جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۸

احمدی نژاد؟ چی!! هان!! صدای انقلاب شما را نمی شنوم!

1- احمدی نژاد: چی؟!! ها!!!! هر چه گوش می‌کنم صدای انقلاب شما را نمی‌شنوم.
دیشب و پریشب و پس پریشب و پس‌اون‌پریشب و پس‌پس‌اون‌پریشب رفتم بالا پشت بوم. هر چی دوربین انداختم به والله کسی رو تو خیابونا ندیدم. به پیر به پیغمبر کسی رو ندیدم. فقط هاله دور سرم کمی هوا رو روشن کرده بود و تونستم چند ضبط صوت رو پشت‌بوم‌های دیگه ببینم که داشتن نوار پخش می‌کردن. اونم نوارهای ساسی مانکن و شهرام شب‌پره و شهره صولتی...دوربینو دادم دست حاج خانوم اونم کسی رو ندید. اتفاقا باجناق‌هام هم اونجا بودن. اونا هم کسی رو ندیدن.
به علی‌آبادی گفتم ببین این سیدهای آمریکایی چطور می‌خوان خرابم کنن.

2- مدیر عامل کارخونه چیپس چی‌توز قصد داره از کسایی که لفاف چیپس رو می‌چسبونن به ماشینشون یا می‌ذارنش بغل عکس احمدی‌نژاد شکایت کنه. می‌گه آخه میمون بامزه‌ی چیپس ما که یه دروغ هم تو کارش نیست چه دخلی داره به محمود چاخان...
اما خداییش این روزا خوب فروش کرد ها... یه راننده وانت سراسر ماشینشو با جلد چی‌توز پوشونده بود.

3- این شب‌های اخیر فراموش نشدنی بود. چقدر داد زدیم و شعار دادیم و خندیدیم و رقصیدیم و با اون‌وری‌ها شوخی کردیم.
کاش انتخابات ریاست جمهوری هر سال برگزار می‌شد و هر شب مناظره بود.

4- یه اس‌ام‌اس به دستم رسیده که احمدی‌نژاد در انتخابات اخیر 288 میلیارد تومن خرج کرده.
اگه راست باشه که به نظر بعید نمی‌رسه، لعنت بهش بیاد.
شنیدم در مسابقه فوتبال دیروز بذرپاش از کیسه سایپا 60 هزار بلیت خریده و داده بسیجی‌ها. و همینطور از حق کارکنان کارخانجات مختلف برمی‌دارن و خرج تبلیغات می‌کنن. فکر می‌کنم هاشمی رفسنجانی هم که خیلی پولداره، چهار سال پیش اینقدر خرج نکرد.
5- سی‌دی دروغ‌ها و خالی‌بندی‌ها، معلق‌بازی‌ها و حق‌بازی‌های احمدی‌نژاد دست به دست می‌گرده. بعضی‌ها رو دیدم از جیب خودشون صدها سی‌دی زدن و بین مردم پخش می‌کنن. فقط سه هزارتاشو به کارگران کارخونه سایپا دادن. گرچه احمدی‌نژاد با این‌چیزا از رو نمی‌ره.

6- من فردا حتما می‌رم رأی می‌دم. دیگه این مردک برام غیر قابل تحمله. هر وقت می‌بینمش احساس کسر شأن می‌کنم.
بعد ایشالله شروع می‌کنیم از موسوی انتقاد کردن. من می‌گم فرق هست بین کسی که حرف آدمیزاد حالیشه با کسی که حالیش نیست بگید نه.
هر کس دیگری هم اینروزا می‌بینم. بخصوص کسایی که به باکره بودن شناسنامه‌شون می‌نازن(نمی‌دونم این چه اصطلاحیه بعضیا به کار می‌برن) می‌خوان برن رای بدن.


7- کرج تنها شهریه که بسیجیاش زدن تموم پوسترهای بزرگ موسوی رو پاره کردن .
اما خوب، کرج شهریه که وقتی احمدی‌نژاد خواست بیاد . علی‌رغم تبلیغات وسیع اعم از پلاکارد و اطلاعیه و رادیو کرج دم به دقیقه می‌گفت و طی یک بخشنامه به ادارات و مدارس حداقل به 200 هزار نفر دستور دادن بیان و براشون اتوبوس گذاشتن، به زور 5000 نفر جمع شد.
و کرج جاییه که وقتی موسوی اومد بدون تبلیغ 50 یا 60 هزار نفر اومدن... و همینطور سیل جمعیت به سمت ورزشگاه سرازیر بود که...
کرج تنها شهری بود که به خاطر سخنرانی موسوی اداره برقش برق اون ناحیه رو قطع کرد تا موسوی نتونه حرف بزنه و اون همه جمعیت بعد از کلی ابراز احساسات و شعار در ورزشگاه بعدش به عنوان اعتراض به قطعی برق تو خیابونا راه‌پیمایی کردن. و اونایی که در راه اومدن بودن بهشون پیوستن.
چند تا عکس از اون روز گذاشتم تو فلیکر.

8- از اون موقع‌هایی بگم که به اینترنت دسترسی نداشتم...
من از فیلم تبلیغاتی کروبی خوشم نیومد. بازتابش هم تو مردم خوب نبود. بخصوص از طرز حرف زدنش که موقع ادای حروف"ت" و "دال" زبونشو می‌بره عقب سقف دهنش، و کفی که موقع حرف زدن گوشه‌ی چپ لبهاش جمع می‌شه. بخصوص خانم‌ها خوششون نیومده بود.
می‌گن کروبی مشاوراش خوبن. اما وقتی رئیس جمهور سخنرانی داره یا با یه رئیس‌جمهور دیگه قرار داره که نمی‌تونه همه جا مشاوراشو ریسه کنه و همراهش ببره.
خودش شاید آدم خوبی باشه و بتونه مثلا رئیس مجلس یا آشتی‌دهنده بین بزرگان باشه اما برای رئیس‌جمهوری به نظر من مناسب نیست.

9- هر کس که چهار سال پیش صلاحیت احمدی‌نژاد رو به عنوان رجل تأیید کرد الهی دستش بشکنه!
واقعا تو این مملکت 70 میلیونی با این‌همه آدم فیلسوف و دانشمند و عالم و فهمیده و جنتلمن و جنتل‌زن جدا فقط باید صلاحیت این چهار تا تأیید می‌شد؟
قحط‌الرجال به این می‌گن ها....

10 هر وقت یکی با پلاکارد محسن رضایی از جلوی جمعیت سبز پوش رد می‌شد همه یک‌صدا می‌گفتن : شیرررررره!
واقعا که حسابی با خونسردی و منطق حال احمدی‌نژاد رو اساسی گرفت.


11- دیشب حدودای ساعت 11 شب تو اون هیری ویری و شعار و بوق‌بوق و صدای آهنگ، خانم سرهنگ (شوهرش سرهنگ بوده اسمش مونده رو خانمش) بعد از نود و بوقی بهم زنگ زده. صداشو اصلا نمی‌شنیدم. فقط می فهمیدم تند تند داره واسه خودش حرف می‌زنه. تو خیابونا هم جای سوزن انداختن نبود. یهو یه در باز خونه جلب توجه کرد. بی‌اجازه پریدم تو و در رو نیمه بسته کردم و دستمو گذاشتم رو اون یکی گوشم و از خانم سرهنگ خواهش کردم دوباره از اول بگه.
گفت: الهی قربونت برم زیتون! می‌دونستم تو خیلی شجاعی و سرت درد می‌کنه برای اینجور کارا.(خودش خیلی ترسوئه و بدونه یه جا شلوغه تا روزها حتی برای خرید هم بیرون نمیاد)
یه لطفی بهم بکن. با تعجب گفتم خواهش می‌کنم. بفرمایید.
خیلی جدی گفت: زیتون ، تو را به جون هر کی دوست داری روی منو زمین ننداز.... به اونایی که اومدن تظاهرات بگو حالا که همه ریختن تو خیابونا چرا فقط احمدی‌نژادو می‌خوان بیرون کنن. بگو یهو کل حکومتو جارو کنن بریزن دور. می‌دونم حرف تورو گوش می‌کنن.
گفتم خانم سرهنگ آخه ... گفت آخه ماخه نداره. بببن یه چیزی تو زندگیم ازت خواستم رومو زمین ننداز.
همین الان خودت بشو سردسته.می‌دونم زرنگی و از پیش بر میای. از همون شعارا که برای شاه می‌دادن برای اینا هم بدین و همین امشب کارو تموم کنید.
یهو صاحب‌خونه رسید و با تعجب به من خیره شد. با عجله گفتم چشم! حتما! امر دیگه‌ای ندارید؟
گفت الهی خیر ببینی. شیر مادرت حلالت باشه. پیش من یه جایزه خوب داری.
فکر کنم دیشب خانم سرهنگ شیرین‌ترین خواب زندگیشو کرده باشه:)

12- جز این شعارها اصولا هیچ شعار دیگری نمی‌شد داد. ما یه سری شروع کردیم زندانی سیاسی آزاد باید گردد و دانشجوی سیاسی آزاد باید گردد. هیچکی غیر از ما چند نفر نگفت...

13- آقا اینو بگم لات و پات هم زیاد اومده بودن بینمون... که معمولا هم می‌شدن سردسته... صداشون عین شیر غران بود.

.
2009-06-12




هیچ نظری موجود نیست: