1- حسين بنشين به كنارم
ز عشقت بيقرارم
جون تو طاقت ندارم
جون تو طاقت ندارم
- حسین!
حالا مرو از کنارم
- حسین!
حالا مرو از کنارم
- حسین!
بهخدا دوستت میدارم
بهخدا دوستت میدارم
(گریهی مصنوعی جمعیت+ تو سر و سینه زدنها و حسینحسین گفتنها)
اشتباه نکنید اینجا لسآنجلس نیست. یکی از کانالهای تلویزیون جمهوری اسلامی ایران به مناسبت تاسوعا پخشش کرد.
به جای سیما بیناهم یک آقای سوپرباس نتراشیده نخراشیده صداشو با بدترین حالت در مسجد یا تکیهای ول داده بود! و مردم هم بر سر و سینه میکوفتند.
2- هیچ سالی مثل امسال مراسم دههی اول محرم اینقدر دولتی نبود.
قبلا هر محل بسته به بضاعت خود مردم ِ محل تکیهای مخصوص به خود داشتن. همیشه حیاط خونهی یکی از اهالی محل میشد حسینیه. امسال از چند روز قبل از محرم زمینهای خالی که دورشون محصور بود و صاحباشون حتی اجازه نمیدادن بچهها توش فوتبال بازی کنن نفهمیدیم چهجوری( حتما اجاره شدن) درشون باز شد و از طرف ارگانهای دولتی داربست و چادر زده شدن و آماده تحویل هیئتهای عزاداری - احتمالا مورد قبول دولت- شدن.
کمک مالی زیادی هم برای خرید سنج و زنجیر و دهل کردن. در صورتیکه قبلا خود مردم پول جمع میکردن.
پرچمها و پلاکاردهای عزاداری یک شکل و تکراری بود.
3- یه جورایی انگار غم و شادی رو دارن به ما دیکته میکنن.
از عین قربان تا غدیر اومدن همهی شهرو پر کردن از پرچمها و نوارهای پارچهای قرمز و زرد. یعنی آهای ملت! شاد باشید!
بعد از چند روز مونده به محرم اومدن اون پرچمها رو کندن و جاش پرچمهای سیاه و سبز زدن و کلمهی حسین روی متن قرمز. فکر کن، تموم شهر از همین! یعنی آهای ملت! حالا نوبت غمه!
(قبلا هر محلی به سلیقه و وسع مالی خود محل تزئین میشد.)
4- بیشتر مدارس روز یکشنبه رو به جای درس به سینهزدن و نوحهخونی و خوردن اجباری غذاهای چرب و چیلی ( که مثلا نذری بود) گذروندن. شرکت در این مراسم اجباری بود و هر کس شرکت نمیکرد نمره انضباطش کم میشد.
جالب اینجاست که بعد از تاسوعا و عاشورا که دوشنبه و سهشنبه بود، چهارشنبه هم از درس خبری نبوده. معلمها نیومدن سرکلاس و سینهزنی اجباری برقرار بوده.
بیشتر کارخانجات و ادارات هم روز یکشنبه سینهزنی اجباری داشتن.
یکشنبه دیدم سیبا برای اولین بار ساعت 2 بعد از ظهر اومد خونه. گفتم چیزی شده؟ گفت از سینهزنی فرار کردم. یکی از اعضای حراست هم دیده بودش و براش گزارش رد کرده بود.
پارسال هم نوبت حج بهش رسیده بود و سیبا گفته بود نمیرم. نماز هم نمیره با رئیس رؤساش بخونه. اوخ... پرونده ش چقدر سنگینه طفلک!
5- تاسوعا عاشورا(جاتون خالی. دلتون نخواد.) رفتیم نوشهر .
شب تاسوعا هوا بارونی بود و یه گروه خیلی کوچیک اومده بودن سینهزنی. یه عالمه دختر مختر جمع شده بودن دور میدون اصلی. یه دختر شمالی داشت به دوستاش میگفت: جلوی تهرانیها آبرومون رفت. پسرای ننر! تا یه ذره بارون اومد رفتن تپیدن تو خونههاشون.(من نفهمیدم این مسئله به آبروشون چه مربوط بود)
خلاصه که هی بالا رفتین پایین اومدیم دیدیم خبری نیست که نیست.
اما فرداش... هوا آفتابی و عالی شد و...
پسرای مو بلند و ژلزده و ژیگول کلی دخترا رو سورپرایز کردن. قهقههی دخترا به هوا میرفت.(لابد آبروشون حسابی خریداری شد)
اونقدر گروه عزادار(!) اومده بودن!! و تو نوشهر هم یکی دو میدون نزدیک مسجدش بیشتر نیس. صداها قاطی شده بود و زنجیرزنها قاطی میکردن و گاهی با آهنگ گروه رقیب زنجیر میزدن که از طرف خوانندهی خودی سخت مورد سرزنش قرار میگرفتن و یه بساطی بود دیدنی. همهش فکر میکردیم الانه که دعوا بشه. اما نشد.
ماشالله دختر اونقدر زیاد بود که( لبخندشون) به همه میرسید.
یه گروهی از همه با نظمتر و بهتر بودن. انواع و اقسام دهلها رو داشتن و الحق خیلی کوبنده و خوب میزدن. انگار تو قلب آدم یهچیزی شکسته میشد. خوانندهشونم خوب پاپ حزنانگیز میخوند. صداش یه چیزی تو مایههای امید و معین بود. من یهو گریهم گرفت. یه نگاه به جمعیت فراوان اونجا کردم دیدم هیچکس- حتی یه پیرزن- هم گریه نمیکنه و تازه نیششون هم بازه. گفتم ممکنه" گریهم برای هنر" با چیزی دیگه اشتباه بشه . و بغضمو خوردم.
6- دریا واقعا عالی بود.
کشتیهای سفید و نارنجی اون دور دورا. مرغای دریایی اون وسطا و موجهای قشنگی که بر ساحل کوبیده میشد و میشد باهاش بازی کرد. اول بری جلوی جلو و تا موجا میان بدوی تا خیس نشی. تقریبا همه همینکارو میکردن و خندهها بود که به آسمون میرفت. خیلیها هم این وسط از موج عقب افتادن و خیس خیس شدن.
7- جنگل هم که نگو!
انگار نه انگار که زمستونه. علفهای زیر پا، ترو تازه. درخت و بوتهها که بیشترشون سبز. صدای زیبای پرندههای جنگلی. گاوها و اسبایی که معلوم نبود صاحبشون کیه. جویبارهای کوچیک و بزرگ که گاهی خیست میکرد. نمنم بارون که وقتی به صورتت میخوره انگار داره نوازشت میکنه. واقعا کیف کردیم.
آدم تو شمال خیس هم که بشه اصلا سردش نمیشه.
8- و باغهای نارنج....
نارنجهای فراوون روی درختا عین چراغهای نارنجی میدرخشیدن. صاحب یه باغ خودش بهمون پیشنهاد کرد که هر چقدر که دوست داریم نارنج بچینیم. سیبا گفت یکی دوتا بسه. اما من که یه کیسه نایلون همرام بود، زیر غرغرهای سیبا پرش کردم. صاحب باغ اومد یه نایلون گنده تر برامون آورد و مجبورمون کرد اونم پر کنیم. گفت امسال محصولش خیلی زیاده و نمیدونه باهاش چکار کنه. سیبا راضی نبود اما من اینم پر کردم. نارنجها خوشرنگ و گنده و پرآب.
حالا که اومدیم. سیبا رو مجبور کردم آب نارنجها رو بگیره. ولی خودمونیم. نمیدونم با اینهمه آب نارنج چهکنم؟
و نمیدونم توی یخچال تا چند روز میمونه؟ باید بجوشونمش یا همینطوری عین آبلیمو میشه نگهش داشت؟
کسی میدونه آب نارنج تو چه غذاهایی استفاده میشه؟(البته به جز ریختن روی مرغ و ماهی پخته یا سرخکرده و توی چایی. که اینا رو بلدم)
9- امسال از خوردن نذریهای همسایهها محروم بودم. هر سال که خونه میموندیم اونقدر برامون میآوردن که تا چند روز خفه میشدیم.
10- موقع برگشتن دیدیم دم هر مسجد و خونهای که پارسال هم نذری میدادن صفه و دارن نذری میگیرن.
به سیبا گفتم جلوی یکیشون یه نیش ترمز بزنیم تا من یهدقیقهای برم غذا بگیرم. یه چشمغرهای رفت. اجبارا حرفمو پس گرفتم!
بهش گفتم اقلا از جلوی میدونی که هر سال توش شام غریبان میگیرن رد شیم ببینم چه خبره؟
چه خبـــــر بود!! فقط دختر و پسرای جوون. خیلی رمانتیک شمع روشن کرده بودن و با نیشهای باز با هم گپ و گفتگو میکردن! چند تا از این گفتگوها ثمر بده خدا میدونه. چه ازدواجهایی پایههاش تو این شب ریخته میشه بازم خدا میدونه!
شب اومدیم خونه بعد از سهساعت رانندگی نیمرو خوردیم!
11- من امسال گریهای از مردم ندیدم. سالای پیش زیاد می دیدم. واقعا نمیدونم فلسفهی گریهشون چیه؟
خود من گاهی به خاطر صدای سوزناک و ساز و دهل گاهی احساساتی میشم. خیلیها رو میدونم که چون غمی تو زندگیشون دارن برای غم و غصههای خودشون گریه میکنن.
آخوندها هم که گریه جز شغلشونه و میگن گریهی الکی کردن هم ثواب داره.
نمیدونم واقعا کسی هست که به خاطر خود امام حسین گریه کنه؟
12- دههی اول آقا رو مخصوصا هر شب میآوردن توی تلویزیون( یعنی دوربینها رو میبردن خدمت آقا) که یعنی بابا این شایعات یعنی کشک! احمدینژاد هم عین مادر مردهها(دور از جون مامانش. اون طفلک تازه شوهر دومش مرده. حالا حالاها آرزو داره) مینشست پایین پاش. که یعنی بابا ما هنوزم مخلصتیم رهبر جان.
13- دیگه چی؟
آهان. چند تا عکس هم گرفتم. دوربینم زرتش قمصور شده و با موبایل گرفتم.
آهااااان. اینو یادم میره بگم که موبایل نو خریدم:)
بعد از چند سال نوکیا 3310 داری بالاخره با اصرارهای شدید سیبا رفتیم پاساژ علاءالدین و یک فروند گوشی موبایل ابتیاع فرمودم.
حالا من از قبل گفتم یه ارزون سبک و کوچولو و تاشو میخوام ها. ازین گنده مندهها بهم پیشنهاد نکنی.
نشون به اون نشون که از سر تا ته پاساژ رو دوسه بار دور زدیم.( میدونید تو این شلوغی علاءالدین دوسهبار دور زدن یعنی چهار پنج ساعت شیرین وقت هدر دادن.)
هر چی سیبا گوشیهای ظریف و کوچول موچولو نشونم میداد میگفتم هیس!! بذار خودم انتخاب کنم. مشخصات میپرسیدم و میرفتم جلو. تا بالاخره یکی که تو مغازهی اول گفته بودم. اَه اَه... این چه بدرنگ و گنده و یغوره همونو خریدم...
نمیدونم چه فلسفهای داشت هم رنگ قهوهای دوست نداشتم هم این خیلی سنگینه(سیبا میگه نیمکیلویی هست) هم خیلی مردونهست.
گمونم گول دوربین دومگا پیکسلی و کشویی باز شدنش رو خوردم.(در صورتیکه وقتی مدل شکلات رو دیده بودم گفته بودم این چه سوسولیه!) خلاصه که نوکیا 6270 خریدم.
حالا دوربین خودم 5 مگاپیکسل بود... از وقتی اینو گرفتم دوربینه قهرکرده و گاهی نمیگیره.
13- سیبا یه روزبا خنده بهم گفت: برای چی تو خرید جلوی مردم نظرمو میخوای بعد دقیقا برعکس همونی رو که من پیشنهاد میکنم میگیری؟
منم با خنده گفتم میبرمت تا از خریدم مطمئن بشم!
14- خداحافظ 3310 ِ عزیزم که هم گوشتکوب بودی، هم فندق و گردو شکن، هم میخکفش کسی درمیومد براش چکش بودی، تو کاسه توالت و رودخونه و دریا هم که میافتادی آخ نمیگفتی، باهات میشد فوتبال و هندبال بازی کرد، اگر کسی مزاحم آدم میشد، میشد به عنوان وسیلهی دفاع شخصی ازت استفاده کرد و بد هم آنتن نمیدادی.
نه اهل قرتی بازی( موزیک و رادیو) بودی نه سوسولبازی(عکس و گیم و این مزخرفات). اون زنگ موتزارت 40ات هم خیلی جیگر بود!
15- کسی از یونس (افسون فسرده) خبری داره؟
چرا تو وبلاگش هیچ نوشتهای نیست؟
2:43 | Zeitoon |
نظرها
پنجشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۵
چهارشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۵
دو پست با یک کلیک!
يک شنبه، 8 بهمن 1385
مسئله اين است!
1- حسني يا حسيني؟!
پ.ن.
پريروز كه ميخواستم مطلبمو پست کنم، به مناسبت دههی اول محرم الحرام( وبه خاطر برنامههای متنوع تلویزیوتی مردم هجوم آورده بودن به سمت اینترنت و) اونقدر اینترنت کمسرعت بود که هر کاری کردم نشد راجع به جملهم یه کم توضیح بدم.
صبحش تو صف طویل بانک برای پرداخت قسط وایساده بودم که ناخودآگاه(!) حواسم رفت به صحبتهای دو مرد پشت سریم.
اولی به دومی گفت: تو حسنی هستی یا حسینی؟
- یعنی چه؟ خوب، من هم امام حسنو قبول دارم هم حسین.
- نه دیگه، نمیشه. یا باید روش امام حسنو قبول داشته باشی یا روش امام حسین.
- منظورتو نمیفهمم.
- ببین. امام حسن نشست با دشمناش حرف زد و بنا بر مصلحتهایی باهاشون سازش کرد. اما امام حسین با اینکه میدونست تو جنگ خودش و 72 تا یارش کشته میشن جنگو انتخاب کرد.
- کار هر دوشون درست بوده.
- برای شرایط الان چی؟ حکومت ما باید با آمریکا راه سازشو پیش بگیره یا راه جنگ تا پای مرگ تا آخرین قطرهی خون و شهادت برای مردم کشورمون؟
- چه سوالایی میکنی؟!!
- نه حالا، تو بگو کار کدومشون درستتره برای شرایط حالا؟
- کار هر دوشون. اصولا چهارده معصوم هیچوقت اشتباه نکردن. هر کاری کردن در راه دین بوده.
- حالا نمیخواد جانماز آب بکشی. یه کم فکر کن. برای شرایط الان چی بهتره؟
- خوب، خود حکومت بهتر میدونه!
ـ مگه استغفرالله رئیس حکومت ما جزء 12 امام یا 14 معصومه مرد مؤمن؟
- نه اما ولایت فقیه داریم ما و....
-...
خیلی دلم میخواست بر میگشتم این دو تا آقا رو میدیدم. مجسم میکردم اولی ریش نداره و دومی داره( از اون خفناش هم داره)
دنبال بهونهای میگشتم که برگردم و نیگاشون کنم .
که یکهو صدای همهمه....
- خانم برین جلو. نوبت شما شده.
دیدم متصدی باجه نیشش بازه که شانس به این بزرگی نصیبم شده و من حواسم نیست.
هولهولکی پول و دفترچه قسط رو دادم و باز بهانهای برای برگشتن پیدا نکردم. یکی از معدود وقتایی بود که دوست نداشتم تا فهمیدن تنیجهی حرفای پشت سریم کارم راه بیفته:)
بالاخره تو شرایط الان باید حسنی باشیم یا حسینی؟ دومی که اصلا دوست نداشت فکر کنه که اصولا مردم هم میتونن فکر داشته باشن!
2- باعث تاسفه ....
مثل اینکه قضیه فعلا حل شد!
فکر کنم حکومت میدونه در آینده مشکل این مملکت بیشتر به دست زنان حل میشه و برای همین از هر فعالیت فمینیستی خیلی میترسه.
3- یه سال عاشورا کیش طلبید و ایندفعه شمال.
شاید فردا در بارهش نوشتم.
4- مصاحبهی نازلی کاموری(سبیلطلای خودمون) با اکبر گنجی ...
5- کابینه در تبعید. توسط ملا حسنی تشکیل داده شد....
15:34 | Zeitoon | نظرها(60)
چهار شنبه، 4 بهمن 1385
گفت از جنگ خبری نیست... بریم با خیال راحت بخوابیم!
1-تا كور شود هر آن كه نتواند دید !
امشب جناب آقاي احمدينژاد رئیسجمهور محبوبمون طی یه مصاحبهی تلویزیونی تموم مشکلات مملکتی رو حل کرد و آخرش گفت که از طرف آمریکا "هیچ" خطری ایران رو تهدید نمیکنه!
خوب. الحمدالله! دیدین بیخودی میترسیدیم؟ بریم به کار و زندگیمون برسیم.
× برای اونایی که مصاحبه رو ندیدن بگم که احمدینژاد یه تیپی زده بود ماه!
گریم کامل با پنکیک و رژلب برقی و رژ گونه مسی. مدل موها مایکل جکسونی با دوسهتار موی پری روی پیشونی! وای.... شده بود يه تیکه!
تيكه ي چي؟ حرف مي ذاري تو دهنم؟
پ.ن.
احمدي نژاد براي اينكه ثابت كنه هيج خطري ايران رو تهديد نمي كنه يه تور مخصوص نطنز براي مردم جهان گذاشته با 50% تخفيف!
(اينو دم صبح كه رفتم بخوابم يادم اومد:)) طنز هاي دم صبح هم كه مي دونيد چه جوريه....)
نازي....
هيس...
ببيدنيد، خودشم راحت گرفته خوابيده!
2- چند شب پیش برای شوخی تو ظرف میوهی مهمونای ندید بدید تهرونیمون چند تا گوجه فرنگی خوشرنگ و براق فرد اعلا گذاشته بودم. و به عنوان پیش غذا هم املت پر گوجه درست کردم و کنار مرغ هم گوجه حلقهشده.
اونا هم نامردی نکردن و تا رسیدن عین قوم .... (دیدم هر کلمهای بگم ممکنه به قومی بربخوره. پس جاشو خالی گذاشتم) پالتو در نیاورده یکی یک گوجه برداشتن و د بخور!
سر شام هم گوجههای روی سالاد و کنار مرغ و املت همون پنج دقیقه اول تموم شد.
بابا این جنگ روانی که میگن همینه دیگه!
این شایعات رو دشمن و ستون پنجم درست میکنه که گوجه شده 3000 تومن.
میوهفروش میگه کیلویی 300 شما میشنوید 3000 و هیاهو راه میندازین. چرا ؟ چون این تلویزیونهای خارجکشوری اینطوری تو ذهن شما جا انداختن و مسختون کردن.
3- حالا یه چیزی میگم نزنین ها... اما گوجه تو بازارهای کرج واقعا 950 تومنه.
شاید احمدینژاد کرج میاد خرید.
اتفاقا خواهرش کرج، باغستان، بوستان دهم میشینه. شاید اومده بهش سر بزنه، بهعنوان سوغات از اونجا گوجه خریده.
4- یک خاطرهی بامزه
زمانی که احمدینژاد استاندار اردبیل بوده یه روز یکی از آبگرمهای سرعین رو قرق میکنن که چی؟ که خواهر استاندار میخواد وارد استخر آبگرم بشه.
همه رو بیرون میکنن و جلوی افرادی هم که میخوان وارد شن میگیرن.
موقع هل دادن زنی با چادر کهنه و گلگلی و بقچه زیر بغل هی جیغ وداد میکرده که بذارین بیام تو و نگهبان هلش میداده که برو بعدا بیا. زنه هوار هوار میکنه که من باید بیام تو. بقیهم جری میشن و اونا هم هیاهو میکنن که آره راست میگه مگه خواهر احمدینژاد کیه که آبگرم باید قُرق بشه! و فحشهایی به زبون ترکی داده میشه.
زن بقچهبهدست دیگه داشته منفجر میشده و صداش هم به جایی نمیرسیده.
خلاصه آخرش دوسه تا ازین زنای چادر مشکی حزباللهی میان میبینن ای وای خواهر احمدینژادو دارن هل میدن و...
بله. اون زن بقچه به دست همین پروین خانم خودمونه که اخیرا در انتخابات شواری شهر تهران رای آورده(!) !
5- مدتی بود که ورد پدم دیگه نیمفاصله نداشت. داشتم دیوونه میشدم از بس که عادت کردم به این نیمفاصلهی لعنتی! مجبور بودم بعد از نوشتن مطلبم ببرمش تو نظرخواهیمو و درستشون کنم.
روم هم نمیشد از مبدعاش خوابگرد عزیز خواهش کنم فایل تری لی آوت رو بازم برام بفرسته که ناگهان به فکرم رسید ممکنه هنوز لینکش تو سایتش باشه. که بود! خلاصه که آخیش... راحت شدیم!
شما هم اگر کرم نیمفاصله دارید بفرمایید!
6- حالا واقعا اگر این شایعه راست باشه که "آقا" داره میمیره، چی میشه؟
همه مشغول خیالبافی هستن و هر کس آرزوی خودشو میگه.
یکی میگه مردم تو خیابونا میریزن و شلوغ پلوغ میشه و انقلاب بعدی.
یکی میگه به جاش یکی دیگه میاد عین خودش.
یکی میگه رفسنجانی میاد.
یکی میگه جنتی.
یکی میگه از اصلاحطلبا به جاش میاد. مثلا کروبی.
یکی میگه آمریکا دلش میسوزه و دیگه حمله نمیکنه.
یکی میگه گذاشتن خبرشو روز عاشورا بدن که خیابونا پر از نیروهای مسلح و بسیجیه و از الان آماده باشه.
7- از داروخانه دارویی خریدم که روش نوشته بود قیمت برای مصرفکننده 200 تومن. زیرش یه برچسب زده بود 400 تومن. داروخانهچی بهم گفت میشه 500 تومن. موقع حساب، صاحبداروخانه که پشت صندوق نشسته بود گفت قابلی نداره 700 تومن! دخترش که پشتش وایساده بود گفت: بابا، چند دقیقه قبل ممد آقا زنگ زد گفت این قرصا گرون شده. صاحبداروخانه سری کج کرد و با قیافه حق به جانب گفت: هزار تومن. قابلی هم نداره.
تند هزار تومنو رو پیشخون انداختم و قرصا رو قاپیدم گذاشتم تو کیفم و د ِ فرار... که مبادا پسرش هم از پشت قفسه دربیاد و چیزی بگه.
زرنگی کردم. نه؟
8- در نظرخواهی قبلی کلی لوگوی ضد جنگ هست که به نظرم سادهترینش همینه که در سایت دوXدو گذاشتن.
دوست داشتم به فارسی هم باشه.
حالا چهجوری میشه گذاشتش اون بالا.
گرچه احمدینژاد گفته خیالمون راحت باشه. اما خوب، شاید بعدها- که زبونم لال فردی به درایت ایشون سرکار نبودن- یه روزی به دردمون خورد.
9- خیلی دوست دارم کامنتها رو یکی یکی جواب بدم. همینطور کلی ایمیل جوابنداده دارم که واقعا عذاب وجدان داره منو میکشه.
10- امروز یه نفر منو دید و گفت: ناقلا تو وبلاگ داری؟! نفس در سینهم حبس شد.
گفتم اَلَ لاه بذار بگم . مردم از بس کسی منو نشناخت.
گفتم آره.
گفت نوشتهتو خوندم. همون که یه زنی تو حموم قلبش میگیره و...
در کمال تعجب نوشتههای گوشزدو برام گفت:)))
گفتم آخه آدم باهوش! من کجام دکتره و کجا اصفهان زندگی میکنم؟
گفت فکر کردم ازین شیطونیبازیاته که همیشه میکنی؟
منم آدرس یه وبلاگ در پیتی از این (زیتون) که با اسم خودم یه زمانی شروع کردم و روزی یه خواننده هم نداره دادم بره کیف کنه!
11- سیبا پریشب که رفته بود استخر. یکی شناکنان خودشو بهش میرسونه و بعد از سلام علیک گرم میگه من همیشه مطالبتون رو در فلان سایت تخصصی میخونم و استفاده میکنم. کلی تحویل و.. کلی هم با هم گپ زده بودن.
وقتی تعریف کرد کلی حسودیم شد و پیش خودم گفتم بخشکی ای شانس. 5 ساله عین گاو مینویسم و کسی نمیشناسدم
اونوقت سیبا با دوسهتا مقاله و ترجمه چون با اسم و عکس واقعیش مینویسه چطوری محبوب شده. اینم از بدیهای مستعار نویسی:(
بعد گفتم نه بابا. من اگه با اسم اصلیم مینوشتم کسی که تحویلم نمیگرفت هیچ. کلی هم ممکن بود کتک بخورم.
2:06 | Zeitoon |نظرها(113)
مسئله اين است!
1- حسني يا حسيني؟!
پ.ن.
پريروز كه ميخواستم مطلبمو پست کنم، به مناسبت دههی اول محرم الحرام( وبه خاطر برنامههای متنوع تلویزیوتی مردم هجوم آورده بودن به سمت اینترنت و) اونقدر اینترنت کمسرعت بود که هر کاری کردم نشد راجع به جملهم یه کم توضیح بدم.
صبحش تو صف طویل بانک برای پرداخت قسط وایساده بودم که ناخودآگاه(!) حواسم رفت به صحبتهای دو مرد پشت سریم.
اولی به دومی گفت: تو حسنی هستی یا حسینی؟
- یعنی چه؟ خوب، من هم امام حسنو قبول دارم هم حسین.
- نه دیگه، نمیشه. یا باید روش امام حسنو قبول داشته باشی یا روش امام حسین.
- منظورتو نمیفهمم.
- ببین. امام حسن نشست با دشمناش حرف زد و بنا بر مصلحتهایی باهاشون سازش کرد. اما امام حسین با اینکه میدونست تو جنگ خودش و 72 تا یارش کشته میشن جنگو انتخاب کرد.
- کار هر دوشون درست بوده.
- برای شرایط الان چی؟ حکومت ما باید با آمریکا راه سازشو پیش بگیره یا راه جنگ تا پای مرگ تا آخرین قطرهی خون و شهادت برای مردم کشورمون؟
- چه سوالایی میکنی؟!!
- نه حالا، تو بگو کار کدومشون درستتره برای شرایط حالا؟
- کار هر دوشون. اصولا چهارده معصوم هیچوقت اشتباه نکردن. هر کاری کردن در راه دین بوده.
- حالا نمیخواد جانماز آب بکشی. یه کم فکر کن. برای شرایط الان چی بهتره؟
- خوب، خود حکومت بهتر میدونه!
ـ مگه استغفرالله رئیس حکومت ما جزء 12 امام یا 14 معصومه مرد مؤمن؟
- نه اما ولایت فقیه داریم ما و....
-...
خیلی دلم میخواست بر میگشتم این دو تا آقا رو میدیدم. مجسم میکردم اولی ریش نداره و دومی داره( از اون خفناش هم داره)
دنبال بهونهای میگشتم که برگردم و نیگاشون کنم .
که یکهو صدای همهمه....
- خانم برین جلو. نوبت شما شده.
دیدم متصدی باجه نیشش بازه که شانس به این بزرگی نصیبم شده و من حواسم نیست.
هولهولکی پول و دفترچه قسط رو دادم و باز بهانهای برای برگشتن پیدا نکردم. یکی از معدود وقتایی بود که دوست نداشتم تا فهمیدن تنیجهی حرفای پشت سریم کارم راه بیفته:)
بالاخره تو شرایط الان باید حسنی باشیم یا حسینی؟ دومی که اصلا دوست نداشت فکر کنه که اصولا مردم هم میتونن فکر داشته باشن!
2- باعث تاسفه ....
مثل اینکه قضیه فعلا حل شد!
فکر کنم حکومت میدونه در آینده مشکل این مملکت بیشتر به دست زنان حل میشه و برای همین از هر فعالیت فمینیستی خیلی میترسه.
3- یه سال عاشورا کیش طلبید و ایندفعه شمال.
شاید فردا در بارهش نوشتم.
4- مصاحبهی نازلی کاموری(سبیلطلای خودمون) با اکبر گنجی ...
5- کابینه در تبعید. توسط ملا حسنی تشکیل داده شد....
15:34 | Zeitoon | نظرها(60)
چهار شنبه، 4 بهمن 1385
گفت از جنگ خبری نیست... بریم با خیال راحت بخوابیم!
1-تا كور شود هر آن كه نتواند دید !
امشب جناب آقاي احمدينژاد رئیسجمهور محبوبمون طی یه مصاحبهی تلویزیونی تموم مشکلات مملکتی رو حل کرد و آخرش گفت که از طرف آمریکا "هیچ" خطری ایران رو تهدید نمیکنه!
خوب. الحمدالله! دیدین بیخودی میترسیدیم؟ بریم به کار و زندگیمون برسیم.
× برای اونایی که مصاحبه رو ندیدن بگم که احمدینژاد یه تیپی زده بود ماه!
گریم کامل با پنکیک و رژلب برقی و رژ گونه مسی. مدل موها مایکل جکسونی با دوسهتار موی پری روی پیشونی! وای.... شده بود يه تیکه!
تيكه ي چي؟ حرف مي ذاري تو دهنم؟
پ.ن.
احمدي نژاد براي اينكه ثابت كنه هيج خطري ايران رو تهديد نمي كنه يه تور مخصوص نطنز براي مردم جهان گذاشته با 50% تخفيف!
(اينو دم صبح كه رفتم بخوابم يادم اومد:)) طنز هاي دم صبح هم كه مي دونيد چه جوريه....)
نازي....
هيس...
ببيدنيد، خودشم راحت گرفته خوابيده!
2- چند شب پیش برای شوخی تو ظرف میوهی مهمونای ندید بدید تهرونیمون چند تا گوجه فرنگی خوشرنگ و براق فرد اعلا گذاشته بودم. و به عنوان پیش غذا هم املت پر گوجه درست کردم و کنار مرغ هم گوجه حلقهشده.
اونا هم نامردی نکردن و تا رسیدن عین قوم .... (دیدم هر کلمهای بگم ممکنه به قومی بربخوره. پس جاشو خالی گذاشتم) پالتو در نیاورده یکی یک گوجه برداشتن و د بخور!
سر شام هم گوجههای روی سالاد و کنار مرغ و املت همون پنج دقیقه اول تموم شد.
بابا این جنگ روانی که میگن همینه دیگه!
این شایعات رو دشمن و ستون پنجم درست میکنه که گوجه شده 3000 تومن.
میوهفروش میگه کیلویی 300 شما میشنوید 3000 و هیاهو راه میندازین. چرا ؟ چون این تلویزیونهای خارجکشوری اینطوری تو ذهن شما جا انداختن و مسختون کردن.
3- حالا یه چیزی میگم نزنین ها... اما گوجه تو بازارهای کرج واقعا 950 تومنه.
شاید احمدینژاد کرج میاد خرید.
اتفاقا خواهرش کرج، باغستان، بوستان دهم میشینه. شاید اومده بهش سر بزنه، بهعنوان سوغات از اونجا گوجه خریده.
4- یک خاطرهی بامزه
زمانی که احمدینژاد استاندار اردبیل بوده یه روز یکی از آبگرمهای سرعین رو قرق میکنن که چی؟ که خواهر استاندار میخواد وارد استخر آبگرم بشه.
همه رو بیرون میکنن و جلوی افرادی هم که میخوان وارد شن میگیرن.
موقع هل دادن زنی با چادر کهنه و گلگلی و بقچه زیر بغل هی جیغ وداد میکرده که بذارین بیام تو و نگهبان هلش میداده که برو بعدا بیا. زنه هوار هوار میکنه که من باید بیام تو. بقیهم جری میشن و اونا هم هیاهو میکنن که آره راست میگه مگه خواهر احمدینژاد کیه که آبگرم باید قُرق بشه! و فحشهایی به زبون ترکی داده میشه.
زن بقچهبهدست دیگه داشته منفجر میشده و صداش هم به جایی نمیرسیده.
خلاصه آخرش دوسه تا ازین زنای چادر مشکی حزباللهی میان میبینن ای وای خواهر احمدینژادو دارن هل میدن و...
بله. اون زن بقچه به دست همین پروین خانم خودمونه که اخیرا در انتخابات شواری شهر تهران رای آورده(!) !
5- مدتی بود که ورد پدم دیگه نیمفاصله نداشت. داشتم دیوونه میشدم از بس که عادت کردم به این نیمفاصلهی لعنتی! مجبور بودم بعد از نوشتن مطلبم ببرمش تو نظرخواهیمو و درستشون کنم.
روم هم نمیشد از مبدعاش خوابگرد عزیز خواهش کنم فایل تری لی آوت رو بازم برام بفرسته که ناگهان به فکرم رسید ممکنه هنوز لینکش تو سایتش باشه. که بود! خلاصه که آخیش... راحت شدیم!
شما هم اگر کرم نیمفاصله دارید بفرمایید!
6- حالا واقعا اگر این شایعه راست باشه که "آقا" داره میمیره، چی میشه؟
همه مشغول خیالبافی هستن و هر کس آرزوی خودشو میگه.
یکی میگه مردم تو خیابونا میریزن و شلوغ پلوغ میشه و انقلاب بعدی.
یکی میگه به جاش یکی دیگه میاد عین خودش.
یکی میگه رفسنجانی میاد.
یکی میگه جنتی.
یکی میگه از اصلاحطلبا به جاش میاد. مثلا کروبی.
یکی میگه آمریکا دلش میسوزه و دیگه حمله نمیکنه.
یکی میگه گذاشتن خبرشو روز عاشورا بدن که خیابونا پر از نیروهای مسلح و بسیجیه و از الان آماده باشه.
7- از داروخانه دارویی خریدم که روش نوشته بود قیمت برای مصرفکننده 200 تومن. زیرش یه برچسب زده بود 400 تومن. داروخانهچی بهم گفت میشه 500 تومن. موقع حساب، صاحبداروخانه که پشت صندوق نشسته بود گفت قابلی نداره 700 تومن! دخترش که پشتش وایساده بود گفت: بابا، چند دقیقه قبل ممد آقا زنگ زد گفت این قرصا گرون شده. صاحبداروخانه سری کج کرد و با قیافه حق به جانب گفت: هزار تومن. قابلی هم نداره.
تند هزار تومنو رو پیشخون انداختم و قرصا رو قاپیدم گذاشتم تو کیفم و د ِ فرار... که مبادا پسرش هم از پشت قفسه دربیاد و چیزی بگه.
زرنگی کردم. نه؟
8- در نظرخواهی قبلی کلی لوگوی ضد جنگ هست که به نظرم سادهترینش همینه که در سایت دوXدو گذاشتن.
دوست داشتم به فارسی هم باشه.
حالا چهجوری میشه گذاشتش اون بالا.
گرچه احمدینژاد گفته خیالمون راحت باشه. اما خوب، شاید بعدها- که زبونم لال فردی به درایت ایشون سرکار نبودن- یه روزی به دردمون خورد.
9- خیلی دوست دارم کامنتها رو یکی یکی جواب بدم. همینطور کلی ایمیل جوابنداده دارم که واقعا عذاب وجدان داره منو میکشه.
10- امروز یه نفر منو دید و گفت: ناقلا تو وبلاگ داری؟! نفس در سینهم حبس شد.
گفتم اَلَ لاه بذار بگم . مردم از بس کسی منو نشناخت.
گفتم آره.
گفت نوشتهتو خوندم. همون که یه زنی تو حموم قلبش میگیره و...
در کمال تعجب نوشتههای گوشزدو برام گفت:)))
گفتم آخه آدم باهوش! من کجام دکتره و کجا اصفهان زندگی میکنم؟
گفت فکر کردم ازین شیطونیبازیاته که همیشه میکنی؟
منم آدرس یه وبلاگ در پیتی از این (زیتون) که با اسم خودم یه زمانی شروع کردم و روزی یه خواننده هم نداره دادم بره کیف کنه!
11- سیبا پریشب که رفته بود استخر. یکی شناکنان خودشو بهش میرسونه و بعد از سلام علیک گرم میگه من همیشه مطالبتون رو در فلان سایت تخصصی میخونم و استفاده میکنم. کلی تحویل و.. کلی هم با هم گپ زده بودن.
وقتی تعریف کرد کلی حسودیم شد و پیش خودم گفتم بخشکی ای شانس. 5 ساله عین گاو مینویسم و کسی نمیشناسدم
اونوقت سیبا با دوسهتا مقاله و ترجمه چون با اسم و عکس واقعیش مینویسه چطوری محبوب شده. اینم از بدیهای مستعار نویسی:(
بعد گفتم نه بابا. من اگه با اسم اصلیم مینوشتم کسی که تحویلم نمیگرفت هیچ. کلی هم ممکن بود کتک بخورم.
2:06 | Zeitoon |نظرها(113)
اشتراک در:
پستها (Atom)