیا و آن دنیایش که شده آمد یک انتقاد جانانه از اسمش را نبر و احمدی نژاد کرد چه؟ برای هیپ هیپ هورا بکشم؟ برایش کف بزنم؟ با افراد صفم موج مکزیکی بروم؟
اگر رفسنجانی از ترسش ( یا تردید بین مردی و نامردی) اصلا نیامد چه؟ مثلا یک هو خود رهبر آمد و هلی کوپترش از بالا ازمان فیلم گرفت و با نهایت پررویی سند این نماز جمعه را هم عین انتخابات چهل میلیونی به اسم خودش بزند؟ فکر کنید ممکن است از دانشگاه تهران تا امام حسین و از آنور تا آزادی صف نماز ببندیم؟
نمازم را به هاشمی اقتدا کنم یا به موسوی یا به بقال سر کوچه مان که آدم خیلی خوبی ست؟ یا اصلا فُرادا بخوانم(فرادا را درست نوشته ام؟) آنقدر هیجان و سوال دارم که چه! مثل روز اول دبستان می ماند لامصب.
اگر کمکم نکنید زیتون افسرده حال می شود.
پ.ن.
خوب شد رها یادم آورد.
من از کرج باید با وضو بیایم؟ فکر نکنم شیر آب به این همه جمعیت برسد؟ راستی آول مسح سر میگیرند یا مسح دست؟(آصولا فعل مسح گرفتن است یا چیز دیگر؟). اول راست دوم چپ؟ برای چپ دست ها چه؟
اگر دیشبش با سی با.... (ببخشید اینجا زن و بچه رد می شود) ولی صبح آب قطع بود نمی شد دوش بگیرم نیایم؟ تکلیف جنبش سبز چه می شود؟ شبش بهتر نیست مردان را بفرستیم روی مبل بخوابند؟
صفوف نماز اصلاح طلب ها مختلط است یا جداسازی جنسیتی انجام می شود؟ می شود یک ردیف زن یک ردیف مرد؟
اگر وسط نماز ناگاه یکی به ما متلک گفت اجازه هست نمازمان را بشکنیم و مشت محکمی بر چانه اش بکوبیم و بقیه نمازمان را ادامه دهیم.
کی به دور و بر باید فوت کرد؟ و کجای نماز با بغل دستی دست می دهند و می گویند تقبل الله؟
بهتر نیست تا جمعه یکی اینها را یادمان بدهد؟
آبت الله سبز باشد بهتر است.
فقط برای ما نماز اولی ها آسان یاد بدهید جان مادرتان!

5- علی مهتدی عزیز, من را بگو که در وبلاگم خودم را سبک می کنم و از دیگران سوال می کنم... آخر بگو زیتون عددی است که جوابش را بدهند. نه رادیو تلویزیون یا روزنامه ای دارد که در صورت بیکار شدن آن ها را استخدام کند و نه پارتی کلفتی بین آنها.
ملت در نظرخواهی من مشغول کار خودشانند.(جز جند نفر از عزیزانم)
یکی دستور کشتن جنین های روسی در شکم مادرشان را می دهد. یکی به صفحه ی دستور پخت خورش آلو لینک می دهد.
یکی دعوایم می کند چرا از احمدی نژاد تشکر کرده ام. خوب شد از "اسمش را نبر" تشکر نکردم. چون اولش نوشتم بعد گفتم مصداق توهین دارد(!) و اسمش را پاک کردم. . لابد دستور می دادند از جنین من هم خورش الو اسفناج درست کنند. یکی می گوید پس باید از هیلتر هم تشکر کرد. اگر در آلمان زندگی می کردم و یهودی بودم خدا را چه دیدی شاید, این کار را می کردم.
علی جان, دلیل اینکه نمی توانم آی پی ببندم این است که آی پی هر کسی را بلاک کنم هر کس دیگری که از آن سرور استفاده می کند هم بلاک می شود.(دلیل دیگرش این است که اصلا بلد نیستم. ولی سال ها پیش کسی این کار را انجام داد و مشکلی که گفتم پیش آمد) نظرخواهی ام را دادم تاییدی کنند, تمام نظرها غیب می شدند. مثل شرکت واحد اتوبوس رانی سپردم به دست شخصیت و منش کامنت گذار!

6- پژمان مقصودی در وبلاگش "عشق مرغابی" در مورد نوشته ی قبلی من در مطلبی تحت عنوان "سهم خطای رفتاری در گرایش به جنبش اصلاحات" نوشته:
"چطور شده است که به عنوان مثال یک کمونیست یا یک سلطنت طلب که از اساس با جمهوری اسلامی مخالف بوده و در سی سال گذشته می خواسته سر به تن هیچکدام از سران رژیم نباشد ناگهان موسوی و اصلاحات برایش مهم می شوند؟"
و دلیل ایجاد شدن این خطا را در مغز مردم می شکافند. برای من که مثالش خیلی جالب بود.
من بیشتر این مثال در ذهنم بود که :
ما عده ای از مردمیم که داریم در حال بحث و جدل کردن توی سرو کله هم می زنیم. یک عده هم بدون اینکه حواسمان باشد هی می آیند به تنمان سیخی فرو می کنند. داراییهایمان را چپاول می کنند, دورمان دیوار می کشند. از آن بالا روی سر و صورتمان خاک و سنگ می ریزند. یک هو حواسمان سر جایش می آید می بینیم همه مان از یک چیز خارجی مشترک داریم اذیت می شویم. برای مدتی از بحث و جدل دست می کشیم و متحد می شویم تا دشمن مشترک را از بین ببریم تا دوباره برویم سر کار خودمان.

7- هزار شماره در ذهنم بود. فعلا همین شش شماره را پست کنم تا بقیه یادم بیاید.

لینک نماز اولی ها در بالاترین

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۸

به سهم خودم از" احمدی نژاد" متشکرم...

بابت متحد کردن همه ما!
باید باور کنیم گاهی عدو واقعا سبب خیر میشود.

یادم می آید قبل از انتخابات جمعمان پاره پاره بود. از هم بدمان می آمد. یکی می گفت باید رضا پهلوی برگردد. یکی می گفت چاره کار نهضت آزادی است. یکی می گفت حزب مشارکت بهترین گزینه است. دیگری می گفت همه تان خفه, مریم رجوی باید بیاید بشود رئیس جمهور. آن یکی داد می زد حزب فقط حزب کمونیست کارگری. آن یکی می گفت حکومت عدل علی اما به صورت واقعی اش(! ). آن یکی می گفت شهرام همایون و گروه ماهستم اش را عشق است. آن یکی عاشق هخا بود و برای رقص با او در میدان آزادی نوبت گرفته بود. هر کداممان در وبلاگ از کسی تعریف می کردیم نظرخواهیمان پر می شد از فحش آن دیگری...
مجید مجیدی حرفی در تعریف دولت می زد داد همه مان را در می آورد.
سید مهدی شجاعی داستانی مذهبی می نوشت کلی نفرینش می کردیم.
شطحیات احمد عزیزی حالمان را بد می کرد.
آن بازیگر یا روزنامه نگار یا مجسمه ساز یا نقاش یا... از دست شهردار یا هر ارگان دولتی جایزه می گرفت دلگیر می شدیم و او را نان به نرخ روز خور و قلم به مزد خطاب می کردیم.
درگیری های میان خودمان تمام این سی سال ادامه داشت و همه مان می دانستیم با پاره پاره بودنمان راه به جایی نمی بریم.
اما این انتخابات و تقلب و رفتاری که احمدی نژاد و یارانش در پیش گرفتند کاری کرد که همه مان با هم در اعتراض متحد شویم.
اگر مجید مجیدی نامه ای اعتراضی مینویسد همه مان قربان صدقه اش می رویم. کارگردان یا بازیگر یا هنرمند یا روزنامه نگار یا... مطلبی در اعتراض به تقلب می نویسد همه مان برایش هورا می کشیم. دستبند سبز احمد عزیزی روی تخت بیمارستان در حالت نیمه بیهوشی اشک شوق به چشمانمان می آورد.
قالیباف,شهرداری که در انتخابات قبلی به او رای نداده بودیم , وقتی می گوید تعداد شما 3 در راهپیمایی میلیون بود, برایش غش می کنیم.
لاریجانی که نه در کسوت ریاست صدا و سیما و نه در ریاست مجلس دوستش نداشتیم, تا میگوید باید به حمله به کوی دانشگاه رسیدگی شود با خوشحالی همه جا آن را تیتر میکنیم.
ابراهیم یزدی از لزوم تشکیل جبهه فراگیر می گوید, دلمان می خواهد بپریم و موهای سفیدش را ببوسیم.
محسن رضایی را که قبلا صرفا یک سپاهی می دیدیم, وقتی در مناظره با خونسردی پته احمدی نژاد را روی آب می ریزد بزرگترین جنتلمن تاریخ لقب می دهیم
وقتی می بینیم کروبی به جای اینکه فقط سنگ خودش را به سینه بزند مردانه در کنار موسوی باقی می ماند.تحسینش می کنیم.
اصلا خود موسوی و خاتمی را که بعضی ها آنها را ترسو خطاب می کردند, می بینیم در همه مراحل همراه با مردم هستند.به آنها و به رایمان می بالیم.

همه مان در تظاهرات شرکت می کنیم. همه نگران هم هستیم و وقتی گاز اشک آور می زنند به هم ماسک و آب تعارف می کنیم. در خانه و مغازه هایمان را به روی هم باز می گذاریم تا معترض ها نجات پیداکنند, بدون اینکه از عقیده و مسلک هم بپرسیم.
وقتی کسی زخمی, و یا کشته می شود همه با هم اشک می ریزیم.
همه یک صدا خواهان آزادی زندانیان سیاسی اخیر هستیم.
همه با هم می خواهیم احمدی نژاد برود... بعدا یه جوری با هم کنار می آییم.
چه کسی جز او می توانست اینطور ما را متحد کند؟


لینک در بالاترین


پی نوشت:
زیتون در" زن های روستای وبلاگستان ما" نوشته کدخدا محمود فرجامی در آی طنز
زیتون
از بین همه، زیتون خاتون چیز دیگریست. اولا که خصایل خیلی‌ها را یکجا دارد: از قدیمی‌های روستاست، مستعار است، خیلی وقت است که آژان‌ها در خانه‌اش را گل گرفته‌اند و به قول معروف دم در خانه‌اش فیلتریده‌اند، شیرین دهن است، همه جور آدمی در خانه‌اش یافت می‌شود، خاکی‌ست... والبته از کار سیاست هم درمی آورد و حتی می‌گویند چندبار هم رفته شهر علیه حکومت مرکز شعار داده. عکس هم انداخته از آنجا. منتها آنجا که می رود با لباس مبدل می‌رود که وبلاگستانی ها اگر آمدند نشناسندش.
زیتون خاتون هم خیلی هواخواه دارد توی وبلاگستان. شاید به خاطر دهن گرمش باشد که یک مقداری داستان‌های عجیب و محرکی هم از آن درمی‌آید. البته خودش اصرار دارد که همه‌اش خاطره است اما آنهایی که پاورقی‌های مجله‌ها را گه گاهی می‌خوانند می‌گویند بعضی وقت‌ها بعضی خاطره‌هایش شبیه پاورقی‌های عشقی-جنسی آن‌هاست. والله اعلم!
ممنون از آقای فرجامی عزیز:))

(ایشون همیشه به طورجدی طرفدار ایده ساختگی بودن خاطراتم بوده. حتی وقتی با عکس همراهه)