پنجشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۵

1- از دیدن مصاحبه‌ی "مایک والاس" خبرنگار 93 ساله‌ی خوش‌تیپ سی‌بی‌اس با احمدی‌نژاد در تلویزیون بسی مشعوف شدیم و خندیدیم. ضمن اینکه شرمسار هم شدیم که این‌دیگه کی بود ما انتخاب کردیم:)
ما جایی مهمون بودیم که همه نوع آدم از همه رده‌های سنی اونجا بودن و همه با دهان باز به این مصاحبه‌ی تاریخی( حالا ببینید در تاریخ می‌مونه یانه) گوش می‌کردن.
یه نفر هم جیکش درنیومد که بابا بزن اون کانال- مثلا- کانال دو "راه‌شب" داریوش فرهنگ داره.
یه جاش من گفتم: نگاه کن، احمدی‌نژاد عین یه بچه‌ بسیجی 15 ساله با خبرنگاره حرف می‌زنه.
یهو بچه‌ی 15 ساله آشنامون رگ گردنش متورم شد و با دلخوری گفت: بهتر بود می‌گفتی بچه‌ی 8 ساله. همه زدیم زیر خنده که چطور یه پسربچه از اینکه حس کنه احمدی‌نژاد مثل اونه بهش برخورده.
ازش رسما معذرت خواستم. گفتم آره هشت‌ساله می‌گفتم بهتر بود.
بعد یهو دختر بچه‌ی 8 ساله‌ی اون‌یکی آشنامون که حوا سمون بهش نبود جیغ و ویغ کرد و گفت شش‌ساله‌ها هم اینطوری حرف نمی‌زنن و جواب سوال دیگرانو بهتر می‌دن.
شلیک خنده‌ی حاضرین. بابام گفت حالا خوبه بچه‌ی شش ساله اینجا نداریم وگرنه باید جوابگوی اونم باشیم.
بعد از چند دقیقه صدای گریه‌ی بچه‌ی شیرخوره‌ی یه آشنای دیگه ازاون اتاق اومد. مامانش در حالیکه می‌رفت گفت. لابد فکر کرده سن مقایسه‌ با احمدی‌نژاد هی اومده پایین و به اون رسیده...هرهر خنده!

2- من به سی‌با: یه چیزی بگم ناراحت نمی‌شی؟
سی‌با: نه، بگو!
- واقعا نمی‌شی!
- نه به جون زیتون! قول می‌دم ناراحت نشم. بگو دیگه!
- پس اصلا نمی‌گم!
( حرفی که طرفو نچزونه و اثری روش نداشته باشه چه فایده داره گفتنش!)
سی‌با غش کرد از خنده...
خنده نداره. بد گفتم بگو بد گفتی!
نوشته شده در پنجشنبه بيست و ششم مرداد 1385ساعت 1:40 توسط زیتون‌بلاگفایی.
و زیتون دام‌کامی

دوشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۵

شیرشاه 5/1 و سید‌حسن نصرالله رهبر آتی زمین و آسمان و کهکشان و....

1- آقا این کارتون" شیرشاه 5/1 " رو دیدید؟
البته با دوبله‌ی فارسی.
یکی از قهرمان‌های داستان(گراز) با لهجه‌ی ترکی خیلی بامزه‌ای حرف می‌زنه و اصلا مقصد رسیدن دو قهرمان اصلی داستان، شهر "عیبی‌ یوخدو بابا" ترجمه‌شده. شهر بی‌خیالی. شهر شادی و کیف و بازی.

به نظر من این لهجه اصلا حالت توهین نداره( حالا زیتون جان تعارف نکن. تو بیا یه کم آتیش‌بیار معرکه شو!) یه جاش خیلی باحاله.
گراز و قهرمان داستان که نمی‌دونم چه حیوونیه( شبیه موش درازن که روی پا وای‌میسن) و شیرشاه توی یه برکه‌ای که مثل جکوزی از زیرش آب قل‌قل میاد بیرون نشستن و دارن گپ می‌زنن و کیف می‌کنن.
بعد از مدتی گراز از توی برکه میاد بیرون و می‌گه: آخیش، تموم شد.تا میاد بیرون، آب برکه آروم می‌شه.
قهرمان داستان و شیرشاه با اکراه از آب می‌پرن بیرون.
گراز در تموم این مدت داشته زیر آب گوز می‌داده!

2- بیت‌المقدس باید پایتخت فلسطین بشود!
بیت‌‌المقدس باید پایتخت جهان اسلام بشود!
بیت‌المقدس اصلا باید پایتخت کل جهان بشود!
بیت‌المقدس باید پایتخت خورشید و ماه بشود!
بیت‌المقدس باید پایتخت کرات بشود!
بیت‌آلمقدس باید پایتخت ارض و سما بشود!
بیت‌المقدس باید پایتخت کهکشان‌ها بشود!
(قسمتی از سخن‌رانی باشکوه سید‌حسن نصرالله با زیرنویس فارسی در تلویزیون جمهوری اسلامی)

سید‌حسن جان. یه کم پیاده شو تا باهم بریم!
لابد تو هم باید روی تخت این پایتخت بنشینی. نه؟:)
این‌جور کلمات برای شما آشنا نیست؟

3- طنز " شما به رئیس جمهور آمریکا می‌گویید مادرت رو..." که در پی‌نوشت شماره‌ی دوی پست قبلیم بهش لینک داده بودم در اصل متنیه به زبان انگلیسی و مثل اینکه خیلی‌ها ترجمه‌شو گذاشتن تو وبلاگشون و اکثرا بدون ذکر منبع متن.
سوءتفاهم برطرف گردید!

4- خیلی وقته می‌خوام یه چیزیو بگم اما تو گلوم گیر کرده. در هم نمیاد....