جمعه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۶

نه هرکه نامزد انتخابات شد دلبری داند

آقا شب انتخاباتی من فال حافظ گرفتم و این اومد! یکی برای ترجمه کنه باید رأی بدیم یا نباید بدیم!
حالا برای انبساط خاطر این دوست عزیزمون فردا شناسنامو می‌ذارم تو کیفم:)) خدا رو چه دیدی شاید خوش‌تیپی موش‌تیپی چشممون رو گرفت:) مثل این آخوند چشم‌قشنگ! حامی یتیمان!



بذارید برای اینکه فکر نکنید فتوشاپه یه عکس دیگه‌شو بذارم حال کنید:



در انتخابات قبلی این حاج‌آقا عکس فقط چشم و ابروهاشو انداخته بود و بالاش نوشته بود چشم‌ها را باید شست... کلی دختر مخترا براش غش کردن، اما رأی نیاورد.
یا این‌یکی! ترو خدا ژستش جالب‌ناک نیست؟



درسته دادستان انقلاب اسلامی و دفاع از حقوق شهروندی با هم جور در نمیان اما این دست زیر چونه‌ش منو کشته:)

ساعت دو بعد از ظهر با چند از دوستام گشنه و تشنه داشتیم از خرید برمی‌گشتیم که یهو دوستم دفتر تبلیغاتی یکی از این خوش‌تیپان روزگار( خوش‌تیپ‌تر از این دو که عکسشونو گذاشتم) رو نشون داد که توش پرنده پر نمی‌زد. روی میز جلوی مبل پر بود از شربت و شیرینی و شکلات و تقویم . روی میز تحریر هم سماور قوری به سر‌ قل‌قلی(غلغل؟) می‌کرد که بیا و ببین. دوستم بدون هماهنگی با ما پرید تو دفتر و برای خودش و ما پیش دستی آورد و برامون شیرینی آورد. داشت چایی می‌ریخت که رئیس دفتر متعجب و خوابالو از اون پشت پا شد و اومد. شروع کردیم به اذیتش. حاج آقا چقدر خوش تیپن. با سادگی و ذوق گفت آره دیگه، گفتیم یه خوش‌تیپ بره مجلس که اگه عکسی ازش تو خارج نشون دادن آبروی ما نره و نگن اینا چقدر زشتن! ما زده بودیم زیر خنده و این آقا فکر میکرد ما شیفته‌ی آقا شدیم. گفتیم آره بابا کار هم نکرد نکرد. آقا گفته قولی ندین که بعدا نتونید انجام بدین. واقعا همین تیپش می‌ارزه به صد تا کار عمرانی و احتماعی و اقتصادی. طرف هم فکر می‌کرد راست می‌گیم و هی پذیرایی می‌کرد.
ملچ مولوچ کنان گفتیم حالا آقا صیغه هم می‌گیرن؟ اولش یه کم تعجب کرد گفت البته ایشون زن دارن اما خوب برای ثوایش گاهی از این کارا می‌کنن.( یه دستی زدیم و دو دستی تحویل گرفتیم) دیگه ریسه رفته بودیم و او هم کیف می‌کرد.
در این حین مرد مسنی که چند تا کیسه‌ نایلون سنگین پر از آجیل دستش بود از پشت شیشه ما رو دید . ایستاد و کیسه‌هاشو با سختی گذاشت زمین و عرق‌ریزان در جیبش شروع کرد به گشتن. بهو انگار به کشفی بزرک نائل اومده باشه دستاشو در آورد. شناسنامه‌اش دستش بود. خوشحال اومد تو ستاد.
- آقا، کجا رو باید انگشت بزنم؟
ما: هرهر هر، کر کر کر...
- پدر جان جمعه روز رأی گیریه نه الان! تازه این ستاد تبلیغاتیه یکی از کاندیداهاست نه ستاد رأی گیری.
پیرمرد دمغ شناسنامه‌شو گذاشت تو جیبش و رفت کیسه‌های آجیلشو برداشت و رفت!

اصلاح طلبای کرجی شکر خدا همه رد صلاحیت شدن. اومدن گشتن و گشتن و کسی رو هم موضعشون پیدا نکردن.
نادر ایزدبین که دیده ممکنه فقط مادرخواهر خودش بهش رأی بدن از فرصت استفاده کرده و گفته بیایین از من حمایت کنید من هم بعدا مشارکتی می‌شم:)
چه انتخابات مسخره‌ای:)

دم شیرین عبادی گرم که گفته وقتی روزنامه‌های اصلاح طلب مثل اعتماد ملی و اعتماد و ... وهمشهری جرأت نکردن آگهی پولی مارو برای تبریک برنده شدن جایزه‌ی اولاف پالمه پروین اردلان چاپ کنن چه‌طوری انتظار دارن بیاییم بهشون رأی بدیم؟

پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۶

قول می‌دهم اگر انتخاب شدم، در طول مدت نمایندگی‌ام هیچ گُهی نخورم!

ملت شریف ایران، به من رأی بدهید!
چون مقام معظم رهبری و همینطور رسانه‌ها دستور اکید دادند که کاندیداها از دادن شعارهایی که عملی نیست پرهیز کنند،‌ و شما هم در مصاحبه‌ها بر این گفته صحه گذاشتید و گفتید که ما از نمایند‌ه‌ها توقع ناممکن نداریم لطفا شعار ندهند. من هم اطاعت امر کرده و شعار نمی‌دهم .
دم رهبر و همه‌ی شما گرم! خدا عوضتان بدهد که کارم را راحت کردید.
من قول می‌دهم اگر انتخاب شدم، در طول مدت نمایندگی‌ام هیچ گُهی نخورم!

شعار نمی‌دهم که نرخ مواد غذایی و اجاره مسکن و پوشاک و دوا درمان و کوفت و زهر مار را ارزان می‌کنم چون روراست بگویم نمی‌توانم. اصلا نمی‌خواهم! به من چه مربوط!
شعار نمی‌دهم که برای حفظ محیط زیست تلاش می‌کنم چون اگر به آن بیشتر از این هم ریده شود ککم هم نمی‌گزد. من خیلی همت کنم به باغچه‌‌های خودم برسم.

برای اوضاع تحصیلی و گرانی دانشگاه آزاد هم شرمنده. کاری از دستم بر نمی‌آید!
حقوق زنان پایمال می‌شود؟ بشود. از این هم بیشتر! زنان لایقشان است. (خدا به سر شاهد است به همین خانم بنده رو بدهی نمی‌گذارد زن دیگری را به صیغه‌ی خود درآورم!)
قوانین تبعیض آمیزند؟ به جهنم! به تخمم هم نیست.
میراث فرهنگی دستی دستی دارد از بین می‌رود. خوب برود! میراث فرهنگی به چه درد انسان می‌‌خورد؟

قول نمی‌دهم برای حوزه‌ی انتخابیه‌ام قدمی بردارم. جاده ندارند که ندارند. آب آشامیدنی؟ خوب آب معدنی بخرند. مدرسه ندارند؟ درس به چه درد بچه‌ها می‌خورد؟ تلویزیون را روشن کنند از صبح تا شب دراز بکشند جلویش. صد بهتر دانشگاه است. آن‌هم مجانی.

اعتیاد بی‌داد می‌کند؟ خوب بکند! بد است در این اوضاع آدم نشئه یا خمار باشد و زیاد غصه نخورد. می‌دانید که غصه آدم را پیر می‌کند.

آزادی سیاسی؟ وای وای... حرفش هم نزنید دشمن می‌شنود و هلهله‌ی شادی سر می‌دهد. مگر شما منافقید یا توده‌ای. من هرگز چنین شعاری نخواهم داد.

قول‌هایی که می‌دهم و عملی هم می‌کنم:
قول شرف می‌دهم که حساب بانکی‌ام را در ایران و سویس پر کرده و تا آخر عمر حالش را ببرم.

کار برای جوانان؟ چشم! می‌توانم قول بدهم برای پسر و دختر جوان خودم و بچه‌های برادرم و باجناقم کار پیدا می‌کنم. چشمم مرتب در چشمشان است.

قول می‌دهم تمام فک وفامیل خودم را در پست‌های حساس بگمارم. بخصوص برادر زن عزیزم که مغازه‌اش را برای تبلیغات کاندیداتوری در اختیارم گذاشته و از جیب خودش شربت و شیرینی به شما ملت می‌دهد. می‌دانم شما هم راضی هستید!

قول می‌دهم یک خانه‌ی ویلایی خیلی بزرگ در شمالی‌ترین نقطه‌ی تهران برای عیالم بخرم. ویلای شمال هم به نام دخمل عزیزم می‌خرم که عاشق دریاست.


وضع ورزش خراب است، قول می‌دهم درکنار استخر و جکوزی و سونای خانه‌ام انواع اقسام وسائل ورزشی را نصب کنم. از پارالل گرفته تا تردمیل و اسکی و خرک و تشک کشتی و... زمین‌های پشتی خانه را هم تصاحب کرده و یک زمین فوتبال مشتی درست می‌کنم. به علاوه زمین تنیس و گلف و...

قول می‌دهم بهترین ماشین را سوار شوم، بهترین مارک کت و شلوار یا عبا را به تن کنم تا آبروی شما در جهان حفظ شود.
قول می‌دهم در صحن مجلس با موبایلم جدیدترین اس‌ام‌اس‌ها را برای دوستان بفرستم.
قول می‌دهم مواظب دوربین مخفی باشم تا کسی مرا در حال خواند نماز وحشت با زنان عریان نبیند و آبروی نظام حفظ شود.
قول می‌دهم اگر یک سوم طبقات را به نام بنده کنید، برای برج 30 طبقه شما سر سه سوت مجوز ساخت بگیرم.
قول می‌دهم برای شما نزول‌خوار و سرمایه‌دار گرامی وام‌های کلان و طولانی مدت جور کنم به شرطی که نصفش را به عنوان هبه به من بدهید.

قرار ما جمعه ۲۴ اسفند پای صندوق‌های رأی
... زیبا رویان لطفا یکی دوساعت زودتر در محل قرار حاضر شوند
می‌دانم کسی را بهتر از من گیر نخواهید آورد پس به بنده رأی می دهید. متشکرم!