1-... بشکهای بر گذرگاهی نهاده
که نظاره میکند با سکوتی دردانگیز
خالی شدن سطلهای زباله را در انبارهی خویش
و انباشتهشدن را
از انگیزههای مبتذل شادی گربهگان و سگان بیصاحب کوی
و پوزههای رهگذران را
که چون از کنارش میگذرند
به شتاب
در دستمالهایی از درون و برون بشکه پلشتتر
پنهان میشوند...
(شاملو)
2- پروژهی بشکه
------------------
گناهش بر گردن گوینده!
در انبار حوزهی علمیهی .... بشکهای چوبی و بزرگاست به اندازهی قد یک انسان.
دور این بشکه سوراخهایی در حدود 150 سانتیمتری وجود دارد برای دیدن و همچنین سوراخهای بزرگتری با حدود یک متر فاصله از زمین.
هر از چندگاه، هر وقت جناب رئیس بزرگ تشخیص بدهند، این بشکه را میآورند و یکی از طلبهها عریان میشود میرود آن تو و بقیه نگاهش میکنند و ...
از نظر رئیس بزرگ اینجوری هیچ زنای محصنهای اتفاق نمیافتد.
من بودم به تمام سوراخهای بشکه، برق 3 فاز وصل میکردم!(چه هیتلریام من دیگه:) )
3- حالا که روز افشاگریه یه مطلب هم راجع به یکی از کارگردانهای سیمای لاریجانی-ضرغامی بزنم. ایشون گُر و گُر برای هر فیلم و سریالی که دلشون بخواد بودجه میگیرن و سریالهای خستهکننده، کشدار و نیمچه اسلامی میسازن، در حالیکه بیشتر کارگردانها و هنرمندای ما به علت زیر بار فیلمنامههای فرمایشی نرفتن بهشون کار داده نمیشه و تو خرج زندگی موندن ایشون با گذاشتن یه قهرمان فیلم مذهبی و دوستدختری چادری و فداکار و مهربان و عفیفه و نجیبه و... سر سهسوت مجوز و بودجهی ساخت میگیرن.
این کارگردان کسی نیست جز قاسم جعفری که با ازدواج با همسر شهید همت به این دریای بیکران الطاف سیمای جمهوری اسلامی رسیده. بیچاره شهدا و همسران شهدا که اینطوری مورد سوءاستفاده قرار میگیرن...
آخرین دوریالیهای این کارگردان "کمکم کن" که در 30 شب ماه رمضون پخش شد و "غریبانه" در شبهای ماه محرم. و هر دو مذهبی خرافی را تبلیغ میکردن.
4- در جلوی قسمت زنانهی اتوبوس بغل شیشه نشسته بودم. تموم صندلیها پر بود. آخرین اتوبوس شب بود. این روزا شبا خیابونا خیلی شلوغه. خرید عیده.
خانمی در ایستگاهی سوار شد و میلهی جلوی بغل دستی من ، که یه خانم مسن بود، رو
(میدونم جای "را"م غلطه ولی هر چیفکر کردم نفهمیدم کجا باید بذارمش:) )
به سختی گرفته بود. چادرش رو با دندون گرفته بود و کلی هم کیسهنایلون خرید همراش داشت که گذاشت پایین پاش و باید اونا رو هم با پاش نگهمیداشت. قیافهی خیلی خستهای داشت و دور چشمش گود افتاده بود. پا شدم و از بغل دستیم اجازه خواستم که بذاره رد شم تا خانومه بشینه. بغل دستیم از کارم خوشش اومد و داشت خودشو جمع میکرد که من رد شم که دیدم خانومه یه دستشو از میله جدا کرد و به زور منو دوباره نشوند. فکر کردم تعارفه و دوباره پاشدم که باز نگذاشت. گفت: خیلی خستهم! زن بغل دستیم گفت خوب پس چرا نمیشینی؟ گفت اونقدر خستهم و دست و پاهام درد میکنه که اگه بشینم دیگه نمیتونم پاشم، و بعدش نمیتونم از ایستگاهی که پیاده میشم پیاده برم خونهمون.
و بعد سر درددلش با خانم بغل دستیم باز شد. گفت از خونهی مادرم که ...آباد میشینه دارم میام. تا اونجا 5 کورس باید ماشین سوار شم. فقط سهکورسش اتوبوس میخوره که برای هر کدوم باید 45 تومن بدم( اتوبوس در تهران 20 تومنه ولی اینجا گرونه) اون دو کورسی که تاکسی میخوره، رفتنی با ماشین رفتم ولی برگشتنی پولم ته کشید و پیاده اومدم. مگه شوهر کارگرم چقدر پول درمیاره... بیشتر روزام همینطوری میرم میام. تمام پاهام تاول زده.
یهخدا امروز صبح ساعت 5 پاشدم و کارای خونهی خودمو کردم. برای بچههام غذا پختم و بعد رفتم خونهی مادر مریضم. کارای اونو هم کردم خریداشم کردم. سبزی و مرغ براش پاک کردم گذاشتم براش یخچالش و جارو پارو و ظرف شستن و... و حالا دارم برمیگردم. شوهرم هم شبا میاد بدتر از من خسته و کوفته و... اینه زندگی من...
5- روز 8 مارس روز جهانی زن نزدیکه. کسی که از بالا برامون بزرگداشت نمیگیره. مجبوریم خودمون خودمون رو بزرگ بداریم و سعی کنیم به حقوق "از دست رفته" و یا "هنوز به دست نیامدهمون" برسیم!
6- فکر کنید، در جهان سالی 75 میلیون زن و دختر ناخواسته باردار میشن. از این همه فقط 45 میلیون نفرشون بچهشون رو سقط میکنن.
این ۴۵ میلیون نفر یا کشورشون اجازه میده و در بیمارستان و شرایط بهداشتی بچهشون رو میندازن... و یا اینکار مثل کشور ما غیرقانونیه و میان توسط افراد غیر متخصص و در بدترین شرایط بهداشتی روی میزهای پذیرایی افراد سودجو بچهشون رو سقط میکنن.
خیلیهاشون جونشون رو از دست میدن(سالی 80 هزارنفر بر اثر سقط غیرقانونی میمیرن) یا به بیماریهای عفونی دچار میشن . و یا حتی بسیار دیده شده که رحمشون رو از دست دادن و تا آخر عمر دیگه نمیتونن به صورت خواسته هم بچهدار بشن.
بعد میمونه 35 میلیون بچهی ناخواسته و دنیا اومده. حالا یا امکانات یا اجازهشو نداشتن یا ترسیدن و یا مذهبیبودن و اینکارو جرم میدونستن.
شما فکر کنید سالی 35 بچهای که کسی دوستشون نداره دنیا میان. 35 میلیون بچهای که احتمالا امکانات رفاهی و بهداشتی و فرهنگی و... در اختیار ندارن.
دختران 15 تا 19 ساله 19٪ از تعداد بارداریهای ناخواسته رو شامل میشن.20 تا 24 ساله 23٪ و 30 سال به بالا 25٪...
(روزنامهی ایران- ۳ اسفند ۸۳)
7- مهشید مشیری تحقیقی در مورد اصطلاحات عامیانهی جوانها انجام داده. سه لغت جدیدی که کشف کرده اینان:
ضاخا. مثال: حواست باشه، طرف خیلی ضاخاست. یعنی طرف به صورت ضایعی خالیبندی میکنه.
ضابلو. کاربردش در جمله مثل مثال بالاست و یعنی یارو به صورت ضایعی تابلوئه!
ضاقات. که اشتباها بیشتریا این کلمه رو زاغارت مینویسن. یعنی طرف به صورت ضایعی قات زده(قاته) . قاطی کرده(قاطیه).
۸- آذر فخر عزیزم بعد از مدتها برام ایمیل زد... جای آذر عزیز و جای راهنماییاش و حرفای خوبش تو وبلاگستان خیلی خالیه. میدونم خیلی گرفتاره ولی کاش بتونه گاهی سری بزنه.
۹- نجمه امیدپرور همسر محمدرضا نسبعبداللهی دستگیر شد..
نجمه دبیر تشکیلات انجمن دانشجویی دفاع از حقوق بشر در ایرانه و وبلاگ طلوع آزادی رو مینویسه. نجمه بارداره. امیدوارم در زندان صدمهای به خودش و فرزندش نرسه...
۱۰- مصاحبه رادیو بیبیسی با امید حبیبینیا درباره کنفرانس تدارکاتی دوم اجلاس جامعه جهانی اطلاعاتی در ژنو
۱۱- کی میگه در کشور ما حقوق کودک رعایت نمیشه؟ این عکسو ببینید...لینک از داریوش آقا.
۱۲- اوندفعه به کامنت آقای منوچهر ژندیفر لینک دادم ولی نمیدونم کجا غیبش زد. تو فیلتر نظرخواهیمم رفتمَ نبودش.
حالا میخوام به کامنتهای ولگرد لینک بدم میترسم به همون بلا دچار بشه:) نظرخواهی قبلیم کامنتهای شماره ۴۹ و ۵۳ در مورد کتابهای فارسی بچههای ایرانی مقیم خارج...
۱۳- از مرگ میترسم...
یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۳
زاهاریا استانکو و آتش بیاران معرکه در وبلاگستان
بار دیگر دست جنایتکار نمیدونم کیکی، از آستین ِ امپریالیسم نمیدونم چیچی(چه کشوری) در اومد و مطلب آخر منو پاک کرد. خوشبختانه متن و کامنتها از آخرین باری که به اینترنت وصل بودم(ساعت 2 و ده دقیقهی صبح دیروز) تو آفلاینم باقی مونده.
البته خوشبختانه برای خودم و بدبختانه برای شما:)))))))
اگه کسی بعد از این ساعت کامنت داده خیلی دلم میخواد بدونم چی نوشته.
* * *
1- میان روسها جوان قزاقی بود که خدا میداند اسم اصلیش چه بود، اما مردم اسمش را گذاشته بودند "ساکوش". با اهل ده شرط بست که تک و تنها برود به میدان قلعهی تورنو واسه دخترهایی که دوستش دارند یک بغل روسری بخرد و صحیح و سالم برگردد... اسبش را سوار شد و راه افتاد. جمعیت هم تا دم دروازه بدرقهاش کردند. هیچکس گمان نمیکرد دوباره اورا ببیند. همه فکر میکردند محال است بتواند زنده از چنگ ترکها بیرون بیاید. زنها که از همان اول شروع کردند برایش نوحهخواندن!... وقتی راه میافتاد صبح بود، تنگ غروب بود که برگشت! اسباش خیس ِ کف و عرق بود.
برای مردم تعریف کرد که تو میدان قلعه چهجور شیرین کاشته: قبل از آفتابی شدن میان سربازهای تُرک که گشت میزدند،عبایی انداخته بوده دوشش و عمامهیی هم پیچیده بود دور سرش. هیچکی بهاش نگفته خرت به چند!...
وسط خیابان بزرگ قلعه پیاده شده توتون خریده واسه خودش نان خریده و همان جور که شرط بسته بود چندتایی روسری خریده. بعد یکهو پریده پشت اسبش عبا و عمامه را انداخته دور، شمشیرش را از غلاف کشیده افتاده به جان دستهای از سربازهای ترک که مشغول قدمزدن بودهاند و سر چندتاشان را پرانده. همانجور هم عربدههای وحشتناک میکشیده و به روسی بهشان بد و بیراه میگفته و رجز میخوانده... تُرکها وحشتشان برداشته کاسبکارها هم به یکچشمهمزدن دکانها را تخته کردهاند هرکس از یکطرف پاگذاشته به فرار. همه خیال کردهاند که قزاقها حمله آوردهاند قلعه را گرفتهاند... تا تُرکها بیایند به خودشان بجنبند و مطلب دستگیرشان بشود ساکوش به تاخت از دروازه گذشته از اینور ِ تپه سرازیر شده زده به جنگل!... ترکها شدند اسباب مسخره و ریشخند همهی ولایت. حوانک قزاق شمشیرش را که هنوز غرق خون بود به اینوآن نشان میداد و دستمالهای ابریشمی و روسریهای کُرکی را باز میکرد تا همه ببینند... روز بعد، خیلی از زنها روسری ِ نو سر کرده بودند!...
- قسمتی از رُمان زیبای "پابرهنهها" اثر " زاهاریا استانکو" و ترجمهی "احمد شاملو"...
فعلا صد صفحهش رو خوندم. ولی تقریبا هر صفحهش انگار یه داستان کامله.
2- حدس میزنم بعضی از کامنتهایی که برای شماره یکم میگذارن، چی باشن... بذار کارشونو راحت کنم تا برن به کارای دیگهشون برسن:)
- زیتون ارتجاعی، داری اینجوری تبلیغ روسری میکنی؟ خودتی! جمهوری اسلامی چقدر بهت پول داده برای این تبلیغ؟
- وای... من از اول میدونستم تو با خلق تُرک لجی! اما بدان و آگاه باش، ملت غیور ترک هیچوقت گول نمیخوره و تازه این تویی که با نوشتن این چیزا اسباب مسخره و ریشخند ولایت وبلاگستان شدی!
تازه ترکها هیچوقت از هیچچیز وحشتشان نمیگیره و هیچ کاسبکار ترکی وسط روز دکانش را تخته نمیکنه، حتی اگه خطر جونی تهدیدش کنه...
- عبا و عمامه به تو چکار کرده دخترهی چشمسفید؟ ما هر چه داریم از همین عبا و عمامههاست...
- اصلا بهت نمیومد تبلیغ شرطبندی کنی!
- این مطلب خیلی اروتیک بود. چندتا زن و دختر دوستش داشتن مگه:)
- من به عنوان یه عضو حمایت از حیوانات اعتراض دارم چرا باید ساکوش اینقدر این اسب بدبخت رو بتازونه که غرقِ عرق و کف بشه؟
- شما با نوشتن این مطلب به نوعی جنگ رو تقدیس کردهاید. بخصوص این سرپراندن با شمشیر بسیار کار بدیست... ایش... حالم بد شد... شمشیر خونی:(
خوب شد که این مستر زاهاریا وبلاگ نداشته ها... وگرنه سر هر پاراگراف داستانش چقدر باید حرف میشنیده:)
3- آتش بیاران معرکه در وبلاگستان
هر از چندگاهی بین دو یا چندنفر از اهالی وبلاگستان اختلاف عقیده یا درگیری لفظی به وجود میاد که البته این امری طبیعیه. ما هر کدوم عقایدی برای خودمون داریم و روش پافشاری میکنیم و ممکنه دیگری باهاش مخالف باشه.
یا سوءتفاهمهایی بین طرفین ایجاد میشه که میشه با کمی صبر و حوصله گفتگو حل بشه. گاهی این سوءتفاهمات به دعوا و توهین و انگ و تهمت هم میرسه. از قدیم هم گفتن که تو دعوا حلوا خیر نمیکنن.
نمیخوام اینجا رفتار طرفین دعوا رو نقد کنم. اینجا برای من رفتار یه عده ناظر و به قولی کسایی که نه سر پیازن و نه ته پیاز، این وسط خیلی عجیب و غیر قابل هضمه.
یکی دو مثال بیارم تا حرفام روشنتر بشه.
در درگیریهای لفظی اخیر بین حسین درخشان و حسنآقا و پولاد (که هر سه اینها برای من عزیزن) به غیر از کسایی که به نظر من بهحق دخالت کردن، مثل شبح و علی تمدن و چند نفر دیگه که سعی کردن با دلیل و منطق اشتباهات حسین درخشان رو در مورد پنلاگ گوشزد کنن. کسایی هم بودن که دانسته یا دانسته باعث تشتت بیشتر شدن.
وقتی دوسه نفر عصبانی هستن معمولا هرچه از دهنشون درمیاد به هم میگن( این امر ممکنه تو زندگی واقعی هم پیش بیاد) اولین کاری که یه ناظر(حتی اگه بیطرف هم نباشه) باید بکنه اینه که طرفین رو دعوت به آرامش کنه. نه اینکه خودشم پابرهنه بپره وسط و آتیش دعوا رو تندتر کنه! چه دلیلی داره یه عده که قاعدتا نباید به عصبانیت طرفین دعوا باشن، فحش و تهمت رو بکشن به یکی از طرفین؟
اونم چه حرفایی: یکی با اسم مستعار در نظرخواهی حسنآقا مینویسه که: این حسین رو ولش کن، اسمش اسم یکی از اماماست و... ملازادهست و... اون فرد حتی اینقدر فهم نداره که ببینه اسم حسنآقا هم اسم یکی دیگه از اماماست. نه ایشون که من خیلی از چپیهای دوآتشه رو میشناسم که یکی از اسمای اماما روشونه. اسمایی که پدر و مادرا رو بچهشون گذاشتن و این مسئله هیچ از ارزش انسان کم نمیکنه.
یا این مسئلهی ملازاده یا فلانی باباش آخونده چیه دیگه؟ اگه بگم یکی از وبلاگای پرطرفدار که وقتی آپدیت میکنه بیشتر چپیهای وبلاگستان در نظرخواهیش صف میکشن و واقعا هم قشنگ مینویسه پدرش یه آیتاللهست و از ترس همین انگهاست که دوست نداره کسی بدونه!
این چه دوستیه که تا یه نفر به دوستمون گفت بالای چشمت ابروست بدون اینکه فکر کنیم طرف رو با بدترین دشنامها آبکش میکنیم؟
چند وقت پیش یه نفر در وبلاگ مهشید یه انتقاد معمولی کرده بود که: مهشید، بهتر بود این مطلب رو نمینوشتی!
یکی از دوستان مهشید آمده بود منتقدرو سکه یه پول کرده بود که: مهشید جان ولش کن بهت حسودیش میشه و محلش نذار و...
آخه این چه دوستیه؟ دوستیِ خاله خرسه؟ طرف انتقاد کرده دیگه، حسودی کردنش کجا بود؟
فکر نکنم شبح و حسنآقا و پولاد و حسین درخشان هم از بعضی دخالتهای بیفکران حتی اگه در تأیید اونا باشه، خوششون اومده باشه.
آیا واقعا سر هر جریان لزومی داره همه دخالت کنن؟
مثال دیگه: گرفتاری آرش سیگارچی پس از مصاحبه با رادیو فردا. مانیها اعتراض کردن به این که چرا رادیو فردا اسم آرش رو آورد که شناخته بشه. البته برای من یکی معلوم بود این بود که این عمل کاملا سهوی بوده. اگر هم عمدی بود باز منِ نوعی نباید بدون فکر بپرم وسط و به یکی از طرفین فحش بدم. حالا یه عده چیکار کردن؟ همچین پریدن وسط و چشماشونو بستن و دهنشونو باز کردن و هر چی دلشون خواست گفتن.
وقتی دیدم که ترزا و ایگناسیو و مانیها با هم به توافقاتی رسیدن و برای آرش سیگارچی بیانیهی مشترک دادن واقعا خوشحال شدم. چون زمان زمان جنگ و دعوا نیست. باید نقاط مشترکمون رو پیدا کنیم، تا دلتون بخواد نقاط افتراق هست. اگرم نباشه واسمون میسازن. خیلیها دوست ندارن تو وبلاگستان آرامش و صلح برقرار باشه...
حالا این دو به توافقاتی رسیدن ولی هنوز یه عده ول نمیکنن و به ترزا و ایگناسیو فحش میدن و دوستدارن به درگیریها دامن بزنن. این واقعا چهجور دلسوزیه؟
خیلی دلم میخواست حسین درخشان و حسنآقا و پولاد و شبح و... به یه توافقاتی میرسیدن. مینشستن نقاط ابهام رو برای همدیگه روشن میکردن. درخشان میومد خودش عضو پنلاگ میشد و از نزدیک میدید که بچهها دارن چقدر زحمت میکشن. و اگه عیب و ایرادی هم میدید حرفشو رک و پوستکنده به بچهها میگفت و...
اگه حسیندرخشان و بچههای پنلاگ یه بیانیهی مشترک در مورد آزادی بیان و فیلترینگ و محکوم کردن دستگیری وبلاگنویسان بدن چقدر خوب میشه!
و دماغ آتش بیاران معرکه( از نوع عمدی) چقدر میسوزه!
۴- در ظلماتی که شیطان و خدا جلوهی یکسان دارند
دیگر آن فریاد عبث را مکرر نمیکنم.
مسلکها به جز بهانهی دعوایی نیست
بر سر کرسی اقتداری٬
و انسان
دریغا که به درد قرونش خو کرده است...
(شاملو)
۵- حالا که عادت کردیم به امضای پتیشنهای خوبخوب، تلنگری به افکار... منوچهر ژندیفر نکات جالبی در مورد سنتهای بد عزاداریهامون نوشته...
۷- در زلزلهی اخیر زرند کرمان، سعیدهی عزیز پدربزرگ و مادربزرگش رو از دست داده. او خودش شاهد همه چیز بوده و در بیرون آوردن جسد عزیزانشان و دفن کردن اونا کمک کرده.
و چندتا عکس هم گرفته. بهش تسلیت میگم و آرزوی صبر و بردباری براش دارم!
۸- همه چیز در مورد سعید سلطانپور(با تشکر از امید حبیبینیا)
من این گل را میشناسم...
۹- خانوادهی آقای ر...نوشتهی لیلای عاقلانه...
چوخبختیارهای زمانهی ما...
۱۰- فیلتر شکنان - ملا پیاچپی فکر همه جاشو کرده:)
۱۱- کسی که میخواست بداند دستگیر شد...
محمدرضا نسبعبداللهی نویسندهی وبلاگ وبنگار هم دستگیر شد...
کامنت آقای(( عاشق وطن)) در نظرخواهی محمدرضا خیلی جالبه... هر کاری کرده باز دم خروس پیداست!
* * *
پ.ن.
به پیشنهاد ناصرخالدیان نویسندهی وبلاگ نقطه ته خط ، علیرضا تمدن عزیز انجمن پالتاکی وبلاگنویسان ایران راه اندازی کرده تا بلاگرها بتونن بیشتر و بهتر با هم در ارتباط باشن.
پالتاک چی هست؟ در وبلاگ آقای خالدیان میخونیم:
(( پالتاك با سابقهای چند ساله، یك سیستم كنفرانسی صوتی است كه با كیفیت صدای بسیار بالا و همچنین امكان استفاده از متن نوشتاری و وبكم، افراد میتوانند در مورد موضوعات مختلف در آن به تبادل نظر بپردازند. این گردهمآیی مجازی همان گونه كه گفته شد میتواند در محیطی دوستانه و سالم و اختصاصاً برای وبلاگنویسها، محفلی برای آسیبشناسی وبلاگنویسی در ایران و آشنایی بیشتر دوستان با یكدیگر باشد و به صورت دورهای یا هفتهای مباحثی در زمینههای مختلف آموزشی و اطلاعرسانی و تحليلی ایجاد شود.))
آدرس جایی که می شه آخرین ورژن پالتاک رو نصب کرد و همینطور راهنمای استفادهش در همونجا هست .
داونلود کردن اینبرنامه باید ۸ دقیقه طول بکشه. من با این اینترنت کمسرعت لاکپشتیم تا حالا ۲۰ دقیقهست زدم بیاد و تازه ۲۸٪اش داونلود شده. فکر کنم تا صبح باید اینجا باشم. تازه کامپیوتر بیصدای من چهجوری میخواد صداها رو به گوشم برسونه نمیدونم:)
* * *
پ.ن.۲
اولین گردهمآیی مجازی وبلاگنویسان ایران در پالتاك : شنبه 15 اسفند 1383 (۵ مارس) ساعت 21 به بعد به وقت تهران
نوشته شده در تاریخ:
2005-02-27 ساعت 19:46:42
البته خوشبختانه برای خودم و بدبختانه برای شما:)))))))
اگه کسی بعد از این ساعت کامنت داده خیلی دلم میخواد بدونم چی نوشته.
* * *
1- میان روسها جوان قزاقی بود که خدا میداند اسم اصلیش چه بود، اما مردم اسمش را گذاشته بودند "ساکوش". با اهل ده شرط بست که تک و تنها برود به میدان قلعهی تورنو واسه دخترهایی که دوستش دارند یک بغل روسری بخرد و صحیح و سالم برگردد... اسبش را سوار شد و راه افتاد. جمعیت هم تا دم دروازه بدرقهاش کردند. هیچکس گمان نمیکرد دوباره اورا ببیند. همه فکر میکردند محال است بتواند زنده از چنگ ترکها بیرون بیاید. زنها که از همان اول شروع کردند برایش نوحهخواندن!... وقتی راه میافتاد صبح بود، تنگ غروب بود که برگشت! اسباش خیس ِ کف و عرق بود.
برای مردم تعریف کرد که تو میدان قلعه چهجور شیرین کاشته: قبل از آفتابی شدن میان سربازهای تُرک که گشت میزدند،عبایی انداخته بوده دوشش و عمامهیی هم پیچیده بود دور سرش. هیچکی بهاش نگفته خرت به چند!...
وسط خیابان بزرگ قلعه پیاده شده توتون خریده واسه خودش نان خریده و همان جور که شرط بسته بود چندتایی روسری خریده. بعد یکهو پریده پشت اسبش عبا و عمامه را انداخته دور، شمشیرش را از غلاف کشیده افتاده به جان دستهای از سربازهای ترک که مشغول قدمزدن بودهاند و سر چندتاشان را پرانده. همانجور هم عربدههای وحشتناک میکشیده و به روسی بهشان بد و بیراه میگفته و رجز میخوانده... تُرکها وحشتشان برداشته کاسبکارها هم به یکچشمهمزدن دکانها را تخته کردهاند هرکس از یکطرف پاگذاشته به فرار. همه خیال کردهاند که قزاقها حمله آوردهاند قلعه را گرفتهاند... تا تُرکها بیایند به خودشان بجنبند و مطلب دستگیرشان بشود ساکوش به تاخت از دروازه گذشته از اینور ِ تپه سرازیر شده زده به جنگل!... ترکها شدند اسباب مسخره و ریشخند همهی ولایت. حوانک قزاق شمشیرش را که هنوز غرق خون بود به اینوآن نشان میداد و دستمالهای ابریشمی و روسریهای کُرکی را باز میکرد تا همه ببینند... روز بعد، خیلی از زنها روسری ِ نو سر کرده بودند!...
- قسمتی از رُمان زیبای "پابرهنهها" اثر " زاهاریا استانکو" و ترجمهی "احمد شاملو"...
فعلا صد صفحهش رو خوندم. ولی تقریبا هر صفحهش انگار یه داستان کامله.
2- حدس میزنم بعضی از کامنتهایی که برای شماره یکم میگذارن، چی باشن... بذار کارشونو راحت کنم تا برن به کارای دیگهشون برسن:)
- زیتون ارتجاعی، داری اینجوری تبلیغ روسری میکنی؟ خودتی! جمهوری اسلامی چقدر بهت پول داده برای این تبلیغ؟
- وای... من از اول میدونستم تو با خلق تُرک لجی! اما بدان و آگاه باش، ملت غیور ترک هیچوقت گول نمیخوره و تازه این تویی که با نوشتن این چیزا اسباب مسخره و ریشخند ولایت وبلاگستان شدی!
تازه ترکها هیچوقت از هیچچیز وحشتشان نمیگیره و هیچ کاسبکار ترکی وسط روز دکانش را تخته نمیکنه، حتی اگه خطر جونی تهدیدش کنه...
- عبا و عمامه به تو چکار کرده دخترهی چشمسفید؟ ما هر چه داریم از همین عبا و عمامههاست...
- اصلا بهت نمیومد تبلیغ شرطبندی کنی!
- این مطلب خیلی اروتیک بود. چندتا زن و دختر دوستش داشتن مگه:)
- من به عنوان یه عضو حمایت از حیوانات اعتراض دارم چرا باید ساکوش اینقدر این اسب بدبخت رو بتازونه که غرقِ عرق و کف بشه؟
- شما با نوشتن این مطلب به نوعی جنگ رو تقدیس کردهاید. بخصوص این سرپراندن با شمشیر بسیار کار بدیست... ایش... حالم بد شد... شمشیر خونی:(
خوب شد که این مستر زاهاریا وبلاگ نداشته ها... وگرنه سر هر پاراگراف داستانش چقدر باید حرف میشنیده:)
3- آتش بیاران معرکه در وبلاگستان
هر از چندگاهی بین دو یا چندنفر از اهالی وبلاگستان اختلاف عقیده یا درگیری لفظی به وجود میاد که البته این امری طبیعیه. ما هر کدوم عقایدی برای خودمون داریم و روش پافشاری میکنیم و ممکنه دیگری باهاش مخالف باشه.
یا سوءتفاهمهایی بین طرفین ایجاد میشه که میشه با کمی صبر و حوصله گفتگو حل بشه. گاهی این سوءتفاهمات به دعوا و توهین و انگ و تهمت هم میرسه. از قدیم هم گفتن که تو دعوا حلوا خیر نمیکنن.
نمیخوام اینجا رفتار طرفین دعوا رو نقد کنم. اینجا برای من رفتار یه عده ناظر و به قولی کسایی که نه سر پیازن و نه ته پیاز، این وسط خیلی عجیب و غیر قابل هضمه.
یکی دو مثال بیارم تا حرفام روشنتر بشه.
در درگیریهای لفظی اخیر بین حسین درخشان و حسنآقا و پولاد (که هر سه اینها برای من عزیزن) به غیر از کسایی که به نظر من بهحق دخالت کردن، مثل شبح و علی تمدن و چند نفر دیگه که سعی کردن با دلیل و منطق اشتباهات حسین درخشان رو در مورد پنلاگ گوشزد کنن. کسایی هم بودن که دانسته یا دانسته باعث تشتت بیشتر شدن.
وقتی دوسه نفر عصبانی هستن معمولا هرچه از دهنشون درمیاد به هم میگن( این امر ممکنه تو زندگی واقعی هم پیش بیاد) اولین کاری که یه ناظر(حتی اگه بیطرف هم نباشه) باید بکنه اینه که طرفین رو دعوت به آرامش کنه. نه اینکه خودشم پابرهنه بپره وسط و آتیش دعوا رو تندتر کنه! چه دلیلی داره یه عده که قاعدتا نباید به عصبانیت طرفین دعوا باشن، فحش و تهمت رو بکشن به یکی از طرفین؟
اونم چه حرفایی: یکی با اسم مستعار در نظرخواهی حسنآقا مینویسه که: این حسین رو ولش کن، اسمش اسم یکی از اماماست و... ملازادهست و... اون فرد حتی اینقدر فهم نداره که ببینه اسم حسنآقا هم اسم یکی دیگه از اماماست. نه ایشون که من خیلی از چپیهای دوآتشه رو میشناسم که یکی از اسمای اماما روشونه. اسمایی که پدر و مادرا رو بچهشون گذاشتن و این مسئله هیچ از ارزش انسان کم نمیکنه.
یا این مسئلهی ملازاده یا فلانی باباش آخونده چیه دیگه؟ اگه بگم یکی از وبلاگای پرطرفدار که وقتی آپدیت میکنه بیشتر چپیهای وبلاگستان در نظرخواهیش صف میکشن و واقعا هم قشنگ مینویسه پدرش یه آیتاللهست و از ترس همین انگهاست که دوست نداره کسی بدونه!
این چه دوستیه که تا یه نفر به دوستمون گفت بالای چشمت ابروست بدون اینکه فکر کنیم طرف رو با بدترین دشنامها آبکش میکنیم؟
چند وقت پیش یه نفر در وبلاگ مهشید یه انتقاد معمولی کرده بود که: مهشید، بهتر بود این مطلب رو نمینوشتی!
یکی از دوستان مهشید آمده بود منتقدرو سکه یه پول کرده بود که: مهشید جان ولش کن بهت حسودیش میشه و محلش نذار و...
آخه این چه دوستیه؟ دوستیِ خاله خرسه؟ طرف انتقاد کرده دیگه، حسودی کردنش کجا بود؟
فکر نکنم شبح و حسنآقا و پولاد و حسین درخشان هم از بعضی دخالتهای بیفکران حتی اگه در تأیید اونا باشه، خوششون اومده باشه.
آیا واقعا سر هر جریان لزومی داره همه دخالت کنن؟
مثال دیگه: گرفتاری آرش سیگارچی پس از مصاحبه با رادیو فردا. مانیها اعتراض کردن به این که چرا رادیو فردا اسم آرش رو آورد که شناخته بشه. البته برای من یکی معلوم بود این بود که این عمل کاملا سهوی بوده. اگر هم عمدی بود باز منِ نوعی نباید بدون فکر بپرم وسط و به یکی از طرفین فحش بدم. حالا یه عده چیکار کردن؟ همچین پریدن وسط و چشماشونو بستن و دهنشونو باز کردن و هر چی دلشون خواست گفتن.
وقتی دیدم که ترزا و ایگناسیو و مانیها با هم به توافقاتی رسیدن و برای آرش سیگارچی بیانیهی مشترک دادن واقعا خوشحال شدم. چون زمان زمان جنگ و دعوا نیست. باید نقاط مشترکمون رو پیدا کنیم، تا دلتون بخواد نقاط افتراق هست. اگرم نباشه واسمون میسازن. خیلیها دوست ندارن تو وبلاگستان آرامش و صلح برقرار باشه...
حالا این دو به توافقاتی رسیدن ولی هنوز یه عده ول نمیکنن و به ترزا و ایگناسیو فحش میدن و دوستدارن به درگیریها دامن بزنن. این واقعا چهجور دلسوزیه؟
خیلی دلم میخواست حسین درخشان و حسنآقا و پولاد و شبح و... به یه توافقاتی میرسیدن. مینشستن نقاط ابهام رو برای همدیگه روشن میکردن. درخشان میومد خودش عضو پنلاگ میشد و از نزدیک میدید که بچهها دارن چقدر زحمت میکشن. و اگه عیب و ایرادی هم میدید حرفشو رک و پوستکنده به بچهها میگفت و...
اگه حسیندرخشان و بچههای پنلاگ یه بیانیهی مشترک در مورد آزادی بیان و فیلترینگ و محکوم کردن دستگیری وبلاگنویسان بدن چقدر خوب میشه!
و دماغ آتش بیاران معرکه( از نوع عمدی) چقدر میسوزه!
۴- در ظلماتی که شیطان و خدا جلوهی یکسان دارند
دیگر آن فریاد عبث را مکرر نمیکنم.
مسلکها به جز بهانهی دعوایی نیست
بر سر کرسی اقتداری٬
و انسان
دریغا که به درد قرونش خو کرده است...
(شاملو)
۵- حالا که عادت کردیم به امضای پتیشنهای خوبخوب، تلنگری به افکار... منوچهر ژندیفر نکات جالبی در مورد سنتهای بد عزاداریهامون نوشته...
۷- در زلزلهی اخیر زرند کرمان، سعیدهی عزیز پدربزرگ و مادربزرگش رو از دست داده. او خودش شاهد همه چیز بوده و در بیرون آوردن جسد عزیزانشان و دفن کردن اونا کمک کرده.
و چندتا عکس هم گرفته. بهش تسلیت میگم و آرزوی صبر و بردباری براش دارم!
۸- همه چیز در مورد سعید سلطانپور(با تشکر از امید حبیبینیا)
من این گل را میشناسم...
۹- خانوادهی آقای ر...نوشتهی لیلای عاقلانه...
چوخبختیارهای زمانهی ما...
۱۰- فیلتر شکنان - ملا پیاچپی فکر همه جاشو کرده:)
۱۱- کسی که میخواست بداند دستگیر شد...
محمدرضا نسبعبداللهی نویسندهی وبلاگ وبنگار هم دستگیر شد...
کامنت آقای(( عاشق وطن)) در نظرخواهی محمدرضا خیلی جالبه... هر کاری کرده باز دم خروس پیداست!
* * *
پ.ن.
به پیشنهاد ناصرخالدیان نویسندهی وبلاگ نقطه ته خط ، علیرضا تمدن عزیز انجمن پالتاکی وبلاگنویسان ایران راه اندازی کرده تا بلاگرها بتونن بیشتر و بهتر با هم در ارتباط باشن.
پالتاک چی هست؟ در وبلاگ آقای خالدیان میخونیم:
(( پالتاك با سابقهای چند ساله، یك سیستم كنفرانسی صوتی است كه با كیفیت صدای بسیار بالا و همچنین امكان استفاده از متن نوشتاری و وبكم، افراد میتوانند در مورد موضوعات مختلف در آن به تبادل نظر بپردازند. این گردهمآیی مجازی همان گونه كه گفته شد میتواند در محیطی دوستانه و سالم و اختصاصاً برای وبلاگنویسها، محفلی برای آسیبشناسی وبلاگنویسی در ایران و آشنایی بیشتر دوستان با یكدیگر باشد و به صورت دورهای یا هفتهای مباحثی در زمینههای مختلف آموزشی و اطلاعرسانی و تحليلی ایجاد شود.))
آدرس جایی که می شه آخرین ورژن پالتاک رو نصب کرد و همینطور راهنمای استفادهش در همونجا هست .
داونلود کردن اینبرنامه باید ۸ دقیقه طول بکشه. من با این اینترنت کمسرعت لاکپشتیم تا حالا ۲۰ دقیقهست زدم بیاد و تازه ۲۸٪اش داونلود شده. فکر کنم تا صبح باید اینجا باشم. تازه کامپیوتر بیصدای من چهجوری میخواد صداها رو به گوشم برسونه نمیدونم:)
* * *
پ.ن.۲
اولین گردهمآیی مجازی وبلاگنویسان ایران در پالتاك : شنبه 15 اسفند 1383 (۵ مارس) ساعت 21 به بعد به وقت تهران
نوشته شده در تاریخ:
2005-02-27 ساعت 19:46:42
مسیو حسین رو کشتن، عجب جینایت کردن
1-مسیو حسینرو کشتن
عجب جینایت کردن!
(از شعارهای قدیمی روز عاشورا که مصرع اول توسط ارامنه و مصرع دوم توسط آذریها خونده میشده!)
2- حسین اگر آزاده بود اگر حقطلب و عدالتخواه بود، یکبار مُرد و خلاص شد. ولی اینا دارن هر روز امام حسین رو میکشن. اونم نه به خاطر افکار حسین یا منش حسین یا چیز دیگری. اینا به خاطر جیب خودشون، قدرت طلبیشون، ادامهی حکومتشون، به خاطر تحمیق مردم، به خاطر سرگرم شدنشون، به خاطر فکر نکردنشون به سیاست و به خاطر اینکه هر چی به اسم امام حسین سرشون بیارن جیک نزنن هر روز دارن حسین رو میکشن.
شاید برای همینه که مراسم سوگواری به هرز رفته.
من هم دیشب و هم امروز رفتم بیرون. هر سال میرم. طبق عادت رفتم به محلهی مامانم اینا و دورو برش..گوهردشت و اون طرفا... هیچ سالی مثل امسال ندیدم که مردم اینقدر مراسم سوگواری رو شُل بگیرن. و چیزای فرعی رو سفت!
دیشب پسرا همه صورتشون رو هفتتیغه کرده بودن و بهترین لباسشونو پوشیده بودن با یه عالمه ژل به موها. اکثرا موهای بلند. امسال کمتر دختری رو دیدم که روسری مشکی سرش باشه. روسریهای کوچیک رنگی و مانتوهای تنگ کوتاه و شلوارهای پاچه بالا زده.
هیچسالی مثل امسال ندیده بودم که بیشتر مغازهها بخصوص کافیشاپها و پیتزا فروشیها باز باشن و جفتجفت دختر و پسر نشسته باشن به شوخی و خنده. منع نمیکنم ها...خودمم البته با سبیل باروتی بودم:)
امسال افراد مسن خیلی کمتر بیرون اومده بودن. هر کس هم اومده بود داشت غرغر میکرد که این چه وضعشه، دورهی آخر زمون شده. امسال تقریبا هیچکس رو ندیدم اشک بریزه. پیادهروها مملو بود از دختر و پسرایی که در حال آشنایی با هم بودن. یا به هم متلک میپروندن. بیشتر به روز ِ... ببخشید... شب ِوالنتاین میخورد. شعرهای روضهخونها از همه جالبتر بود. اولش فکر کردم عوضی میشنوم... دوربینو دادم دست سبیلباروتی...معذرت میخوام... قاطی کردم:) به سبیل باروتی گفتم من دارم شعروآهنگ رو درست میشنوم؟ آخه دقیقا آهنگ هایده بود: مردی با زمختترین صدای ممکنه داشت میخوند:
ای که تویی هم کسم
بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم
به هر چیمیخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم...
حسین!
نه من تورو واسه خودم
نه از سر هوس میخوام(نه تورو خدا حسین رو از سر هوس بخواه مرتیکهی نرهغول ریشو)
عمر دوبارهی منی
فقط واسه نفس میخوام...
حسین...
خلاصه این مرد که هم صدا و هم قیافهی بسیار خشنیداشت همیچین میکروفون رو گرفته بود دستش و با عاشقانهترین حالات میخوند که هیچکس نمیتونست لبخندشو پنهان کنه..
و پسرهای خوشتیپ که طبق معمول چشماشون دنبال دخترا دودو میزد با این آهنگ زنجیر میزدن.
بعد شد آهنگ ستار... سبیلباروتی گفت برم درخواست بدم شازدهخانمشو بخونه:) به جای شازده خانم بگه، امام حسین عاقل باشن باید بگم به شعر من خوشآمدی خوشآمدی... حواسمون نبود زدیم زیر خنده. با گوشهی روسری اومدم جلوی دهنمو بگیرم. دیدم همه نیشاشون بازه. احتیاج به پوشوندن نبود.
منو بگو برای اینکه جلب توجه نکنم روسری مشکی سرم کرده بودم و دو ساعت سر اینکه چه رنگ روژی به لبم بزنم که بیشتر به عزاداری بیاد وقت صرف کرده بودم، بیشتر دخترا شادترین آرایش رو داشتن. روژهای نارنجی و شبنما و سایه و کرمپودر و... عین مهمونی رسمی شب:)
بعد یکی از آهنگهای پوران رو خوندن . بعد گلپایگانی و ایرج..
یادشون رفت کمکم کن ِ گوگوش رو بخونن!
از جلوی مسجدی رد شدیم. ملت خیلی مرتب و منظم تو صف وایساده بودن و میرفتن تو، بعضیاشون با یه ظرف و بعضیای دیگه با کوهی از ظرفهای یکمصرف پر از پلو قیمه با نیشهای باز میومدن بیرون.
ماشینهای آخرین سیستمی بود که دم مسجد وایساده بودن.
بعضی خیابونها راهبندون بود. نه به خاطر تعداد زیاد دسته، که امسال از هر سال کمتر بود، به خاطر اینکه دستهها امسال بیشتر تمایل داشتن یه نقطه وایسن تا اینکه حرکت کنن. و ماشینها مونده بودن پشت این دستهها. بعدشم فکر کنم وقتی به تعداد زیادی دختر میرسیدن پاشون سست میشد و دیگه قدرت حرکت نداشتن راه برن. ولی چشمو ابرو و دستها ماشالله خوب کار میکرد.
امسال پلیس از همیشه بیشتر بود و هر 100 متری میدیدم که پسرا و دخترایی رو نگه داشتن و بهشون برای رفتاراشون تذکر میدادن.
از یکی از دوستام که با شوهرش دوسال پیش توی همین مراسم حسینپارتی آشنا شده بود، شنیدم که میگفت: آشنا شدن با همدیگه تو این شب شگون داره:) فکر کنم بیشتر دختر و پسرا همچین اعتقادی پیدا کردن.
یه جا پای سیبیل باروتی رو برفا سر خورد و منو گرفت نیفته که ناگاه پسری غیرتی که نمیدونست ما با همیم، همچین دستشو کشید و هلش داد:) بعد که دید دست در دست هم دور شدیم کلی شرمنده شد:)
امروز صبح هم خیلی خلوتتر از عاشوراهای سالای پیش بود. دختر و پسرایی که دیشب آشنا شدن بیشترشون غیبشون زده بود. خونهها خالی و... فکر کنم بساط عیش بر پا بود.
سر ظهر خیلیها که تا لنگظهر خواب بودن لخبخ کنان میرفتن دم در جاهایی که غذای نذری میدادن، تقریبا اینروز کسی آشپزی نمیکنه. همهش حرف سر اینه که فلان خونه 5 گوسفند کشته و فلان جا 8 گوسفند... تاسوعا و عاشورا روزای خیلی مناسبی هستن برای پولشویی. مالمردم خورها و مفتخورا همه عابد میشن و انگار به مردم رشوه می دن. با حاجآقاهای محل و شهر آشنا میشن و روابطی با هم بهم میزنن که یکسال دیگر با هم بر خوان نعمت مردم سادهدل بخورن و در واقع بچرن! مردم نمیدونن این غذاها در واقع پولیه که در طی امسال ازشون دزدیده شده و خیلی کمتر از مال خودشونه..
(منظورم به آدمهای ساده دلی نیست که از روی اعتقاد نذریهای کوچکی میدن)
تو این سالهای اخیر دیگه از قابلمه به دستها خبری نیست . غذاها تو ظرفهای یکبار مصرف سرو میشه و با قاشقهای پلاستیکی.
به حجم زبالهای فکر میکنم که تاسوعاها و عاشوراها ایجاد میشه.
مردم پیشرفتهشدن و همدیگر رو تو صفها هل نمیدن. به همه میرسه... خونههای زیادی مراسم پولشویان و رشوه دادنون دارن.
3-وای حسین کشته شد
حسین رو ولش کن، پلوها خورده شد...(صف غذا)
واقعا عجب جنایتی کردن که حسین رو کشتن...
منم به حسین میگم مظلوم، چون به اسم او چه بخوربخورا و چه جنایتهایی میشه.
آخ...مردم ساده دل... بچههای ناز و معصوم...
۴- شراگيم شعری از ايرجميرزا در مورد دستههای عزاداری عاشورا گذاشته تو وبلاگش...
۵- داريوش يک مطلب تحليلی در مورد محرم نوشته:)قصهي عزاداري و تعزيت در ايران...
۶- شبح هم خرافهپرستی مذهبی رو نقد کرده...
۷- حسین جان٬ آهای خوشگل عاشق!- الپر
۸- فرق عاشورای باشعوران و عاشورای بی شعوران. وبلاگ حسب حال- عرفان قانعی فرد...
۹- بازم مطلب در مورد عاشورا جایی هست؟ آهان...
رویارویی نسل تازه مداحان با سوگواری سنتی- بیبیسی
۱۰- عاشورا و فرهنگ ایرانی - سیبستان
۱۱- عاشورا و موقعیت تراژیک- وبلاگ فلسفه
۱۲- حسین و عاشورایش - وبلاگ برماچه گذشت!
۱۳- چند عکس از عاشورا
۱۴- عکسهای عاشورایی روزبه...
۱۵- همين محرم وصفراست كه دهن مردم وايضا ما را صاف كرده است. طنز زیبای بامداد رو از دست ندید...
پ.ن.
۱۶- من عزیز(اسمش منه، منظورم خودم نیستم ها...) در نظرخواهی مطلب گذشته آدرس لینک بامزهای رو در مورد شماره ۳ داده :رهنمودهای 14 معصوم در مورد قوهی باه (آداب زناشویی)+18 لطفا...
۱۷- نکتههای برفی از رشت.
------
۱۸- عزاداری عاشورا در کربلا...
دلشون بسوزه. نقاشی صورت امام حسين ما خيلیخوشگلتر از امام حسين اوناست:) عکس پنجم از بالا رو ببينيد.
۱۹- من اين وسط در سایت صبحانه چيکاره بودم؟:))
۲۰- استفتا یا استیفا از جناب آیتالله العظما سیستانی
آيا حرف زدن و درددل کردن سبيل باروتی با من مجاز است؟
جواب: جايز نيست!
- مرسی:)
۲۱- هر چی عکس در مورد محرم٬ عزاداری روز عاشورا يا شب تاسوعا ٬ نذریدادنها و...
همه يکجا در سايت دوربین دات نت...سايت عکاسان خبری. يه عکس از اين سايت رو اينجا میگذارم.
عجب جینایت کردن!
(از شعارهای قدیمی روز عاشورا که مصرع اول توسط ارامنه و مصرع دوم توسط آذریها خونده میشده!)
2- حسین اگر آزاده بود اگر حقطلب و عدالتخواه بود، یکبار مُرد و خلاص شد. ولی اینا دارن هر روز امام حسین رو میکشن. اونم نه به خاطر افکار حسین یا منش حسین یا چیز دیگری. اینا به خاطر جیب خودشون، قدرت طلبیشون، ادامهی حکومتشون، به خاطر تحمیق مردم، به خاطر سرگرم شدنشون، به خاطر فکر نکردنشون به سیاست و به خاطر اینکه هر چی به اسم امام حسین سرشون بیارن جیک نزنن هر روز دارن حسین رو میکشن.
شاید برای همینه که مراسم سوگواری به هرز رفته.
من هم دیشب و هم امروز رفتم بیرون. هر سال میرم. طبق عادت رفتم به محلهی مامانم اینا و دورو برش..گوهردشت و اون طرفا... هیچ سالی مثل امسال ندیدم که مردم اینقدر مراسم سوگواری رو شُل بگیرن. و چیزای فرعی رو سفت!
دیشب پسرا همه صورتشون رو هفتتیغه کرده بودن و بهترین لباسشونو پوشیده بودن با یه عالمه ژل به موها. اکثرا موهای بلند. امسال کمتر دختری رو دیدم که روسری مشکی سرش باشه. روسریهای کوچیک رنگی و مانتوهای تنگ کوتاه و شلوارهای پاچه بالا زده.
هیچسالی مثل امسال ندیده بودم که بیشتر مغازهها بخصوص کافیشاپها و پیتزا فروشیها باز باشن و جفتجفت دختر و پسر نشسته باشن به شوخی و خنده. منع نمیکنم ها...خودمم البته با سبیل باروتی بودم:)
امسال افراد مسن خیلی کمتر بیرون اومده بودن. هر کس هم اومده بود داشت غرغر میکرد که این چه وضعشه، دورهی آخر زمون شده. امسال تقریبا هیچکس رو ندیدم اشک بریزه. پیادهروها مملو بود از دختر و پسرایی که در حال آشنایی با هم بودن. یا به هم متلک میپروندن. بیشتر به روز ِ... ببخشید... شب ِوالنتاین میخورد. شعرهای روضهخونها از همه جالبتر بود. اولش فکر کردم عوضی میشنوم... دوربینو دادم دست سبیلباروتی...معذرت میخوام... قاطی کردم:) به سبیل باروتی گفتم من دارم شعروآهنگ رو درست میشنوم؟ آخه دقیقا آهنگ هایده بود: مردی با زمختترین صدای ممکنه داشت میخوند:
ای که تویی هم کسم
بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم
به هر چیمیخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم...
حسین!
نه من تورو واسه خودم
نه از سر هوس میخوام(نه تورو خدا حسین رو از سر هوس بخواه مرتیکهی نرهغول ریشو)
عمر دوبارهی منی
فقط واسه نفس میخوام...
حسین...
خلاصه این مرد که هم صدا و هم قیافهی بسیار خشنیداشت همیچین میکروفون رو گرفته بود دستش و با عاشقانهترین حالات میخوند که هیچکس نمیتونست لبخندشو پنهان کنه..
و پسرهای خوشتیپ که طبق معمول چشماشون دنبال دخترا دودو میزد با این آهنگ زنجیر میزدن.
بعد شد آهنگ ستار... سبیلباروتی گفت برم درخواست بدم شازدهخانمشو بخونه:) به جای شازده خانم بگه، امام حسین عاقل باشن باید بگم به شعر من خوشآمدی خوشآمدی... حواسمون نبود زدیم زیر خنده. با گوشهی روسری اومدم جلوی دهنمو بگیرم. دیدم همه نیشاشون بازه. احتیاج به پوشوندن نبود.
منو بگو برای اینکه جلب توجه نکنم روسری مشکی سرم کرده بودم و دو ساعت سر اینکه چه رنگ روژی به لبم بزنم که بیشتر به عزاداری بیاد وقت صرف کرده بودم، بیشتر دخترا شادترین آرایش رو داشتن. روژهای نارنجی و شبنما و سایه و کرمپودر و... عین مهمونی رسمی شب:)
بعد یکی از آهنگهای پوران رو خوندن . بعد گلپایگانی و ایرج..
یادشون رفت کمکم کن ِ گوگوش رو بخونن!
از جلوی مسجدی رد شدیم. ملت خیلی مرتب و منظم تو صف وایساده بودن و میرفتن تو، بعضیاشون با یه ظرف و بعضیای دیگه با کوهی از ظرفهای یکمصرف پر از پلو قیمه با نیشهای باز میومدن بیرون.
ماشینهای آخرین سیستمی بود که دم مسجد وایساده بودن.
بعضی خیابونها راهبندون بود. نه به خاطر تعداد زیاد دسته، که امسال از هر سال کمتر بود، به خاطر اینکه دستهها امسال بیشتر تمایل داشتن یه نقطه وایسن تا اینکه حرکت کنن. و ماشینها مونده بودن پشت این دستهها. بعدشم فکر کنم وقتی به تعداد زیادی دختر میرسیدن پاشون سست میشد و دیگه قدرت حرکت نداشتن راه برن. ولی چشمو ابرو و دستها ماشالله خوب کار میکرد.
امسال پلیس از همیشه بیشتر بود و هر 100 متری میدیدم که پسرا و دخترایی رو نگه داشتن و بهشون برای رفتاراشون تذکر میدادن.
از یکی از دوستام که با شوهرش دوسال پیش توی همین مراسم حسینپارتی آشنا شده بود، شنیدم که میگفت: آشنا شدن با همدیگه تو این شب شگون داره:) فکر کنم بیشتر دختر و پسرا همچین اعتقادی پیدا کردن.
یه جا پای سیبیل باروتی رو برفا سر خورد و منو گرفت نیفته که ناگاه پسری غیرتی که نمیدونست ما با همیم، همچین دستشو کشید و هلش داد:) بعد که دید دست در دست هم دور شدیم کلی شرمنده شد:)
امروز صبح هم خیلی خلوتتر از عاشوراهای سالای پیش بود. دختر و پسرایی که دیشب آشنا شدن بیشترشون غیبشون زده بود. خونهها خالی و... فکر کنم بساط عیش بر پا بود.
سر ظهر خیلیها که تا لنگظهر خواب بودن لخبخ کنان میرفتن دم در جاهایی که غذای نذری میدادن، تقریبا اینروز کسی آشپزی نمیکنه. همهش حرف سر اینه که فلان خونه 5 گوسفند کشته و فلان جا 8 گوسفند... تاسوعا و عاشورا روزای خیلی مناسبی هستن برای پولشویی. مالمردم خورها و مفتخورا همه عابد میشن و انگار به مردم رشوه می دن. با حاجآقاهای محل و شهر آشنا میشن و روابطی با هم بهم میزنن که یکسال دیگر با هم بر خوان نعمت مردم سادهدل بخورن و در واقع بچرن! مردم نمیدونن این غذاها در واقع پولیه که در طی امسال ازشون دزدیده شده و خیلی کمتر از مال خودشونه..
(منظورم به آدمهای ساده دلی نیست که از روی اعتقاد نذریهای کوچکی میدن)
تو این سالهای اخیر دیگه از قابلمه به دستها خبری نیست . غذاها تو ظرفهای یکبار مصرف سرو میشه و با قاشقهای پلاستیکی.
به حجم زبالهای فکر میکنم که تاسوعاها و عاشوراها ایجاد میشه.
مردم پیشرفتهشدن و همدیگر رو تو صفها هل نمیدن. به همه میرسه... خونههای زیادی مراسم پولشویان و رشوه دادنون دارن.
3-وای حسین کشته شد
حسین رو ولش کن، پلوها خورده شد...(صف غذا)
واقعا عجب جنایتی کردن که حسین رو کشتن...
منم به حسین میگم مظلوم، چون به اسم او چه بخوربخورا و چه جنایتهایی میشه.
آخ...مردم ساده دل... بچههای ناز و معصوم...
۴- شراگيم شعری از ايرجميرزا در مورد دستههای عزاداری عاشورا گذاشته تو وبلاگش...
۵- داريوش يک مطلب تحليلی در مورد محرم نوشته:)قصهي عزاداري و تعزيت در ايران...
۶- شبح هم خرافهپرستی مذهبی رو نقد کرده...
۷- حسین جان٬ آهای خوشگل عاشق!- الپر
۸- فرق عاشورای باشعوران و عاشورای بی شعوران. وبلاگ حسب حال- عرفان قانعی فرد...
۹- بازم مطلب در مورد عاشورا جایی هست؟ آهان...
رویارویی نسل تازه مداحان با سوگواری سنتی- بیبیسی
۱۰- عاشورا و فرهنگ ایرانی - سیبستان
۱۱- عاشورا و موقعیت تراژیک- وبلاگ فلسفه
۱۲- حسین و عاشورایش - وبلاگ برماچه گذشت!
۱۳- چند عکس از عاشورا
۱۴- عکسهای عاشورایی روزبه...
۱۵- همين محرم وصفراست كه دهن مردم وايضا ما را صاف كرده است. طنز زیبای بامداد رو از دست ندید...
پ.ن.
۱۶- من عزیز(اسمش منه، منظورم خودم نیستم ها...) در نظرخواهی مطلب گذشته آدرس لینک بامزهای رو در مورد شماره ۳ داده :رهنمودهای 14 معصوم در مورد قوهی باه (آداب زناشویی)+18 لطفا...
۱۷- نکتههای برفی از رشت.
------
۱۸- عزاداری عاشورا در کربلا...
دلشون بسوزه. نقاشی صورت امام حسين ما خيلیخوشگلتر از امام حسين اوناست:) عکس پنجم از بالا رو ببينيد.
۱۹- من اين وسط در سایت صبحانه چيکاره بودم؟:))
۲۰- استفتا یا استیفا از جناب آیتالله العظما سیستانی
آيا حرف زدن و درددل کردن سبيل باروتی با من مجاز است؟
جواب: جايز نيست!
- مرسی:)
۲۱- هر چی عکس در مورد محرم٬ عزاداری روز عاشورا يا شب تاسوعا ٬ نذریدادنها و...
همه يکجا در سايت دوربین دات نت...سايت عکاسان خبری. يه عکس از اين سايت رو اينجا میگذارم.
ما بسی کوشیدهایم
1- ما بسی کوشیدهایم
که چکش خود را
بر ناقوسها و به دیگچهها
فرود آریم،
بر خروس قندی بچهها
و بر جمجمهی پوک سیاستمداری
که لباس رسمی بر تن آراسته...
ما بسی کوشیدهایم
که از دهلیز بیروزن خویش
دریچهای به دنیا بگشاییم...
(شاملو)
2- دیدم این سهروز تعطیلی فرصت خوبیه که خونهتکونی رو شروع کنم. چقدرم کار دارم. بالکن پره از بقایای دون و نونخورده و آشغال پاشغاله. کمدام عین کمد آقای ووپی توش همهچی رو هم تلنباره. یه چیز میخوام بردارم یه کوه جنس میریزه روسرم.و در عرض سال هر چیز هم که احساس کردم اضافهس سروندم زیر تخت که بعدا مرتب کنم. بعدنی که هرگز نرسید:)
پردهها و فرشها کثیف و خلاصه افتضاحیه که بیا و ببین.
صبح سبیلباروتی مثلا اومد کمکم. پردهها رو برام باز کرد. یه فرش هم دونفری باهم شامپو کشیدیم. مگه میشه دونفری کارکرد! اونقدر باهم حرف میزنیم که کارا یادمون میره:)
یه کاری داشت رفت زود برگرده. فکر کنم تو راه رفته از دست من به لاتلند پناهنده شده!
لاتاینترنتی جان لطفا هر چه زودتر دیپورتش کن. قول میدم در مجازاتش تخفیف بدم! چیه اینقدر پناهندهها رو لوس میکنی!
2- این مامانجان ما هم پنجم اسفند امتحان فوقلیسانس داره... دنیا رو ببین تروخدا، ما باید وایسیم خونهتکونی. مامان ما بشینه درس بخونه:) انتظار هم داره من بعد از پنجم برم کمکش. ستم مضاعف که داشتیم، اینم شد سهضاعف..
3- بهتره تا زهرا هم مشغول امتحاناست و اینطرفا پیداش نیست یه آمار مشتی بنویسم.
اینیکی طنز نیست به جان شما. یک واقعیت تاریخیه:)
در کاوشهای اخیرم، دستنوشتهای از دانشمندان صدراسلام که روی پوستآهو نوشتهشده پیدا کردم. این دستنوشته آپتودیتترین نتایج مطالعات و پژوهشها و تحقیقات و تفحصهای هزار دانشمند اسلامی آن زمان رو نشون میده. اینطور که اینجا نوشته:
- زنوشوهرهایی که شب اول محرم اقدام به عملیات تولید بچه میکنن. موقع تولد، سر بچهشون کج در میاد.
- نطفهبستن در شب دوم محرم، نوزاد با پا میاد بیرون.
- در شب سوم تا هشتم محرم و شبهای قدر ماه رمضون، ناف بچه دور گردنش پیچیده میشه.
- درشب تاسوعا و یکی از روزهای شهادتین حضرت فاطمه، و همچنین شب وفات حضرت سجاد و امام علیالنقی، بچه خفهشده دنیا میاد.
- در اون یکی شب شهادت فاطمه و سوم امام حسین آی کیوی بچه 80 میشه.
- ایام فاطمیه(ده دوازده روزی که بین دو روز شهادت ایشان است) بچه لب شکری میشه.
- شب ضربتخوردن حضرت علی، بچه ایدز میگیره میمیره( اون موقع هم ایدز بوده ولی گفته بودن این راز باید مخفی بمونه)
- شب بیست ماه رمضون، بچه سلاطون میگیره.
-....
- و اما شب شهادت امام حسین و شب شهادت حضرت علی و شب وفات حضرت محمد(28 صفر) وای وای... هر زن و شوهری که مرتکب این عمل شنیع و گناه نابخشودنی بشن. بچهشون از نظر آیکیو صفره. هر دو دست و دوپاش قطعه....
-...
دیگه نمیتونم بنویسم... حتی به شوخی. واقعا امیدوارم هیچ بچهای! هیچ بچهای! ناسالم دنیا نیاد!
- یاد یکی از نوشتههای ویولت عزیزم افتادم که در یکی از همایشهای مربوط به بیماری ام اس از یکی شنیده بود: لابد پدر و مادر اینا در یکی از همین شبها بچهدرست کردن که اینطوری شدن!
- آدم هم اینقدر نادون!
4- خونهتکونی ذهن!
اونقدر چیزا دلم میخواسته تو وبلاگم بنویسم که بنا به دلایلی ننوشتم... و اونقدر چیزا بوده که نباید مینوشتم و از ذهنم پریده و نوشتم... یخصوص وقتی آخرشبا مطلب مینویسم دیگه آیکیوم و خودسانسوریم به پایینترین درجهی خودش میرسه و ملاحظهی هیچی رو نمیکنم!
گاهی نقلقولی از کسی نوشتم که ممکن بوده اون موضوع رو فقط به من گفته باشه و ممکن بوده شناخته بشم.
و گاهی از شخص دیگهای نقل قول کردم ولی دیگران فکر کردن که اون موضوع رو به من گفته و یا...
تا حالا 5 نفر برام ایمیل دادن که در محافلی در کرج بهشون گفتن تو زیتونی؟
یکیش یه آقاییه که با لحن خیلی عصبانی برام نوشته. ایشون یکی از کارمندان عالیرتبهی رادیو تلویزیون و ساکن کرجه. من در وبلاگم چند بار در مورد بدحساب بودن حسینی و احمدزاده نوشتم. و اینکه در کدوم طبقهی برج میلاد در قسمت ساختمون گردون آپارتمان به فلان قیمت خریدن. در مورد بچهدار شدن لاریجانی از زندومش در فلان بیمارستان (اسم بیمارستان الان یادم نیست. تو آرشیوم هست).. از فرمهای استخدام که جای دو همسر داره و اخیرا هم از قرارداد 29 میلیونی قرائتی برای سهجلسه. ظاهرا ایشون درجریان همهی این امور بودن و بین اون جمع تنها فرد ساکن کرج. یکی حالا نمیدونم جدی یا شوخی بهش میگه تو خود زیتونی. اینآقا هم آدرس سایت رو گرفتن و به قول خودشون چرت و پرتهای منو خوندن ودیدن توهین بالاتر از این ممکن نیست که به آقا با دو من ریش بگن زیتون
:) خیلی دلت بخواد!!
یه پسری هم برام نوشته که وقتی داشته از مراسم سُرسُره خورون عکس میگرفته بهش گفتن تو زیتونی:)
یه خانم هم اخیرا برام نوشته که در جایی جریانی رو با آب و تاب تعریف کردن و منم اونجا بودم، شنیدم و اینجا نوشتم. خوب مسلمه جز من این جریان رو بقیهی اونایی هم که اونجا بودن،شنیدن. وقتی یکیشون تو وبلاگ من جریانو دقیقا با همون جزئیات میخونه فکر میکنه این خانم خود زیتونه:)
اونیکی موارد رو که یه آقا و یه دختر جوون هستن رو دیگه نگم بهتره... چون جای مشخصتری بوده
روزی که وبلاگ زدم و یا وقتی نقلقولایی که اینجا نوشتم، که فلانجا شنیدم فلانطور شده یا میگن فلان، اصلا فکر نمیکردم باعث دردسر برای کسی بشم. خلاصه امیدوارم تموم تهمتخوردگان به زیتونبودن، که ساکن کرجن، منو ببخشن!
تازه من قسم میخورم که در خود کرج ساکن نیستم در یکی از شهرکهای شمال اتوبان تهران تا قزوین زندگیمیکنم. از اونایی که پشتش به کوهه..
یه جاهایی مثل کردان... هشتگرد. طالقان.. شهرک دانشگاه،دهکده المپیک خلجآباد..کلاک.. یا یه همچین جاهایی... ولی برای کار و فضولی زیاد میرم تهران یا کرج... بعدشم تهمت کار خوبی نیست. در اون دنیا مارهای غاشیه میان سراغت:)
..
5- یه ماجرای جالب هم تعریف کنم. که عجیبه کسی به خودم که زیتوناصلیم محل نمیذاره:)
یه بار اونموقعی بود که تازه مطلب اجارهی اولین خونهی مجردی رو نوشته بودم رفته بودم به یه شرکت برای یه کاری . ازقضا محل شرکت هم، مثل اون خونهمجردی، در گوهردشت کرج بود. رئیس قسمت و دستیار و منشی هر سه خانم بودن. بهم گفتن بشین. هیچ ارباب رجوعی نبود و بایدکارمنو راه بندازن. ولی هر سه سر کامپیوتر مشغول خوندن چیزی و هرهر کرکر بودن. دوسه بار غرغر کردم، خانم رئیس همچین چشمغرهای بهم رفت که نفسم بند اومد. دستیارش که یه خانم جوون و منشیش هم که یه دختر 18-17 ساله بود دقیقا ادای اونو در میآوردن.
خلاصه من نشسته بودم و منتظر الاتحویل. ولی مگه کسی تحویلم میگرفت. خون خونمو میخورد که دیدم وقتی یه جاهای نوشته رو تکرار میکنن و هرهر میکنن آشناست. الان آرشیوم نیست بگردم پیداش کنم. ولی انگار خانم دکتره خانم صاحبخونه رو با کسی عوضی گرفته بود و میگفت صاحبخونههه خانم فلانی بوده و پسراش....و غشغش میخندید. و دستیار و منشیش هم بیخودی می خندیدن. جالب اینجا بود که طرف رو اشتباه گرفته بودن.
رئیس گفت: عجب زیتون بامزه مینویسه. دستیار و منشی هم عین طوطی: آره خیلی بامزهست. و هر سه هر وقت نگاهشون به من میافتاد اخمی میکردن که یعنی" روتو زیاد نکنی که بازم بگی کارمو راه بندازین. دیرم شده!"
منم از شدت هیجان قلبم تاپتاپ میزد. از دستشون خیلی عصبانی بودم. بیشتر از نیمساعت منو کاشته بودن و اصلا محلم نمیذاشتن. وسوسه شدم بگم من خود زیتونم. ولی.... نگفتم. نمیدونستم چه برخوردی میکنن. کارمو زود راه میندازن و معذرت میخوان یا سهتا از ویزیتورای پرو پا قرصمو از دست میدادم:)) چون احتمال دومی بیشتر بود پس نگفتم و با کمی تندی کارمو راه انداختن.
نمیدونم هنوز هم اینجا رو میخونن و یا یادشونه یا نه...
۶- درست همون ساعتی که گفتن آمریکا به بوشهر موشک زده و بعدا معلوم نشد که چی شده، من دعوت داشتم سینما، فیلم صبحانهای برای دو نفر، به کارگردانی مهدی صباغزاده و با بازی خسرو شکیبایی و چکامهچمنماه و رامتین خداپناهی و...
یه کم زود رسیده بودیم. نمیدونم کی یهو اینخبرو پخش کرد که آمریکا حملهکرده. همهمهای در گرفت. یه عده واقعا خوشحالشدن و گفتن کاش راست باشه و بزنه ایران رو داغون کنه. انگار خودشون تو کرهی مریخ زندگی میکردن. یه عده نگران بودن نکنه به زودی هواپیماهای جنگی امریکا برسن به سینما. چند نفرو دیدم که یواشکی از در سینما رفتن بیرون.
بامزهترینش صف توالت بود که قبلش هیچکس اون تو نبود و ناگهان صف بزرگی درست شد:)
من شنیده بودم با این خبر قیمت دلار میاد پایین نه تنبون ملت!
راستی فیلمشم بد نبود. از بازیها خوشم اومد.
یکی از دوستان گفت چرا به من خبر ندادی منم بیام.
گفتم آخه صبحانهای برای دو نفر بود نه سه نفر:)
تو سینما عجب خبرایی بود. واقعا به قول کیوان دیگه نمیشه حواستو کاملا متمرکز کنی. واقعا یه عده پول میدن میان سینما که راحت تو تاریکی کارای بیناموسی بکنن. من و سبیلباروتی عمرا ازین کارا بکنیم:)
۷- اینیکی شمارهمو حذف کردم. دیدم کلی توش آهو نالهست.اسمش بود: بدبختیهای یک بلاگر... میذارمش برای بعدا...
فقط دوسهخط اولشو کپیمیکنم(فکر کنم این اولینباره که چیزی رو مینویسم و پستش نمیکنم. انگار دارم پیشرفت میکنم:)
"تازگیها هر وقت میخوام به اینترنت وصل شم، دچار اضطراب عجیبی میشم. حس میکنم عین چارلیچاپلین در فیلم عصر جدید هی تندتند پیچهای شل میان طرفم که باید سفتشون کنم..."
۸- چرا شرمندهم میکنید بابا:)
دو تا دوست عزیز برام لوگو طراحی کردن. خیلی خیلی ازتون ممنونم.
کوروش کمالی این دوتا رو:
و مو(Moe) ملکی اینیکی که کاریکاتوره و به نظرم خیلی بامزهست:)زیر عکس نوشته: Will be appearing at the Louvre in a 100 years!! :) آره. عمرا...
اسم طرح رو گذاشته:!!
:.. walking the oon این oonچیه؟
۹- همسايهها هم شرمندهکردن و در طی نوشتنم دوبار زنگ زدن و دو تا شلهزرد برام آوردن... تا میتونید نذر کنيد..ثواب داره... از هزار و يک بلا مصون میمونيد:) به شرطی که برای منم بياريد.
۱۰- مجلهی اینترنتی گذرگاه شماره ۴۰ منتشر شد...
۱۱- از ژاپن اسلامی شدن پشیمان گشته، مرحمت فرموده ما را آفریقا کنید!
۱۲- وبلاگ جايیست برای آنکه خودمان باشيم!
که چکش خود را
بر ناقوسها و به دیگچهها
فرود آریم،
بر خروس قندی بچهها
و بر جمجمهی پوک سیاستمداری
که لباس رسمی بر تن آراسته...
ما بسی کوشیدهایم
که از دهلیز بیروزن خویش
دریچهای به دنیا بگشاییم...
(شاملو)
2- دیدم این سهروز تعطیلی فرصت خوبیه که خونهتکونی رو شروع کنم. چقدرم کار دارم. بالکن پره از بقایای دون و نونخورده و آشغال پاشغاله. کمدام عین کمد آقای ووپی توش همهچی رو هم تلنباره. یه چیز میخوام بردارم یه کوه جنس میریزه روسرم.و در عرض سال هر چیز هم که احساس کردم اضافهس سروندم زیر تخت که بعدا مرتب کنم. بعدنی که هرگز نرسید:)
پردهها و فرشها کثیف و خلاصه افتضاحیه که بیا و ببین.
صبح سبیلباروتی مثلا اومد کمکم. پردهها رو برام باز کرد. یه فرش هم دونفری باهم شامپو کشیدیم. مگه میشه دونفری کارکرد! اونقدر باهم حرف میزنیم که کارا یادمون میره:)
یه کاری داشت رفت زود برگرده. فکر کنم تو راه رفته از دست من به لاتلند پناهنده شده!
لاتاینترنتی جان لطفا هر چه زودتر دیپورتش کن. قول میدم در مجازاتش تخفیف بدم! چیه اینقدر پناهندهها رو لوس میکنی!
2- این مامانجان ما هم پنجم اسفند امتحان فوقلیسانس داره... دنیا رو ببین تروخدا، ما باید وایسیم خونهتکونی. مامان ما بشینه درس بخونه:) انتظار هم داره من بعد از پنجم برم کمکش. ستم مضاعف که داشتیم، اینم شد سهضاعف..
3- بهتره تا زهرا هم مشغول امتحاناست و اینطرفا پیداش نیست یه آمار مشتی بنویسم.
اینیکی طنز نیست به جان شما. یک واقعیت تاریخیه:)
در کاوشهای اخیرم، دستنوشتهای از دانشمندان صدراسلام که روی پوستآهو نوشتهشده پیدا کردم. این دستنوشته آپتودیتترین نتایج مطالعات و پژوهشها و تحقیقات و تفحصهای هزار دانشمند اسلامی آن زمان رو نشون میده. اینطور که اینجا نوشته:
- زنوشوهرهایی که شب اول محرم اقدام به عملیات تولید بچه میکنن. موقع تولد، سر بچهشون کج در میاد.
- نطفهبستن در شب دوم محرم، نوزاد با پا میاد بیرون.
- در شب سوم تا هشتم محرم و شبهای قدر ماه رمضون، ناف بچه دور گردنش پیچیده میشه.
- درشب تاسوعا و یکی از روزهای شهادتین حضرت فاطمه، و همچنین شب وفات حضرت سجاد و امام علیالنقی، بچه خفهشده دنیا میاد.
- در اون یکی شب شهادت فاطمه و سوم امام حسین آی کیوی بچه 80 میشه.
- ایام فاطمیه(ده دوازده روزی که بین دو روز شهادت ایشان است) بچه لب شکری میشه.
- شب ضربتخوردن حضرت علی، بچه ایدز میگیره میمیره( اون موقع هم ایدز بوده ولی گفته بودن این راز باید مخفی بمونه)
- شب بیست ماه رمضون، بچه سلاطون میگیره.
-....
- و اما شب شهادت امام حسین و شب شهادت حضرت علی و شب وفات حضرت محمد(28 صفر) وای وای... هر زن و شوهری که مرتکب این عمل شنیع و گناه نابخشودنی بشن. بچهشون از نظر آیکیو صفره. هر دو دست و دوپاش قطعه....
-...
دیگه نمیتونم بنویسم... حتی به شوخی. واقعا امیدوارم هیچ بچهای! هیچ بچهای! ناسالم دنیا نیاد!
- یاد یکی از نوشتههای ویولت عزیزم افتادم که در یکی از همایشهای مربوط به بیماری ام اس از یکی شنیده بود: لابد پدر و مادر اینا در یکی از همین شبها بچهدرست کردن که اینطوری شدن!
- آدم هم اینقدر نادون!
4- خونهتکونی ذهن!
اونقدر چیزا دلم میخواسته تو وبلاگم بنویسم که بنا به دلایلی ننوشتم... و اونقدر چیزا بوده که نباید مینوشتم و از ذهنم پریده و نوشتم... یخصوص وقتی آخرشبا مطلب مینویسم دیگه آیکیوم و خودسانسوریم به پایینترین درجهی خودش میرسه و ملاحظهی هیچی رو نمیکنم!
گاهی نقلقولی از کسی نوشتم که ممکن بوده اون موضوع رو فقط به من گفته باشه و ممکن بوده شناخته بشم.
و گاهی از شخص دیگهای نقل قول کردم ولی دیگران فکر کردن که اون موضوع رو به من گفته و یا...
تا حالا 5 نفر برام ایمیل دادن که در محافلی در کرج بهشون گفتن تو زیتونی؟
یکیش یه آقاییه که با لحن خیلی عصبانی برام نوشته. ایشون یکی از کارمندان عالیرتبهی رادیو تلویزیون و ساکن کرجه. من در وبلاگم چند بار در مورد بدحساب بودن حسینی و احمدزاده نوشتم. و اینکه در کدوم طبقهی برج میلاد در قسمت ساختمون گردون آپارتمان به فلان قیمت خریدن. در مورد بچهدار شدن لاریجانی از زندومش در فلان بیمارستان (اسم بیمارستان الان یادم نیست. تو آرشیوم هست).. از فرمهای استخدام که جای دو همسر داره و اخیرا هم از قرارداد 29 میلیونی قرائتی برای سهجلسه. ظاهرا ایشون درجریان همهی این امور بودن و بین اون جمع تنها فرد ساکن کرج. یکی حالا نمیدونم جدی یا شوخی بهش میگه تو خود زیتونی. اینآقا هم آدرس سایت رو گرفتن و به قول خودشون چرت و پرتهای منو خوندن ودیدن توهین بالاتر از این ممکن نیست که به آقا با دو من ریش بگن زیتون
:) خیلی دلت بخواد!!
یه پسری هم برام نوشته که وقتی داشته از مراسم سُرسُره خورون عکس میگرفته بهش گفتن تو زیتونی:)
یه خانم هم اخیرا برام نوشته که در جایی جریانی رو با آب و تاب تعریف کردن و منم اونجا بودم، شنیدم و اینجا نوشتم. خوب مسلمه جز من این جریان رو بقیهی اونایی هم که اونجا بودن،شنیدن. وقتی یکیشون تو وبلاگ من جریانو دقیقا با همون جزئیات میخونه فکر میکنه این خانم خود زیتونه:)
اونیکی موارد رو که یه آقا و یه دختر جوون هستن رو دیگه نگم بهتره... چون جای مشخصتری بوده
روزی که وبلاگ زدم و یا وقتی نقلقولایی که اینجا نوشتم، که فلانجا شنیدم فلانطور شده یا میگن فلان، اصلا فکر نمیکردم باعث دردسر برای کسی بشم. خلاصه امیدوارم تموم تهمتخوردگان به زیتونبودن، که ساکن کرجن، منو ببخشن!
تازه من قسم میخورم که در خود کرج ساکن نیستم در یکی از شهرکهای شمال اتوبان تهران تا قزوین زندگیمیکنم. از اونایی که پشتش به کوهه..
یه جاهایی مثل کردان... هشتگرد. طالقان.. شهرک دانشگاه،دهکده المپیک خلجآباد..کلاک.. یا یه همچین جاهایی... ولی برای کار و فضولی زیاد میرم تهران یا کرج... بعدشم تهمت کار خوبی نیست. در اون دنیا مارهای غاشیه میان سراغت:)
..
5- یه ماجرای جالب هم تعریف کنم. که عجیبه کسی به خودم که زیتوناصلیم محل نمیذاره:)
یه بار اونموقعی بود که تازه مطلب اجارهی اولین خونهی مجردی رو نوشته بودم رفته بودم به یه شرکت برای یه کاری . ازقضا محل شرکت هم، مثل اون خونهمجردی، در گوهردشت کرج بود. رئیس قسمت و دستیار و منشی هر سه خانم بودن. بهم گفتن بشین. هیچ ارباب رجوعی نبود و بایدکارمنو راه بندازن. ولی هر سه سر کامپیوتر مشغول خوندن چیزی و هرهر کرکر بودن. دوسه بار غرغر کردم، خانم رئیس همچین چشمغرهای بهم رفت که نفسم بند اومد. دستیارش که یه خانم جوون و منشیش هم که یه دختر 18-17 ساله بود دقیقا ادای اونو در میآوردن.
خلاصه من نشسته بودم و منتظر الاتحویل. ولی مگه کسی تحویلم میگرفت. خون خونمو میخورد که دیدم وقتی یه جاهای نوشته رو تکرار میکنن و هرهر میکنن آشناست. الان آرشیوم نیست بگردم پیداش کنم. ولی انگار خانم دکتره خانم صاحبخونه رو با کسی عوضی گرفته بود و میگفت صاحبخونههه خانم فلانی بوده و پسراش....و غشغش میخندید. و دستیار و منشیش هم بیخودی می خندیدن. جالب اینجا بود که طرف رو اشتباه گرفته بودن.
رئیس گفت: عجب زیتون بامزه مینویسه. دستیار و منشی هم عین طوطی: آره خیلی بامزهست. و هر سه هر وقت نگاهشون به من میافتاد اخمی میکردن که یعنی" روتو زیاد نکنی که بازم بگی کارمو راه بندازین. دیرم شده!"
منم از شدت هیجان قلبم تاپتاپ میزد. از دستشون خیلی عصبانی بودم. بیشتر از نیمساعت منو کاشته بودن و اصلا محلم نمیذاشتن. وسوسه شدم بگم من خود زیتونم. ولی.... نگفتم. نمیدونستم چه برخوردی میکنن. کارمو زود راه میندازن و معذرت میخوان یا سهتا از ویزیتورای پرو پا قرصمو از دست میدادم:)) چون احتمال دومی بیشتر بود پس نگفتم و با کمی تندی کارمو راه انداختن.
نمیدونم هنوز هم اینجا رو میخونن و یا یادشونه یا نه...
۶- درست همون ساعتی که گفتن آمریکا به بوشهر موشک زده و بعدا معلوم نشد که چی شده، من دعوت داشتم سینما، فیلم صبحانهای برای دو نفر، به کارگردانی مهدی صباغزاده و با بازی خسرو شکیبایی و چکامهچمنماه و رامتین خداپناهی و...
یه کم زود رسیده بودیم. نمیدونم کی یهو اینخبرو پخش کرد که آمریکا حملهکرده. همهمهای در گرفت. یه عده واقعا خوشحالشدن و گفتن کاش راست باشه و بزنه ایران رو داغون کنه. انگار خودشون تو کرهی مریخ زندگی میکردن. یه عده نگران بودن نکنه به زودی هواپیماهای جنگی امریکا برسن به سینما. چند نفرو دیدم که یواشکی از در سینما رفتن بیرون.
بامزهترینش صف توالت بود که قبلش هیچکس اون تو نبود و ناگهان صف بزرگی درست شد:)
من شنیده بودم با این خبر قیمت دلار میاد پایین نه تنبون ملت!
راستی فیلمشم بد نبود. از بازیها خوشم اومد.
یکی از دوستان گفت چرا به من خبر ندادی منم بیام.
گفتم آخه صبحانهای برای دو نفر بود نه سه نفر:)
تو سینما عجب خبرایی بود. واقعا به قول کیوان دیگه نمیشه حواستو کاملا متمرکز کنی. واقعا یه عده پول میدن میان سینما که راحت تو تاریکی کارای بیناموسی بکنن. من و سبیلباروتی عمرا ازین کارا بکنیم:)
۷- اینیکی شمارهمو حذف کردم. دیدم کلی توش آهو نالهست.اسمش بود: بدبختیهای یک بلاگر... میذارمش برای بعدا...
فقط دوسهخط اولشو کپیمیکنم(فکر کنم این اولینباره که چیزی رو مینویسم و پستش نمیکنم. انگار دارم پیشرفت میکنم:)
"تازگیها هر وقت میخوام به اینترنت وصل شم، دچار اضطراب عجیبی میشم. حس میکنم عین چارلیچاپلین در فیلم عصر جدید هی تندتند پیچهای شل میان طرفم که باید سفتشون کنم..."
۸- چرا شرمندهم میکنید بابا:)
دو تا دوست عزیز برام لوگو طراحی کردن. خیلی خیلی ازتون ممنونم.
کوروش کمالی این دوتا رو:
و مو(Moe) ملکی اینیکی که کاریکاتوره و به نظرم خیلی بامزهست:)زیر عکس نوشته: Will be appearing at the Louvre in a 100 years!! :) آره. عمرا...
اسم طرح رو گذاشته:!!
:.. walking the oon این oonچیه؟
۹- همسايهها هم شرمندهکردن و در طی نوشتنم دوبار زنگ زدن و دو تا شلهزرد برام آوردن... تا میتونید نذر کنيد..ثواب داره... از هزار و يک بلا مصون میمونيد:) به شرطی که برای منم بياريد.
۱۰- مجلهی اینترنتی گذرگاه شماره ۴۰ منتشر شد...
۱۱- از ژاپن اسلامی شدن پشیمان گشته، مرحمت فرموده ما را آفریقا کنید!
۱۲- وبلاگ جايیست برای آنکه خودمان باشيم!
باغچه از بهاری دیگر آبستن است.
۱- باغچه از بهاری دیگر آبستن است
و زنبور کوچک
گل هر ساله را
در موسمی که باید
دیدار میکند...
(شاملو)
۲-راسته؟ یه جا میگه انفجار بوشهر٬ مربوط به ساختن سد بوده:) یه جا دیگه میگه یه هواپیما باک بنزینشو سقط کرده!
دلار ارزان شد...
نفت گران شد...
۳- وبلاگ ۳۰ثانيه مطالب جالب و خواندنی وبلاگهای ديگر را مینويسد.
۴- لمپن پرولتاريا به چه کسی گفته میشه؟ اگه میخوای به عنوان فحش به یکی بگی لمپن٬ اول معنیشو یاد بگیر:)
۵- به به ! پریسا خوانندهی خوشصدای ایرانی٬ دور اروپا٬ تور عشق راه انداخته:)
۶- مريمعزیز در نظرخواهيم نوشته :
(( كميسيون تلفيق مجلس ميليارد ريال از اعتبارات سازمان ميراث فرهنگى و گردشگرى را به حوزه علميه خواهران و ترويج معارف قرآنى اختصاص داده است.
همچنين پس از آنكه بخش اعظمى از بودجه سازمان مشاركت زنان به حوزه هاى علميه خواهران اختصاص يافته بود ۱۰ ميليارد ريال ديگر نيز از اين بودجه به سازمان صدا و سيما اختصاص يافته است.
۸۹ ميليارد ريال از اعتبارات تشكل هاى غيردولتى و سازمان ملى جوانان به سازمان تبليغات اسلامى، كانون بسيج جوانان تشكل هاى دينى زنان و حوزه علميه خواهران اختصاص يافته است.
از بخش گردشگرى نيز ۱۷ ميليارد ريال براى انجام اردوهاى راهيان نور به نيروى مقاومت بسيج تخصيص يافته است.))
مریم جان تو اینقدر بخیل نبودی... تو این مملکت کی میخوره بهتر از اینا؟:)
۷- دختر ايران هم دربارهی مطلب قبلیم نوشته:
((از این اتفاقها همه جای دنیا اتفاق میافته. این که تقصیر کسی نیست. منم چندروز پیش دستم خورد به ظرف داغ و سوخت٬ تقصیر کسی نبود. یه اتفاق بود. دیگه اینکه دربارهی برف هم اینقدر ناشکر نباشید. از جنبههای مثبتش نگاه کنید. برف اومده آدم برفی ساختید٬ اسکی رفتید٬ مدرسهها تعطیل شده حالا هم چند روز دیگه که بهار بیاد و برفا از دماوند به چشمهها سرازیر بشه خوتون این آب زلال و میخورید. پس به این چیزا هم فکر کنید و یهکم تنکفول باشید و به فکر اونایی باشید که جایی هستن که برف نمیاد.))
دختر ایران جان واقعا تحتتاثیر قرار گرفتم. ما کلا ملت ناشکری هستیم! مثلا اگه ما دستمون به ظرف داغ بخوره و بسوزه٬ تظاهرات راه میندازیم و از کارخونهی سازندهی ظرف بگیر تا مخترع کبریت شکایت میکنیم. واقعا به آب زلال فکر نکرده بودم و همینطور به گل و بلبل که در اثر آب زلال زیاد میشن.. و لب جوی و لب یار و گذر عمر... آه... چه مملکت شاعرانهای داریم و قدرشو نمیدونیم ما ملت ناشکر خائن...
۸- ایران تیوی وبلاگی در مورد برنامههای تلویزیون ...
۹- وبلاگ دستیاران پزشکی...
۱۰- مدیار باز هم دستگیر شد...
۱۱- امشب یهکم وقت دارم. سعی میکنم تا شب بشینم به کامنتهای مطالب پیش٬ بخصوص در جواب داریوش عزیز در مورد مجاهدین و... جواب بدم. ببخشید که اینقدر دیر شد.
۱۲- نظرخواهی مطلب گذشته کماکان آمادهی پذيرايی میباشد:)
۱۳- تو روزنامه خوندم زنی بعد از ده سال بچهدار میشه. نذر داشته٬ میره زيارت. وقتی داشتن براش آشپشتپا میپختن. بچههه از بغل یه خانم٬ میافته توی ديگ داغ آش و در جا میميره...
اگه خانمه اینقدر معتقد باشه که به خاطر ادای نذر بچهشو تنها گذاشته رفته سفر دور٬ باید بگه لابد قسمت بوده. خدا داده و خودشم گرفته!
۱۴- اوه٬ اوه تو وبلاگ دکتر بعداز اين سهيل نوشته که يه تازه عروسی اومده با کارد ميوهخوری ليزری گربهرو دم حجله بکشه اشتباهی زده شوهرشو کشته. به نظر من عروس تقصیری نداشته. لابد دامادزیادی شبيه گربه بوده:)
از عروسخانمها خواهش میکنم اقلا تو سال اول خودشونو کنترل کنن و اينقدر خشونت به خرج ندن! بعدا شصت هفتاد سال وقت هست:)
۱۵- اين مطلب حسين درخشان در مورد پنلاگ رو هم من تازه ديدم.
میديدم از بعضی کامنتها سردرنميارم٬ نگو اينطورياست...
۱۶- جواب شبح به حسين درخشان...
۱۷- افشاگری
اسامی تمام خائنین عضو پنلاگ...
۱۸- تحليل زيبای علی تمدن در مورد دعوای وبلاگی اخير...
و زنبور کوچک
گل هر ساله را
در موسمی که باید
دیدار میکند...
(شاملو)
۲-راسته؟ یه جا میگه انفجار بوشهر٬ مربوط به ساختن سد بوده:) یه جا دیگه میگه یه هواپیما باک بنزینشو سقط کرده!
دلار ارزان شد...
نفت گران شد...
۳- وبلاگ ۳۰ثانيه مطالب جالب و خواندنی وبلاگهای ديگر را مینويسد.
۴- لمپن پرولتاريا به چه کسی گفته میشه؟ اگه میخوای به عنوان فحش به یکی بگی لمپن٬ اول معنیشو یاد بگیر:)
۵- به به ! پریسا خوانندهی خوشصدای ایرانی٬ دور اروپا٬ تور عشق راه انداخته:)
۶- مريمعزیز در نظرخواهيم نوشته :
(( كميسيون تلفيق مجلس ميليارد ريال از اعتبارات سازمان ميراث فرهنگى و گردشگرى را به حوزه علميه خواهران و ترويج معارف قرآنى اختصاص داده است.
همچنين پس از آنكه بخش اعظمى از بودجه سازمان مشاركت زنان به حوزه هاى علميه خواهران اختصاص يافته بود ۱۰ ميليارد ريال ديگر نيز از اين بودجه به سازمان صدا و سيما اختصاص يافته است.
۸۹ ميليارد ريال از اعتبارات تشكل هاى غيردولتى و سازمان ملى جوانان به سازمان تبليغات اسلامى، كانون بسيج جوانان تشكل هاى دينى زنان و حوزه علميه خواهران اختصاص يافته است.
از بخش گردشگرى نيز ۱۷ ميليارد ريال براى انجام اردوهاى راهيان نور به نيروى مقاومت بسيج تخصيص يافته است.))
مریم جان تو اینقدر بخیل نبودی... تو این مملکت کی میخوره بهتر از اینا؟:)
۷- دختر ايران هم دربارهی مطلب قبلیم نوشته:
((از این اتفاقها همه جای دنیا اتفاق میافته. این که تقصیر کسی نیست. منم چندروز پیش دستم خورد به ظرف داغ و سوخت٬ تقصیر کسی نبود. یه اتفاق بود. دیگه اینکه دربارهی برف هم اینقدر ناشکر نباشید. از جنبههای مثبتش نگاه کنید. برف اومده آدم برفی ساختید٬ اسکی رفتید٬ مدرسهها تعطیل شده حالا هم چند روز دیگه که بهار بیاد و برفا از دماوند به چشمهها سرازیر بشه خوتون این آب زلال و میخورید. پس به این چیزا هم فکر کنید و یهکم تنکفول باشید و به فکر اونایی باشید که جایی هستن که برف نمیاد.))
دختر ایران جان واقعا تحتتاثیر قرار گرفتم. ما کلا ملت ناشکری هستیم! مثلا اگه ما دستمون به ظرف داغ بخوره و بسوزه٬ تظاهرات راه میندازیم و از کارخونهی سازندهی ظرف بگیر تا مخترع کبریت شکایت میکنیم. واقعا به آب زلال فکر نکرده بودم و همینطور به گل و بلبل که در اثر آب زلال زیاد میشن.. و لب جوی و لب یار و گذر عمر... آه... چه مملکت شاعرانهای داریم و قدرشو نمیدونیم ما ملت ناشکر خائن...
۸- ایران تیوی وبلاگی در مورد برنامههای تلویزیون ...
۹- وبلاگ دستیاران پزشکی...
۱۰- مدیار باز هم دستگیر شد...
۱۱- امشب یهکم وقت دارم. سعی میکنم تا شب بشینم به کامنتهای مطالب پیش٬ بخصوص در جواب داریوش عزیز در مورد مجاهدین و... جواب بدم. ببخشید که اینقدر دیر شد.
۱۲- نظرخواهی مطلب گذشته کماکان آمادهی پذيرايی میباشد:)
۱۳- تو روزنامه خوندم زنی بعد از ده سال بچهدار میشه. نذر داشته٬ میره زيارت. وقتی داشتن براش آشپشتپا میپختن. بچههه از بغل یه خانم٬ میافته توی ديگ داغ آش و در جا میميره...
اگه خانمه اینقدر معتقد باشه که به خاطر ادای نذر بچهشو تنها گذاشته رفته سفر دور٬ باید بگه لابد قسمت بوده. خدا داده و خودشم گرفته!
۱۴- اوه٬ اوه تو وبلاگ دکتر بعداز اين سهيل نوشته که يه تازه عروسی اومده با کارد ميوهخوری ليزری گربهرو دم حجله بکشه اشتباهی زده شوهرشو کشته. به نظر من عروس تقصیری نداشته. لابد دامادزیادی شبيه گربه بوده:)
از عروسخانمها خواهش میکنم اقلا تو سال اول خودشونو کنترل کنن و اينقدر خشونت به خرج ندن! بعدا شصت هفتاد سال وقت هست:)
۱۵- اين مطلب حسين درخشان در مورد پنلاگ رو هم من تازه ديدم.
میديدم از بعضی کامنتها سردرنميارم٬ نگو اينطورياست...
۱۶- جواب شبح به حسين درخشان...
۱۷- افشاگری
اسامی تمام خائنین عضو پنلاگ...
۱۸- تحليل زيبای علی تمدن در مورد دعوای وبلاگی اخير...
اشتراک در:
پستها (Atom)