1- نمیخواهم کسی در آغوشم کشد
هیچ دارویی نمیخواهم که مرا آرام کند.
آن نوشتهی روی دیوار را دیدهام
فکر نمیکنم اصلا چیز دیگری بخواهم
نه! اصلا به چیز دیگری نیاز ندارم
همهاش، آجرهایی بود در دیوار
همهتان سرتاپا آجرهای دیگری بودید در دیوار...
( از ترانههای پینکفلوید)
2- شاید امسال این بیستمین بار باشه که این حرفارو از خانمی که در زندگی مشترکش به بنبست رسیده دارم میشنونم.
ـ "ماجرا از اونجا شروع شد که دکتر رحمم رو درآورد!"
این خانم 55 ساله هم دقیقا همین جمله رو گفت.
ـ شوهرم نه که بگم خیلی خوب بود. نه! اما هر چی بود باهم میساختیم. ولی وقتی ده سال پیش افتادم رو خونریزی و دکتر گفت رحمم فیبروم داره و باید درش بیارم، اخلاق شوهرم هم عوض شد.
ـ روزای بستری شدن در بیمارستان کمکی نمیکرد؟
ـ چرا. اما رفته بود تو فکر. انگار که فاجعهای اتفاق افتاده باشه. با ترحم بهم نگاه میکرد... تا اینکه... تا اینکه...
مثل بیشتر خانوما تا رسید به اینجا، گریهش گرفت.
گریهش که تموم شد ادامه داد:
ـ بعد از اینکه دورهی نقاهتم تموم شد. شبا غر میزد. میگفت دیگه ازم لذت نمیبره.
ـ واقعا اینطور بود؟
ـ من نمیدونم، من که مرد نیستم. لابد راست میگفت! من که دیگه رحم نداشتم!
یکماه نشد که رفت یه زن دیگه رو صیغه کرد و آورد نشوند بالا سرم(طبقهی بالا).
منو طلاق نداد اما دیگه نمیتونم این زندگی رو تحمل کنم. هر چی میخره یهراست میبره بالا. بچههام همه افسردگی گرفتن. از اون ور هم تازگیها با یه دختر بیستوپنجشش ساله سرکارش ریخته رو هم.
اشکاشو با دستمال پاک کرد...
ـ اول بگم که به هیچوجه اعتقاد ندارم زنی که عمل رحم میکنه در زندگی جنسیش مشکلی به وجود میاد و اینا همه بهانهست. شما نباید این حرفشو بدون تحقیق قبول میکردید.
بعدش میخواستم یه سوال ازتون کنم. اگه شما جای اون بودید چیکار میکردید؟ و آیا تا بهحال برای ایشون مشکلی از نظر جنسی پیش نیومده بود؟
کمی فکر میکند:
ـ چرا!! چرا نبوده!؟ اتفاقا بوده! چهار سال قبل از عمل رحمم، شوهرم پروستات بدخیم گرفت. پیش هفتهشت تا دکتر بردیمش. و پیش بهترینش عملش کردیم. مدتها، چه قبل از عمل و چه بعد از عمل رابطهی جنسی نداشتیم. یعنی اون نمیتونست(یعنی بهوتافسرده). بارها قسمم داد اگر دیگه نتونست، طلاق نگیرم و بهش خیانت نکنم. من گفتم این چه حرفیه؟ تنها مرد زندگیم تویی حتی اگه کاری ازت برنیاد. شاید بگم بیشتر از دوسال هیچکاری باهام نداشت. بیشتر! دوسالو نه ماه نزدیک سهسال... خودش خیلی ترسیده بود که دیگه خوب نشه.
- تو هیچوقت با ترحم نگاهش کردی؟
ـ اصلا... سعی میکردم بهش روحیه بدم. میگفتم تموم زندگی که این نیست.
فکر نمیکردم اینقدر ضعیف باشه. شده بود مثل یه بچه... اما الان.... واسهخودش شده یه گرگ...(فحشها رو سانسور کردم)
من نمیدونم این چه بهانهایه که تازگیها آقایون ایرانی باب کردن.
من با یه خانم دکتر زنان صحبت کردم. میگفت برداشتن رحم هیچ لطمهای به لذت جنسی نمیزنه. ترشحات از تخمدانها میان و اگر زنی حتی یکششم یه تخمدان هم داشته باشه تموم هورمونهای لازمه تأمین میشه.
حالا اگه به عللی دکتری مجبور به برداشتن هر دو تخمدان هم بشه باز با دارو این هورمونها به بدن میرسه.
3- حالا نیست تموم بزرگان مملکتمون خیلی با وسواس انتخاب شدن!
نیست خیلی شایستهن!
نیست که واقعا مردم دوستشون دارن!
نیست که تحصیلکردهی رشتهای هستن که رو مسندش تکیه زدن!
نیست خیلی کارکشته وبا تجربهن!
نیست که خیلی چیزای دیگه...
برای همینه که رو انتخاب شهردار تهران اینهمه وقت میگذارن!
بابا شهردار انتخاب کردن برای این مجموعهی حکومتی که دیگه فکر کردن و وسواس به خرج دادن نمیخواد.
سخت نگیرید! برید میدون انقلاب، دست اولین ریشویی رو که میبینید هاج و واج وایساده بگیرید بیارید شهردارش کنید. قول میدم بهتر از قبلیا کار میکنه.
4- Nedstat basic becomes Webstats4U
چرا اینجوری شده؟ من قبلیو بیشتر دوست داشتم.
۵- مزدک در دفاع از سوسیالیسم: ما یک بجث جدید در مورد سوسیالیسم راه انداختهایم. خوشحال میشویم شما هم شرکت کنید.
۶- اگه گفتید زیستن کجا بوده تازگیها؟:) حیف که گفته نگم:)... خوب نمیگم ... اما... شاید بعد از خوندن آخرین پستش بفهمید:)
نظرها، انتقادات، پیشنهادات شمارا خریداریم:)
پنجشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۴
چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۴
دلم غش رفت:)
۱- غلط نکنم این دکیِ خوشتیپ ما یه زمانی مانکن برنامهی Fashion بوده:) به قدمهای کوچک٬حسابشده و سکسیش و همینطور لبخند ملیحش توجه بفرمایید:
دل من که غش رفت!
۲- سفرنامهی شماره ۸ ولگرد عزیز.
ولگرد این شماره سفرنامهشو به پارسا کوچولوی خوابگرداللهی و خاله زیتون مهربانش:) تقدیم کرده!
دلتون بسوزه جمیعا :P
شما هم دلتون غش رفت برای دکی؟
دل من که غش رفت!
۲- سفرنامهی شماره ۸ ولگرد عزیز.
ولگرد این شماره سفرنامهشو به پارسا کوچولوی خوابگرداللهی و خاله زیتون مهربانش:) تقدیم کرده!
دلتون بسوزه جمیعا :P
شما هم دلتون غش رفت برای دکی؟
سهشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۴
هذیانات مریضی و تنیجهی ترور سهقاضیون
۱- دکتر دکتر!
من تو رختِخوابم
با دردسر
و حالم از بد، بدتر
نون از گلوم پایین نمیره
خورد و خوراک ندارم
اشتهام پاک کور شد
اوضاعم ناجور شد
...
راستی ابلهها
گت و گنده که شدند، رفتنیاند
قاشق چرب و چیلی
دلت میره قیلیویلی
غش میکنی و میمیری
موسیقی انگار درد را تسکین میده
انگاری مغز رو پرورش میده
دکتر، لطفا به زنت بگو که
من زندهم، گلها تر و تازه و شادابن
حالیته... حالیته... حالیته؟...
(از ترانههای پینکفلوید)
(ترجمهی: م.آزاد و فرخ تمیمی)
2- چه حالی داشتم این چندروز... تو زمستون هم اینجوری سرما نخورده بودم. نصیبتون نشه! چهار پنج روز تب و لرز و تندرد و سردرد و ... خلاصه چهارچنگولی افتادهبودم گوشهی خونه. فکر کنید اول دوسهروز مریضداری کنید و بعد خودتون ازش بگیرید. اونم از یه بوس کوچولو و فسقلی! منو بگو دلم سوخت خواستم پرستاریمو به نحو احسن انجام بدم. کی گفته مریض به بوس احتیاج داره؟ عمرا نکنید از این کارا!
3- به عنوان یه تجربه بهتون بگم که پرستاری یه خانم از یه آقا با پرستاری یه آقا از یه خانم زمین تا آسمون توفیر داره!
آقا هنوز چیزی رو نخواسته براش فراهمه. از چایی و آبمیوه و غذا بگیر تا فرص و دوا و حتی کی براش تلویزیون روشن کنی و بالش و پتوشو بیاری جلوی تلویزیون روی مبل پهن کنی، کی صداشو کم کنی بخوابه و برو تا آخرش..
اما وقتی یه آقا پرستارته باید هر چیو که میخوای باید بهش بگی تا بیاره یا انجام بده.
حالا گیرم من از هر صد درخواست 99 تاشو خوراکی خواستم:) چه عیبی داره. مگه همه یهجور مریض میشن. بعضیا اشتهاشون قطع میشه،مث اون و بعضیا هی گشنه و تشنهشون میشه مث من:) بعضیها مث اون وقتی مریضن تخت میخوابن و بعضیها مث من خواب ندارن و دوست دارن ناله کنن و یکی هی نازشونو بکشه...
یه روزم به دست خودم فرستادمش مسابقهای که دوست داشت بره توش شرکت کنه و در واقع آمادگی داشت رتبه بیاره. وقتی رفت، یه ساعت بعدش درجهی تبم به شدت رفت بالا و با هذیون کلی به خودم فحش دادم. گفتم اگه اون به من تعارف میکرد برم نمیرفتم. ولی خوب باید قبول کنم ما باهم فرق داریم. اون همهی تعارفها رو جدی میگیره چون خودش اهل تعارف نیست.
وقتی برگشت با خوشحالی گفت مشترکا با یکی دیگه اول شده. من از لجم یه ماچ گندهی آبدار میکروبیش کردم. ولی یادم نبود که خودش این مریضیو بهم منتقل کرده و تلاشم بیثمر موند...
(از نوشتهم معلومه هنوز مریضم؟:)) اگه حدس زدید که موقع نوشتن مطلب قبلیم هم تب داشتم٬ حدستون کاملا درسته!)
4- سومین قاضی ترور شد.
ایندفعه قاضی"آقازاده" رئیس بخش قضایی شهرستان ملارد(جنوب کرج) از ناحیهی صورت با گلوله بدجور مجروح شده.
اولی قاضی مقدس بود که با گلوله کشته شد و دومی رئیس بخش قضایی
نسیمشهر بود که روش اسید پاشیدن. و اینم سومیش بود...
جالبه هیچکدوم از ضاربین هم شناسایی نشدن.
البته هیچ شکی نیست که رؤسای بخش قضایی تو این مملکت کارنامهی درخشانی ندارن و حکومت بیخود داره تلاش میک بگه آره اینا از بس بر علیه باندها و قاچاقچیان و زمینخواران حکم دادن این بلا سرشون اومده.لابد میخواد اینا رو با قاضیهایی که در ایتالیا با باندهای مافیایی درمیافتن و کشته میشن مقایسه کنه.
مسلما اینها با حکمایی که صادر کردن کلی باعث ناراحتی مردمی که حق باهاشون بوده شدن.
ولی ببینیم این ترورها در نهایت به نفع چهکسایی میشه؟
کلا باید از خودمون بپرسیم آیا تابهحال ترور کردنِ آدمبدها جریانی رو به نفع آدمخوبا برگردونده؟
تا اینجایی که من دیدم نه!
اینبار هم با خوندن این تیتر روزنامه متوجه میشیم که این جریان به نفع چهکسایی شده:
" از صبحِ امروز قضات دادسراها به سلاح گرم مسلح میشوند و در صورت احساس خطر حق تیر به آنان داده شده است."
اگر اینو بدونیم که تا عید سال 84 این قانون برقرار بوده و همیشه قضات محترم مسلح بودن و کلی هم از این حقوقشون(!) استفادههای بهینه کردن تا آخرش که یه قاضی بیخود و بیجهت حوونی رو در تنکابن کشت به خاطر اعتراض مردم مجبور شدن اسلحههای قضات رو جمع کنن.
اما دوباره از امروز صبح تو جیب عبای همهی قضات یه اسلحهی پُر وجود داره.
پیدا کنید سودبرندگان از این جریانات و عامرین این ترورها رو...
5- خوب حالا آنلاین شم ببینم دنیا دست کیه...
6- تا وصل میشم اینم بگم تا نمردم!
داشتم کتاب "101 American English Idioms"رو میخوندم.
این جمله رو دیدم."Frankly, I smell a rat "
یعنی:"I'm convinced that something is definitely wrong here"
مدتیه تو وبلاگستان من این احساس رو دارم!:(
7- د ِ وصل شو تا حرفای دیگه از دهنم نپریده... بَهَه... همهش بوق اشغال!...
8-....
9- خیلی وقته که 9 ایمیل نوشتهم در جواب به عزیزانم آذر جان، آقای معروفی، علاء محسنی، پنلاگ، - چیه؟ اینم عزیزه دیگه:)- ٬ نسیم٬ نادر مذکا٬ احسان امینی٬ ولگرد٬ محسنآقا و...
ولی هر چی میفرستم هی برگشت میخوره:( اصلا هیچ ایمیلی از طرف من برای کسی نمیره...
اینم توطئهای جدید از طرف دشمنان اسلام زیتونی:)
--------------------------
پ.ن.
۱۰- این جمله از کدام حضرت است؟
زن همه اش بدی است و بدتر چیز او اینکه از او چاره نیست...
یاد این شعر ویگن افتادم. خونهای بیبلا هرگز نباشه ای خدا:)
۱۱- بمیرم! جواد فالیزوانیان( که با اشتباه پالیزبانیان میگفتیم) موتورسوار شجاع شیرازی، برای خودش سایت هم درست کرده بوده تا افتخاراتشو در اون ثبت کنه.
دیشب نصف شب کانال ۶ فیلمی از جریان پرشش پخش کرد که معلومه تموم تقصیر به گردن مسئولین فدراسیون بوده و بیتوجهی حکومت به زندگی انسانها.
گزارشگر قبل از مسابقه با هر که مصاحبه میکرد میگفت: تروخدا نذارید بپره! تجهیزات کمه، بین اتوبوسها فاصلهست، موتورش باید دستکاری میشده. فنرهاش مناسب نیست، وضعیت روحی جواد به خاطر ۴ ساعت تاخیر چیدن اتوبوسها افتضاحه و سکوی پرش و فرود هر دو مناسب نیستن...پیرمردها، استخونخوردکردهها همه میگفتند نباید بپره. ولی نائب رئیس فدراسیون با بیخیالی گفت بپره.
وقتی پرید و درست بین دو اتوبوسی افتاد که بینشون چند متر فاصله بود، ملت هوار میکشیدن، گریه میکردن و داد میزدن: مگر ما نگفتیم!
نائب رئیس کتش رو روی دستش انداخت و فرار کرد....
جالب اینجاست که شرکت واحد اجارهی این اتوبوسها رو میخواد از خانوادهی داغدار جواد بگیره!
نظرات
من تو رختِخوابم
با دردسر
و حالم از بد، بدتر
نون از گلوم پایین نمیره
خورد و خوراک ندارم
اشتهام پاک کور شد
اوضاعم ناجور شد
...
راستی ابلهها
گت و گنده که شدند، رفتنیاند
قاشق چرب و چیلی
دلت میره قیلیویلی
غش میکنی و میمیری
موسیقی انگار درد را تسکین میده
انگاری مغز رو پرورش میده
دکتر، لطفا به زنت بگو که
من زندهم، گلها تر و تازه و شادابن
حالیته... حالیته... حالیته؟...
(از ترانههای پینکفلوید)
(ترجمهی: م.آزاد و فرخ تمیمی)
2- چه حالی داشتم این چندروز... تو زمستون هم اینجوری سرما نخورده بودم. نصیبتون نشه! چهار پنج روز تب و لرز و تندرد و سردرد و ... خلاصه چهارچنگولی افتادهبودم گوشهی خونه. فکر کنید اول دوسهروز مریضداری کنید و بعد خودتون ازش بگیرید. اونم از یه بوس کوچولو و فسقلی! منو بگو دلم سوخت خواستم پرستاریمو به نحو احسن انجام بدم. کی گفته مریض به بوس احتیاج داره؟ عمرا نکنید از این کارا!
3- به عنوان یه تجربه بهتون بگم که پرستاری یه خانم از یه آقا با پرستاری یه آقا از یه خانم زمین تا آسمون توفیر داره!
آقا هنوز چیزی رو نخواسته براش فراهمه. از چایی و آبمیوه و غذا بگیر تا فرص و دوا و حتی کی براش تلویزیون روشن کنی و بالش و پتوشو بیاری جلوی تلویزیون روی مبل پهن کنی، کی صداشو کم کنی بخوابه و برو تا آخرش..
اما وقتی یه آقا پرستارته باید هر چیو که میخوای باید بهش بگی تا بیاره یا انجام بده.
حالا گیرم من از هر صد درخواست 99 تاشو خوراکی خواستم:) چه عیبی داره. مگه همه یهجور مریض میشن. بعضیا اشتهاشون قطع میشه،مث اون و بعضیا هی گشنه و تشنهشون میشه مث من:) بعضیها مث اون وقتی مریضن تخت میخوابن و بعضیها مث من خواب ندارن و دوست دارن ناله کنن و یکی هی نازشونو بکشه...
یه روزم به دست خودم فرستادمش مسابقهای که دوست داشت بره توش شرکت کنه و در واقع آمادگی داشت رتبه بیاره. وقتی رفت، یه ساعت بعدش درجهی تبم به شدت رفت بالا و با هذیون کلی به خودم فحش دادم. گفتم اگه اون به من تعارف میکرد برم نمیرفتم. ولی خوب باید قبول کنم ما باهم فرق داریم. اون همهی تعارفها رو جدی میگیره چون خودش اهل تعارف نیست.
وقتی برگشت با خوشحالی گفت مشترکا با یکی دیگه اول شده. من از لجم یه ماچ گندهی آبدار میکروبیش کردم. ولی یادم نبود که خودش این مریضیو بهم منتقل کرده و تلاشم بیثمر موند...
(از نوشتهم معلومه هنوز مریضم؟:)) اگه حدس زدید که موقع نوشتن مطلب قبلیم هم تب داشتم٬ حدستون کاملا درسته!)
4- سومین قاضی ترور شد.
ایندفعه قاضی"آقازاده" رئیس بخش قضایی شهرستان ملارد(جنوب کرج) از ناحیهی صورت با گلوله بدجور مجروح شده.
اولی قاضی مقدس بود که با گلوله کشته شد و دومی رئیس بخش قضایی
نسیمشهر بود که روش اسید پاشیدن. و اینم سومیش بود...
جالبه هیچکدوم از ضاربین هم شناسایی نشدن.
البته هیچ شکی نیست که رؤسای بخش قضایی تو این مملکت کارنامهی درخشانی ندارن و حکومت بیخود داره تلاش میک بگه آره اینا از بس بر علیه باندها و قاچاقچیان و زمینخواران حکم دادن این بلا سرشون اومده.لابد میخواد اینا رو با قاضیهایی که در ایتالیا با باندهای مافیایی درمیافتن و کشته میشن مقایسه کنه.
مسلما اینها با حکمایی که صادر کردن کلی باعث ناراحتی مردمی که حق باهاشون بوده شدن.
ولی ببینیم این ترورها در نهایت به نفع چهکسایی میشه؟
کلا باید از خودمون بپرسیم آیا تابهحال ترور کردنِ آدمبدها جریانی رو به نفع آدمخوبا برگردونده؟
تا اینجایی که من دیدم نه!
اینبار هم با خوندن این تیتر روزنامه متوجه میشیم که این جریان به نفع چهکسایی شده:
" از صبحِ امروز قضات دادسراها به سلاح گرم مسلح میشوند و در صورت احساس خطر حق تیر به آنان داده شده است."
اگر اینو بدونیم که تا عید سال 84 این قانون برقرار بوده و همیشه قضات محترم مسلح بودن و کلی هم از این حقوقشون(!) استفادههای بهینه کردن تا آخرش که یه قاضی بیخود و بیجهت حوونی رو در تنکابن کشت به خاطر اعتراض مردم مجبور شدن اسلحههای قضات رو جمع کنن.
اما دوباره از امروز صبح تو جیب عبای همهی قضات یه اسلحهی پُر وجود داره.
پیدا کنید سودبرندگان از این جریانات و عامرین این ترورها رو...
5- خوب حالا آنلاین شم ببینم دنیا دست کیه...
6- تا وصل میشم اینم بگم تا نمردم!
داشتم کتاب "101 American English Idioms"رو میخوندم.
این جمله رو دیدم."Frankly, I smell a rat "
یعنی:"I'm convinced that something is definitely wrong here"
مدتیه تو وبلاگستان من این احساس رو دارم!:(
7- د ِ وصل شو تا حرفای دیگه از دهنم نپریده... بَهَه... همهش بوق اشغال!...
8-....
9- خیلی وقته که 9 ایمیل نوشتهم در جواب به عزیزانم آذر جان، آقای معروفی، علاء محسنی، پنلاگ، - چیه؟ اینم عزیزه دیگه:)- ٬ نسیم٬ نادر مذکا٬ احسان امینی٬ ولگرد٬ محسنآقا و...
ولی هر چی میفرستم هی برگشت میخوره:( اصلا هیچ ایمیلی از طرف من برای کسی نمیره...
اینم توطئهای جدید از طرف دشمنان اسلام زیتونی:)
--------------------------
پ.ن.
۱۰- این جمله از کدام حضرت است؟
زن همه اش بدی است و بدتر چیز او اینکه از او چاره نیست...
یاد این شعر ویگن افتادم. خونهای بیبلا هرگز نباشه ای خدا:)
۱۱- بمیرم! جواد فالیزوانیان( که با اشتباه پالیزبانیان میگفتیم) موتورسوار شجاع شیرازی، برای خودش سایت هم درست کرده بوده تا افتخاراتشو در اون ثبت کنه.
دیشب نصف شب کانال ۶ فیلمی از جریان پرشش پخش کرد که معلومه تموم تقصیر به گردن مسئولین فدراسیون بوده و بیتوجهی حکومت به زندگی انسانها.
گزارشگر قبل از مسابقه با هر که مصاحبه میکرد میگفت: تروخدا نذارید بپره! تجهیزات کمه، بین اتوبوسها فاصلهست، موتورش باید دستکاری میشده. فنرهاش مناسب نیست، وضعیت روحی جواد به خاطر ۴ ساعت تاخیر چیدن اتوبوسها افتضاحه و سکوی پرش و فرود هر دو مناسب نیستن...پیرمردها، استخونخوردکردهها همه میگفتند نباید بپره. ولی نائب رئیس فدراسیون با بیخیالی گفت بپره.
وقتی پرید و درست بین دو اتوبوسی افتاد که بینشون چند متر فاصله بود، ملت هوار میکشیدن، گریه میکردن و داد میزدن: مگر ما نگفتیم!
نائب رئیس کتش رو روی دستش انداخت و فرار کرد....
جالب اینجاست که شرکت واحد اجارهی این اتوبوسها رو میخواد از خانوادهی داغدار جواد بگیره!
نظرات
اشتراک در:
پستها (Atom)