چهارشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۴

کاریکاتورهای پردردسر

کاريکاتورهايی که در دانمارک چاپ شد و باعث شد دين اسلام به خطر بيفته! بالای سایتش چه زیتونای صلح‌آمیزی داره:)
(با تشکر از آقای حبیبی نیا بابت فرستادن لينک)

----
اون مطلب پايينمم بخونيد ها... نظرخواهيمم خراب شد باز... ای روزگار کج‌رفتار...

پ.ن.
توضیح بیشتر در وبلاگ حسن‌آقا. (چرا لینک ثابتش نمیاد؟)

- این آقای علی‌تمدن چرا نمیاد بنویسه بر او چه می‌گذره؟ هی هیچی نگفتیم ببینیم خودش بر می‌گرده، برنگشت!‌
با زبون خوش براش ای‌میل زدیم افاقه نکرد.
اینه نتیجه‌ی خوش‌اخلاقی خوانندگان وبلاگ!
----
۴- گزارشی از نمایشگاه بهترین عکس های خبری سوئیس در سال ۲۰۰۵

----


۵- کوچکترین بلاگر فیلتر شده. طفلک هنوز چند ماه بیشتر نداره. اولین دندونش تازه جیک زده! لابد از دندوناش ترسیدن و فیلترش کردن. باید گینس اسمشو ثبت کنه!

سه‌شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۴

طفلکی مرد مظلوم!

1- و چهره‌ی شگفت
آنسوی دریچه به من گفت
حق با کیست که می‌بیند
من مثل حس گمشدگی وحشت‌آورم
اما خدای من
آیا چگونه می‌شود از من ترسید؟
من، من که هیچ‌گاه
جز بادبادکی سبک و ولگرد
بر پشت‌بامهای مه‌آلود آسمان
چیزی نبوده‌ام...
(فروغ فرخزاد)

2- روزنامه‌ی ایران، شنبه 8 بهمن، صفحه‌ی 12. داستان واقعی زندگی یک مرد ستم‌دیده:
سهراب بعد از ازدواج با شهین احساس خوشبختی می‌کرد.( حالا چرا؟ عرض می‌کنم!) سهراب از صبح‌زود تا آخر شب سرکار بود و وقتی برمی‌گشت زنش را نمی‌دید!(عجب خوشبختی‌یی!) چون زنش‌هم سرش به کار خودش بود.(از صبح‌تا شب کار خانه می‌کرد و بعد، از خستگی به خواب می‌رفت.) مرد تمام دلخوشی‌اش زن و زندگی‌اش بود و زن هم از اینکه شوهری زحمتکش دارد خوشحال بود.
( خوب تا اینجای داستان مثلا اوج لذت این زندگی زناشویی را می‌بینیم و قرار است طی ماجراهای جنایی٬ این زوج به حضیض ذلت برسند!)
چند سال به همین منوال می‌گذرد تا اینکه روزی زن پیش شوهرش گله می‌کند: سهراب جان من در خانه حوصله‌ام سر می‌رود!(چه عجب!)
شوهر می‌رود با همکارانش مشورت می‌کند(حتما هم همکاران مردش). یکی‌شان می گوید: زن من اسمش را در کلاس ورزش نوشته و با روزی 2 ساعت ورزش سرش گرم شده. تو هم این کار را بکن.
مرد همین کار را می‌کند. زن به کلاس ورزش می‌رود.
بدبختی از وقتی آغاز می شود که زن با رفتن به این کلاس‌ها روز به روز احساس نشاط و شادابی بیشتری می‌کند.(وای... چه جسارتا).
زن به همین بسنده نمی‌کند و کم‌کم دوستانی از کلاس ورزش برمی‌گزیند.( چه پر رو!)
زن وقاحت را به آنجا می رساند که گاهی به منزل دوستانش هم می رود.( ای بی‌شرم)
اختلاف میان شهین و سهراب در می‌گیرد. مرد از زن می‌خواهد مثل سابق خانه بماند و به کار خانه بپردازد. زن به او می‌گوید او دیگر برده و کلفت او نیست.
سهراب با لوطی‌گری چند روز دندان روی جگر می‌گذارد و با او حرف نمی‌زند شاید متوجه زشتی کارش بشود. اما زن خیره‌سر متوجه نمی‌شود و باز به کلاس ورزش می‌رود.( کلاس ورزش معمولا هفته‌ای سه‌روز و هر با یک ساعت است. با رفت و آمد ممکن‌است دوساعت بشود. یعنی هفته‌ای شش ساعت)
سهراب با او درگیر می شود( بخوان کتک‌های مفصلی به او می‌زند. آخر می‌گویند زن و الاغ هر دو با ترکه آدم می‌شوند). ولی مرغ شهین خانم یک‌پا بیشتر ندارد.
بالاخره شهین از دست کتک‌های شوهر مهربانش به خانه‌ی پدرش پناهنده می‌شود.( بی‌خود نمی‌گن کلاس ورزش زن را جلف می‌کند) شوهر بدبخت که دستش از کتک زدن زن درد می‌کند به دادگاه شکایت می‌کند و می‌گوید زنش تمکین نمی‌کند. قاضی حکم به تمکین می‌کند.
مرد پیروز‌مندانه با حکم به خانه‌ی پدر‌زن می‌رود.( به جان شما این کلمه‌ی پیروزمندانه در متن است). پدرزن می‌گوید شهین به خانه‌ مشترکتان رفته. مرد پرواز می‌کند و با گل و شیرینی می‌رود خانه. (بیچاره فکر می‌کند حکم تمکین، زن را آدم می‌کند) اما زن هنوز کلاس ورزش می‌خواهد(ای‌بابا. پینوکیو در آخر داستان آدم شد و تو نشدی؟). دوباره دعوا و عصبانیت مرد و نوازش با مشت و لگد. شهین خانم لوس ننر دوباره قهر می‌کند می‌رود خانه‌ی پدرش.
مرد با مظلومیت:
- آقای قاضی چکار کنم؟(چلچاره!) یک هفته‌ای آمد و زندگی کرد ولی دوباره رفت. نمی‌دانم مشکلش چیست(واقعا؟). هیچ حرفی نمی‌زند( حتی زیر کتک آخ هم نمی‌گوید)و هیچ دلیلی برای ترک خانه ندارد.
توضیح روزنامه‌نگار:
مرد مانده بود که قانون چه حمایتی از او می کند. آیا می‌تواند دوباره حکم عدم تمکین بگیرد؟
حالا معاون رئیس کل دادگستری استان تهران که معاون دادگاه خانواده هم هست جریان را بررسی می‌کند. او خودش زن است. زنی با چادر و مقنعه.
- در شرع مقدس اسلام تکالیف و مسئولیت زوجین در مقابل یکدیگر مشخص است. یعنی مرد مکلف است که معیشت خانواده را تأمین کند و زن مکلف است هر جا همسرش تعیین می‌کند زندگی کند و اگر زنی از ادای وظایف زوجیت امتناع کند و تمکین نکند " ناشزه" محسوب می‌شود. مرد می تواند نفقه ندهد و...
تا وقتی معاون دادگاه‌های خانواده کشور ما امثال خانم مهین‌دخت داوودی باشند اوضاع زنان بر همین منوال است...


۳- همشهری جوان. شماره‌ی 34. شهریور 84.
محمد‌حسین جعفریان مطلبی درباره‌ی خاطراتش با احمدشاه مسعود نوشته:
- "مهم‌ترین هدیه‌ی من برای احمدشاه مسعود دوشماره از مجله‌ی مهر بود. شماره‌هایی که خودم در آن‌ها خاطراتی که از این فرمانده‌ی اسطوره‌ای افغان نوشته‌بودم.
هنگام تقدیم این دوشماره مردد بودم. بیشتر برای اینکه مبادا احمدشاه مسعود پس از تماشا و مطالعه‌ی خاطره‌ی مربوط به خودش دیگر صفحات مجله را هم تورق کند. و احیانا بخواند.
درست قبل از مطالب من، دوصفحه، کیپ تا کیپ، پر شده بود از مزخرفات سید ابراهیم نبوی جوک‌های رنگارنگ و حکایات مسخره‌ی سرکاری..."
( من کاری به نوشته‌های نبوی ندارم. اما آقای جعفریان خوشت میاد آقای نبوی هم جایی بنویسه که " می‌خواستم مجله را به مثلا... هادی خرسندی هدیه بدم می‌ترسیدم خزعبلات محمد‌حسین جعفریان هم ببیند." ؟)
آخر از کی نوشته‌های یک شخص را به حساب شخص دیگر گذاشته‌اند که این بار دوم باشد؟ تازه حوزه‌ی نوشتاری شما با یک طنزنویس مسلمه که فرق می‌کنه.
(حالا بقیه‌ش رو بخونید) تا اینجای نوشته می‌شود حس کرد که مثلا جعفریان آن‌موقع این احساس را داشته و حالا فهمیده که اشتباه کرده. اما نه. در ادامه می نویسد:
- " دورتا دور مجلس ژنرال‌ها و فرماندهان زیر دست مسعود سبیل به سبیل نشسته بودند جز خود او نسخه‌ی دیگری از مجله نیز دست یکی از مشاورانش به نام ملاقربان بود. او آدم باسواد و چیزفهمی بود(خدا رو شکر) آرام آرام داشت مجله را ورق می‌زد. امیدوار بودم اگر مشکلی پیش بیاید( مثلا زبانم لال مقاله‌ی نبوی را بخواند و بخواهد گردنم را بزند) برای ملاقربان توضیح بژبدهم که: این یک نشریه‌ی ویزژه و یک نوع روزنامه‌نگاری مخصوص عده‌ ای از جوانان ایران است..."
" برخلاف تصور من احمدشاه مسعود هشیارتر از آن بود که وقتش را صرف این خزعبلات کند(خاک بر سرم. تو تصور می‌کردی احمدشاه مسعود هشیار نیست...وای وای) چند سطری از مطلب اصلی( به مطلب خودش می‌گوید اصلی!) را خواند. بعد مجله را بست و...
روی جلد یکی از مجله‌هایی که به احمدشاه مسعود تقدیم کردم تصویر مردی بود که در قهوه‌خانه مشغول قلیان کشیدن بود. مرده‌شور این میرفتاح را ببرد با این سلیقه‌اش در انتخاب روی جلد..."
سرتاسر نوشته‌ی آقای جعفریان پر بود از کلمات چاپلوسانه و خود بزرگ‌بینی.
آقای جان‌نثار عزیز اگر این مجله و نویسندگانش آنقدر از شما کوچکترند که دیدن مقاله و عکس‌هایشان باعث آبروریزی‌تان است -تعجب می‌کنم- چرا در آن می‌نویسید؟
آخر نوشته با افتخار توضیح می‌دهد که روزی در سرما و باران رفته پنچری ماشینش را بگیرد و کارگر افغانی که سردش بود امتناع می‌‌کند. او هم عکس خودش و احمد‌شاه مسعود را در‌می‌آورد نشان می‌دهد. کارگر افغانی پنچری ماشینش را بدون گرفتن حق‌ الزحمه‌ای می‌گیرد.
بیچاره احمدشاه مسعود...

4- بدترین قسمت‌های شب‌های برره قسمت‌هایِ زوری اون بید!
یعنی قسمت‌هایی که به سفارش آقای ضرغامی نوشته شده!
چند شب پیش مثلا خواسته بود ماجرای اسرائیل و فلسطین رو نشون بده.
مردی به نام مهندس"موشه" به برره میاد و زمین‌های روستایی‌های ساده‌دل رو یکی یکی می‌خره. این قسمتش خیلی مسخره و بی‌مزه و بی‌سر وته بود. در جایی مردم اسم " موشه" را مسخره می‌کنن. می‌گن آقا موشه و گربه‌هه و تام و جری و... همه می‌دونن که موشه یعنی موسی( پیغمبر یهودی‌ها) مثلا موشه‌کاساب همون موسی‌قصاب یزدی خودمونه. خوب حالا اگه کسی اسم پیغمبر مسلمون‌ها رو مسخره کنه برخورد امثال ضرغامی‌ها باهاشون چه‌جوریه؟کفن می‌پوشن و می‌ریزن تو خیابونا:)

5- برای دوستی دنبال کتاب "بودیسم" نوشته‌ی راهول می‌گشتم که پیداش کردم. قبل از رسوندن به دستش چند صفحه‌ایش رو خوندم. کنجکاو بودم بدونم چرا یه عده این‌قدر به آیین بودا علاقه‌مند شدن. بعضی تعالیمشون برام جالب بود.
یکی از فرمان‌های امپراتور بزرگ بودایی که در قرن سوم پیش از میلاد زندگی می کرده از روی سنگ‌نوشته‌ای که هنوز هم خواناست، در صفحه‌ی 18 کتاب نوشته شده:

" نباید تنها مذهب خود را محترم داشت و مذاهب دیگران را محکوم کرد. بلکه باید آنها را نیز محترم داشت.( برعکس دین‌های دیگه که می‌گن دین ما بهترینه.) انسان با این طرز رفتار به عظمت مذهب خود یاری می‌دهد و به مذاهب دیگران خدمت می‌کند. با رفتاری خلاف این، انسان گور مذهب خود را می‌کند و به مذاهب دیگران بدی می‌کند. کسی که به مذهب خود احترام می‌گذارد و مذاهب دیگران را رد می‌کند آنرا ظاهرا من‌باب تقدیس مذهب خود انجام می‌دهد در حالی‌که فکر می‌کند من مذهب خود را تجلیل می‌کنم. ولی برعکس با چنین رفتاری به شدت به آن آسیب می‌رساند. پسندیده است که همه به طرز فکر مذاهب دیگر گوش فرا دهند و بخواهند که گوش فرادهند."
نویسنده یعنی راهول اضافه کرده:
" این روح تفاهم عالی امروز نه تنها باید در مورد طرز تفکرهای مذهبی رعایت شود بلکه باید آن‌را در مورد طرز تفکرهای ملی،‌ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیز به‌کار بندند.
این تساهل و مدارا از آغاز یکی از گرامی‌ترین ایدآل‌های فرهنگ و مدنیت بودایی بوده است. به این جهت حتی به یک مورد کشتار مذهبی و به یک قطره خون که به خاطر ضدیت اشخاص با آیین بودا یا به خاطر تبلیغ آن در جریان یکی تاریخ طولانی دوهزار و پانصد ساله ریخته شده باشد برنمی‌خوریم."


---------------

پ.ن.
۶- اعلام اعتصاب برای روز چهاردهم بهمن...
بنا به آخرین ییانیه ای که توسط خانواده هاى زندانيان و اعضاى و فعالين شركت واحد اتوبوس رانى تهران و حومه صادر شده است از تمامی کارگران و کارکنان شرکت واحد اتوبوس رانی خواسته شده است که در روز جمعه 14 بهمن ماه در سر کار های خود حاضر نشوند.

۷- دنتیست برای آزادی گنجی روزشمار ساخته.

دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۴

اعتصاب راننده‌های شرکت واحد و سرکوب آن‌ها

1- جنایت در خیابان‌ها
هر روز در روزنامه‌ها گزارش‌هایش را می‌خوانم
عدالت مورد نیاز است و عدالت خواست‌هایی دارد
ولی فقط گاه‌گاهی، بله اینجا خیلی دیر
احساس می‌کنم گویی اینجا زاده نشده‌ام
درست احساسی چون بوگی پیلگریم...
( از ترانه‌های التون جان. از کتاب شمعی در باد. ترجمه‌ی م. آزاد)

2- اعتصاب و تجمع راننده‌های زحمتکش شرکت واحد شدیدا سرکوب شد. بنا بر گزارشی 650 نفر راننده و دانشجو و حتی زن و بچه‌های راننده‌ها دستگیر شدند.( خبر دیگر حاکی از 400 زندانی‌ست).
پ.ن. حمید پوریان در نظرخواهی قبلی تعداد دستگیر‌شده‌ها رو هزار نفر نوشته.

مأمورین تعداد زیادی راننده‌ی مکتبی اجیر کرده بودند که جای اعتصابیون رو بگیرند و آب از آب تکان نخورد. روز اعتصاب من در تهران بودم. صف‌های طویل مردم کنار خیابان‌ها که برای رفتن به سر کار منتظر تاکسی بودند به چشم می‌خورد.
این‌طور که شنیدم بعضی از فعالین سندیکا که از دست مأمورین قسر(؟) در رفته‌اند درپارک‌های سرگردانند(در این سرمای شدید زمستانی) چون می‌دانند منزل خود و دوستان و آشنایان تحت نظر است و به محض نزدیک شدن به محل دستگیر می‌شوند.
سندیکای اتوبوس‌رانی از فعالترین سندیکاها بعد از انقلاب است و دیگر از حالت صنفی خارج شده و مواضع سیاسی اتخاذ کرده است.
احمدی‌نژاد هم برای مقابله با مواضع قالیباف بدجور دارد قاطی می‌کند و نقش سرکوبگررا ایفا می‌کند.
اخبار اعتصاب و دستگیری‌ها را در سایت اتوبوس دنبال کنید.

پ.ن.
در این چند روز بعضی از دوستان با حالت عصبانی به من تذکر دادن که چرا فلان مطلب رو می‌نویسی و از اعتصاب رانندگان شرکت چیزی ننوشتی! از این طرز برخورد واقعا خسته شدم!
مجبورم توضیح بدم که شاید سال پیش من اولین نفری بودم که راجع به اعتصاب اون‌ها نوشتم و اعلامیه‌ای که اسامی 17 نفر از دستگیر شدگانشون رو نوشته بود تو وبلاگم گذاشتم. اون‌موقع هنوز نوشتن راجع به رانندگان شرکت واحد "مُد" نشده بود و کسی این اعلامیه را جدی نگرفت و محلم نگذاشت. تازه حدود شش هفت ماه بعد این قضیه‌ جزء افتخارات وبلاگ‌ها در اومد که راجع بهش بنویسن. دقیقا مثل جریان اکبر گنجی که وقتی من در موردش می‌نوشتم مورد لعن و نفرین قرار می‌گرفتم که این‌آقا پاسدار و سرکوبگر و جزب‌اللهی بوده و از تو بعیده راجع بهش بنویسی! بعد که جریان گنجی هم " مُد"‌ شد، همون‌ها بهم ایراد می گرفتند که چرا از گنجی کم می‌‌نویسم(!!) در مورد آرش سیگارچی هم همین اتفاق افتاد!(که اصلا باورم نشد بعد از این همه افشاگری جمهوری اسلامی روش بشه بازم بندازتش زندان)... راجع به مجتبی سمیعی‌نژاد هم همین‌طور.
من وقتی می‌بینم جریانی رو شده و همه جدی‌‌ش گرفتن دیگه دلیلی نمی‌بینم بی‌خودی برای مطرح شدن اسمم(تازه اسم مجازی‌ام) خودمو جلو بندازم.
تازه مگه من چقدر اطلاعات راجع این نوع جریان‌ها دارم! چقدر آنلاینم که به اخبار هر ساعت احاطه داشته باشم؟!
وقتی در مورد مبارزات کارکنان شرکت واحد وبلاگی درست می‌شه دیگه وظیفه‌ی من اینه که همه رو به اونجا ارجاع بدم!چه لزومی داره خودم بیام اونا رو عینا کپی کنم.
این کارا رو واگذار می‌کنم به موج سواران و کسایی که هر شب کنتورشونو چک می‌کنن و یواشکی شماره‌شونو بالا می‌برن و دم‌به‌دقیقه آپ‌دیت می‌کنن که تو بلاگ‌رولینگ اسمشون بیاد بالا.
- یه چیزی هم بگم. مردم تو کوچه‌بازار خیلی بیشتر از اینجا احتیاج به افشاگری دارن. توی این مدت شاید در بیشتر از بیست‌ سی تجمع دوستانه( مهمونی و کلاس و...) راجع به اعتصاب راننده‌ها و دستگیری‌ها و دوباره‌به زندان رفتن آرش سیگارچی گفتم ولی متاسفانه 90 درصد مردم از جریانات خبر ندارن. من که بیشتر فعالیتم رو در زندگی حقیقی متمرکز کردم.
ترو خدا نیاییم نوشتن از این جریانات رو وسیله‌ای برای تفاخر و پز قرار بدیم!
بعدش...
- بهتره این فشارها رو روی روزنامه‌نگارهای وبلاگ‌دار بیارید که به جای تیکه کردن تعارف و نون قرض‌دادن به همدیگه این جریان‌ها رو در روزنامه بنویسن. این‌جوری اخبار به سرعت بین مردم پخش می‌شه( به رادیو تلویزیون که امیدی نیست)

3- دیگه تو مود نوشتن نیستم خوشبختانه:) مگه اعصاب واسه آدم می‌ذارن!

اما نه... لینک‌هایی که در مورد اعتصاب راننده‌ها به دستم رسیده بگذارم بعد برم.



*- تحصن کارکنان شرکت واحد در مقابل وزارت کار.

**- بيش از 30 نفر از بازداشت شدگان ديروز که در زندانند، به شدت زخمی شده اند .

***- بیانیه حزب کمونیست کارگری ایران درمورد اعتصاب کارگران واحد و سرکوب اعتصاب. در سایت روزنه.

****- بیانیه‌ی جمعي از دانشجويان دانشگاه هاي تهران در مورد کارگران شرکت واحد اتوبوسراني تهران و حومه. ایران تریبون.

*****- گزارش اختصاصی آشوب از اعتصاب رانندگان و کارگران شرکت واحد.

******- نامه کنگره کار کانادا به احمدی نژاد در اعتراض به حبس اسانلو .

*******- کارگران...

********- سندیکای اتوبوس‌رانی ...