ختم یکی از فامیلهای سیبا بود. من تا ساعت 5/2 همونورا بودم(جهانشهر) و ختم ساعت4 شروع میشد. گفتم این فاصله رو برم استخر.
میخواستم وارد قسمت زنونهی مسجد بشم که یکی از خانمهای فامیل سیبا بهم نزدیک شد. تو یکیدوتا مهمونی دیده بودمش. حدودا 70 سالشه و از اون سلطنتطلبای تیر و طبعا ضد جمهوری اسلامیه. بیشتر موهای بورکردهش از زیر شال توریش معلوم بود. یه سلام بلند بالا بهش دادم. جوری سرشو آورد کنار صورتم. خیال کردم میخواد ببوستم.
من هم لبامو غنچهکردم و صورتمو به پهلو کردم. هول شد و یه بوسهی کوچولوی زورکی کرد و در گوشم شروع به حرف زدن کرد.
بعد از کمی تعارف و اینکه تو خیلی دختر گل و خوبی هستی گفت:
- ببین عزیزم. میدونم مامانت مسلمون نبوده و ممکنه خیلی چیزا رو بلد نبوده یادت بده. خیلی ببخشید از چیزی که میخوام بگم. روم نمیشه، اما وظیفه شرعیمه.
هاج و واج مونده بودم. خدایا این چیمیخواد بگه. این که همیشه بیخیال دین و مذهبه. با چشمام دنبال یه آشنا بودم که بیاد کمکم. اما از بخت بدم هر کی رد میشد غریبه بود.
بعد از کمی منومن ادامه داد:
- دخترم، تو تازهعروسی، خوب....
میدونی هر کیمیره مسجد باید پاکپاک باشه؟
گلاز گلم شکفت:
- آره، اتفاقا همین الان استخر بودم و آخرش هم موهامو شامپو زدم هم بدنمو لیف زدم. تمیزِ تمیزم! :)
اخماش رفت تو هم، با ترس پرسید:
- نیّت چی؟ نیّت کردی؟ اصل نیّته!
تو اگه با آب زمزم و کوثر خودتو صدبار هم شسته باشی اما نیّت نکرده باشی پاک به حساب نمیای!
مونده بودم دروغ بگم یا راست بگم. راستش تا حالا تو عمرم قبل از هیچکاری(حتی وبلاگنویسی) نیّت نکردم. - خدایا یکی منو از این وضع نجات بده.
- ....
یهو مادر سبیلباروتی از توی مسجد اومد بیرون و بلند گفت: کجایی تو؟ اومد جلو دست انداخت زیر بازوم و بردم تو.
در تموم مدتی که تو مسجد بودم نگاه نگران و پرسشگر این خانم روم سنگینی میکرد که خدای نکرده دینش برباد نرفته باشه...
(فکر کنم این خانم نمیدونست که یه جمهوری اسلامی تو وجود خودشه!)
جوک :
یه آخوندی میشه داور فوتبال.
یکی از بازیکنها توپو شوت میکنه، میخوره به تیر دروازه.
آخونده گل اعلام میکنه.
میگن: بابا این که گل نشد، خورد به تیر دروازه.
میگه: اصل نیّته. این برادر نیّت به گل کرده بود.پس قبوله.:)
شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۴
جمعه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۴
بازارچه
1- هیچ کجا هیچ زمان
فریاد زندگی بیجواب نمانده است.
به صداهای دور گوش میدهم از دور
به صدای من گوش میدهند
من زندهام
فریاد من بیجواب نیست،
قلب خوب تو جواب فریاد من است...
(احمد شاملو)
2- "انجمن یاری" فردا بازارچهای به نفع زلزلهزدگان بم برای تکمیل ساختمان هنرستان آنجا ترتیب دادهاست.
فعلا که دولت و دولتیان سرشون به کارای مهممهم گرمه، این ما هستیم که باید به درد هم برسیم. با وجود اینهمه کمک، بم هنوز ساخته نشده. استان کرمان هنوز میلرزه. هفتهی پیش کرمانیها شب رو با ترس و لرز در خیابانها خوابیدن.
در این بازارچه همه چیز میفروشن. میتونی پیازداغ، سیرداغ ششماههتو بخری. ترشی بادمجون، کیک، روسری، شال(که ایشالله امسال آخرین سالیه که میپوشیم)، ساک، گلدون، صنایعدستی و... خلاصه همهچیز. البته بیشترش خوراکیه.
تموم سودش میره برای ساختن هنرستان بم.
زمان: جمعه، ششم خرداد 84، 11 صبح تا 5 بعدازظهر. بهخاطر تنبلها صبح دیر شروع میشه:)
قرار ما: شهرک غرب، فاز دو، خیابان هرمزان، برجهای هرمزان. برج 11، سالن اجتماعات.
- اوا خاک عالم بادمجونا و پیازداغام سوخت!
پارسال ماه رمضون بازاچهی خوراک دیگری بر پا بود که شادی صدر هم با دخترش باران در اون شرکت کرد و خرید هم کرد:) یاد بگیرید.
پارسال چندتا عکس از اون روز گذاشتم. امروز هم چندتا دیگهشو میذارم.
شادی رو که میشناسین. اون کوچولو خوشگلههم دریاست. اون آقا خوشتیپه هم آقا و سرور خانوادهست.(خوب نوشتم خورشیدخانوم جان؟:) )
از شیرمرغ تا جون آدمیزاد.
3- امروز صبح، شهر اردبیل٬ مقارن با مرگ مؤذن معروف مؤذنزادهی اردبیلی٬ برای ابراز همدردی، لرزید.
4- به طور تصادفی دیشب این لینک رو پیدا کردم که ترجمهی یکی از مطالب قدیمم در مورد انتخاباته:)
جالبه هنوز یه عده فکر میکنن باید حتما تو شناسنامهشون مهر بخوره تا بتونن تو این مملکت نفس بکشن. آقا جان، دیگه این خبرا نیست.
بعضیا میگن رأی سفید میدیم.
به نظر من رأی سفید خیلی بدتر از رأی به بدترینشونه! چون نشونهی ترسه! رأی سفید هم اینا رو خوشحال میکنه.
5- مبارکه! سازمان تجارت جهانی هم داره پیشنهاد عضویت ایران رو بررسی می کنه .
- فکر کنم انتخاب رفسنجانی از پیش تعیین شده.
طفلکی رفیجان راست میگه، من یه دلار تو دهنم کردم خیلی تلخ بود. بخصوص اگه دلارش نفتی باشه مزهش عین دُم ِماره(یه چیزی مثل زقنبوت) :(
6- مجید زهری، چهار مطلب بسیار خوب دربارهی فرم و ساختار قصه در وبلاگشون گذاشتن. خوندنشو به همهی کسایی که به ادبیات علاقه دارن پیشنهاد میکنم.
ما تو درسامون اینا رو داشتیم، ولی ایشون بسیار خوب و روون، بامثال توضیح دادن.
(1) در این قسمت یکی از داستانهای علیقدیمی دراز شده:)
(2)
(3)
(4)
(5)
پ.ن.
این اولین بار نیست که شوخیام برام دردسردرست میکنه و باعث سوءتفاهم میشه.
در کمال تاسف امیدوار هم نیستم آخریش باشه:(
امروز متوجه شدم شوخییی که فکر میکردم باعث خندهی آقای زهری بشه ایشون رو ناراحت کرده.
ازشون رسما معذرت می خوام.
۷- شعار زیتونی:
ما میگیم حکومتو نمیخواهیم
رئیس جمهور عوض میشه.
:D
۸- ريو ريو رَ رَ ريو
نوشتهی دیگری از مرضیه ستوده
فریاد زندگی بیجواب نمانده است.
به صداهای دور گوش میدهم از دور
به صدای من گوش میدهند
من زندهام
فریاد من بیجواب نیست،
قلب خوب تو جواب فریاد من است...
(احمد شاملو)
2- "انجمن یاری" فردا بازارچهای به نفع زلزلهزدگان بم برای تکمیل ساختمان هنرستان آنجا ترتیب دادهاست.
فعلا که دولت و دولتیان سرشون به کارای مهممهم گرمه، این ما هستیم که باید به درد هم برسیم. با وجود اینهمه کمک، بم هنوز ساخته نشده. استان کرمان هنوز میلرزه. هفتهی پیش کرمانیها شب رو با ترس و لرز در خیابانها خوابیدن.
در این بازارچه همه چیز میفروشن. میتونی پیازداغ، سیرداغ ششماههتو بخری. ترشی بادمجون، کیک، روسری، شال(که ایشالله امسال آخرین سالیه که میپوشیم)، ساک، گلدون، صنایعدستی و... خلاصه همهچیز. البته بیشترش خوراکیه.
تموم سودش میره برای ساختن هنرستان بم.
زمان: جمعه، ششم خرداد 84، 11 صبح تا 5 بعدازظهر. بهخاطر تنبلها صبح دیر شروع میشه:)
قرار ما: شهرک غرب، فاز دو، خیابان هرمزان، برجهای هرمزان. برج 11، سالن اجتماعات.
- اوا خاک عالم بادمجونا و پیازداغام سوخت!
پارسال ماه رمضون بازاچهی خوراک دیگری بر پا بود که شادی صدر هم با دخترش باران در اون شرکت کرد و خرید هم کرد:) یاد بگیرید.
پارسال چندتا عکس از اون روز گذاشتم. امروز هم چندتا دیگهشو میذارم.
شادی رو که میشناسین. اون کوچولو خوشگلههم دریاست. اون آقا خوشتیپه هم آقا و سرور خانوادهست.(خوب نوشتم خورشیدخانوم جان؟:) )
از شیرمرغ تا جون آدمیزاد.
3- امروز صبح، شهر اردبیل٬ مقارن با مرگ مؤذن معروف مؤذنزادهی اردبیلی٬ برای ابراز همدردی، لرزید.
4- به طور تصادفی دیشب این لینک رو پیدا کردم که ترجمهی یکی از مطالب قدیمم در مورد انتخاباته:)
جالبه هنوز یه عده فکر میکنن باید حتما تو شناسنامهشون مهر بخوره تا بتونن تو این مملکت نفس بکشن. آقا جان، دیگه این خبرا نیست.
بعضیا میگن رأی سفید میدیم.
به نظر من رأی سفید خیلی بدتر از رأی به بدترینشونه! چون نشونهی ترسه! رأی سفید هم اینا رو خوشحال میکنه.
5- مبارکه! سازمان تجارت جهانی هم داره پیشنهاد عضویت ایران رو بررسی می کنه .
- فکر کنم انتخاب رفسنجانی از پیش تعیین شده.
طفلکی رفیجان راست میگه، من یه دلار تو دهنم کردم خیلی تلخ بود. بخصوص اگه دلارش نفتی باشه مزهش عین دُم ِماره(یه چیزی مثل زقنبوت) :(
6- مجید زهری، چهار مطلب بسیار خوب دربارهی فرم و ساختار قصه در وبلاگشون گذاشتن. خوندنشو به همهی کسایی که به ادبیات علاقه دارن پیشنهاد میکنم.
ما تو درسامون اینا رو داشتیم، ولی ایشون بسیار خوب و روون، بامثال توضیح دادن.
(1) در این قسمت یکی از داستانهای علیقدیمی دراز شده:)
(2)
(3)
(4)
(5)
پ.ن.
این اولین بار نیست که شوخیام برام دردسردرست میکنه و باعث سوءتفاهم میشه.
در کمال تاسف امیدوار هم نیستم آخریش باشه:(
امروز متوجه شدم شوخییی که فکر میکردم باعث خندهی آقای زهری بشه ایشون رو ناراحت کرده.
ازشون رسما معذرت می خوام.
۷- شعار زیتونی:
ما میگیم حکومتو نمیخواهیم
رئیس جمهور عوض میشه.
:D
۸- ريو ريو رَ رَ ريو
نوشتهی دیگری از مرضیه ستوده
چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۴
رانندگی، انتخابات، گوشت الاغ و باقی قضایا
1- نخست،
دیرزمانی در او نگریستم
چندانکه چون نظر از وی بازگرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیئت او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او
گریز نیست...
(شاملو)
2- دیروز 21 ساعت تمام وبلاگم بسته بود. از حدودای یکِ صبح تا ده شب.
شاید سرور خراب بوده. بعضی دوستان یادداشتی در میلباکسم انداخته بودن که: "آمدم، نبودی" شرمنده که نبودم پذیرایی کنم:)
3- تو ماشین سیبا پیشم نشسته بود و من رانندگی میکردم. دیگه مثل اولا در لاین کمسرعت نمیرونم. دیگه الکی به هیچکس راه نمیدم. بگی نگی از سرعت خوشم میاد و از همه جلو میزنم. تازه میتونم در حین رانندگی سیب بخورم، باموبایل حرف بزنم، روسری مو درست کنم، تو آینه آرایشم رو درست کنم. آرنج دست چپم رو از پنجره بیرون بذارم و اینجور لاتبازیا:) البته اینبار یه کم زیادهروی کردم.
بهم گفت:
- تازگیا خیلی مردونه رانندگی میکنی!
- مردونه یعنی چهطوری؟
- چهطور بگم.... بیکله.
- بیکله؟
- مم... بیکله یعنی ... ناراحت نشیها... یه جورایی خرکی! احتیاط نمیکنی.
- اِ... پس مردونه= بیکله= خرکی؟ :))
چشم سعی میکنم ازین بهبعد زنونه= عاقلانه= دانشمندانه رانندگی کنم:)
4- امروز مرتب تو تلویزیون با صدای گویندهی زمان جنگ اعلام میکردن:
ملت قهرمان ایران توجه بفرمایید! ملت قهرمان ایران توجه بفرمایید!
خرمــــشـــــهــــر آزاد شد!!!!
والا ما که عید خرمشهر رفتیم هیچ آزادی اونجا ندیدیم:)
5- توی یکی از محلههای اهواز مردم عرب روی یه الاغ نفت ریختن و آتیشش زدن و فرستادنش توی صف بسیجیها. الاغ بیچاره هم از درد و ترس با لگد کلی بسیجیها رو نوازش کرده.
راه بهتری برای مبارزه پیدا نمیشد؟ حیوونی الاغه!
6- روزنامهها نوشتن:
توی بیابونهای تاکستان(نزدیکای قزوین) یه عالمه کلهو دستو پای الاغ بریده پیدا کردن و وقتی تحقیق کردن دیدن یه پدر و پسر دارن از روستاهای اطراف هر چی الاغ پیر و از کار افتادهست میخرن.
وقتی گرفتنشون اعتراف کردن که مدتیه هر الاغ رو به قیمت حدود ده هزار تومن میخرن و بعد گوشتشو به رستورانهای قزوین و تاکستان و کرج به قمیت کیلویی دو هزار تومن میفروشن.(قیمت گوشت گوساله حداقل کیلویی پنجهزار تومنه.)
با توجه به سرعت عمل پلیس در ایران اینا احتمالا سالهاست دارن این کارو میکنن.
من و سبیلباروتی نشستیم حساب کردیم که کجاها غذا بیرون خوردیم و مزهش یادمون بیاد که خوب بوده یا غیرعادی بوده و ما نفهمیدیم. هر دو حالمون داشت به هم میخورد.
خوشبختانه بیشتر پیتزا و گاهی جوجهکباب خوردیم. اما چرا همبرگر هم گرفتیم:-/
شاید اگه دولت ببینه که مردم هیچیشون نشده و اصلا نفهمیدن ، خودش هم بیاد وسط :)) اصلا چرا میگن گوشت الاغ مکروهه؟
7- توی این چند روز چند بار بارونهای تند و سیلآسا اومد و باعث شد تو محل ما و چند محلهی دیگه سیلبیاد. تموم خیابون و کوچهها پر شده گل و سنگ و چوبهای باقیمونده از سیل.
8- بالاخره حرفم درست در اومد. نوشته بودم خدابین رئیس شورای شهر کرج به علت اختلاس و چند دزدی دیگه عوض شد و صادقیان شد رئیس. اینیکی هم ازون بدتر.
به غیر از خوردن بیتالمال و ... مثل بقیه چندین زن صیغهای و معشوقه داشت. صادقیان زن بیوهای که معرفی کرده بودن که نیاز مالی داره. اول کردش منشیش و بعد صیغهش کرد.(لابد بعد از چند روز که ازش سیر شد ولش میکنه و میره سراغ بعدی) همهی اعضای شورا همین طورین. یه دونه درست حسابی توشون پیدا نمیشه.
حالا کثافتکاریهای صادقیان هم رو شده اینو هم برداشتن و خوئینی رو رئیس کردن:)
آسیاببه نوبت! هر کدوم به نوبت میان میخورن و میچاپن و ... دور میفته دست بعدی.
جالبه که بیشترشون قبلا شغلای بسیار پست داشتن و فقط با وصل کردن دمشون به سپاه تو انتخابات رای آوردن. بعضیاشون دورهی ابتدایی هم نگذروندن.
اینه اوضاع مملکت ما.
9- خیلی راحت میخوان تمامی آب رودخونهی کرج رو از طریق تونلهایی که حفر میکنن و بودجهش هم تصویب شده به تهران ببرن. (قبلا یه قسمتیش میرفت.)
وزیر نیرو گفته در سال 1400 جمعیت مردم تهران میشه 15 میلیون و مردم آبی ندارن بخورن.
با شروع این طرح 56 روستای حاشیهی رودخونهی چالوس کاملا خشک میشن. چاههای کرج کم آب میشه و بدتر از همه باغها سرسبز و پرمیوهی شهریار همه خشک میشن. چون آبهای سرگردان رودخونه در زمین فرو میرفت و چاههای شهریار رو پر میکرد.
اهالی روستاها به شدت ناراحت و عصبانیین. فاجعهای
زیست محیطی پیش خواهد آمد.
باغ سیب هم که یکسوم اکسیژن کرج رو تأمین میکرد توسط بنیاد مستکبران داره تیکه و پاره میشه.
حالا میفهمم وقتی مردم خوزستان میگفتن پول نفت زیر شهرای مارو برای تهران خرج میکنن.
10- بچهی شیطون دوستم با یه آهنربای گنده و قوی به کامپیوترم نزدیک شد و هی روی صفحه مانیتور کشید. نقشهای زیبایی درست میشد. اومدم دعواش کنم دلم نیومد. منم نشستم از نقشها لذت بردم و تشویقش کردم.
بعد از رفتنشون اومدم سراغ کامپیوتر و دیدم صفحهم نصفش سیاه شده.
فکر کنم صفحهش، یا شایدم دیسک و صفحه کلاجش:)) نیمسوز شده.
11- من هنوز سر تصمیمم هستم. در انتخابات رئیسجمهوری رأی نمیدم.
رد صلاحیت و بعد تأئید صلاحیت معین چشممو بازتر کرد. اونم با میونجیگری کی؟؟ حدادعادل! کسی که خودش هم شایسته نمایندگی مردم ایران نیست چه برسه به ریاست مجلس و نقش میانجیگر . تا حدودی حالم از این بازیها بههم میخوره.
حالم بد میشه وقتی شورای نگهبان و شورای مصلحت نظام و یه نفر که اون بالا بالاها نشسته دارن برامون تصمیم میگیرن. و تعیین میکنن که کی حق نفس کشیدن داره و کی نداره.
حکومت بهتر بود یه مشاور دیگه بگیره. طرحاشون روزبه روز نخنماتر و نفرتانگیزتر میشه. بازی ایندفعهشون خیلی به ضررشون میشه. حالا میبینید!
اسد نویسندهی وبلاگ بیلیو من هر روز داره نظرات بچهها رو در مورد انتخابات تو وبلاگش میذاره. از منم خواست چیزکی نوشتم و براش فرستادم. شما هم براش بنویسید. شاید همهمون به یه نقطهی مشترکی رسیدیم.
من رأی نمیدهم
تو رأی نمیدهی
او رأی نمیدهد
برای استقلال، برای آزادی، پرشور و متحد
نریم سر صندوقهای رأی:))
قافیهش چی شد؟؟
12- یادتون نره مجلهی اینترنتی گذرگاه شماره 43 رو بخونید! طبق معمول پر از مطالب خوندنی.
13- سیزده نحسه؟:)
نخیر! چون به نحسیش اعتقاد ندارم اینو هم الکی پر میکنم:)
دیرزمانی در او نگریستم
چندانکه چون نظر از وی بازگرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیئت او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او
گریز نیست...
(شاملو)
2- دیروز 21 ساعت تمام وبلاگم بسته بود. از حدودای یکِ صبح تا ده شب.
شاید سرور خراب بوده. بعضی دوستان یادداشتی در میلباکسم انداخته بودن که: "آمدم، نبودی" شرمنده که نبودم پذیرایی کنم:)
3- تو ماشین سیبا پیشم نشسته بود و من رانندگی میکردم. دیگه مثل اولا در لاین کمسرعت نمیرونم. دیگه الکی به هیچکس راه نمیدم. بگی نگی از سرعت خوشم میاد و از همه جلو میزنم. تازه میتونم در حین رانندگی سیب بخورم، باموبایل حرف بزنم، روسری مو درست کنم، تو آینه آرایشم رو درست کنم. آرنج دست چپم رو از پنجره بیرون بذارم و اینجور لاتبازیا:) البته اینبار یه کم زیادهروی کردم.
بهم گفت:
- تازگیا خیلی مردونه رانندگی میکنی!
- مردونه یعنی چهطوری؟
- چهطور بگم.... بیکله.
- بیکله؟
- مم... بیکله یعنی ... ناراحت نشیها... یه جورایی خرکی! احتیاط نمیکنی.
- اِ... پس مردونه= بیکله= خرکی؟ :))
چشم سعی میکنم ازین بهبعد زنونه= عاقلانه= دانشمندانه رانندگی کنم:)
4- امروز مرتب تو تلویزیون با صدای گویندهی زمان جنگ اعلام میکردن:
ملت قهرمان ایران توجه بفرمایید! ملت قهرمان ایران توجه بفرمایید!
خرمــــشـــــهــــر آزاد شد!!!!
والا ما که عید خرمشهر رفتیم هیچ آزادی اونجا ندیدیم:)
5- توی یکی از محلههای اهواز مردم عرب روی یه الاغ نفت ریختن و آتیشش زدن و فرستادنش توی صف بسیجیها. الاغ بیچاره هم از درد و ترس با لگد کلی بسیجیها رو نوازش کرده.
راه بهتری برای مبارزه پیدا نمیشد؟ حیوونی الاغه!
6- روزنامهها نوشتن:
توی بیابونهای تاکستان(نزدیکای قزوین) یه عالمه کلهو دستو پای الاغ بریده پیدا کردن و وقتی تحقیق کردن دیدن یه پدر و پسر دارن از روستاهای اطراف هر چی الاغ پیر و از کار افتادهست میخرن.
وقتی گرفتنشون اعتراف کردن که مدتیه هر الاغ رو به قیمت حدود ده هزار تومن میخرن و بعد گوشتشو به رستورانهای قزوین و تاکستان و کرج به قمیت کیلویی دو هزار تومن میفروشن.(قیمت گوشت گوساله حداقل کیلویی پنجهزار تومنه.)
با توجه به سرعت عمل پلیس در ایران اینا احتمالا سالهاست دارن این کارو میکنن.
من و سبیلباروتی نشستیم حساب کردیم که کجاها غذا بیرون خوردیم و مزهش یادمون بیاد که خوب بوده یا غیرعادی بوده و ما نفهمیدیم. هر دو حالمون داشت به هم میخورد.
خوشبختانه بیشتر پیتزا و گاهی جوجهکباب خوردیم. اما چرا همبرگر هم گرفتیم:-/
شاید اگه دولت ببینه که مردم هیچیشون نشده و اصلا نفهمیدن ، خودش هم بیاد وسط :)) اصلا چرا میگن گوشت الاغ مکروهه؟
7- توی این چند روز چند بار بارونهای تند و سیلآسا اومد و باعث شد تو محل ما و چند محلهی دیگه سیلبیاد. تموم خیابون و کوچهها پر شده گل و سنگ و چوبهای باقیمونده از سیل.
8- بالاخره حرفم درست در اومد. نوشته بودم خدابین رئیس شورای شهر کرج به علت اختلاس و چند دزدی دیگه عوض شد و صادقیان شد رئیس. اینیکی هم ازون بدتر.
به غیر از خوردن بیتالمال و ... مثل بقیه چندین زن صیغهای و معشوقه داشت. صادقیان زن بیوهای که معرفی کرده بودن که نیاز مالی داره. اول کردش منشیش و بعد صیغهش کرد.(لابد بعد از چند روز که ازش سیر شد ولش میکنه و میره سراغ بعدی) همهی اعضای شورا همین طورین. یه دونه درست حسابی توشون پیدا نمیشه.
حالا کثافتکاریهای صادقیان هم رو شده اینو هم برداشتن و خوئینی رو رئیس کردن:)
آسیاببه نوبت! هر کدوم به نوبت میان میخورن و میچاپن و ... دور میفته دست بعدی.
جالبه که بیشترشون قبلا شغلای بسیار پست داشتن و فقط با وصل کردن دمشون به سپاه تو انتخابات رای آوردن. بعضیاشون دورهی ابتدایی هم نگذروندن.
اینه اوضاع مملکت ما.
9- خیلی راحت میخوان تمامی آب رودخونهی کرج رو از طریق تونلهایی که حفر میکنن و بودجهش هم تصویب شده به تهران ببرن. (قبلا یه قسمتیش میرفت.)
وزیر نیرو گفته در سال 1400 جمعیت مردم تهران میشه 15 میلیون و مردم آبی ندارن بخورن.
با شروع این طرح 56 روستای حاشیهی رودخونهی چالوس کاملا خشک میشن. چاههای کرج کم آب میشه و بدتر از همه باغها سرسبز و پرمیوهی شهریار همه خشک میشن. چون آبهای سرگردان رودخونه در زمین فرو میرفت و چاههای شهریار رو پر میکرد.
اهالی روستاها به شدت ناراحت و عصبانیین. فاجعهای
زیست محیطی پیش خواهد آمد.
باغ سیب هم که یکسوم اکسیژن کرج رو تأمین میکرد توسط بنیاد مستکبران داره تیکه و پاره میشه.
حالا میفهمم وقتی مردم خوزستان میگفتن پول نفت زیر شهرای مارو برای تهران خرج میکنن.
10- بچهی شیطون دوستم با یه آهنربای گنده و قوی به کامپیوترم نزدیک شد و هی روی صفحه مانیتور کشید. نقشهای زیبایی درست میشد. اومدم دعواش کنم دلم نیومد. منم نشستم از نقشها لذت بردم و تشویقش کردم.
بعد از رفتنشون اومدم سراغ کامپیوتر و دیدم صفحهم نصفش سیاه شده.
فکر کنم صفحهش، یا شایدم دیسک و صفحه کلاجش:)) نیمسوز شده.
11- من هنوز سر تصمیمم هستم. در انتخابات رئیسجمهوری رأی نمیدم.
رد صلاحیت و بعد تأئید صلاحیت معین چشممو بازتر کرد. اونم با میونجیگری کی؟؟ حدادعادل! کسی که خودش هم شایسته نمایندگی مردم ایران نیست چه برسه به ریاست مجلس و نقش میانجیگر . تا حدودی حالم از این بازیها بههم میخوره.
حالم بد میشه وقتی شورای نگهبان و شورای مصلحت نظام و یه نفر که اون بالا بالاها نشسته دارن برامون تصمیم میگیرن. و تعیین میکنن که کی حق نفس کشیدن داره و کی نداره.
حکومت بهتر بود یه مشاور دیگه بگیره. طرحاشون روزبه روز نخنماتر و نفرتانگیزتر میشه. بازی ایندفعهشون خیلی به ضررشون میشه. حالا میبینید!
اسد نویسندهی وبلاگ بیلیو من هر روز داره نظرات بچهها رو در مورد انتخابات تو وبلاگش میذاره. از منم خواست چیزکی نوشتم و براش فرستادم. شما هم براش بنویسید. شاید همهمون به یه نقطهی مشترکی رسیدیم.
من رأی نمیدهم
تو رأی نمیدهی
او رأی نمیدهد
برای استقلال، برای آزادی، پرشور و متحد
نریم سر صندوقهای رأی:))
قافیهش چی شد؟؟
12- یادتون نره مجلهی اینترنتی گذرگاه شماره 43 رو بخونید! طبق معمول پر از مطالب خوندنی.
13- سیزده نحسه؟:)
نخیر! چون به نحسیش اعتقاد ندارم اینو هم الکی پر میکنم:)
دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۴
اعلامهی ترجیم ببخشید تحریم
اعلامیهی ترحیم... ببخشید... تحریم!
خوب، خیلی جالبشد. از بین کاندیداهای ریاست جمهوری صلاحیت فقط 6 نفر تأیید شد:
1- رفسجانی
2- قالیباف
3- لاریجانی
4- کروبی
5- احمدینژاد
6- محسن رضایی
البته جز این انتظاری نمیرفت.
اینجانب "زیتون" دختر بابام اعلام میدارم که این انتخابات را شدیدا و باتمام وجود تحریم میکنم!:)
دیگه هیچ بد و بدتری الحمدلله وجود نداره.
حالا ببینیم عکسالعمل طرفدارای معین و یزدی و... چیه!
جالب اینه که قرار بوده پسفردا اسامی تأییدشدهها اعلام بشه. برای چی دوروز زودتر اعلام کردن؟ مرض داشتن؟:)
اونقدر نفوس بد زدی که شد آنچه رو ازش میترسیدی علیآقا!:))
--------------------------
آقا٬ جان من٬ مرگ من٬ کسی به ف.م.سخن نگه که من صفحی سفيدمو دارم سياه میکنم.
اینم میگم و میرم.
آخه حيفم مياد اين نوشتهی قشنگ بیبیگل رو معرفی نکنم:
کابينهی وبلاگنويسان:))
ربل یا دکتر بولوت و یا هر دو مشترکا: رئیسجمهور!
خوابگرد: وزير آموزش و پرورش( وزير نيمفاصله)
الپر: وزير ارشاد اسلامی
زننوشت: وزير اقتصاد
زيتون: وزير اطلاعات(اوخ... نمیشه يه وزارت ديگه بهم بدين؟ قول میدم جبران کنم)
حسين درخشان: وزير امور خارجه
شبح: وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح و غیر مسلح
نقطهتهخط٬ برماچهگذشت و آسمان: وزير ارتباطات
مژدهَ سکتور صفر و يککليکبرای هميشه: وزير راه و ترابری
خود بيبیگلِ گل: وزير نيرو
اهکی دليلای بامزهشو اينجا نمینويسم تا خودتون بريد بخونيد:)
(از اونايی که عادت به کپی نوشتههای ديگران دارن٬ خواهش میکنم کل مطلب نويسنده رو تو وبلاگتون ننويسيد تا ملت کنجکاو شن و برن به وبلاگ مرجع.
کل مطلب رو نوشتن٬ حتی اگه بهش لینک بدین٬ یه نوع سرقته. چون دیگه کل مطلب رو شده و کنجکاوی کسی تحریک نمیشه بره به وبلاگ اصلی.)
وزير نصيحت هم بد پستی نيست ها:)
---------------------
علی جان برگرد. اگر خواستی اینبار با نام مستعار
خوب، خیلی جالبشد. از بین کاندیداهای ریاست جمهوری صلاحیت فقط 6 نفر تأیید شد:
1- رفسجانی
2- قالیباف
3- لاریجانی
4- کروبی
5- احمدینژاد
6- محسن رضایی
البته جز این انتظاری نمیرفت.
اینجانب "زیتون" دختر بابام اعلام میدارم که این انتخابات را شدیدا و باتمام وجود تحریم میکنم!:)
دیگه هیچ بد و بدتری الحمدلله وجود نداره.
حالا ببینیم عکسالعمل طرفدارای معین و یزدی و... چیه!
جالب اینه که قرار بوده پسفردا اسامی تأییدشدهها اعلام بشه. برای چی دوروز زودتر اعلام کردن؟ مرض داشتن؟:)
اونقدر نفوس بد زدی که شد آنچه رو ازش میترسیدی علیآقا!:))
--------------------------
آقا٬ جان من٬ مرگ من٬ کسی به ف.م.سخن نگه که من صفحی سفيدمو دارم سياه میکنم.
اینم میگم و میرم.
آخه حيفم مياد اين نوشتهی قشنگ بیبیگل رو معرفی نکنم:
کابينهی وبلاگنويسان:))
ربل یا دکتر بولوت و یا هر دو مشترکا: رئیسجمهور!
خوابگرد: وزير آموزش و پرورش( وزير نيمفاصله)
الپر: وزير ارشاد اسلامی
زننوشت: وزير اقتصاد
زيتون: وزير اطلاعات(اوخ... نمیشه يه وزارت ديگه بهم بدين؟ قول میدم جبران کنم)
حسين درخشان: وزير امور خارجه
شبح: وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح و غیر مسلح
نقطهتهخط٬ برماچهگذشت و آسمان: وزير ارتباطات
مژدهَ سکتور صفر و يککليکبرای هميشه: وزير راه و ترابری
خود بيبیگلِ گل: وزير نيرو
اهکی دليلای بامزهشو اينجا نمینويسم تا خودتون بريد بخونيد:)
(از اونايی که عادت به کپی نوشتههای ديگران دارن٬ خواهش میکنم کل مطلب نويسنده رو تو وبلاگتون ننويسيد تا ملت کنجکاو شن و برن به وبلاگ مرجع.
کل مطلب رو نوشتن٬ حتی اگه بهش لینک بدین٬ یه نوع سرقته. چون دیگه کل مطلب رو شده و کنجکاوی کسی تحریک نمیشه بره به وبلاگ اصلی.)
وزير نصيحت هم بد پستی نيست ها:)
---------------------
علی جان برگرد. اگر خواستی اینبار با نام مستعار
همبستگی برای آزادی اهل قلم
ف.م. سخن: "من روز يک شنبه، به نشانه ي همبستگي با تحصن خبرنگاران در مجلس و براي آزادي زندانيان اهل قلم و درخواست مجازات نماينده ي توهين کننده به خبرنگاران و بازگرداندن مسيح علي نژاد به مجلس، وب لاگم را به صورت سفيد منتشر مي کنم. باشد که چشم بازي اعتراض ما را ببيند و گوش شنوائي فرياد ما را بشنود. "
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
--------------------
دوستان عزیزم برام نوشتن که نظرخواهیم باز نمیشه. دیشب هر کاری کردم نتونستم تقریبا هیچ سایتی رو باز کنم. سرعتم خیلی پایینه ، فقط چند تا از ایمیلام اومد. این ایمیل آقای سخن هم پریروز به دستم رسیده. نمیدونم تو وبلاگستان چهخبره و چند نفر با این حرکت اعلام همبستگی کردن!
حتی نمیدونم میتونم اینو پست کنم یا نه. سرعت اینترنت وحشتناک پایینه و تلفن هم دمبهدقیقه قطع میشه.
گنجی با اون وضعیت بد جسمیش اعتصاب غذا کرده.
مصاحبه ی بیلیو من با خورشید خانم.
کاش اقلا بتونم این صفحه رو باز کنم. خیلی دلم میخواد از صنم بیشتر بدونم.
پ.ن.
۱- ترو خدا فکر منم بکنید. دو کیلومتر حرف داشتم.
ایندفعه اگه خواستین پیشنهادی برای همبستگی بدین٬ بگین مثلا امروز هرکدوممون صدخط در باب فلان موضوع بنویسیم:)
۲- دلیل اینکه دربارهی رفتن هاله ننوشتم این بود که حتی برای یک لحظه باور نکردم اصولا هاله میتونه بره! :)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
--------------------
دوستان عزیزم برام نوشتن که نظرخواهیم باز نمیشه. دیشب هر کاری کردم نتونستم تقریبا هیچ سایتی رو باز کنم. سرعتم خیلی پایینه ، فقط چند تا از ایمیلام اومد. این ایمیل آقای سخن هم پریروز به دستم رسیده. نمیدونم تو وبلاگستان چهخبره و چند نفر با این حرکت اعلام همبستگی کردن!
حتی نمیدونم میتونم اینو پست کنم یا نه. سرعت اینترنت وحشتناک پایینه و تلفن هم دمبهدقیقه قطع میشه.
گنجی با اون وضعیت بد جسمیش اعتصاب غذا کرده.
مصاحبه ی بیلیو من با خورشید خانم.
کاش اقلا بتونم این صفحه رو باز کنم. خیلی دلم میخواد از صنم بیشتر بدونم.
پ.ن.
۱- ترو خدا فکر منم بکنید. دو کیلومتر حرف داشتم.
ایندفعه اگه خواستین پیشنهادی برای همبستگی بدین٬ بگین مثلا امروز هرکدوممون صدخط در باب فلان موضوع بنویسیم:)
۲- دلیل اینکه دربارهی رفتن هاله ننوشتم این بود که حتی برای یک لحظه باور نکردم اصولا هاله میتونه بره! :)
اشتراک در:
پستها (Atom)