‏نمایش پست‌ها با برچسب تحریم. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب تحریم. نمایش همه پست‌ها

جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۹۱

بازار...

1- نه اینکه من با تعطیل شدن بازار موافق نباشم،‌  تو این شرایط با هرگونه اعتصابی که جون مردمو به خطر نندازه موافقم.
 اما به نظرم پیامک‌هایی که چهارشنبه برای بازاری‌ها اومد شبیه پیامک‌هایی که برای  نخریدن سه روزه شیر و نون اومد بود.
نبود؟
برو...

2- در تظاهرات چهارشنبه بازاری‌ها جای زن‌ها خالی بود.
تظاهراتی که توش زن نباشه، معلومه چی از توش در میاد...

3- می‌گن مردم این‌روزا زیاد حال و حوصله خوندن ندارن، پس همون دو شماره بالا بسه...

شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۱

آیا تحریم سه روزه‌ی نان و شیر کارساز است؟

1- ببخشید که به خاطر بازیگوشی در فیس‌بوک دیگه نمی‌تونم وبلاگ بنویسم.
این فیس‌بوک لعنتی که  نوشتن توش خیلی راحته و فوری هم بازخورد داره و می‌تونی تا صبح در مورد مطالبت شوخی کنی، حرف بزنی، بدجوری  تنبلمون کرده. حالا چند پست فیس‌بوکمو که در مورد تحریم نون و شیر(از شنبه تا دوشنبه) و چیزای دیگه  نوشتم  اینجا کپی می‌کنم.

2- تو صف نون ایستادم، صف از همیشه شلوغتره. زن جلویی 50 تا نون می‌خواد. سروصدای همه‌مون درمیاد. می‌گه مگه نشنیدید شنبه و یکشنبه و دوشنبه نباید نون و شیر بگیریم تا پدر این پدرسوخته‌ها در بیاد. همه می‌گیم شنیدیم! اما نه اینکه روز قبلش ده برابر نون مورد نیازمون رو بخریم. لابد بعد هم می‌خوای بری ده تا شیر بخری! می‌گه آره. دلم می‌خواد شنبه یکشنبه تو مغازه‌ها پرنده هم پر نزنه! می‌گیم خوب این چه ضرری به دولت می‌زنه؟ شما که خریدتو کردی سودی که نونوا باید ببره می‌بره. دولت هم که هنوز روی آرد سوبسید می‌ده به نفعشه آرد رو گرونتر بفروشه به شیرینی‌فروش‌ها . این چه مبارزه‌ایه.
نونواهه که شنیده بود گفت اگه شماها عرضه داشتید وقتی گاز و برق و آب گرون شد قبضاتونو پرداخت نمی‌کردید
.
به ناگاه همه خفه شدیم!
.

3- در اعتراض به حرکت نژادپرستانه اَپل، مبنی بر نفروختن محصول جدید به یک دختر ایرانی،  من شنبه و یکشنبه و دوشنبه سیب نمی‌خورم!

4- وای... آی... خدایا... مُردم از گرسنگی!!!
از صبح تا حالا نه نون خوردم نه شیر...
پس من چطوری زندگی کنم...
چطور زنده بمونم...
فقط دلخوشیم اینه که هنوز ساعت 3 نشده دولت داره از پا درمیاد!!!

5- یه نرم‌کننده موی مای خریدم 3000 تومن، چندصدمتر بالاتر یهو به فکرم رسید حالا که به موهام می‌سازه چطوره یکی دیگه بخرم رفتم داروخانه‌ی م...(داروخانه معروفیه در کرج) می‌گم خانم دکتر م... می‌شه یه نرم کننده موی مای بدین، (قرشمال) می‌‌گه 3400 تومنه، بدم؟ می‌گم همین دو دقیقه پیش خریدم 3000 تومن. می‌گه خوب مرغ هم دیروز 5000 تومن بود حالا شده 5500. می‌گم شامپو و نرم‌کننده فرق می‌کنه. می‌گه بالاخره که میشه!! شاید هم در خرید بعدی 30 درصد بره روش. می‌گم هنوز که نرفته. می‌گه بالاخره!!!
مجبور شدم برگردم فروشگاه قبلی، از هولم دوتا خریدم!
...

6-  خانوم همسایه با لب و لوچه آویزون در زده می‌گه رفتم ببینم حالا که شیر تحریم شده و رو دست فروشنده‌ها مونده می‌تونم یه ده بیست‌تایی‌شو ارزونتر بخرم و ماست بزنم. دیدم امروز اصلا شیر توزیع نشده.
دلم می‌خواستم انگشت اشاره‌مو بزنم به نوک دماغم و بگم خیط شدی؟!
دلم خنک شد...
حالا خانم از اوناییه که از چند روز قبل با اس‌ام‌اس و تلفن گوش همسایه و دوست و آشنا و فامیل‌شونو کر کرده که مبادا از شنبه تا دوشنبه شیر و نون بخرید!
چه مردم نفع طلبی هستیم ما...


7- جمعه 26 خرداد یه عده مأمور مزدور وحشیانه ریختن توی یه خونه در کرج که جلسه "کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری" توش برگزار شده بود. لازمه بگم که این افراد همه شناخته شدن و بدون هیچ مخفیکاری حتی تقاضای به ثبت رسیدن تشکلشون رو به مجامع رسمی دادن. در این روز با ارعاب و ضرب و شتم 60 نفرو دستگیر کردن که یه عده‌شون آزاد شدن و بقیه هنوز تو زندانن.
ماجرا رو با قلم یکی از افرادی که اونجا حضور داشته  بخونید

جمعه، اسفند ۱۲، ۱۳۹۰

راستی استاد شما در انتخابات رأی می‌دید؟

حال استاد دوره‌ی دانشجویی‌ام رو ای‌میلی پرسیدم. آخرش فقط یک جمله شاید به شوخی پرسیدم، راستی استاد شما رأی می‌دید؟
که یهو سردرد دلش باز شد و برخلاف همیشه جوابی مفصل داد. اینجا می‌گذارم شاید برای شما هم جالب باشه..

نخست فراموش نکنیم وقتی در این 30 و اندی سال و به معنی دقیق کلمه هرگز در ایران اجازه و مجال برپایی هیچ انتخابات آزاد و رفراندم واقعی را این طالبان‌های به اصطلاح "ایرانی" به مردم نداده‌اند، پس به‌راستی سخن گفتن از مقوله‌های چون: کیان کاندید شده اند، کیان اصطلاح طلب و کیان کمتر طالبانی‌اند...چه تعداد شرکت خواهند کرد، و ایکاش شرکت بکنند و یا نکنند و اگر شرکت کردند به این و آن شرط باشد، دقیقا یعنی با بازی گرفتن نه تنها ملت بلکه بیشتر به بازی گرفتن هر شخصی است که دستکم خود را باسواد و بویژه خردمند بداند. به عبارت دیگر و برای انتقال بهتر پیام ام، یاد یکی از شاعران بنام فلسطینی می افتم که با این مضمون میگفت: دشمن نخست شما را له و لوردیده کرده، سپس دست و پایت را با چند لایه از زنجیر محکم بسته و قفل کرده است، بعد شما را داخل آب دریا می اندازد و بهت میگوید اگر تو آدم هستی و ارزش داری و راست میگویی که می توانی بر سرنوشت خودت مدیریت داشته باشی، یالا نشان بده که می توانی با شنا کردن خودت را از غرق شدن و همانا مرگ نجات بدهی. بعد وقتی نمی توانی او یعنی دشمن بی‌رحمانه به ریش‌ات می خندد." حال این شده داستان ما ملت. اگر حتی به قصد نوشتن یک شعار ضدحکومتی حتی به پای صندوق های رای برویم، این پتیاره ها اینقدر پررو هستند تا با خنده و در بوق کرنا حضور ما را، ولو در اصل و واقعا حضوری اعتراض آمیز و تخریبی برای نشان دادن نارضایی خود به این معرکه گیریها، تایید نظام و ولایت جهل شان بدانند و داد بزنند. واقعا من برای اولین بار وقتی واژه فرافکنی را شنیدم برایم جا نی‌فتاد اما وقتی به این معرکه گیریها دقیق شدم، دیدم پس این بود معنی واقعی عوامفریبی و فرافکنی. شما همین چند روز پیش خود هم دیدی یا خواندی که علی لاریجانی فاشیست، چگونه گستاخانه جنوساید مشهور به کوی دانشگاه تهران را با دروغ های شاخدارش لوث کرد و میگفت صحنه سازی های تصنعی بوده است زیرا گویا به قول خودش با محافظین‌اش به بیرون رفته و در تهران چرخی زده و اوضاع و احوال را دیده که آنگونه نبوده است که دشمنان گفته اند. واقعا به این می‌گویند اوج بی‌شرفی و دروغ‌های مشهور به دروغ‌های گوبلزی که همان مثل از رو نرفتن سنگ پای قزوین خودمان باشد. پس این معرکه گیری‌ها واقعا چیزی جز انتصابات آن‌هم بدترین نوع‌اش نیست.

در مملکتی که آخوند دولتی‌اش بنام دانشمند (بخوان در بین الاغ‌ها دانشمند است و نه در بین این ملت نجیب و اما واقعا تاریخا از بخت برگشته) از تلویزیون رسمی‌اش به جمعیت بسیار قابل چشمگیری از هموطنان اهل تسنن‌اش می گوید: اینها حرامزاده هستند زیرا آن دعای مشهور فاطمیه (البته من این چرندیات مذهبی را واقعا به کل نمیدانم اما او چنین استنادی کرد و کلیپ اش در یوتوب موجود است) را قبول ندارند و نمی خوانند. بعد آن الاغ گوش درازترشان دم از نمایندگی حکومت الله بر روی زمین و بویژه اخوت و برادری در بین مسلمین عالم میزند اما یادش رفته که هنوز هم اهل تسسنن اجازه ندارند تا در تهران برای خود مسجدی بسازند هر چند ایکاش هم درب مسجد شیعه و هم اهل این و آن فرقه را گل بگیرند زیرا هیچ سازگاری ذهنی و فرهنگی نه تنها با ما مردم آریایی نژاد ندارد بلکه هر روز هم ما را از پیشرفت به جلو باز میدارد زیرا جز تکرار چند آیه غضب بر این و آن هیچ هنر دیگری از این بلندگوهای مساجد و در این 1400 سال به گوش اهل دل و راز و حتی مریدان خودشان هم نرسیده و شنیده نشده است. اما وقتی پر رو هستند و دم از ام القرای اسلام بودن میزنند، به همین سادگی میشود دست دروغگوی شان را باز و رو کرد و حداقل به خودشان و با این منطق ساده گفت اگر شما دم از اخوت جهانی در بین مسلمین جهان اسلام (این اصطلاح جهان اسلام هم یک جعل بی مزه بیش نیست زیرا 100% مسلمین عالم اگر دانش و تکنولوژی و در یک کلام خدمات پیشرفته کافرها نبود، معلوم نبود تا چند سال دیگر می توانستند با گوشت و پوست و استخوان و شیر شتر زبان بسته به زندگی انگلی و مصرفی خود ادامه بدهند) می زنید، چرا حداقل به دراویش واقعا بی آزار (آنهم ناسلامتی و نکبتی این است که این دراویش هم مثل خودشان کورکورانه علی پرست هستند) که خود را مثل شیعه میدانند رحم نمی کنید؟ خلاصه این همه حاشیه رفتن بخاطر این بود تا باز هم تاکید بکنیم که انتخابات نیست و برعکس این یک نوع معرکه‌گیری نوع آخوندی و نوع خاورمیانه ای است. پس بهتر است نه آرزو بکنیم فردا کسی رای ندهد و نه بدهد و نه اگر مجبور بود رای بدهد پس چیز دیگری در صندوق بریزد ووو

باور بکن اگر یک نفر هم یعنی حتی خود آقای خودمنتصب فاشیست هم نرود رای بدهد (یا فرق نمی کند صندوق زبان بسته راه نرود تا به حضور آقای برسد تا با فرود آمدن برگه رای متبرک آقا فیض ببرد و شاید از چوب و پلاستیک بودن به جامه والاتر دیگری مثل الماس حلول بکند) در روز اعلام نتایج می گویند بیش از 70% مردم رای دادند. کاری هم ندارد زیرا با حقه های فیلم سازی و با این همه امکانات، به قول بچه های این زمانه و اهل آی تی: کپی و کلیپ و پیست
واقعا در سرزمین مادری من و شما اخلاق را چه شده است که از طرفی همه کشته و مرده و یا اصطلاحا مدرک گرا هستند و از طرف دیگر اینقدر بیشعور و الاغ تشریف دارند که کمتر از مدرک دکترای دانشگاهای معتبر هاروارد و آکسفورد قانع نمیشوند و خود را معرفی نمی‌کنند بی انکه هرگز اندیشیده باشند اگر مثلا لقمه به این بزرگی را بر نمیداشتند و دروغ به این بی‌مزگی را نمی گفتند شاید کشف دروغ شان به این آسانی ها میسر نمیشد. به دیگر سخن، 99% مقامات رسمی جهموری اسلامی یا مدرک قلابی دارند و یا اگر هم مدرک قلابی نباشد، اما چون مثل بچه آدم مراحل تحصیلی را طی نکرده اند، سوادشان هم کیلویی است. حالا 30 و اندی سال است که ما اخبار هات‌مان شده شنیدن این دروغ های بیمزه که روز به روز کشف میشوند و اما کسی هم پاسخگو نیست. یا آن بی همه چیز یعنی رفسنجانی که پدر معنوی و واقعا از هر نظر طراح، بانی و مشوق و پشتیبان این اوباش دیروز که ابتدا در لباس کمیته و بعد سپاه و بسیجی ووو هر آن چه نام اش بی احترامی به حقوق مردم و شخصیت مردم بود کردند، اما به مرور زمان شدن دکتر رضایی و دکتر مطهری و دکتر لاریجانی ووو، وقتی خاطره نوشته انگار با خاطرات عمه اش قاطی کرده است زیرا در زمان او این گرگان اجازه یافتند تا برای نمونه بدون کنکور همین دکتر و مهندس ها بشوند و از این گذشته در زمان او آن همه آزادیخواه در یک کلام سر به نیست شدند، اما در خاطرات ایشان حتی یک اشاره ساده و غیر مستقیم هم به سرنوشت فرزندان این آب و خاک که سر سبز را فدای زبان سرخ کردند، نکرده است. با این مقدمه می خواهم بگویم نکبتی اینجا است که عده ای حتی مخالفین این آخوندها به خاطرات رفسنجانی اشاره میکنند و می گویند این و آن گفت و نوشت بی آنکه بپرسند و از ایشان بخواهند پس آن همه جشن های عروسی نوبختگان کردستان را چه کسانی به آر پی جی بستند؟ چه کسانی دستور تجاوز به شیردختران مبارز دادند و گفتند...با دختر مسلمان و یا کافر باکره می بایست قبل از اعدام آن کرد زیرا پاداش اش کلید بهشت است. باور بکن برایم ابدا آسان نیست این گونه نوشتن ولی ننوشتن هم خودسانسوری است و بویژه با دوست اگر نگویی با کی بگویی

جالب است شده ایم آش داغ تر از کاسه. باور کن هنوز هم یک آخوند پیدا نمیشود به روانی یک حتی امی عرب، به لسان تازی او سخن بگوید و هنوز هم قبول نمیکند اگر این عقیده ای که آنها در این همه سال بر آن پافشاری کرده اند و بخاطر این بیماری روحی، حتی دیدیم که امثال ملاحسنی و جلادی بنام گیلانی هر کدام دو تن از رشیدترین فرزندان خود اما مخالف نظام را تیرباران کردند، اگر ریشه معنوی و تاریخی میداشت، پس چرا از حدودا یک میلیارد و اندی مسلمان جهان، تنها و حداکثر 3 تا 5 درصد آن شیعه هستند؟ آیا عرب ها (ما ایرانیان خط داشته ایم اما اختراع آن از آن خود ما نبوده است و آموختن اش هم از هر نظر سخت و واقعا غیر مدرن) علارغم بدون تعارف داشتن یک رسم الخطا 100% مدرن و با فکر و اندیشه و حقا کارا و با پشتوانه آن همه شعر و شاعری و کسانی مثل ابن خلدون که پدر علم جامعه شناسی است و کسان دیگری مثل ابن عربی (البته ایشان هم تازه یک کپی ناشیانه از کارهای فلاسفه یونان کرده بود و نه اینکه خود تولید کننده مقولات و رشته های فلسفی باشد) که معرفی کننده زبان و ادبیات پخته اصطلاحات و تجزیه و تحلیل های فلسفی است..سواد فهمیدن درست تاریخ و درک درست نیت و ماموریت باطنی و الهی (اینگونه کشک ها هم که بگذریم که ما ایرانیان در سابیدن آن مهارت معجزه آسایی داریم) عناصر و چهره های تاریخی شان مثل قرائت درست از سنت اصحابه و در یک کلام جوهر واقعی اسلام نداشته اند، اما یک مشت ایرانی که زبان خودشان هم هنوز یاد نگرفته اند شده اند آش داغ تر از کاسه و آنچنان آنالیزی از اسلام میکنند که نگو. برای این آخوندها تا وقتی منافع شان ایجاد بکند، پذیرش دله بودن امام حسن سخت است وقتی او بصورتی وقیحانه همه شرط و شروط صلح اش با معاویه را منوط به گرفتن باج و خراج از سرزمین اهورایی من و شما یعنی اهواز و خوزستان استوار کرد که به خاطر همین هم صلح کرد. اما حالا او شده باطن دار و من و میلیون ها هموطن "در وطن خویش غریب" شده ایم لابد کورباطن که از معنویات خبر نداریم. کدام معنویات وقتی تنها 5 کیلو تی ان تی را به مقبره امام عسگری بستن، همه بنا مثل موشک به فضا رفت و هیچ معجزه ای از امام سر نداد. بگذریم

خلاصه سرزمین ما علارغم این همه نعمات خداداده مثل منابع انرژی زیر زمینی یعنی نفت و گاز و کوه های طلا...و بویژه این همه جوان و کلا نسل تحصیلکرده به این سیه روزی یعنی از هر نظر مورد توجه و در یک کلام زندانی در خانه خودش بنام ایران شده است، والا به خدا ستم و جفا است حتی اگر بگوییم: صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران. زیرا نه صدا و سیما نه متعلق به جمهور یعنی عامه مردم است و نه بویژه ایرانی زیرا اگر بود این همه در این همه سال تبلیغ آنهم عده ای تازی چهره بر خاک خفته را نمیکرد و برعکس این همه صدای ایران و ایرانی واقعی را سانسور نمیکرد.

میدانم خیلی نوشتم. فقط امیدوارم در هنگام خواندن آن با صرف یک لیوان چایی آنهم چای شمال ایران (راستی هیچ متوجه شده ای که چگونه چایی های نپتونی یعنی حتی فسقلی وارداتی در جا این همه رنگ از خود تولید میکند) خستگی راه خواندن را از تن بدر بکنی. سلامت و پاینده باشی.

18:38 | Zeitoon |

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۰

"تحریم انتخابات"، نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر!

سوت و کورترین انتخاباتی که تابه‌حال دیده‌ام...

به یاد ندارم هیچوقت شهر اینطور موقع انتخابات سوت و کور باشه. در میادین و چهارراه‌ها داربست‌های کوچکی زدن و روش یه پلاستیک بزرگ سفید کشیدن و هر کی می‌خواد تبلیغ کنه بروشورهاشو می‌چسبونه روش. ولی هر جایی رفتم این پلاستیک‌ها حتی پر نشده بودن چه برسه مثل انتخابات قبلی بروشورها رو روهم روهم بچسبونن.
دفترهای نامزدها خلوت خلوته،‌ من مخصوصا سرمو می‌چسبونم شیشه و برای مسئولی که اونجا نشسته ادا در میارم. اینطوری که لب پایینمو میارم روی لب بالایی‌م (تقریبا همینجوری که کردی، یه خورده گوشه‌های لبت رو به طرف پایین بکش. آها، قیافه‌تو هم مثل عاقل‌هایی که مشغول رصد سفیهانن کن،درسته... همینجوری) بعد کله‌مو به راست و به چپ تکون می‌دم. می‌دونم این ادا چه دردی داره. آخه خودم یه بار که مجبور شدم یه تیکه راه رو یه‌طرفه برم و یه راننده مسن که نمی‌دونست من تا ته خیابون رفتم و کارگرها خیابونو بسته بودن، این ادا رو به‌شکل نفرت‌باری برام درآورد و من تا سه شب از ناراحتی خوابم نبرد. با دیدن این ادا تقریبا هر بار کسی که پشت میز نشسته سرشو از خجالت پایین برده.
ایندفعه خیلی خیلی کم مغازه‌ها تبلیغی در این مورد به شیشه چسبوندن، از یه سوپری با شوخی پرسیدم این چیه چسبوندی مگه کسی هم رأی می‌ده؟ گفت نه والله خودمم رأی نمی‌دم، چک داشتم، مجبور شدم از کسی که پول خوبی می‌ده قبول کنم. به مغازه بعدی که همون عکسو چسبونده بود گفتم شما هم پول گرفتید... یهو عصبانی شد گفتم ای داد، الان می‌زنه تو گوشم. دیدم نه، رفت عکسو از پشت شیشه کند و با نفرت پاره کرد... گفت از صبح صدبار این حرفو بهم زدن.
دیشب پسری در یکی از میادین مرکزی شهر بروشور یکی از کاندیداها رو پخش می‌کرد و هی می‌گفت، خودم رأی نمی‌دم، توروخدا بگیرید زودتر برم خونه‌م. تقریبا هیچکس نمی‌گرفت... گفتم پسر جان تو که مخالفی پس چرا پخش می‌کنی؟ گفت آخه دو برابر مزد بهم دادن. پرسیدم ساعتی؟ گفت کاش ساعتی بود، هزارتایی. تبلیغ کلاس زبان یا مغازه مانتو فروشی بود چند دقیقه‌ای تموم بود، اما اینو هیچکی نمی‌گیره. بدجور گول خوردم.
فاطمه اسکندری بزرگترین پلاکاردها رو تو کرج زده. مدیوم شات. فاطمه خانوم خوشگله و چشاش رنگیه و تو عکس همچین زل زده به دوردست‌ها... آقایون وای‌می‌سن و یه کمی با حسرت نگاهش می‌کنن و رد می‌شن.
تو چند تا کلاس و جمع دوستانه بحث انداختم هیچکس نمی‌خواست رأی بده. یکی گفت من دفعه قبل و قبل‌تر به فاطمه آجرلو رأی دادم، ایندفعه صلاحیتش رد شده، اگه صلاحیت نداشت چرا گذاشتن دودوره نماینده بشه؟ اینا که با خودشون رحم نمی‌کنن چه رأیی دارم بدم؟
در یکی از میدون‌های اصلی تهران میزی گذاشته بودن که پر از بروشور و زندگینامه نامزدهای اصولگراها بود. دو تا پسر هم روی صندلی پشتش نشسته بودن. با اینکه میدون شلوغ بود هیچکس نمی‌رفت برداره. رفتم جلو، دوتا پسر با خوشحالی یه بغل بروشور‌ در اندازه‌های متفاوت حاضر کردن و به طرفم دراز کردن. گفتم اینا رو ولش، جایزه چی می‌دید؟ با تعجب نگاهم کردن، گفتم بابا ، چک‌پولی، سیم‌کارتی، گونی‌سیب زمینی، نشد، شارژ ایرانسلی، نشد ساندیسی!. یهو هر دو زدن زیر خنده و بروشورها رو گذاشتن رو میز. گفتم خداییش خودتون رأی می‌دید؟ هر دو باز خندیدن.
دیدم جنبه شوخی دارن، گفتم خودتون که اوضاع رو می‌بینید. اما چطور روشون می‌شه فرداش بگن 30 میلیون نفر رأی دادن. بی‌‌عارها بازم خندیدن.
تو این هفته هفت‌هشت‌ده تا اس‌ام‌اس از طرف مقام معظم رهبری برام اومده که برای حفظ آبروی اسلام و بردن آبروی دشمن حتما برم رأی بدم. چشم!

در فیس‌بوک نوشتم:
- در تهران و کرج با هر که حرف زدم چه مذهبی‌، چه غیرمذهبی حتی کسانی که به احمدی‌نژاد رأی داده بودن نمی‌خواست جمعه در انتخابات شرکت کنه. در جمعی داشتم اظهار خوشحالی می‌کردم یکی گفت از شهرستان‌های کوچیک و روستاها بترس که به خاطر اینکه از قوم و قبیله بخصوصی(که خودشون متعلق به اونن) حمایت کنن حتما شرکت می‌کنن. گفت من این هفته یه سفر رفتم شمال و یه سفر همدان... خیلی‌ها تصمیم داشتن رأی بدن. فقط به خاطر فامیل و فامیل‌بازی. به نظر من نیرومونو باید بذاریم روی روشنگری در شهرستان‌ها...
پس چی شد؟ پنجشنبه بیرون رفتن از خونه برای گردش و خرید،
جمعه موندن تو خونه و راه‌انداختن مهمونی و بشکن و بالابنداز یا خونه تکونی.
(تا وقت هست، برای دوستان و آشنایان شهرستانیتون روشنگری کنید لطفا)
و
- شما ذوب در ولایت هم که باشید نباید رأی بدید، چون آقا فرمودن به آدم صالح رأی بدید. آدم صالحی که صلاحیتش رو قبول کرده باشن اگه تو لیست دیدید، سلام منو بهش برسونید!
- از الان اولین خبر نیمه شب جمعه رو اینجوری نوشتن:
به کوری چشم دشمنان پیش‌بینی مقام معظم به حقیقت پیوست و 30 میلیون رأی به صندوق‌ها ریخته شد.
- من این مطلبو پارسال نوشتم و پاش وایسادم تا آخر....
من در کمال صحت عقل اعلام می دارم که در این رژیم دیگر در هیچ انتخاباتی شرکت نمی کنم!

لینک در بالاترین

شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۰

تو این رژیم دیگه تو هیچ انتخاباتی شرکت نمی کنم!

چند هفته پیش در فیس بوک نوشتم:
من در کمال صحت عقل اعلام می دارم که در این رژیم دیگر در هیچ انتخاباتی شرکت نمی کنم!
بعضی ها شماتتم کردن که نباید کلمه "هیچ" رو به کار ببرم... و اگر انتخابات واقعا آزاد و سالمی برگزار شد چه!... و تو چند بار خواستی نری رأی بدی و آخرش جوگیر شدی و رفتی دادی( چقدر کج فکری,رأی رو می گم بابا جان)
من در انتخابات گذشته, گاهی رأی نمی دادم و البته هیچوقت کارمو به دیگران توصیه نکردم. و معمولا بعد از انتخابات می گفتم رای دادم یا ندادم.
اما این انتخابات آخر رو رفتم رأی دادم, چون تعداد تحریم کننده ها خیلی کم بود و فکر می کردم رأی ندادن من تأثیری در نتیجه نداره. و هنوز امیدی داشتم که شاید حکومت از تقلب های قبلیش که همه دنیا فهمیدن خجالت بکشه, و شاید به خاطر اینکه مخالفین علنی تعدادشون چندین برابر موافقین جیره خوار حکومت شده بتونیم شرایط رو کمی بهتر کنیم. اما هر دفعه حکومت نذاشت و وضع هی بدتر و بدتر شد.

من دیگه "هیچ" امیدی به برگزاری انتخابات آزاد و سالم و دموکراتیک تو این حکومت ندارم. حالا هی بگین گفتنِ"هیچ" حرف آدمای احمقه. هی بگین اقلا بگو تا اطلاع ثانوی. آخه چه اطلاع ثانوی. این حکومت چیش قراره عوض بشه؟

حالا که ما می دونیم تعدادمون چند برابر جیره خواراست, حالا که نمی ذارن حتی تو راهپیمایی های سکوت شرکت کنیم, با تحریم انتخابات حتما می تونیم کاری از پیش ببریم. باید باور کنیم عمر اینا دیگه به سر رسیده و حکومت از درون مضمحل شده.
اصلاح طلبا هم نیان وسط گود که پایگاه های مردمی خودشون رو از دست می دن.



balatarin

دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۸

یکی به نعل, یکی به میخ

1- جمعه عصر در پاركي جنگلي، زير درختان سرسبز، صٌم‌البكم نشسته بوديم و منظره‌ي زيباي هندوانه خوردن دو كلاغ زاغي خوشگل رو كه كم‌كم فكر كرده بودن ما مجسمه هستيم و از ما نمي‌ترسيدند تماشا مي‌كرديم كه ناگهان صداي واق واق موبايلم هم چرت مارو پروند و هم زاغي‌هاي خوشگل شكمو رو از روي نيمه‌ي سرخ هندوانه. نمي‌دونم كدوم ازخدابي‌خبري مدتی‌پیش زنگ اس‌ام‌اسم رو صداي واق واق سگ گذاشته بود و من حوصله نكرده بودم عوضش كنم.
اس‌ام‌اس از دوستي مشاركتي بود كه: امشب ساعت 9:45 يادت نره صحبت‌هاي موسوي رو از تلويزيون تماشا كني.( آخه تو تلويزيون صحبتها رو تماشا مي‌‌كنن)
تا برسيم خونه، ده بار ديگر صداي اس‌ام‌اس موبايل من و سي‌با به صدا دراومد.( سي‌با تهديد كرد صداي زنگ اس‌ام‌اسم را عوض كنم.)

در راه از جلوي ستاد موسوي كه رد مي‌شديم. يك عده جوون خوشتيپ و تي‌تيش با مچ‌بند سبز و پرچم سبز جلومونو گرفتن(یا بهتره بگم ریختن سرمون) و سر ايكي ثانيه ده‌ها تراكت و پوستر و اعلاميه و مچ‌بند سبز ريختن تو ماشين، و بعد كه رسيديم خونه ديديم آنتن ماشين رو هم به يك نوارك سبز بلند مزين كردن. در راه مي‌ديديم بعضي‌ها برامون بوق مي‌زنن و با انگشت برامون حرف وي انگليسي هوا مي‌كنن و من فكر كرده بودم حتما اونا فهميدن من چه شخصيت مهمي‌ام:) .

2- نوع فيلمبرداري (تا چند دقيقه فقط لانگ شات موسوي رو نشون ميداد. از نوع اكستريم) و دكور قرمز تند صحنه مناسب نبود.
قبلش هيچ تبليغ یا زیر نویسی براي اين سخنراني نشد و يهو بي‌هوا شروع شد. اگر همين شرايط براي بقيه كانديداها باشه كه حرفي نيست. ظلم بالسويه عدله. (من اینو چند ساعت بعد از سخنرانی موسوی نوشتم و تا حالا موفق نشده بودم برم تو ادیتورم ارسالش کنم).
اما اگه سخنراني احمدي‌نژاد رو تو بوق و كرنا كنن زشته. گرچه لازم هم نیست تو بوق و کرنا کنن اینقدر پلاکارد و عکس و پارچه‌نویسی به خاطر سفرهاش هنوز رو در و دیوار شهر هست که دیگه تبلیغ احتیاج نداره.

3- موقع قرعه‌كشي گوي‌هاي قرمز و آبي و زرد و سبز وقتي زنگنه نماينده موسوي گوي سبز رو درآورد داشت تقريبا ذوق‌مرگ مي‌شد. چون سبز نماد موسویه.
گوي قرمز به احمدي‌نژاد افتاد. و گوي زرد به كروبي كه به علت اينكه در ايران رنگ زردِ بيچاره رو زياد جالب نمي‌دونن طلايي خطابش كردن و آبي هم به جغد شاخدار رسيد. بابا از بس اين محسن رضايي گوشت‌تلخ و بد اخمه من به شوخي بهش مي‌گم عمو جغد شاخدار، وگرنه قصد جسارت ندارم.

4- چه زود اين چهار سال گذشت، يادش به خير نباشه، وقتي بين كانديداها چشممون به احمدي‌نژاد در اون ته‌مه‌هاي جدول مي‌افتاد زود ازش رد مي‌شديم و مي‌گفتيم اين يكي كه امكان نداره بشه... ولي شد و حالا... نكنه يه وقت محسن‌رضايي بياد بالا!
بعید نیست.

5- داشتم از نطق ميرحسين موسوي مي‌گفتم.
اولش خيلي صداش ضعيف بود. انگار اعتماد به نفس نداشته باشه. يه كم بايد از احمدي‌نژاد "خداي رو" ياد بگيره كه چرت و پرت‌ترين حرفا رو همچين با اعتماد به نفس و پررويي مي‌گه كه انگار حرفش استغفرالله از كتاب آسماني دراومده.
اما هر چه از نطقش مي‌گذشت موتورش روشنتر و صداش قويتر شد. بهتر بود سخنراني‌شو از آخر شروع می‌کرد:)
به شوخي به سي‌با گفتم كاش ميرحسينِ شما قبل از نطق يه پيك عرق می‌نداخت بالا يا يه كم شيشه مي‌كشيد تا از قبل گرم شه. ماشالله احمدي‌نژاد انگار تو خونش الكل خدايي داره، حيا و خجالت هيچ تو بساطش نيست.

6- ميرحسين تو نطقش اما زرنگي كرد و يكي به نعل زد يكي به ميخ.
از كارگران و زحمتكشان كه گفت اونورش از كارفرماهاو كارخونه‌دارا هم گفت. كه البته از نظر من كار درستي كرد.
تو ايران ديگه هيچ سرمايه‌داري احساس امنيت نمي‌كنه كه با خيال راحت سرمايه‌گذاري كنه. فكركن سرمایه‌دار باشی، ميلياردها دلار خرج يه كارخونه‌ي پارچه‌بافي يا لاستيك سازي يا روغن‌كشي يا قند و شكر بكني، يه عالمه كارگر و كارمند استخدام كني، از اون طرف يهو يه "آخوند" كه اصلا كارش يه چيز ديگه‌ست زرتي بياد بيشتر از نياز كشور پارچه و شكر و لاستيك و روغن و كوفت و زهرمار وارد كنه. خوب اينجوري ريده شده به هر چي توليدكننده و كارخونه‌ست.(باور كنيد براي بيان احساساتم كلماتي بهتر از زرتي و ريده شدن پيدا نكردم)

7- ميرحسين از خيلي چيزها و خيلي كَسها گفت: از هاشمي، از خميني، از خامنه‌اي، از اقتصاد، تورم، كوجك شدن سفره مردم و...
و از خيلي‌چيزها نگفت: از نبود آزادي بيان و قوانين ضد زن و دانشجوها و روزنامه‌ها و...
خوب شايد حس كرده اول بايد دل بالايي‌ها و پاييني‌ها رو به دست بياره و چيزاي كلي رو بگه بعد بره رو موضوعات جزئي(!). اميدوارم تو مناظره‌ها كمي شجاع‌تر و بي‌پرواتر و با اعتمادبه‌نفس‌تر حرف بزنه.

8- نظرخواهي پست قبليم رو باز كردم و سي‌با رو با ناراحتي صدا زدم بياد بخونه.
اون موقعي كه سي‌با وبلاگمو كشف كرد ازش قول گرفتم ديگه هرگز به وبلاگم نره. حالا نمي‌دونم تا چه حد رو قولش وفادار مونده. ازش نمي‌پرسم.
اما وقتي نظرخواهي رو مي‌خوند نديدم هيچ بپرسه مگه تو چي نوشته بودي... موقع خوندن هي با سيبيل‌هاي باروتيش ور مي‌رفت. فكر كنم اگه زير ميز كامپيوترم رو بگردم بيست بيلش اونجا ريخته.
من اونور روي مبل نشسته بودم و ظاهرا تلويزيون نگاه مي‌كردم اما نگاهشو حس مي‌كردم كه گاهي با تعجب گاهي با تآسف و گاهي بفهمي نفهمي با شماتت برمی‌گرده نگام مي‌كنه. يكي دو بار هم وقتی کامنت‌ها رو می‌خوند لبخندي كجكي روي لبهاش ديدم.
وقتی تموم کرد پرسيدم مي‌بيني چيا بهم گفتن.
گفت همه‌ش هم بد نيست. چند نفر خيلي خوب و منطقي حرف زدن.
در حاليكه سبيلهاشو مي‌كشيد بين دندوناش و مي‌جويدشون ، براي چند ثانيه به فكر فرو رفت و بعد مثلا خواست جو ناراحت كننده رو بشكنه.
چشمكي زد و گفت: تو که می‌دونی مازوخیسم چیه.
آهي كشيدم وگفتم: فكر كنم بهش دچارم...

باز به شوخي اضافه‌كرد تو شبها از آغوش گرم و نرم و امن من مياي بيرون كه بياي فحش بخوري؟
گفتم برو بابا تو هم که به فکر خودتی. همونطور كه خودتم مي‌گي همه يه جور نيستن و يه جور برخورد نمي‌كنن.
خيلي‌ها هم ايميل دادن و گفتن تو نظرخواهيم می‌ترسن كامنت بنويسن وگرنه باهام موافقن يا اونايي‌هم كه نيستن به خاطر عقيده‌مخالفمون هرگز حاضر به قطع دوستي يا تهمت زدن نيستن.

كمي راجع به بستن يا تآييدي كردن نظرخواهي حرف زديم . گفتم چند بار خواستم تاييديش كنم نشده. و اگر هم بشه فكر كنم اينجور نظرها رو هم منتشر كنم چون بالاخره عقايد آدماست نسبت به نوشته‌م و بستن نظرخواهي رو هم حرفشو نزن. اون‌جوری حس می‌کنم براي ديوار حرف مي‌زنم.
گفت اين تهمت‌هاي مزدوري يا قلم به مزد رو چطور براي خودت توجيه مي‌كني؟ اونهم از طرف دوستان چند ساله اينترنتيت(اینو خودت بهش گفتم) و فقط به خاطر اينكه عقايدشون در اين زمينه بخصوص باهات فرق داره.

براي چند ثانيه فكرم رفت به فروش تقريبا تمام طلاهاي سرعقد و كادويي كه به خاطر هزينه هاي اي دي اس ال و كامپيوتر همه‌شو يكي يكي فروختم..
فكرم رفت به اخراجم از دو كار مهم به خاطر عقايدم. و تهديدهايي كه مرتب از اول وبلاگنويسيم مي‌شدم و به اينكه وبلاگم از اولين وبلاگهايي بود كه فيلتر شد.
گفت ميبيني شدي چوب دو سر طلا؟ هم از طرف اينا تهمت بشنوي هم از طرف اونا؟
به اين فكر كردم كه چطور از اول به هيچ وجه نتونستم خودمو راضي كنم در يكي از باندهاي دنياي مجازي وارد شم و سعي كردم هويت مستقل خودمو حفظ كنم.
اصولگراها(راست‌ها) كه هيچ... به خونم تشنه‌ن. اصلاح‌طلبا چون هميشه بهشون انتقاد دارم باهام خوب نيستن.
مخالفان حكومت هم چون روش بيشترشون رو نمي‌پسندم و تووبلاگم انتقاد ميكنم همه به نوعي باهام چپن.
ما هستيمي‌ها يه جور، سلطنت‌طلبها چون فكر مي‌كنم ديگه در ايران ديگه پادشاهي نمی‌شه ، جور ديگه، اكثريت‌ها يا براندازهاي نرم يه جور اقليتها و براندازهاي سخت يه جور، توده‌ايها جور ديگه. حتي با اينكه فمينيستم و در اين راه فعاليت‌زيادي دارم چون به بعضياشون انتقاد كردم اونا هم سعي مي‌كنن يه جورايي برام بزنن.
به سي‌با گفتم انگار شعار من شده:
هزار دشمن كم و يك دوست بسيار است...
من مي‌خوام فقط خود زيتون باشم نه كپي ديگران اما انگار ديگران بيشتر كپي و طوطي مي‌پسندن.
خيلي حرفا زديم. حس كردم سي‌با دلش برام ميسوزه و اين اصلا احساس خوبي نيست.

آخرش به شوخي سبيلشو تاب داد و گفت تا يه مدت فقط به وبلاگ عباس آقا سر م‌يزني و تو نظرخواهيت فقط كامنت‌هاي عباس‌آقا رو ميخوني و جواب ميدي.
خنديدم گفتم بهش می‌گم!

9- حسن آقا تا به حال دو پست انتقادي در موردم نوشته:
روانشناسی سوتین، G-string و انتخابات آخوندی!
و
خواب خرگوشی 8تون خانم
در اولي منو چنان آدم هوشمند و زيركي نشون داده كه با شماره‌بندي‌های توطئه‌آمیز و هدف‌مند خواننده رو به سمت مشروعيت دادن رژيم جمهوري اسلامي سوق ميدم(جل‌الخالق) كه خواننده متوجه نمي‌شه(توهين به خواننده‌هاي وبلاگم) و منو مقايسه كرده با حسين درخشان كه چون او يهو كون برهنه مي‌پره وسط معركه از همه فحش مي‌خوره اما من با ناز و عشوه طوري استريپ‌تيز مي‌كنم كه خواننده ناخودآگاه به جمهوري اسلامي اعتقاد پيدا ميكنه!(اگه بد فهميدم بگو بد فهميدي خسن‌آقا)
بقیه‌شو اونور می‌نویسم... روی ادامه مطلب کلیک کنید لطفا

اون دفعه من به جز كامنتي كه براش نوشتم ديگه عكس‌العملي نشون ندادم. يعني وقتي ديدم در نظرخواهيش كسي جز توهين حرفي نداره قضيه رو رها كردم. حرف زدن نتيجه نداشت.
اصلا آدم به کجا از تهمت‌های بلاگرها شکایت کنه؟ جز تو وبلاگ خودت؟
فقط تازگي كه باز به اين لينك مراجعه كردم(خود حسن آقا در بالاترين بهش لينك داده بود) ديدم "دختري جوان" در كامنتش يكي از حرفهاي دل منو زده:
حسن آقای عزیز من میخواهم 2 خط در مورد زیتون بنویسم که بدانی تمام بلاگرهایی که در ایران همزمان با او شروع به نوشتن کردند گرچه هیجوقت محبوبیت او را نداشتند اما همه خود را از بابت معروفیت نصفه نیمه شان به جایی رساندند. از پیدا کردن شوهر در خارج بگیر تا گرفتن بورسیه و پناهندگی که خودت بهتر میدانی چه کسانی را میگویم. کافی بود زیتون هم هویتش را کمی بر ملا میکرد یا در فلان و بهمان تظاهرات به همه اعلام میکرد که من زیتونم اونوقت به جای زندگی با سیبا در کرج الان داشت با یک آقای پولدار و سیتزن آمریکا کنار استخر ویلایش در فلوریدا یا هر جای دیگری آفتاب میگرفت و برنامه شبش را با صدای آمریکا دوره میکرد. بد نیست کمی منصف باشیم. از اصول دموکراسی که من و شما آن را میخواهیم همین است که به یکدیگر احترام بگذاریم و برای هم راه و روش زوری تعیین نکنیم.
راستش من خودم اول که آمدم خارج و دیدم مدرکم را قبول نمیکنند و بعدتر که دانستم زمان همان خاتمی دیوث همین مدرک معتبر بوده کلی به خودم فحش دادم که چرا نرفتم به رفسنحانی رای بدهم! البته آن موقع عصبانی بودم و الان هم میگویم که رای نمیدهم اما زیتونی که باید هر روز مرغ و گوشت تهیه کند و بی برقی بکشد و هزار مشکل دیگر حق دارد فکر کند که زمان خاتمی یا شیخ فسنجان این مشکلات نبود پس به انها رای بدهد فقط چیزی که در نظر نمیگیرد این است که رای او اصلا شمرده نمیشود و هرکس قرار باشد از صندوق در میاید! خاتمی هم برای این انتخاب نشد که مردم به او رای دادند برای این انتخاب شد که بیاید و جان تازه ای به جمهوری اسلامی ببخشد و عمر آن را که رو به پایان بود درازتر کند.
اين قضيه رو راست گفته دختر جوان. من از طرف خيلي كشورها دعوت شدم: آلمان، آمريكا، فرانسه، سوئد، سويس، پرتغال و...
چه براي بورسيه شدن و چه پناهندگي و چه مثلا براي داوري مسابقه دويچه وله با پول بليت و اقامت و... چندين بار براي مصاحبه با وي‌او اي صداي آمريكا، راديو فردا، و راديوهاي مقيم سوئد و سویس و خيلي از كشورهاي اروپايي ديگه دعوت شدم و هرگز قبول نكردم.
درحاليكه مي‌دونيد يه عده اصلا به خاطر همين پناهندگي چطور به عسس گفتن منو بگير و با يكي دوروز دستگيري حالا دارن در يكي از بهترين دانشگاه‌هاي خارج دارن درس مي‌خونن و كار مي‌كنن.
براي مصاحبه يا كار در كلي از نشريات داخلي هم دعوت شدم و نرفتم..
تقريبا هيچ‌وقت وسوسه نشدم كه قبول كنم. چون از اولي كه تصميم گرفتم مستعار بنويسم پي اين رو به تنم ماليدم كه من با خرج شخصي خودم عقايدم رو با ديگران در ميون بذارم. البته تازگي‌ها به اين نتيجه رسيدم كه تا حدودي اشتباه مي‌كردم و چه عيب داره آدم با نوشتن (و اما نه با فروختن عقايدش) پول در بياره.

10- كساني كه در اينترنت به راحتي به ديگران تهمت مي‌زنن و ديگرانو نسيت به هم بدبين مي‌كنن اتفاقا بهترين خدمت رو به حكومت مي‌كنن. چون خود حكومت هميشه در پي تفرقه انداختن بين بلاگرها بوده و در اين راه زحمت و پول زيادي داره خرج مي‌‌كنه. خوب اگه اين كار به دست خود بلاگرها اتفاق بيفته چه بهتر از اين ...
قديما مي‌گفتن فلاني آب به آسياب امپرياليسم مي‌ريزه. حالا اينا آب به آسياب جمهوري اسلامي مي‌ريزن به اسم مبارزه با جمهوری اسلامی.

11- حسن‌آقاي عزيز
خوبه منم به شما بگم شماها چرا سي‌سال پيش انقلاب كردين و بعد خودتون رفتين(نمي‌گم در رفتين، مهاجرت كردين) و ما رو انداختين تو چنين هچل و بدبختي بزرگي؟ که تازه بیایید بگید چه‌جوری درستش کنیم و چه جوری نکنیم. اگه شما بلد بودین همون سی‌سال پیش درست انجامش می‌دادین:)
اما من هرگز اينو نمي‌گم. انقلاب اون موقع لابد يه ضرورت تاريخي بوده و ما هم داريم سعي مي‌كنيم اشتباه بعدي شما رو كه گذاشتين ميوه‌چينها بيان دست‌رنجتونو ببرن درست كنيم.
يه سوال هم مي‌تونستم تمام اين هفت سال بلاگريم از شما بپرسم. شما كه ايران زندگي نمي‌كنيد چطور هيچوقت حاضر نشدين با اسم اصلي مطلب بنويسيد.
جوابتونو مي‌دونم. چون گاهي مي‌آييد به ايران و به اقوام سر مي‌زنيد. و من احترام مي‌ذارم به اين كارتون.

12- اصلا ول كنيم اين چيزها رو. ما بلاگرها تقریبا همه هم‌هدف هستیم و نباید به جون هم بیفتیم.
بريم و گذرگاه شماره جديد رو بخونيم ...

13- يه جو انصاف و مروت و انسانيت براي اونايي كه به سادگي به ديگران تهمت مي‌زنن آرزو مي‌كنم.

14- قدر آقای ابطحی رو باید بدونیم که جواب تمام انتقادها رو هم دوستانه می‌ده. فکر می‌کردم اگر حسن‌آقا آخوند بود جواب انتقاد‌های تند و تیز ما رو چه‌جوری می‌خواست بده.

15- تا به حال چند نفر با ای‌میل از من پرسیدن چطور می‌شه فرزند خوانده گرفت و یا یه خیریه مطمئن بهشون معرفی کنم تا خرج یه کودک نیازمند رو بدن. یا برای من بفرستن بدم. من راستش تابه‌حال نتونستم با جرأت بگم کدوم خیریه پول رو تمام و کمال به اون نیازمند می‌رسونه.(من و چند نفر آشنا مستقیما کمک‌های هر چند ناچیزمونو به دو خانواده می‌کنیم که براشون کافیه.)
چند ماه پیش زن زمینی در ای‌میلش نوشت که با اینکه از طریق کمیته‌امداد فرزند خوانده گرفته اما کاری کرده که شماره حساب مستقیم و آدرس خونه‌ی بچه رو بهش بدن . من ازش خواهش کردم ماجراشو بنویسه که نوشته.

16- کریم پ. در وبلاگ آینده ما در مورد نوشته‌ی من و جواب حسن‌آقا نوشته:
زیتون نازنین هم در این هیاهو مشکل عظمی را در ایرانیان خارج از کشور پیدا کرد و آنها را نشانه رفت! هیچ اشکالی هم ندارد, زیتون نظر خود را گفت. خسن آقا هم مجالش نداد! کلا توصیه نمیکنم کسی البسه خود را بدست خسن آقا بسپارد, چون احتمال دارد بیکباره تمامی آنها را بر فرغ سر خود ببیند! اما خسن آقا, تو که عزیزی باید بدانی که زیتون هم عزیز وبلاگستان است. آن تندروئی شایسته او نبود. دلمان را آزردی خسن آقا.

17- من کد جدید بلاگ‌رولینگمو گذاشتم تو قالب. اما فونتاش عوضی میاد. با اینکه روی UTF-8 هم هست. شما بگویید چکنم؟

18- من دیشب 22 شماره نوشتم اما انگار منتشر نشده. یحتمل زیر سر این پهنای باند سروره.

19-


نظرها(187)

دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۷

می‌شود به خاتمی یا موسوی رأی داد، اما با شرط‌ُها و شروط‌ِها

ما رفتارهای متفاوتی می‌توانیم در مقابل انتخابات ریاست جمهوری خرداد سال آینده پیش بگیریم.
می‌توان مثل خیلی از دفعاتی که رأی ندادیم انتخابات را تحریم کنیم و بگوییم گور پدرشان! هر کاندیدایی که این رژیم صلاحیتش را تأیید کرده به درد ما نمی‌خورد.
می‌توانیم مخلصانه و چشم بسته به یکی‌شان مثلا خاتمی یا کروبی یا احمدی‌نژاد رأی بدهیم و بگوییم بهترین انتخاب است...
یا به یکی دیگر، هر کاندیدا شد مهم نیست، حتی به گوگوش و داریوش رأی بدهیم بگوییم مهم ثبت مهر انتخابات در شناسنامه‌ام است . فردا می‌خواهم هر کسی خر شد سوارش بشوم و در این مملکت کار کنم. شاید هم به جایی، نان و نوایی رسیدم.
من که تصمیم ندارم به خارج کشور بروم پس نمی‌خواهم مُهر ناراضی و ملحد و ضد انقلاب بر پیشانی‌ام بخورد.

اما...
می‌شود به خاتمی و یا موسوی و یا هر کاندید اصلاح‌طلبی رأی داد، نه کشکی، بلکه به شرط‌ها و شروط‌ها...
برای احمدی‌نژادها که نمی‌شود شرط و شروط گذاشت. اما برای اصلاح‌طلب‌ها که این‌روزها داعیه‌ی مردمسالاری و عدالت طلبی دارند می‌شود.
شرط‌هایی منطقی که ما تعیین می‌کنیم و اگر قول بدهند که از آن‌ها عدول نمی‌کنند می‌شود روی رأی دادن به آن‌ها فکر کرد.
بیایید فرض کنیم قرار است خاتمی و یارانش این نوشته‌ها را بخوانند، (فکر می‌کنم قرار است چنین کاری در وبلاگستان بشود. عده‌ای بنویسند، در یک وبلاگ بخصوص گذاشته شوند و بگذارند در اختیار خاتمی‌چی‌ها) شما چه انتقاداتی به روش کارشان در هشت سالی که دولت در دستان بود دارید و چه پیشنهادهایی...

چرا در انتخابات گذشته جوانانی که قبلا خودشان را برای خاتمی می‌کُشتند یک‌باره ناامید و منفعل شدند و داو را به دست راستی‌ها دادند.
آیا می‌شود دوباره به آن‌ها اعتماد کرد.
نکند مثل دفعه‌ی قبل انفعال ما منجر به بد اند بدتری دیگر بشود.
همه ما که ساکمان را همراه با پاسپورت و ویزا و بلیت هواپیما آماده نگذاشته‌ایم دم در، که بگوییم اشکالی ندارد اگر وضع بدتر از این شد می‌گذاریم از این مملکت می‌رویم. به یک جای بهتر، آزادتر...

من هرگز به کسی نمی‌گویم رأی بده یا نده. حق این را ندارم.
فقط می‌پرسم. با وجودی که می‌دانیم خاتمی و یاران او هم هر چه باشد برخاسته از این نظام‌ اند و مثل بقیه روحانی‌ها در پیوندی سبیی و یا نسبی با تمام روحانی‌های دیگر . اما آیا شرایطی به نظرتان می رسد که در صورت قول به شرط عمل آن‌ها دلتان بیاید به یکی از آن‌ها رأی بدهید؟

راستش خود من به عنوان کسی که در هر دو دوره - بار اول با امید به تغییر و بار دوم با بی‌علاقه‌گی و ناباوری - به خاتمی رأی دادم انتقادهای زیادی به این جریان دارم.

اول- پارتی بازی
جریان اصلاح‌طلب(خاتمی) به محض رسیدن به قدرت تمام دوستان و فک‌وفامیل و مجیز‌گویان خود را بدون در نظر گرفتن اینکه آیا اصلا صلاحیت انجام کاری که به آن‌ها محول شده دارند یا نه، سر کار گذاشت.
خود من که با نماینده مجلس اصلاح طلب و دست راستی هر دو برخورد داشتم. با اینکه از نظر اخلاقی و شخصیتی و مال‌اندوزی نماینده اصلاح‌طلب بهتر به نظر می‌رسید اما نماینده‌ی راست عملا بهتر به حرف آدم گوش می‌کرد و البته ساز راست هشت‌گاه خودش را می نواخت. نمونه‌اش خانم آجرلو و پسرخاله‌اش عباس پالیزدار بسیار محکم تر از نماینده قبلی آقای خلیلی خواهر زاده خاتمی عمل کردند.

2- نسیان
به محض رسیدن به قدرت، تمام شعارهای خود را فراموش می‌کنند و تمام هم و غم خودشان را صرف نگهداری قدرت و مسائل شخصی خود می‌کنند. به مردم بی‌اعتنا هستند.

3- ترس
بسیار بیش از آنچه باید از جناج راست حکومت می‌ترسند. بنابراین منفعل عمل می‌کنند. ما انتظار شجاعت و عمل واقعی داریم.

4- حقوق زنان
با اینکه جناح اصلاح‌طلب داعیه‌ی پذیرش حقوق برابر زنان با مردان را دارد و در بعضی کلاس‌هایشان مواضع کمپین یک میلیون امضا را آموزش می‌دهند اما به نظر می‌آید این تاکتیکی‌ست برای به دست آوردن رأی زنان و روشنفکران بیشنر تا اعتقاد واقعی.
نمونه‌اش اینکه خاتمی حتی یک وزیر زن در دولتش نداشت . انتخاب مشاوران زن هم بیشتر به صورت نمایشی و دوستانه بود تا اعتقاد واقعی(خانم معصومه ابتکار دخترِ دوست خاتمی بود و رشته‌ی دانشگاهی‌اش محیط زیست نبود) نمونه‌ی بارزتر و جدیدترش نوشته‌ی خانم فاطمه راکعی- نماینده اصلاح طلب مجلس ششم- در مطلب "انتظارات زنان از انقلاب" که در پست قبلی وبلاگم گذاشتم...
اگر قرار است باز هم اصلاح‌طلب‌ها بگویند زنان همه ، فارغ از هر عقیده و دینی، باید حجاب را کاملا حفظ کنند وگرنه بازداشت می‌شوند، زن نصف مرد حساب می‌شود، زن نصف مرد ارث می‌برد، زن باید بنشیند خانه‌داری‌اش را بکند آیا می‌توان انتظار داشت زنان به آن‌ها رأی بدهند؟

5- چاپلوسی
مرتب می‌گویند به همه عقاید و مذاهب احترام می‌گذاریم و در محفل‌های شخصی اعتقاد به ولایت فقیه را زیر سوال می‌برند اما در سخن‌رانی‌های علنی مرتب روی واجب‌الوجود بودن ولی فقیه و همینطور اسلامی‌بودن کشور (که همه چیزش باید اسلامی باشد) تکیه می‌کنند.


6- نداشتن نماینده‌ی عقاید مختلف
در حالیکه اکثر کشورهای دموکرات و حتی- به قول این‌ها- رژیم خونخوار و غاصب اسرائیل، چند کرسی در محلس به حزب کارگر و کمونیست‌ و... اختصاص داده‌اند اما از نظر اصلاح‌طلب‌ها هم اصالت وجودی دیگر عقاید کاملا زیر سوال می‌رود و ظاهرا عقیده دارند ما اصلاح‌طلب‌ها باشیم، گور پدر دیگران. به ما ربطی ندارد. ما خر خود را می‌رانیم.

7- شما بگویید... پیشنهاد.... انتقاد... هر چه دوست دارید... رای می‌دهید، نمی‌دهید، با شرط و شروط، بی‌شرط و شروط...
آیا خاتمی می‌تواند به طور واقعی عدالت اجتماعی و اقتصادی برقرار کند. در توانش هست که جلو دزدی بزرگ‌مردان و آقازاده‌ها را بگیرد؟
و هر چه در این باره دلتان خواست بنویسید...

* * * * *
بسمه تعالی

فراخوان
بیایید از انتخابات حرف بزنیم!(مقصر اصلی این پروژه: سمیه خانم توحید لو)




ما یعنی این‌ها، تاحالا اعلام

آق بهمن
بر ساحل سلامت ... سمیه توحیدلو
بلاگ نوشت ... صادق جم
جمهور ... مهدی محسنی
دیده بان ... بهرنگ تاج‌دین
زیتون
سوشیانت ... امیر عباس ریاضی
کافه ناصری ... معصومه ناصری
کمانگیر... آرش آبادپور
ملکوت... داریوش محمدپور
وحید آنلاین
Sad Eye Never Lie... حدیثه حسینی‌پور
به همت داریوش ملکوت... نوشته‌های بلاگرها در مورد خاتمی.... در وبلاگ خاتمی نامه گرد آوری می‌شود...
شما هم اگر دوست دارید در این باره بنویسید و لینکش رو در نظرخواهی بگذارید تا به لینک‌ها اضافه شود...