شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۸

"خامنه ای با شمایل مبدل به میان مردم میرود" داستانی از ولگرد

نيمه شب است " خجسته "خانم ازصدای دعا و ورد خواندن "اقا "بيدار ميشود. در نور کم چراغ خواب"اقا" را می بیند لبه تخت اش نشسته. سرش را توی دستانش گرفته . با خودش حرف میزند. و گاهی میگوید الله اکبر... ! الله اکبر ...!!
خجسته خانم از تختخواب اش که در طرف دیگر اطاق است بلند میشود . میاید کنار تحت " آقا" می نشیند .
ــ اقا جان چرا بیدارید چه تان شده است ؟
دستتان درد میکند ؟ باز فشارتان بالا رفته ؟ و یا باز فراموش کرده اید " پوشک"تان بگذارید !!
اقا سرش را بلند میکند نگاهی به همسرش میاندازد.
ــ نه عیال چیزیم نیست . خوابم نمیبرد . فکرم ناراحت است سخت از کارهای اطرافیانم عصبانی هستم. فکر های بدی به سرم میزند.
ــ چرا اقا ؟
ــ این حرام زاده ها ی اطراف ما وحتی مجتبای بیشرف پسر مان را میگویم همپالکی هایش و ان شکم گنده به من دروغ میگویند .هر وقت از انها از اوضاع داخل سوال میکنم انها میگویند : همه جا امن امان است ! من که خر نیستم باور کنم !تلویزیون و ستلایت راهم در این بیت از کار انداخته اند. که من هیچ خبری از دنیای خارج نشنوم . بیشرمها میگویند:
که نگاه کردن به تلویزیون و گوش کردن به اخبار بی جهت نگران ام میکند و برای قلبم خوب نیست .
در این بیت هم که به ملاقات من میایند.
برایم جوک میگویند و دود دم راه میاندازند ! واز پیشرفت های نیروی اتمی و موشک ها یمان حرف میزنند ! و یا از قیمت دولار.. یورو ..و نفت ..و چاوز.. و شیخ نصرالله .. بشار اسد .. حماس .. فجایع اسراییل .. زلزله هایتی ..جنایات امریکا وازاین چیز ها برایم قصه میگویند.
فکر میکنند که مرا با این نوع لات و ئلات خوشحال می کنند!! از وضع داخل که سوال میکنم میگویند :
امام ناراحت نباشید یک مشت خس وخاشاک بلند شده بود انها راهم جارو کردیم وبه هوا رفتند.
ولی عیال میدانم این ولد زنا ها همه شان دروغ میگویند و من بیشعورهم نشسته ام مثل بز بربرنگاه میکنم !!
نمیدانم در کله پوکشان چی است این مملکت را میخواهند به کجا ببرند ؟
هر گهی میخواهند به اسم من میخورند !باید یک کاری بکنم تا از اوضاع دقیقا خودم باخبر شوم ؟ خدا مرا از دست اینها راحت کند !خجسته خانم میگوید :
ــ خدا نکند آقا ..
من یک راه حل برایتان دارم که بفهمید در ایران اسلامی مان چه میگذرد !! شما هم مثل" رضا شاه" خدا بیامرز! و یا" شاه عباس کبیر" لباس مبدل بپوشید . خودتان بروید توی مردم ببینید اوضاع در چه حال است و مردم در باره شما چی فکر میکنند !!
با شنیدن این پیشنهاد یک دفعه گل ازگل "اقا" باز شد ..
ــ عجب فکر خوبی بسرت زده" خجسته خانم ". همین فردا این کار میکنم . اما این موضوع باید بین من و تو باشد . ولی چه کنیم که کسی متوجه غیبت من از بیت نشود ؟
ــ حاج افا برای چند ساعت اصلا مشکل نیست . من کمی ازریشتان را کوتاه میکنم! یک شلوار جین می پوشید . یک پیرهن معمولی به تنتان می کنید . یک کلاه بیسبال هم سرتان می گذارید . که با بسیجی ها اشتباه نشوید. ً
با آن ماشین بنز سفید که شیشه های دودی دارد از محوطه بیت خارج میشویم .من رانندگی میکنم . میبرمتان میدان انقلاب در انجا شما را پیاده میکنم . شنیده ام انجا بهترین نقطه تهران است . بسیار شلوغ است . با هر نوع ادمی میشود برخورد کرد . از بی سواد تا تحصیل کرده گرفته تا پیر وجوان و زن ومرد.
شما می توانید در انجا با هر نوع ادمی از نزدیک صحبت کنید. و از اوضاع داخلی مملکت با خبر شوید و ببنید مردم در باره حکومت و رهبری شما چگونه فکر میکنند. ! دوسه میلیون تومن هم بهتان میدم که اگر جایی گیر افتادید . به ان ماموران رشوه گیربیشرف بدهید خودتان را خلاص کنید!! انها همه شان پولی هستند !!این را که میگویم از بعضی خانم های دوستان شنیده ام که هر کاری را میتوان در این مملکت با رشوه انجام داد . راستی عصایتان را هم ببرید عینک هم بزنید و یک کتاب و یا روزنامه هم زیر بغل تان بگیرید.
....
روز بعد" خجسته خانم " شکل و شمایل اقا را انطور که گفته بود درست کرد و اقا را دور از چشم اهل بیت سوارآن اتومبیل بنز کرد در حالیکه خودش رانندگی میکرد از محوطه بیت بدون اینکه سوئ ظن نگهبانان برانگیزد از در برزگ اتوماتیکی بیت خارج شدند.
"اقا" در صندلی عقب کز کرده بود ! گاهی از شیشه دودی اتومبیل بیرون را نگاه میکرد بیاد روزهای پیش از انقلاب میافتاد .حسرت زمانی را میخورد که کسی او را نمیشناخت در خیابان ها ازادنه پرسه میزد .
خجسته خانم با احتیاط و با ترس ولرز از خیابان های شلوغ شمال شهر به طرف مزکز شهر از میان تراقیک سنگین با زحمت گذشت . چندین بار کم مانده بود گم شود مجبور شد از راننده ها وعابران خیابانها ادرس بگیرد چندین بار هم نزدیک بود تصادف کند . بلاخره پرسان پرسان به میدان انقلاب رسید .
روبه به "اقا " کرد و گفت اینجا همان میدان ۲۴ اسفند قبل از انقلاب است . که اسمش را انقلاب گداشته اند. من در گوشه ای از این میدان توقف میکنم . شما پیاده شوید . وقتی گشت وگذارتان تمام شد و خواستید به بیت برگردید !درجا یی بیاستید به مبایل من زنگ بزنید ادرس بدهید من میایم سوارتان میکنم . این هم مبابل در حالیکه تلفن را به دستش میداد گفت :شماره مرا که بلدید؟
"خجسته خانم " درگوشه ای از میدان در جلو یک ایستگاه تاکسی توقف کرد .همین که "اقا" را پیاده کرد . یک پلیس بطرف او امد گفت : آی " حاجیه خانم " اینجا توقف ممنوع بود .شروع به نوشتن برگ جریمه کرد. خجسته خانم بدون اینکه اعتراض کند قبض را از پلیس گرفت . روی صندلی کنارش گداشت به "اقا " که رفت بود در صف تاکسی ایستاده بود دستی تکان داد و پایش را روی گاز گذاشت و در بین تراقیک خیابان انقلاب گم شد .
..................
" اقا " از دیدن دست فروشها و انبوه جمعیت در میدان و اتومبیل ها که در حرکت بودند و در هم میلولیدند کمی وحشت کرد . سالها بود که بین مردم عادی رفت امد نکرده بود . سعی کرد به اعصابش مسلط شود نگاهی به اطراف انداخت چشمش به خانم مسنی افتاد که گوشه چادرش را به دندانش گرفته بود و در یک دست اش بقچه ای بود و با دست دیگرش دست پسر بچه ای را در دست نگاه داشته بود در کنار او در صف نا منظم مسافران ایستاد. ازان خانم پرسید
ــ ببخشید همشیره این تاکسی ها از اینجا به کجا میروند؟
آن خانم گفت : این صف مسافران میدان امام حسین است . شما کجا میخواهید بروید ؟
ــ منظورتان میدان فوزیه قدیم است؟
ان زن در حالیکه میخندید .
ــ بله اقا میدان" فوزیه " سابق این بیشرف ها اسم همه خیابا ن ها راعوض کردند ادم ها را گم و گور کردند! خاک برسرشان بگو با اسم خیابانها چکار داشتید ؟ شما بگویید اقا اخر امام حسین میدان داشته ؟
"اقا "اخم هایش را کمی توی هم کشید ولی چیزی نگفت .
و زن از اینکه او میدان امام حسین را "فوزیه" نامیده بود فکر کرد که همدلی پیدا کرده !
شروع کرد به فحش دادن به اخوند ها و حکومت اسلامی..
ــ اقا این روضه خوان ها ۵ریالی که این مملکت ما را تصرف کرده اند هم شان دزد و مفت خور و ادم کش هستند.!
در همین موقع یک تاکسی جلو صف ترمز کرد که صف بهم ریخت ادمهای توی صف به طرف تاکسی هجوم بردند هر کسی میخواست زودتر سوار شود. یکی از مسافران توی صف فریاد کرد خانم ها و اقایان " جان رهبر" نوبت را رعایت فرمایید که مسافران شروع به خندیدن کردند. یک پیر مرد همسن "اقا "که کنار او ایستاده بود در گوش " اقا "گفت قبر پدر رهبر...
ولی جمله اش تمام نکرد . بعد چند لحظه روبه "اقا" کرد و گفت :
حاجی واقعا اینها به اسم خدا واسلام.. ریدن به این مملکت .این دیوث ها اخلاق و انسانیت را هم از ما گرفتند!! هیچ کس به حق هیج کس احترام نمی گذارد این صف نمونه اداره این مملکت است و رفتار این مردم ناشی از رفتار این حکومت است . مردم بی تقصیر هستند . اون بالا خودش و ملیجک اش واعوان و انصارش. هرکدام بنوعی ایران را چپاول میکنند .و به این مردم ظلم میکنند زندان میاندارند اعدام میکنند به جان مال زن مرد تجاوز میکنند !!
در نتیجه رفتار مردم با یکدیگر این شده که هر کس به فکر خودش باشد ولی مطمئن با شندعاقبت صدامییان روزی در انتظار ان ها خواهد بود .
دیر وزود دارد ولی سوخت وسوز ندارد !!مرد ساکت شد و رویش را از او برگرداند. "آقا" مات به بدون اینکه چیزی در جواب او بگوید به او خیره شد .به فکر فرو رفت باور نمی کرد که چه دارد میشنود!!
در همین موقع ان تاکسی مسافر اش تکمیل شد و راننده گاز داد رفت.
و تاکسی بعد جلو صف درهم برهم ترمز کرد .خانمه که کنار" اقا " ایستاده بود روبه او کرد و گفت:
ــ حاجی جان هیج کس اینجا نوبت را رعایت نمیکند. این پنجمین تاکسی که این بی مروت ها نوبتم را از دستم گرفتند این که صف نیست هر کس زورش برسد میپرد جلو سوار میشود درست مثل جکومت .بااین بقچه وبچه هم برایم سخت است اتوبوس سوار شوم . خدا عوض تان بدهد اگر در تاکسی بعدی به من کمک کنید سوار بشم !!
ــ جاجیه خانم شما خانه دار هستید ؟
ــ نه خیر اقا من خانه های مردم را تمیز میکنم . تا یک نون خالی سر سفره خانواده ام بگذارم . دوتا پسر بزرگ و دوتا دختر دارم که دانشگاه شان را تمام کردند پسرهایم بیکارند . کار گیرشان نمی اید ویکی از دختر هام شوهر کرده این بچه نوه دختری من است. شوهرم هم علیل و ذلیل افتاده گوشه خانه من باید خرج همه انها را بدهم ..
این روزگار من است . این روضه خوانها پول های ما بیچاره را میبرند خرج فلسطین و لبنان و کجاها که نمی کنند ما بیچاره ها درایران باید از گرسنگی بمیریم .
خدا انشالله که ریشه شان را بسوزاند از وقتی اینها امده اند من یکی که از هر چه دین و خدا و پیغمبر است بیزار شده ام. ان خدا بیامرز اگر دزد بودجیب اش برای مردم سورا خ داشت !! و پول این ملت را به هیچ احدی نمیداد .خودش میخورد به مردم هم میداد اینها فقط خودشان میخورند و میدزدند!!
"اقا" ساکت بود میدید که خانمه بد جوری بالای منبر رفته بود ول هم کن نبود .احساس میکرد از شنیدن ان حرف ها شکمش پر از اسید شده و دلش درد گرفته بود ! بعضی از مسافران اطراف ان خانم هم با او همصدا شده بودند. هر یک جور بد و بیراه به حکومت و اسلام و رهبر رییس جمهور میداد !!
: "اقا "احساس کرد دیگر قادر به شنیدن حرف های ان ادم ها نبود . سعی میکرد چیزی نشنود میخواست گوشش هایش را بگیرد .در دلش ارزو میکرد ایکاش به حرف خجسته گوش نمیکرد ونمیامد . یاد کفته حضرت علی افتاد : که نباید به حرف
ز ن گوش کرد !نتیجه اش این شد که این همه بد وبیراه بشنود. ناگهان حس کرد سرش گیج میرود دهانش خشک شده بود پاهایش رمق ایستادن ندارد. روی زمین نشست..
حانمه کنارش با دست پاچکی گفت حاجی.. حاجی.. جه تان شد وای خاک برسرم افا نگاه خشم الودی به زن انداخت .. در حالیکه دست هایش را تکان میداد ناگهان با صدای بلند شروع کرد به فحش دادن به خمینی و رهبر و اسلام جمهوری اسلامی!!
یک اباس شخصی که ازان نزدیکی میگذشت فحش های اورا شنید .درحالیکه رگهای گردن اش کلفت شده بود . بطرف او دوید!
ـــ مردتکه احمق ضد انقلاب به حکومت اسلامی و اقای خمینی فحش میدهی؟ خفه شو نفهم الاغ..!!
تلفن اش را از جیبش بیرون اورد با کسی حرف زد . طولی نکشید که یک جیپ گشتی پلیس با دو مامور جلو صف ترمز کرد.
ماموران ازان پیاده شدند با عجله امدند " اقا" را از زمین بلند کردند . دست های او را با بند نایلونی بستند. و کشان کشان او را به داخل اتومبیل شان انداختند.
جانمه که کنار او بود. روبه ماموران کرد فریاد کرد
ـــ با با این پیر مرد بد بخت را ولش کنید اون تا چند دقیفه پیش خوب تود نیدانم چرا یکدفعه به سرش زد ؟ بیچاره که چیزی نگفته لابد از فشار بدبختی حرفی از دهنش در رفته. شاید دیوانه است ! تروخدا ولش کنید . ماموران به اعتراض ان زن .بقیه مسافران اعتنایی نکردند سوار اتومبیل شان شدند در مقابل چشمهای حیرت زده مسافرا ن توی صف . با سرعت از انجا دورشدند.وان لباس شخصی فاتحانه نگاهی به مسافران صف انذاخت راهش راکشید و رفت و دربین جمعیت که در پیاده رو در حال حرکت بودند گم شد .
ماموران "آقا" را در صندلی عقب اتومبیل در وسط نشاندند و دوتا از ماموران دوطرف او نشستند مامور دیگر رانندگی میکرد.
"اقا " به انها نگاه کرد همه انها ته ریشی داشتند و با هیبتی زشت .بیرحمی ازچهره انها میبارید ! او دقیقا نمیدانست که اینها پلیس هستند یا پاسدار؟ دومامور دوطرف اش شروع به تهدید او کردند. او را به باد فحش های رکیک گرفتند .هرچه گفت مرا کجا میبرید؟ جواب نمی داند . "اقا" شروع به التماس کرد که او را ازاد کنند!! در عوض عجز ولابه های اودر مامور دوطرفش در حالیکه می خندیدند گاهی مشت و لگدی هم نثارش میکرد !!
میگفتند که ساکت باشد . یکی از انها گفت: حالا حاجی جان برایمان بگو
که تو سلطنت طلبی یا منافق و یا جاسوس امریکا و اسراییل و یا کمونیستی یا بهایی!! اقا که گویا قراموش کرد که کجاست !! با صدای بلند گفت من طرفدار ولایت فقیه هستم !! با شنیدن این حرف هرسه مامور قاه قاه خندیدند یکی از انها گفت مرتکه به جمهوریاسلامی فخش میدهی و میگویی طرفدار ولایت فقیه هم هستی عجب این ولد زنا رویی داره !
بهت بگم "نا حاجی " تو به اسلام و رهبر در ملا عام توهین کردی !! به زودی به سزای توهین هایت خواهی رسید. میبریمت جایی که همه جور خوب نشانت مید هند. تا از گه خوردنت پشیمان بشوی .اگر زنده ماندی دیگر به رهبرو اسلام توهین نمی کنی !!
تا "اقا " سعی میکرد چیزی بگوید فریاد می کشیدند خفه شود طاغوتی بی دین!!
"اقا " باور نمیکرد اینهمه تحقیر را میتواند تحمل کند . در حالیکه در دلش هزار فحش نثار خجسته میکرد که او را به این روز انداخته ..
یکدفعه یاد پولی اقتاد که خجسته خانم به او داده بود . چون دست هایش را بسته بودند با ترس از یکی انها خواست اگر ممکن است دست کند به جیب اوکیف بغلی اورا بیرون بیاورد!
ان مامور به او گفت امیدوارم که بمب در جیب ات نداشته باشی !!
"اقا" لبخند تلحی زد و گفت نه! میخواهم خوشحالتان کنم !!
مامور با ترس ولرز دست کرد جیب اقا. کیف بغلی او را بیرون کشید انرا باز کرد چشمش که به دسته های بزرگ هراز تومنی افتاد از خوشحالی فریادی کشید و به دو مامور دیگر پولها را نشان داد و گفت بچه ها ببینید امشب پارتی داریم ..
روبه "اقا "کرد.گفت ببخشید"حاجی جان "اگر اذیتتان کردیم. المامور المعذور!! از حالا دیگر اصلا ناراحت نباش ماهم مثل تو هستیم . ما هم میگوییم گور پدر رهبرو جمهوری اسلامی و رئیس جمهورش !!
ما هم از این دیوث ها دل خوش نداریم اماچه کنیم باید یک جوری زندگی کنیم و شکم خانواده هایمان را سیرکنیم .
یکی از ماموران نخ نایلونی را که با ان دست های "اقا" را بسته بودند با چاقویش پاره کرد.
بعد با لخن مهربانی از اقا سوال کرد:
ـــ حاجی جان کجا میخواهید شما را پیاده کنیم؟ .اگر بخواهید تا منزلتان هم میتوانیم شما را برسانیم !! "اقا " که ترس اش ریخته بود دستی به ریش اش کشید و گفت: ممنون مرا در همین جا پیاده کنید .
یکی از ماموران گفت ببخشید
دراین شلوغی نمیتوانیم این کار بکنیم یک جای خلوت تر بگویید روی چشم شما را پیاده کنیم !!
ــ میتوانید در بلوار الیزابت جلو پارک فرح مرا پیاده کنید؟!!
ماموران هاج و اج به او نگاه کردند از اوپرسیدند بلوار الیزابت کجاست ؟ " اقا" از حافظه قدیمی اش کمک گرفت شروع کرد به نشانی دادن دادن و نام بردن خیابان های ااطراف . چون اسم بعد از انقلاب انجا را نمی دانست .
بعد ازکلی توضیح یکی از ماموران گفت اها پارک لاله را میگویید ؟
اقا شما هنوز قبل از انقلاب زندگی میکند ؟. فهمیدیم کجا را میگویید ! بلوار کشاورز پارک لاله !! ولی به شما نصیحت میکنیم که هیچوقت از اسمهای طاغوتی استفاده نکنید که ممکن است برای خودتان درد سر درست کنید .
راننده بطرف بلوار کشاورز حرکت کرد وبه انجا رسید روبه "اقا"کرد گفت : اینهم پارک لاله کجا میخواهید پیاده تان کنیم .
اقا تشکر کرد گفت :همین جا جلو درورودی پارک
راننده اتومبیل را جلو در ورودی پارک متوقف کرد. یکی از ماموران رو به او کرد گفت برادراز این به بعد مواظب حرف زدن ات باش به رهبر و جمهوری اسلامی در انظار بد بیراه نگو!!
قبل از اینکه آقا پیاده شود یکی از ماموران به او گفت:
"حاجی" راستی اگر دوست دارید امشب شما هم میتوانید به پارتی ما بیایید. هر چه بخواهید در بساط مان داریم !! البته با پول خودتان مهمان ما هستید از شما خوب پذیرایی میکنیم !! راستی پول اتوبوس یا تاکسی داری!! آقا گفت نگران نباشید تلفن میکنم کسی دنبالم میاد..
یکی از مامورها پیاده شد در عقب اتومبیل را برایش بازکرد با احترام اورا از اتومبیل پیاده کرد و خودش سوار شد انها به سرعت از انجا دور شدند.
اقا چند دقیقه ای کنار خیابان جلو در ورودی پارک مبهوت ایستاد . تمام وقایعی را که در ان چند ساعت برایش اتفاق افتاده بود بیاد اورد .گویا فراموش کرده بو د که کیست ؟ زیر لب گفت : لعنت به این جمهوری اسلامی و بانی و پایه گذارش که ما ها بودیم !!
تلفن اش را از جیب اش بیرون اورد خوشخال بود که ان ماموران تلفن اش را ندزدیده بود ند . شماره " خجسته خانم" را گرفت. به او ادرس پارک را داد که بیاید سوارش کند .تلفن دوباره در جیب اش گذاشت.
سخت خسته و تشنه اش شده بود. رمق ایستادن نداشت و در انتظار " خجسته خانم " چشم به ترافیک خیابان دوخت..
ناگهان متوجه پسرجوانی شد که در کنارش ایستاده و درگوشش به اهستگی می گوید : "حاجی" همه جور مواد داریم .
پایان
ولگرد. بهمن 88



پ.ن.
وای خدا مردم از خنده. این پست ایمان کافر رو ببینید:
تحقيقات ثابت كرده كه مست كردن همان فوايد حركات يوگا را براي شما دارد،