1- هنگامیکه میمیرم
با گیتارم زیر شنها خاکم کنید.
هنگامیکه میمیرم
در میان نارنجستانها
و ریجانهای خوشبو خاکم کنید.
هنگامیکه میمیرم
اگر خواستید
در بادنمایی خاکم کنید.
هنگامی که میمیرم...
(فدریکو گارسیا لورکا)
زیتون - من اگر مُردم، با سنتور و سهتارم خاکم کنید...
نه نه! اصلا با سبیلباروتی خاکم کنید! چون بعد از مرگ من احتمالا زندگی دیگر برایش معنا نخواهد داشت:)
2- چگونه در جمهوری اسلامی و در ماه مبارک رمضان با دوستپسرم به استخر رفتم!
چیه؟ نمیشه؟ نمیدونمچرا بعضیا سخت میگیرن که جمهوری اسلامی اِلـه و بــِله!
در جمهوری اسلامی هم همهکار میشه کرد.
نخیر! استخر خصوصی هم نبود... استخر عمومی!
وقتی سبیلباروتی اونروز ظهر زنگ زد که عصر میاد دنبالم با هم بریم استخر، از خوشحالی نزدیک بود پردرآرم. ولی به روم نیاوردم. گفتم حالا ببینم وقت دارم، ندارم! انگار از صدام فهمید که دارم ناز میکنم و گفت ساعت 6 حاضر باش و... قطع کرد.(بیمزه!)
منی که وقتی میخوام برم استخر حاضر شدنم شاید 5 دقیقههم طول نکشه، آخه ساک آمادهی استخر با تموم وسائلش دارم. کیفپول جدا. لوازم آرایش قراضه و برس سر و عینک شنا و دماغگیر و خلاصههمه چیز از پیش آماده گذاشتم...ایندفعه از ظهر رفتم خونه و به کار بعدازظهرم هم زنگ زدم که کاری برام پیشاومده که نمیتونم بیام. آخه اولین بار بود میخواستم با سبیلباروتی برم استخر!
قبلا باهم دریا رفته بودیم . شناشو دیده بودم. خیلی سریعتر از من میتونست شنا کنه ولی جوری ترتیب میداد که من ازش عقب نیفتم و به نظر برسه همسرعتیم. اون کرال میرفت و من قورباغه.
آره، استخر برای مسابقه از دریا بهتره. نه موج داره، نه ترس دور شدن از ساحل و غرق شدن.
هولهولکی برای ناهار کوکو درست کردم و گفتم یه مقداریشم میبرم استخر تا از دستپختم کیف کنه. شاید هم نمکگیر بشه زودتر بیاد منو بگیره:)
شعلهی زیر کوکو رو کم کردم و رفتم حمام. دیشب دوش گرفته بودم و معمولا بعد از استخر یه لیف همونجا میزنم. ولی خوب اولین باری بود که با سبیلباروتی میرفتم استخر و باید خوشبو میشدم.
موقع شامپو زدن، اول دستم رفت به سوی شامپو ایوان ایرانی، ولی دستمو کشیدم و شامپویی که مامانم از آمریکا برام آورده بود برداشتم. موقع لیف زدن هم اولش اومدم صابون داروگر بردارم ولی یادم افتاد تو قفسه شامپوی بدن شیروعسل دارم و از اون استفاده کردم و بوی شیرو عسل گرفتم. بعدش هم به جای نرمکنندهی موی لطیفه، یه کاندیشنر خارجی توپ زدم.
یه بار هم حواسم رفت به سنگپا و کیسهای که از کرمان خریده بودم و گفتم بعد از قرنی یه کیسه بکشم، ولی دیدم خیلی بیکلاسیه:)
(از وقتی کتاب کلیدر و قسمت حمام کردن پدر قدیر رو خوندم که حدود 80 صفحه در مورد کیسه و فیتیله و اینحرفاست و از وقتی دکتر نورتن مظاهری تو ماهواره گفته کیسهکشیدن خودش یه نوع پیلینگه و پوست رو جوون میکنه و..همهش مترصد یه فرصتم که کیسهای بکشم ولی اونروز نه!)
بعد اومدم بیرون و یه ناهاری خوردم و مشغول انتخاب مایو شدم. تو این استخرا نمیدونم به جای کلر چی میریزن که مایوها بعد از چند ماه یواش یواش میپوسه و اولش یه جاهاییشون شل میشه. ایرانیها که به یه ماهم نمیکشه. بعضیا میگن به علت گرونی کُلُر تو آب وایتکس میریزن. البته داغی سونا هم باعث زود خراب شدن مایو میشه.
هر چی مایو ازدوران نوجوانی داشتم ریختم بیرون... ایرانیها و اونایی که نخنما شده بود گذاشتم کنار. سهچهار تا خارجی رو هی پوشیدم و جلوی آینه رژه رفتم و آخرش یکی که تاحالا نپوشیده بودم و سوغاتی بود انتخاب کردم و گذاشتم تنم بمونه. بعد هر چی وسائل شخصی کتو کهنه داشتم تو ساک، با نو و آکبند عوض کردم. بهترین روژلب خارجی جای روژلبی که تهشو باید با ناخن درمیاوردم میزدم به لبم، کلاه شنای اسپیدوی کانادایی و بهترین خط چشم و برس سر خارجی نو و... خوب آخه اولین بار بود که داشتم با سبیلباروتی میرفتم استخر...
موهامو که همیشه میذارم فر بمونه و حوصله سشوار و بیگودی و این چیزارو ندارم هم استثنائا یه سشوار حسابی کشیدم. و بعد شروع کردم به آرایش... آرایشم هم که همیشه چند دقیقهایه. ایندفعه نیمساعت طول کشید. ایندفعه سعی کردم موقع خط چشم کشیدن دستم خط نخوره. خط چشمام تابهتا نشه(آخه عینهم کشیدن خطها خیلی کار سختیه) روژ گونه، خط لب... سایه هم که قبل از خطچشم زده بودم،صدالبته به رنگ مایوم!
بعد لاک ناخن. اول ناخنهای دست و پامو حسابی سوهان کشیدم و بعد به رنگی که به مایوم بیاد، لاک زدم.
نمیدونم چقدر دیگه به قر و فرم رسیدم که یهو صدای زنگ اومد. هوا گرگ و میش شده بود و نزدیک اذان مغرب بود. توی ماه رمضون استخرها از صبح تا غروب آفتاب بستهن و فقط از ساعت6 تا 12-11 شب بازن! اونقدر خوشحال شدم که به جای برداشتن گوشی افاف پریدم تو بالکن و وقتی دیدم حواسش به اف افه با یه سوت کوچیک دو انگشتی صداش کردم. نگاهش که به بالا افتاد نمیدونم به خاطر لباسم بود یا سوتم که سرشو از خجالت انداخت پایین. بابام هم طفلک همینطوره. اگه با تاپ و شلوار کوتاه منو تو بالکن ببینه اخماش جوری تو هم میره که از این فاصله هم معلومه. سبیلباروتی هنوز جرأت اخم و تخم نداره و فعلا فقط از رفتارم خجالت میکشه و سرشو میندازه پایین :)
من، کنف شده از نوع نشون دادن ابراز احساساتم پریدم تو خونه و سریع لباس پوشیدم و دو تا ساندویچ کوکو درست کردم و دو تاسیب سرخ گذاشتم تو ساک.
تا برسم پایین، هوا تاریک تاریک شده بود و تو کوچه هم که چراغ نیست و سوار ماشین شدیم و رفتیم به سمت استخر.
جلوی استخر که رسیدیم رفتیم ماشین رو تو پارکینگ پارک کردیم که اونم نسبتا تاریک بود. ساکامونو برداشتیم و ....
اون رفت استخر مردونه، من هم رفتم استخر زنونه:)
انتظار داشتید تو جمهوری اسلامی باهم بریم یه استخر؟
خلاصه...
تو استخر تو ذهنم حسابی با سبیلباروتی مسابقهدادم، اونم کرال! و هربار برنده شدم.
میدونستم اونم تو ذهنش داره با من شنا میکنه .
از اونجایی که باهم همیشه تلهپاتی داریم، زمان بیرون اومدنشو حدس زدم(یادم رفت سر یه ساعت باهاش قرار بذارم تو پارکینگ). موقع دوش گرفتن گفتم الان اونم داره دوش میگیره. موقع لباس پوشیدن گفتم اون دوسه تیکه کمتر از من لباس داره و سریعتر از همیشه پوشیدم. از خیر آرایش هم گذشتم، اون که آرایش نمیکرد. بذار در یه زمان برسیم دم ماشین و حسابی باعث تعجبش بشم.
نشون به اون نشون که وقتی رسیدم، اون یه ساعت بود تو ماشین نشسته بود و ضبط گوش میداد و فکر کنم چرتش هم برده بود. به صدای در ماشین که بسته شد از جا پرید. (خیطشدن دوم)
راه افتادیم، اون گفت شام بریم بیرون. گفتم من فکرشو کردم و ساندویچهای کوکو رو از ساک درآوردم.
همینطوری خشک خشک خوردیم و بعدش برای رفع تشنگی سیبها رو! که رفع نشد.
شب منو رسوند دم خونه، برای خداحافظی اومد منو ببوسه که سریع گونهی چپمو به طرفش گرفتم و بعد سریع درو باز کردم و د فرار:) گفتم بذار یه بار اونم کنف بشه. چرا همهش من؟
این بود ماجرای استخر رفتن ما! البته با کمی سانسور...
ممنون از لات اینترنتی برای این لوگوی بامزه:)
۳- حسین درخشان: سه سال وبلاگنویسی...
امشب از پدرم شنیدم که حسین درخشان تلفنی در برنامهی آقای بهارلو صحبت کرده و من بیرون بودم و نشنیدم. قراره به زودی مصاحبهی حضوری داشته باشه.
۴- نگذاریم خلیج فارسمان را به خلیج عربی تغییر دهند! از وبلاگ سوسکی(21 آبان-لینک جداگانه ندارد)
۵- زندگی گاهی چقدر بیرحمه! مانی کوچولو پسر نویسندهی وبلاگ سادهتر از آب که خبر بیماریش رو اینجا نوشته بودم٬ متاسفانه از دنیا رفت.
۶- از اونطرف زندگی گاهی چقدر زیبا میشه. مثل وقتی امید حبیبینیا داره بابا میشه! تبریک به درنا و امید عزیز!
۷- مریخی از تجربهاش برای به گردش بردن یک کودک بیسرپرست و محتاج در کانادا مینویسه...
شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۳
چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۳
شله زرد...جشن رمضان...تخم یاکریم...
1-کیستی که من
اینگونه
به اعتماد
نام خود را
با تو میگویم،
کلید خانهام را
در دستت میگذارم،
نان شادیهایم را
با تو قسمت میکنم،
به کنارت مینشینم و بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب میروم؟
کیستی که من
اینگونه به جد
در دیار رؤیاهای خویش
با تو درنگ میکنم؟...
(شاملو)
2- دوباره یاکریمهای پشتپنجرهپشتی تخم گذاشتهن(البته فکر کنم مادههه!). این دفعه فقط یکی. تخمشونو اینجا میگذارن
و پیپیشون رو میرن رو هرهی پنجرهی همسایه میکنن. آفرین...چه یاکریمهای گلی!
امیدوارم ایندفعه دیگه تخمشون جوجه بشه و مثل اوندفعه کارشون به طلاق و طلاقکشی نینجامه که به جای کاسه بشقاب، تخماشونو بزنن درب و داغون کنن.
3- در ماه رمضان هر شب، از ساعت هشت تا دوازده ، در چند سالن شهر جشن رمضان برپاست.(به جز شبهای شهادت و..) هدف از این جشنها تشویق پولدارها به کمک به اقشار آسیبپذیر اجتماعه. اقشاری مثل فقرا، بیمارهای کلیوی، سرطانی، ایتام و...
در این شبها تموم کارهایی که در تموم سال غیرمجاز شمرده میشه، به خاطر سفرههای گدایی که پهنه و خیلیها از قبل این شبها به نون و نوایی میرسن، همه کار مستحب، بلکه هم واجب میشه. هر شب تعداد زیادی هنرپیشه، خواننده، نوازنده، ورزشکار، گروههای موسیقی در این سالنها برنامه اجرا میکنن. انواع و اقسام جک( باادبی و بیادبی)... انواع و اقسام موسیقی، از سنتی بگیر تا فوق لسانجلسی، و از جوادی بگیر تا موسیقیهای شاد رقصآور محلی اجرا میشه. دست و سوت زدن تا دلت بخواد حلاله و رقص از کمر با بالا، در حال نشسته و جیغ و داد و خوندن همراه خواننده امری عادیه. من دوشب به این برنامهها دعوت شدم. هر شب یکی از دوستام که جزء نوازندهها بودن دعوتم کردن و منم برای کنجکاوی رفتم. و برعکسی که فکر میکردم خیلی بهم خوش گذشت. بدنیست آدم گاهی خودشو بزنه به بیخیالی.
نمیدونستم اینقدر خوانندههای خوشصدا داریم. اینقدر باهاشون"مشکی رنگ عشقه" و "نازی جون" و" گل گلدون من" و" مرغ سحر" و آوازهای لری و کردی و ترکی خوندیم که آخراش صدامون دیگه گرفته بود و آرزو کردیم کاش همهی ماهها ماه رمضون باشه:) وسطاش هم مجری اعلام میکرد که فلان حاجآقا فلان مقدار به مثلا ایتام کمک کرده و حاجآقا هم لبخندی با شرم مصنوعی میزد و فکر میکرد شقالقمر کرده.
نزدیک بود عاشق یکی از خوانندهها بشم. از بس خوشتیپ بود. سبیل از بناگوش دررفته و تاب داده شده، کفش نوکتیز و پاشنهتخممرغی، موهای جلوش فرفری جلوآمده و پشتموهاش دُمکفتری و بلند و شلوار مشکی 24پیلی و پیرهن سفید و...صداشم که دیگه نگو!!! هر چی آهنگ جاهلی و کوچهباغی بلد بود خوند و ملت هم کیف میکردن.
4- اولین و تنها جریمهای که شدم اینجا نوشتم و حالا باید اولین تصادفم رو هم بنویسم. در لاین کم سرعت تو یه خیابون شلوغ با سرعت 20 کیلومتر حرکت میکردم که یهو یه پیکان بیهوا اومد تو خیابون. من فوری زدم رو ترمز که بهش نخورم... یهو تررررررررررق! یکی محکم از پشت کوبید به من. جوری که دو متر کشیده شدم به جلو. فکر کردم صندوق عقب کاملا رفته. از آینه نگاه کردم دیدم که ماشینی که بهم زده یه بنز خیلی گرونقیمته. با خونسردی پیاده شدم. دیدم راننده یه پسر حدودا 17-18 ساله با دوستدخترشه. عین ترقه اومد پایین و شروع کرد به فحش دادن. ماشینمو نگاه کردم ، در کمال تعجب ماشین من که مثلا در حد ژیانه هیچیش نشده ولی چراغ جلوی بنز یارو خورد خاکشیر شده و یه مقدار از جلوش هم رفته تو:) به زور جلو خندهمو گرفتم. مردم هم که اینجور وقتها همه یه پا کارشناس و بیکار، جمع شدن و همهی اونایی که شاهد بودن گفتن که تقصیر بنزهست. من اومدم برم که دیدم پسره پرید جلوم که : کجا؟!! کجا داری در می ری؟وایسا باید خسارت بدی؟ اقلا یه میلیون تومن خسارت خوردم.. و مثلا جوری نشون داد که با موبایل داره زنگ میزنه به پلیس. من به خاطر اینکه راه مردم بسته نشه،در کمال خونسردی زدم کنار و گفتم:چه بهتر. شیشهخوردههات یه کم ماشینم رو خراش داده.باید کارشناسی بشه! وقتی اینو شنید دیگه نزدیک بود از خشم همه گیساشو بکنه(آخه موهاش بلند بود). از حرفاش فهمیدم که ماشین باباشو بی اجازه بیرون آورده. دوستدخترشم که هی با شرم صداش میکرد، از جمعیت میترسید. رفتم به دختره گفتم که از تصادفی که شده و از خسارت اونها متاسفم و من تقصیری نداشتم. دختره هم تصدیق کرد و اصلا نفهمیده بود دوستپسرش چرا یهو پاش رفته بود رو گاز. پسره تا دید من با دوستش حرف میزنم اومد جلو و دوباره شروع به چرتو پرت گفتن کرد. دلم برای دختره سوخت همچین دوست بددهنی داره. رفتم تو ماشین نشستم و ضبطو روشن کردم . پسره هم عین شیر زخمی جلو ملت رژه میرفت. یهو یادم افتاد مامانم قراره بیاد پیشم. گفتم یه تلفن به خونهم بزنم و همینجوری یه پیغام بذارم که اگه اومد نگران نشه. تلفنم که تموم شد. از آینه که نگاه کردم دیدم جا تره و بچهنیست:) خیابون پراز شیشهخوردهست و خبری از ماشین و پسره نیست. من کلا موقعی که با تلفن حرف میزنم حتی اگه تلفن به خودم باشه عالم و آدم رو فراموش میکنم و اصلا ماشین به اون گندهگی رو ندیده بودم که رد شه. مردمی که هنوز جمع بودن گفتن پسره فکر کرده من دارم به پلیسی، بابایی، شوهری، برادری چیزی زنگ میزنم و از ترس در رفته:) خوب اولیش که به خیر گذشت:)
5- در وبلاگ داریوش بیقرار خوندم که انجمن حمایت از حقوق کودکان خانهای رای انجمن خریداری کردن و متاسفانه پول تعمیرات و بازسازی اونو ندارن. توضیحات کامل و نحوهی کمک و همچین عکس اینخونه رو میتونید در سایت انجمن حمایت از کودکان ببینید!
6- خیلی جالب بود برام وقتی فهمیدم بابام بایای آیدین رو از نزدیک میشناسه، قبلا هم نوشته بودم که بابا و مامانم پدرشوهر خورشیدخانومو میشناسن و همیشه به نیکی ازش یاد میکنن.(همینطور از بابای آیدین). الان هم انگار امریکا پیش پسروعروس گلشه. دیگه معلوم نیست بابام بابای کدومتونو میشناسه. باید تحقیق کنم:) دنیا چقدر گردالیه!
7- از بس همسایهها تو این چندماه برام آش و شلهزرد و اینا آوردن گفتم بده، منم باید یه بار تلافی کنم. حسابی هم بلدم چطور شلهزرد خوشمزه بپزم. ناگفته نمونه که خیلی هم آسونه.
تا اونجایی که میدونم تموم همسایهها روزهن یا حداقل اینجوری میگن. سر افطار براشون بردم. عطرش تموم ساختمون رو برداشته بود. مخصوصا هود روشن نکردم تا بوش بپیچه:) روش هم با دارچین با شابلونی که خودم رو مقوا درآوردم یه گل خوشگل چندپر به نشونهی همبستگی مردم نقش انداختم و با خلال پسته و خلال بادوم تزئین کردم و بردم. از اون روز هر کی منو میبینه کلی از دستپختم تعریف میکنه. هم شیرینیش اندازه شد و هم پر زعفرون و هم پر خلال بادوم . فقط اولش اندازهی برنج دستم نبود. تو یه قابلمهی گنده پختم بعد دیدم داره هی قد میکشه و جاش کم میشه یه قابلمهی دیگه اضافه کردم.باز دیدم داره باد میکنه قابلمهی سوم هم پرپر شد.حالا خوبه همه چی اضافه داشتم وگرنه اندازهها درست از آب در نمیومد. خیلی خیلی زیاد شد.اول اول یه ظرف بزرگ به پسر سرایدار دادم.و بعد از همسایهها به خیلی از دوستان هم زنگ زدم بیان ببرن و برای بعضیها هم خودم با ماشین بردم. یکی از دوستام خیلی خوشحال شد وگفت مژدگانا که زیتونمون هم بالاخره عابد شد:) گفتم نه بابا، به این میگن احترام گذاشتن به عابدان! و گل چندپر رو نشونش دادم.
کاش داداشم هم اینجا بود عاشق شلهزرد و کلا خوراکیهای شیرینه مثل حلوا و... برعکسش من عاشق خوراکیهای ترش... براش در یخچال تو یه سطل ماست نگهداشتم، بهش گفتم تا 10 روز دیگه نگه میدارم. فکر کنم به خاطر شله زرد هم که شده یه سر بیاد اینورا:)
9- طرز تهیهی شله زرد
بستگی داره چقدر بخواهید بپزید. میتونید یه قابلمه بپزید و بذارید تو یخچال و تا یه هفته به جای دسر نوش جان کنید.
من هیچوقت مواد لازم رو وزن نمیکنم، حتی برای پختن کیک و همه چیزارو شرتی پرتی و وجبی یا لیوانی و دلبه خواهی اضافه میکنم و هی میچشم(شکموبازی). جالب اینجاست که خوشمزهتر از اندازهگیری هم میشه!
مواد لازم:
برنج- یه لیوان
شکر- دو سه لیوان ( شیرینیش به سلیقهی خودتون)
زعفرون ساییده- یک قاشق غذاخوری ( زردیش هم دلبخواهی میتونه کم یا زیاد بشه)
گلاب - یک استکان
دارچین- بهتره بریزین تو یه نمکدون
خلال بادوم- 100 گرم
کمی خلال پسته(یا پودر پسته) برای تزئین روی شلهزرد
طرز تهیه:
برنج رو پاک میکنیم و میشوییم و بهتره از شب قبل حتما بخیسونیم. یه وقت حواستون پرت نشه فکر کنید برای پلوئه و بهش نمک بزنید ها... این غذا اصلا نمک نمیخواد.
برنج رو در قابلمهای میریزیم و چند برابر( میتونید فعلا 7 برابر.بستگی به نوع برنج داره) آب روش بریزید و روی گاز بگذارید... بعد از به جوش اومدن زیرش رو کم کنید و بگذارید کم کم برنجها حسابی از هم وا برود و له شود. مرتب باید بهمش بزنید تا گوله نشن یا تهدیگ نگیره. اگر آب نداشت و غلیظ شد اونقدر آب اضافه کنید تا رقیقتر بشه.
شله زرد خیلی احتیاج به هم زدن داره. افشاگری: مامانا چون خودشون حوصلهی پای اجاق وایسادن ندارن، سر دخترا رو شیره میمالن و میگن دختر گلم هی شلهزرد رو بهم بزن و آرزو کن که هر چی آرزو کنی مراد میگیری. حالا جلو ماماناتون به روی خودتون نیارین. مثلا باور کردین:)
وقتی برنجهای کاملا پخته و کاملا بافتاش از هم وا شد. شکر رو اضافه کنید و گاهی بچشید که شیرین شده یا نه. زعفرون هم میتونین در همین مرحله اضافه کنید. آبش رو هم خودتون ببینید اگر کم بود اضافه کنید. زرد شدن تدریجی شلهزرد خیلی صحنهی جالبیه. گلاب رو بگذارید برای آخرای کار. وقتی شله زرد حسابی جا افتاد وگرنه عطرش میپره.
اگه مثل من شکموئین هی با ملاقه یه تعلبکی پرکنید که ببینید مزهش چطوره. مواظب زبونتون باشید که عین زبون من نسوزه.
آخرای کار سهچهارم خلالبادوما به علاوهی گلاب رو اضافه کنید هم بزنید و بگذارید یک ربع دیگه بجوشه. ظرفها رو آماده کنید. زیر قابلمه رو خاموش کنید. هنوز هم باید مرتب به همش بزنید تا روش بسته نشه و غلظت به تناسب در همه جای قابلمه یکسان باشه. با ملاقه کاسهها و ظرفها رو پر کنید. وقتی کمی سرد شد میتوانید روش رو تزئین کنید. میتونید قبلش رو یه مقوا شابلن درست کنید یا آماده از مغازه بخرید. بعد روی شابلن با نمکدونی که توش پودر دراچین ریختین روش دارچین بپاشین تا نقش بیفته. بعد با پودر پسته و بقیهی خلالبادوما طرحهای خوشگل درست کنید. یا کپه کپه وسط گل و اینور و اونورش بگذارید.
نوش جان!
10- با زهرای محشر...
11- در مورد یاسر عرفات با مهشید موافقم...بابا ولش کنید بیچاره رو! چرا همهش به فکر قهرمان هستیم؟ صبح تا شب تو تلویزیون و رادیو و روزنامه سر این بحثه که مرده نمرده وای اگه بمیره..آخ اسرائیلیا شایع کردن مرده ولی ایشالله به کوری چشمشون تا 100 سال دیگه زنده میمونه. بسه دیگه!
12- ماهایی که وبلاگ داریم بعد از مدتی یواش یواش خودمونو جزء خانوادهی وبلاگستان احساس کردیم. همه با هم همعقیده نبودیم و نیستیم. ولی این فکر که هر کس آزاده تو وبلاگش به راحتی هر چیدلش میخواد بنویسه احساس خوشایندی بهمون دست میداد.
هر وقت میدیدیم یکی وبلاگشو بسته، حتی اگه خوانندهی پروپاقرصش نبودیم، دلمون میگرفت.
هر وقت میدیدیم وبلاگ یه نفرو فیلتر کردن، حتی اگه با نویسندهی وبلاگ همفکر نبودیم باهاش همدری میکردیم و کسایی که به این کارا وارد بودن فوری براش وبلاگ آینه میساختن تا نوشتههاش، فکراش بهوسیلهی دوستاش خونده بشه.
حالا میبینیم دارن یکییکی افرادی از خانوادهی وبلاگستانیمونو دستگیر میکنن. ما نباید اعتراض کنیم؟ پتیشن رو که دوستان زحمت کشیدن از طرف خود و خانواده و هر کس که به این دستگیریها اعتراض داره امضا کنیم و ببینیم چهکار دیگه از دستمون بر میاد. مطمئن باشید بیتاثیر نیست.
همین امشب در اخبار ساعت 8:30 کانال دو تلویزیون گفت 12 نفر وبلاگنویس دستگیر شده بودن که تاحالا 8 تاشون رو آزاد کردیم 4 نفر دیگه هم به زودی آزاد میشن. میدونم گفتن این خبر در اثر فشار افکار عمومی بوده. باید به اعتراضها ادامه بدیم.
باید که دوست بداریم یاران
باید که چون خزر بخروشیم
فریادهای ما اگر که رسا نیست،
باید یکی شود، باید یکی شود، باید یکی شود ای یاران..
(گلسرخی)
۱۳- ببخشيد٬ انگار يهخورده زياد شد... تقصير اونايی بود که تو پست پيش گفتن ۵ شماره کمه!
اینگونه
به اعتماد
نام خود را
با تو میگویم،
کلید خانهام را
در دستت میگذارم،
نان شادیهایم را
با تو قسمت میکنم،
به کنارت مینشینم و بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب میروم؟
کیستی که من
اینگونه به جد
در دیار رؤیاهای خویش
با تو درنگ میکنم؟...
(شاملو)
2- دوباره یاکریمهای پشتپنجرهپشتی تخم گذاشتهن(البته فکر کنم مادههه!). این دفعه فقط یکی. تخمشونو اینجا میگذارن
و پیپیشون رو میرن رو هرهی پنجرهی همسایه میکنن. آفرین...چه یاکریمهای گلی!
امیدوارم ایندفعه دیگه تخمشون جوجه بشه و مثل اوندفعه کارشون به طلاق و طلاقکشی نینجامه که به جای کاسه بشقاب، تخماشونو بزنن درب و داغون کنن.
3- در ماه رمضان هر شب، از ساعت هشت تا دوازده ، در چند سالن شهر جشن رمضان برپاست.(به جز شبهای شهادت و..) هدف از این جشنها تشویق پولدارها به کمک به اقشار آسیبپذیر اجتماعه. اقشاری مثل فقرا، بیمارهای کلیوی، سرطانی، ایتام و...
در این شبها تموم کارهایی که در تموم سال غیرمجاز شمرده میشه، به خاطر سفرههای گدایی که پهنه و خیلیها از قبل این شبها به نون و نوایی میرسن، همه کار مستحب، بلکه هم واجب میشه. هر شب تعداد زیادی هنرپیشه، خواننده، نوازنده، ورزشکار، گروههای موسیقی در این سالنها برنامه اجرا میکنن. انواع و اقسام جک( باادبی و بیادبی)... انواع و اقسام موسیقی، از سنتی بگیر تا فوق لسانجلسی، و از جوادی بگیر تا موسیقیهای شاد رقصآور محلی اجرا میشه. دست و سوت زدن تا دلت بخواد حلاله و رقص از کمر با بالا، در حال نشسته و جیغ و داد و خوندن همراه خواننده امری عادیه. من دوشب به این برنامهها دعوت شدم. هر شب یکی از دوستام که جزء نوازندهها بودن دعوتم کردن و منم برای کنجکاوی رفتم. و برعکسی که فکر میکردم خیلی بهم خوش گذشت. بدنیست آدم گاهی خودشو بزنه به بیخیالی.
نمیدونستم اینقدر خوانندههای خوشصدا داریم. اینقدر باهاشون"مشکی رنگ عشقه" و "نازی جون" و" گل گلدون من" و" مرغ سحر" و آوازهای لری و کردی و ترکی خوندیم که آخراش صدامون دیگه گرفته بود و آرزو کردیم کاش همهی ماهها ماه رمضون باشه:) وسطاش هم مجری اعلام میکرد که فلان حاجآقا فلان مقدار به مثلا ایتام کمک کرده و حاجآقا هم لبخندی با شرم مصنوعی میزد و فکر میکرد شقالقمر کرده.
نزدیک بود عاشق یکی از خوانندهها بشم. از بس خوشتیپ بود. سبیل از بناگوش دررفته و تاب داده شده، کفش نوکتیز و پاشنهتخممرغی، موهای جلوش فرفری جلوآمده و پشتموهاش دُمکفتری و بلند و شلوار مشکی 24پیلی و پیرهن سفید و...صداشم که دیگه نگو!!! هر چی آهنگ جاهلی و کوچهباغی بلد بود خوند و ملت هم کیف میکردن.
4- اولین و تنها جریمهای که شدم اینجا نوشتم و حالا باید اولین تصادفم رو هم بنویسم. در لاین کم سرعت تو یه خیابون شلوغ با سرعت 20 کیلومتر حرکت میکردم که یهو یه پیکان بیهوا اومد تو خیابون. من فوری زدم رو ترمز که بهش نخورم... یهو تررررررررررق! یکی محکم از پشت کوبید به من. جوری که دو متر کشیده شدم به جلو. فکر کردم صندوق عقب کاملا رفته. از آینه نگاه کردم دیدم که ماشینی که بهم زده یه بنز خیلی گرونقیمته. با خونسردی پیاده شدم. دیدم راننده یه پسر حدودا 17-18 ساله با دوستدخترشه. عین ترقه اومد پایین و شروع کرد به فحش دادن. ماشینمو نگاه کردم ، در کمال تعجب ماشین من که مثلا در حد ژیانه هیچیش نشده ولی چراغ جلوی بنز یارو خورد خاکشیر شده و یه مقدار از جلوش هم رفته تو:) به زور جلو خندهمو گرفتم. مردم هم که اینجور وقتها همه یه پا کارشناس و بیکار، جمع شدن و همهی اونایی که شاهد بودن گفتن که تقصیر بنزهست. من اومدم برم که دیدم پسره پرید جلوم که : کجا؟!! کجا داری در می ری؟وایسا باید خسارت بدی؟ اقلا یه میلیون تومن خسارت خوردم.. و مثلا جوری نشون داد که با موبایل داره زنگ میزنه به پلیس. من به خاطر اینکه راه مردم بسته نشه،در کمال خونسردی زدم کنار و گفتم:چه بهتر. شیشهخوردههات یه کم ماشینم رو خراش داده.باید کارشناسی بشه! وقتی اینو شنید دیگه نزدیک بود از خشم همه گیساشو بکنه(آخه موهاش بلند بود). از حرفاش فهمیدم که ماشین باباشو بی اجازه بیرون آورده. دوستدخترشم که هی با شرم صداش میکرد، از جمعیت میترسید. رفتم به دختره گفتم که از تصادفی که شده و از خسارت اونها متاسفم و من تقصیری نداشتم. دختره هم تصدیق کرد و اصلا نفهمیده بود دوستپسرش چرا یهو پاش رفته بود رو گاز. پسره تا دید من با دوستش حرف میزنم اومد جلو و دوباره شروع به چرتو پرت گفتن کرد. دلم برای دختره سوخت همچین دوست بددهنی داره. رفتم تو ماشین نشستم و ضبطو روشن کردم . پسره هم عین شیر زخمی جلو ملت رژه میرفت. یهو یادم افتاد مامانم قراره بیاد پیشم. گفتم یه تلفن به خونهم بزنم و همینجوری یه پیغام بذارم که اگه اومد نگران نشه. تلفنم که تموم شد. از آینه که نگاه کردم دیدم جا تره و بچهنیست:) خیابون پراز شیشهخوردهست و خبری از ماشین و پسره نیست. من کلا موقعی که با تلفن حرف میزنم حتی اگه تلفن به خودم باشه عالم و آدم رو فراموش میکنم و اصلا ماشین به اون گندهگی رو ندیده بودم که رد شه. مردمی که هنوز جمع بودن گفتن پسره فکر کرده من دارم به پلیسی، بابایی، شوهری، برادری چیزی زنگ میزنم و از ترس در رفته:) خوب اولیش که به خیر گذشت:)
5- در وبلاگ داریوش بیقرار خوندم که انجمن حمایت از حقوق کودکان خانهای رای انجمن خریداری کردن و متاسفانه پول تعمیرات و بازسازی اونو ندارن. توضیحات کامل و نحوهی کمک و همچین عکس اینخونه رو میتونید در سایت انجمن حمایت از کودکان ببینید!
6- خیلی جالب بود برام وقتی فهمیدم بابام بایای آیدین رو از نزدیک میشناسه، قبلا هم نوشته بودم که بابا و مامانم پدرشوهر خورشیدخانومو میشناسن و همیشه به نیکی ازش یاد میکنن.(همینطور از بابای آیدین). الان هم انگار امریکا پیش پسروعروس گلشه. دیگه معلوم نیست بابام بابای کدومتونو میشناسه. باید تحقیق کنم:) دنیا چقدر گردالیه!
7- از بس همسایهها تو این چندماه برام آش و شلهزرد و اینا آوردن گفتم بده، منم باید یه بار تلافی کنم. حسابی هم بلدم چطور شلهزرد خوشمزه بپزم. ناگفته نمونه که خیلی هم آسونه.
تا اونجایی که میدونم تموم همسایهها روزهن یا حداقل اینجوری میگن. سر افطار براشون بردم. عطرش تموم ساختمون رو برداشته بود. مخصوصا هود روشن نکردم تا بوش بپیچه:) روش هم با دارچین با شابلونی که خودم رو مقوا درآوردم یه گل خوشگل چندپر به نشونهی همبستگی مردم نقش انداختم و با خلال پسته و خلال بادوم تزئین کردم و بردم. از اون روز هر کی منو میبینه کلی از دستپختم تعریف میکنه. هم شیرینیش اندازه شد و هم پر زعفرون و هم پر خلال بادوم . فقط اولش اندازهی برنج دستم نبود. تو یه قابلمهی گنده پختم بعد دیدم داره هی قد میکشه و جاش کم میشه یه قابلمهی دیگه اضافه کردم.باز دیدم داره باد میکنه قابلمهی سوم هم پرپر شد.حالا خوبه همه چی اضافه داشتم وگرنه اندازهها درست از آب در نمیومد. خیلی خیلی زیاد شد.اول اول یه ظرف بزرگ به پسر سرایدار دادم.و بعد از همسایهها به خیلی از دوستان هم زنگ زدم بیان ببرن و برای بعضیها هم خودم با ماشین بردم. یکی از دوستام خیلی خوشحال شد وگفت مژدگانا که زیتونمون هم بالاخره عابد شد:) گفتم نه بابا، به این میگن احترام گذاشتن به عابدان! و گل چندپر رو نشونش دادم.
کاش داداشم هم اینجا بود عاشق شلهزرد و کلا خوراکیهای شیرینه مثل حلوا و... برعکسش من عاشق خوراکیهای ترش... براش در یخچال تو یه سطل ماست نگهداشتم، بهش گفتم تا 10 روز دیگه نگه میدارم. فکر کنم به خاطر شله زرد هم که شده یه سر بیاد اینورا:)
9- طرز تهیهی شله زرد
بستگی داره چقدر بخواهید بپزید. میتونید یه قابلمه بپزید و بذارید تو یخچال و تا یه هفته به جای دسر نوش جان کنید.
من هیچوقت مواد لازم رو وزن نمیکنم، حتی برای پختن کیک و همه چیزارو شرتی پرتی و وجبی یا لیوانی و دلبه خواهی اضافه میکنم و هی میچشم(شکموبازی). جالب اینجاست که خوشمزهتر از اندازهگیری هم میشه!
مواد لازم:
برنج- یه لیوان
شکر- دو سه لیوان ( شیرینیش به سلیقهی خودتون)
زعفرون ساییده- یک قاشق غذاخوری ( زردیش هم دلبخواهی میتونه کم یا زیاد بشه)
گلاب - یک استکان
دارچین- بهتره بریزین تو یه نمکدون
خلال بادوم- 100 گرم
کمی خلال پسته(یا پودر پسته) برای تزئین روی شلهزرد
طرز تهیه:
برنج رو پاک میکنیم و میشوییم و بهتره از شب قبل حتما بخیسونیم. یه وقت حواستون پرت نشه فکر کنید برای پلوئه و بهش نمک بزنید ها... این غذا اصلا نمک نمیخواد.
برنج رو در قابلمهای میریزیم و چند برابر( میتونید فعلا 7 برابر.بستگی به نوع برنج داره) آب روش بریزید و روی گاز بگذارید... بعد از به جوش اومدن زیرش رو کم کنید و بگذارید کم کم برنجها حسابی از هم وا برود و له شود. مرتب باید بهمش بزنید تا گوله نشن یا تهدیگ نگیره. اگر آب نداشت و غلیظ شد اونقدر آب اضافه کنید تا رقیقتر بشه.
شله زرد خیلی احتیاج به هم زدن داره. افشاگری: مامانا چون خودشون حوصلهی پای اجاق وایسادن ندارن، سر دخترا رو شیره میمالن و میگن دختر گلم هی شلهزرد رو بهم بزن و آرزو کن که هر چی آرزو کنی مراد میگیری. حالا جلو ماماناتون به روی خودتون نیارین. مثلا باور کردین:)
وقتی برنجهای کاملا پخته و کاملا بافتاش از هم وا شد. شکر رو اضافه کنید و گاهی بچشید که شیرین شده یا نه. زعفرون هم میتونین در همین مرحله اضافه کنید. آبش رو هم خودتون ببینید اگر کم بود اضافه کنید. زرد شدن تدریجی شلهزرد خیلی صحنهی جالبیه. گلاب رو بگذارید برای آخرای کار. وقتی شله زرد حسابی جا افتاد وگرنه عطرش میپره.
اگه مثل من شکموئین هی با ملاقه یه تعلبکی پرکنید که ببینید مزهش چطوره. مواظب زبونتون باشید که عین زبون من نسوزه.
آخرای کار سهچهارم خلالبادوما به علاوهی گلاب رو اضافه کنید هم بزنید و بگذارید یک ربع دیگه بجوشه. ظرفها رو آماده کنید. زیر قابلمه رو خاموش کنید. هنوز هم باید مرتب به همش بزنید تا روش بسته نشه و غلظت به تناسب در همه جای قابلمه یکسان باشه. با ملاقه کاسهها و ظرفها رو پر کنید. وقتی کمی سرد شد میتوانید روش رو تزئین کنید. میتونید قبلش رو یه مقوا شابلن درست کنید یا آماده از مغازه بخرید. بعد روی شابلن با نمکدونی که توش پودر دراچین ریختین روش دارچین بپاشین تا نقش بیفته. بعد با پودر پسته و بقیهی خلالبادوما طرحهای خوشگل درست کنید. یا کپه کپه وسط گل و اینور و اونورش بگذارید.
نوش جان!
10- با زهرای محشر...
11- در مورد یاسر عرفات با مهشید موافقم...بابا ولش کنید بیچاره رو! چرا همهش به فکر قهرمان هستیم؟ صبح تا شب تو تلویزیون و رادیو و روزنامه سر این بحثه که مرده نمرده وای اگه بمیره..آخ اسرائیلیا شایع کردن مرده ولی ایشالله به کوری چشمشون تا 100 سال دیگه زنده میمونه. بسه دیگه!
12- ماهایی که وبلاگ داریم بعد از مدتی یواش یواش خودمونو جزء خانوادهی وبلاگستان احساس کردیم. همه با هم همعقیده نبودیم و نیستیم. ولی این فکر که هر کس آزاده تو وبلاگش به راحتی هر چیدلش میخواد بنویسه احساس خوشایندی بهمون دست میداد.
هر وقت میدیدیم یکی وبلاگشو بسته، حتی اگه خوانندهی پروپاقرصش نبودیم، دلمون میگرفت.
هر وقت میدیدیم وبلاگ یه نفرو فیلتر کردن، حتی اگه با نویسندهی وبلاگ همفکر نبودیم باهاش همدری میکردیم و کسایی که به این کارا وارد بودن فوری براش وبلاگ آینه میساختن تا نوشتههاش، فکراش بهوسیلهی دوستاش خونده بشه.
حالا میبینیم دارن یکییکی افرادی از خانوادهی وبلاگستانیمونو دستگیر میکنن. ما نباید اعتراض کنیم؟ پتیشن رو که دوستان زحمت کشیدن از طرف خود و خانواده و هر کس که به این دستگیریها اعتراض داره امضا کنیم و ببینیم چهکار دیگه از دستمون بر میاد. مطمئن باشید بیتاثیر نیست.
همین امشب در اخبار ساعت 8:30 کانال دو تلویزیون گفت 12 نفر وبلاگنویس دستگیر شده بودن که تاحالا 8 تاشون رو آزاد کردیم 4 نفر دیگه هم به زودی آزاد میشن. میدونم گفتن این خبر در اثر فشار افکار عمومی بوده. باید به اعتراضها ادامه بدیم.
باید که دوست بداریم یاران
باید که چون خزر بخروشیم
فریادهای ما اگر که رسا نیست،
باید یکی شود، باید یکی شود، باید یکی شود ای یاران..
(گلسرخی)
۱۳- ببخشيد٬ انگار يهخورده زياد شد... تقصير اونايی بود که تو پست پيش گفتن ۵ شماره کمه!
دوشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۳
مجتبی سمیعینژاد
۱- متاسفانه یک وبلاگنویس دیگر دستگير شد...
اسمش مجتبی سميعینژاد و يکی از دوستان خوب وبلاگستانی ماست.
برای آزادی او پتيشنی تهيه شده . از همهی آنهايی که برای آزادی انديشه و قلم ارزش قائلند خواهش میکنم امضايش کنند.
امروز مجتبی٬ فردا شاید من(دور از جون)٬ پسفردا شاید تو(زبونتو گاز بگیر)...
جالب اينجاست که برادران ارزشی٬ برای اينکه ما دلمان خيلی برای مجتبی تنگ نشود٬ وبلاگش رو برايمان آپديت کرده و پينگ هم فرمودهاند!
مرسی... چقدر شما مهربونيد:)
۲- به به! بری جاده چالوس... کنار رودخونه... چوب جمع کنی...آتیش حسابی راه بندازی... و یه کتری روش بذاری... چای و یار و ساز و نغمه و آواز و...
اردواویراف چه میکنه با این دوربین عکاسیش:)
۳- غزلم تلخ و دلم تنگ و زمان بارانیست
دورم از خویش و من ِگمشدهام اینجا نیست
آسمان غرق غبار است و نفس تنگ چو جبس
تا که پرواز اسیر است جهان زیبا نیست
غزلی گاه به گاه از دل غم میجوشد
واژهی سرخ ولی مرهم این غمها نیست
روزگاری وطن از عطر سخن مینوشید
این زمان، تلخی گفتار فقط پیدا نیست
دورم از خویش در این غربت ابری که خبر
هر چه آید ز وطن دیدهی دل بارانیست...
(و.ف)
این غزل رو در وبلاگ فرخ دیدم و ازش خوشم اومد. فقط در خط پنجم به نظر من ممکنه واژهی سرخ یه روزی مرهم بشه. دنیا رو چه دیدی:) آبی رو مطمئنم که مرهم نمیشه٬ ولی سرخ ...
قرمزته:)
۴- داوری مسابقهی طنز تصویری شروع شد...
۵- و زندگی همچنان ادامه دارد...
اسمش مجتبی سميعینژاد و يکی از دوستان خوب وبلاگستانی ماست.
برای آزادی او پتيشنی تهيه شده . از همهی آنهايی که برای آزادی انديشه و قلم ارزش قائلند خواهش میکنم امضايش کنند.
امروز مجتبی٬ فردا شاید من(دور از جون)٬ پسفردا شاید تو(زبونتو گاز بگیر)...
جالب اينجاست که برادران ارزشی٬ برای اينکه ما دلمان خيلی برای مجتبی تنگ نشود٬ وبلاگش رو برايمان آپديت کرده و پينگ هم فرمودهاند!
مرسی... چقدر شما مهربونيد:)
۲- به به! بری جاده چالوس... کنار رودخونه... چوب جمع کنی...آتیش حسابی راه بندازی... و یه کتری روش بذاری... چای و یار و ساز و نغمه و آواز و...
اردواویراف چه میکنه با این دوربین عکاسیش:)
۳- غزلم تلخ و دلم تنگ و زمان بارانیست
دورم از خویش و من ِگمشدهام اینجا نیست
آسمان غرق غبار است و نفس تنگ چو جبس
تا که پرواز اسیر است جهان زیبا نیست
غزلی گاه به گاه از دل غم میجوشد
واژهی سرخ ولی مرهم این غمها نیست
روزگاری وطن از عطر سخن مینوشید
این زمان، تلخی گفتار فقط پیدا نیست
دورم از خویش در این غربت ابری که خبر
هر چه آید ز وطن دیدهی دل بارانیست...
(و.ف)
این غزل رو در وبلاگ فرخ دیدم و ازش خوشم اومد. فقط در خط پنجم به نظر من ممکنه واژهی سرخ یه روزی مرهم بشه. دنیا رو چه دیدی:) آبی رو مطمئنم که مرهم نمیشه٬ ولی سرخ ...
قرمزته:)
۴- داوری مسابقهی طنز تصویری شروع شد...
۵- و زندگی همچنان ادامه دارد...
اشتراک در:
پستها (Atom)