- هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!...
(شاملو)
2- از واقعیت نمیشه فرار کرد. واقعیت هم اینه که از دیروز مردم همیشهدرصحنهی تهرانی و کرجی در صفوف بسیار در هم فشرده عازم مراسم سالگرد ارتحال اسمشومبرِ کبیر هستن.
منتها به جای مسیر بهشتزهرا همه راه جادهچالوس رو در پیش گرفتن. فکر کنم مراسمی که در شمال قراره برگزار بشه باشکوهتره.
دیروز از عصر از کیلومتر 15 جادهی تهران کرج، چه اتوبان و چه جاده مخصوص ترافیک سنگین شروع شد و به گفته راویان اخبار و طوطیان شکرشکن راهنمایی و رانندگی این ترافیک سنگین تا سنگهای هفتخواهرون جادهچالوس ادامه داشت. به طوریکه مجبور شدن راه جاده چالوس رو به سمت شمال یکطرفه کنن. و مینیبوسهایی که از بسیج اقصی نقاط شمال برای مراسم بهشتزهرا میومدن همه تو راه موندن:)
گوشهای از مراسم عزاداری مردم همیشه در صحنه در جاده چالوس:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
3- این روزا اسمشومبردوم مرتب میاد تو تلویزیون و مردم رو تشویق به رأی دادن میکنه. طفلک خبر نداره هر وقت دهن باز میکنه و حرف از انتخابات میزنه، آمار رأیدهندگان به طرز فجیعی کاهش پیدا میکنه:) نمیشه یهمدت حرف نزنه؟ بهخدا من صلاحتونو میخوام:)
4- دیروز رفتم یکی از دفترچهپسانداز قرضالحسنهمو ببندم. آخه به خاطر جایزه سالهاست مامانم برای هرکدوممون چند جا حساب باز کرده، اما دریغ از یه جایزه. ارزش پولمونم که کاملا از بین رفته.
خیلی قبلنا با 500 تومن میشده تو قرعهکشی شرکت کرد، بعد شد 2000 تومن و بعد 5000 تومن و حالا اعلام کردن حداقل دههزار تومن باید تو حساب باشه تا تو قرعهکشی شرکت داده بشه. گفتم ببندم بهتره. آقاهه تا داد به کامپیوتر دیدم اسم من به عنوان برندهی خوشبخت ثبت شده:). فکر کن برای مدت 20 سال تو 10تا بانک حساب داشته باشی و یه دفعه بزنه و نه یه تومن، نه دو تومن، نه سهتومن. پنج هزاااااااااار تومن برنده بشی:) ترو خدا با ایمیل پول قرضی نخواهید که عمرا بدم:) سالهاست منتظر این لحظهم.
5- پاکبانها بیشتر از سهماهه که حقوق نگرفتن
تو مسیر همیشگی دیدم پاکبان میانسال محله(قبلا میگفتن سپور و قبلترها میگفتن آشغالی) نشسته رو یه پله و با غم و غصهی زیادی با خودش حرف میزنه و به شخص نامعلومی فحش میده. چشمها و صورتش قرمز بود. این پاکبان ما با اینکه ظاهر خیلی خشنی داره اما خیلی وظیفهشناس و تمیزه وقانعه. هیچوقت ندیدم از کسی پولی طلب کنه یا از کارش بزنه.
اولش رد شدم. ولی هر قدمی که میرفتم به خودم میگفتم خوب چی میشد یه حالی ازش میپرسیدی؟ نکنه مشکلی داره؟
بعد میگفتم: نه بابا، یهو ممکنه سرم داد بزنه بگه به تو چه؟ تا با خودم کلنجار برم چند کوچه رد شده بودم. اما بالاخره تصمیمم رو گرفتم. فحش هم داد، داد. اگه نپرسم تا عصر وجدانم ناراحته.
برگشتم و محتاطانه پرسیدم: پدر جان، چیزی شده؟
بدون اینکه به من نگاه کنه با غصه سری تکون داد و با لهجهی آذریش گفت: کاری از دست تو بر نمیاد.
دیدم اوضاع زیاد هم بد نیست. نشستم رو پله کمی اونورتر. یه نگاهی بهم کرد و دید از رو نرفتم.
بعد از چند لحظه آه کشیدن گفت از ماه اسفند تا حالا حقوقمونو ندادن. نه عیدی نه پاداش. از عید به اینور گوشت نخریدم ببرم خونه. زنم دیگه طاقتش تموم شد و گفت تا حقوق نگرفتی نیا خونه.
گفتم حقوقتون رو باید شهرداری بده؟ گفت نه خیلی وقته کارای نظافتی رو دادن به پیمانکار.
پیمانکار هم مرتب مارو سر میدوونه.
گفتم: نرفتی اعتراض؟ گفت چرا . چند بار رفتم اما تهدیدم کردن اگه برم بیرونم میکنن. منتظر بهانهن که جام یکی دیگه رو بذارن.
پرسیدم این مشکل تو تنهاست؟ گفت نه، پاکبانهای بیشتر مناطق کرج از اسفند تا حالا حقوق نگرفتن.
وحشتناکه. حتی به حقوقهای کم اینا هم رحم نمیکنن.
کاش میشد آگاهشون کرد، برای خودشون تشکلی راه مینداختن و دستهجمعی کاری میکردن.
6-دیشب تو ماهواره آگهی در مورد یک سرباز اسرائیلی گم شده در جنوب لبنان پخش کردن که هر کی خبری ازش بده 10 میلیون دلار جایزه داره. یه سایت هم براش زدن: 10 میلیون دات کام.
7- چند روز پیش تصویب شد: 10 میلیون دلار بودجه برای بازسازی خونهی امام در قم. اولا نمیدونم از کی تاحالا پول رسمی ایران دلار شده؟ دوما خود خونه که میگن بسیار ساده و فقیرانهست. این 10 میلیون دلارو میخوان خرج چیش بکنن؟
8- فرود فولادوند دیروز رهنمود میداد که برای مبارزه با رژیم اسلامی ( با عرض معذرت فراوان) هر جا توی کوه و کمر دیدین نوشته یازهرا و یا امام و... روش جیش کنید.
بعد میگفت برید در مسیر راهپیمایی سالگرد ارتحال هر جا عکس اسمشونبر رو دیدید روش اَهاَه کنید تا قهوهای بشه.
این مرد کتشلوار کراواتی چهجوری روش میشه این حرفا رو بزنه؟ این چهجور راه مبارزهست؟ خوب حالا گیریم که این روش جواب داد و انقلاب شد(انقلاب جیشی و پیپییی) چهجوری میخوان کشورو اداره کنن؟:)
9- تلویزیون رنگارنگ از اونم خندهدارتره.
دیشب مردی زنگ زده بود به داور و طرز جفتگیری و جوجه گذاشتن کفترها رو میپرسید. داور هم با علاقه و اشتیاق راه غذا دادن با ارزن و... بهش یاد میداد. جالب این بود که پشت تلفن از دوست مشترکشون که قهرمان کفتربازی تهرانه حرف میزدن و کیف میکردن.
مردی به داور زنگ زد و گفت هر وقت رفتین تهران برای منم یه کیلو تخمه بخرید وبفرستید. هر چی داور میگفت تو آمریکا که بهترین نوع تخمهها وجود داره مرده زیر بار نمیرفت و میگفت هیچی تخمههای ایران نمیشن.
تلفن بعدی مرد لات دیگهای بود که به داور گفت تو چقدر سادهای! منظور تلفنکننده قبلی اینبوده که انقلابی که شما میخواهید بکنید تخمیه!
داور گفت: ا... من نفهمیده بودم!
دختری زنگ زد و اولش حرفایی زد که داور فکر کرد طرفدار اونه ولی بعدا یهو گفت شما به چهحق کاریکاتور فولادوندو با اون وضع مسخره میبرید رو ایر. و بعد شروع کرد به فحش دادن به داور" عوضیِ احمق" و از اینجور حرفا.
زنی بعد از دختره زنگ زد و گفت این دختره ی عقدهای غلطکرده به شما فحش داده. چرا تلفنشو قطع نکردید؟
داور گفت: من فحشهای رکیک رو فحش میدونم تا بیام متوجه بشم اینا چی گفتن حرفشونو زدن و رفتن. بعد باهم شروع کردن به درددل.
اینا میخوان بعدا بیان حکومتو در دست بگیرن؟:))))))))
10- تبلیغات کاندیداهای ریاستجمهوری در تلویزیون شروع شده. هر کی میاد حرف میزنه تو دلم میگم صدرحمت به خاتمی. هیچکدومشون نمیتونن چند جملهی درستحسابی بگن. خاتمی واقعا سخنور خوبی بود.
11- ف.م. سخن عزیز مطلبی نوشتن خطاب به دکتر معین در مورد محذوفان(حذفشدهها)...
از سایتهای فیلتر شده هم گفتن: سایت گویا و سایت دوات و وبلاگ زیتون.
خوشحال شدم بالاخره یکی هم به یاد من بیچاره افتاد که ماههاست فیلترم و توی این چندروز تعداد شبکههایی که فیلترم کردن بیشتر شدن.
12- صبحار زیتون....
۱۳- اگه هنوز نخوندید٬ مصاحبهی آقا اسد با منصورنصیری عکاس خوب فتوبلاگ رو از دستش ندین.
از قسمت حاشیهی وبلاگ بیلی و من که در مورد انتخاباته غافل نشید.
۱۴- بحث خیانت در نظرخواهی قبل هنوز ادامه داره. متاسفانه من اول مطلب جدیدمو میفرستم بعد میرم سراغ بقیهی کامنتهایی که از روز قبل نخوندم. چون دوستدارم آفلاین و قبل از وارد شدن به اینترنت مطلبمو تایپ کنم. تا نوشتههای دیگه تاثیری رو نوشتههام نذاره:)
۱۵- چیستان شبحی... با جایزههایی مدل جایزههای بانکهای جمهوری اسلامی٬ یعنی خالیبندی:)
۱۶- آخ... اسم از چیستان و مسابقه و اینا اومد. یادم افتاد یک شبکهی اینترنتی چند ماه پیش ازم خواست به سلیقهی خودم مسابقهی عکسی ترتیب بدم و سهنفری که بامزهترین جوابها رو نوشتن٬ برندهی هاست و دومین مجانی بشن.
من گفتم دوست ندارم خودم تنها داور مسابقه باشم و اینکه اگه جوابهای ضدحکومتی هم نوشتن قبول باشه. اونا هم قبول کردن ولی یادم رفت... اگه شما هم موافقین برم ایمیلشونو پیدا کنم.
۱۷- سولوژن: واقعیت رو فراموش کن زیتون...
۱۸- حس ناب پدر شدن اميد حبيبینيا ...
و حس قشنگ مادر شدن درنا کورهگر...
بالاخره بچهشون متولد شد:)
مبارکه!!!
۱۹- اونقدر دستدست کرديد تا خنگخدا يهتنه يه وبلاگ با فارسی نوشتاری مدل جديد راه انداخت.
جمعه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۴
چهارشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۴
خیانت
"خیانت بعد از ازدواج"
معمولا با شنیدن این کلمه اخم میکنیم و دوستنداریم چیزی دراین مورد بشنویم. حتی دلمون نمیخواد بهش فکر کنیم. اما هست. در مورد خیانت مردها راحتتر برخورد میکنیم. فحشی ناسزایی میدیم و رد میشیم یا فوقش میگیم: آخ، فلانی هم که توزرد از آب دراومد. دوستان مذکر اون مرد که از این هم راحتتر برخورد میکنن: زندگی خصوصی خودشه، به کسی چه؟ بعضیاشون هم که با حسرت به این مرد باعُرضه نگاه میکنن و آرزو داشتن جای او بودن.
مردهای خیانتکار معمولا از نظر شغلی لطمه نمیبینن. سر کار قبلی خود باقی میمونن. هیچ مردی رو در ایران نمیشه به جرم خیانت به همسرش از کار اخراج کرد و یا نازکتر از گل بهش گفت.
نمونهی بارزش آقایون هنرمند، اعم از بازیگر، کارگردان، شاعر، خواننده، موزیسین و...
و شغلهای دیگه: از آبدارچی و کارمند بگیر تا رئیس و مدیرعامل یک شرکت. مغازهدار و یا هر مرد دیگری که فکرشو بکنین. کافیه نگاهی به دور و بر خودمون بندازیم تا چند نمونهاز این مردا رو ببینیم که قانونا هیچ ایرادی بهشون وارد نیست.
اما خیانت زنان...
مثل خیلی از مسائلِ تابوی دیگه به این مقوله کمتر توجه میشه و پیش خودمون میگیم ایشالله که همچین چیزی نیست. حتی آمار دقیقی در این مورد نداریم.
چرا؟ چون خیانت زن به شوهرش در ایران مساویست با اعدام. سؤال و دادگاهی هم در کار نیست. همینکه کسی شهادت بده کافیه.
بنابراین خیانت زنان در ایران در خفا و با پنهانکاری شدیدی صورت میگیره.
میبینیم زنی مؤمنه و محجبه سالهاست به شوهرش خیانت میکنه و نذاشته هیچکس بفهمه.
متاسفانه به علت مجازات مرگی که برای زن خیانتکار در نظرگرفته شده، وقتی شوهرزن متوجه این قضیهمیشه معمولا زن تصمیمهای خطرناکی میگیره که بیشتر اوقات کشتن مرد با همدستی دوستشه.
تو روزنامههای همین دوهفتهی اخیر میخونیم:
1- کارگری موقع بیلزدن در باغ فاتح جهانشهر جسد مردی رو پیدا میکنه که دو سال ار مرگش گذشته بوده. با نشونههایی که ازش پیدا میکنن پی به هویتش میبرن.
میبینن زن این مرد از همون بدو گمشدن شوهرش داره با پسرِ خواهرشوهرش زندگی میکنه. با بازجویی از ایندو متوجه میشن که وقتی مرد از رابطهی زن با بچهی خواهرش بو میبره با همدستی هم اول بهش قرص خوابآور میدن و بعد میکشتنش.
2- این یکی هم متاسفانه باز در کرج اتفاق افتاده! در شرق(شنبه 7 خرداد) میخونیم:
زنی با همکاری دوستِ فرزندش، شوهرش را بعد از اینکه پی به رابطهی پنهانی آنها برد کشت. زن 36 سالشه. شوهر 42 ساله و پسرعموی زن بوده. و معشوقهی زن یک پسر 18 سالهست.
3- در روزنامه ایران(یکشنبه 8 خرداد) میخونیم:
زن جوانی با خواستگارِ خواهرشوهر خود که پسرعموی شوهرش هم هست رو هم میریزه و بعد از برملا شدن موضوع با همدستی او شوهر رو میکشه.
4- چندیقبل در شهرزیبا زنی رو همراه با فرزند خرسالش میکشن. شوهر و خواهرشوهر (که با اونا زندگی میکرده) هر دو اون موقع سرکار بودن. همه به نجابت و مؤمن بودن زن شهادت میدن. قضیه لاینحل میمونه تا اینکه دوهفته بعد همسایهای با خجالت میره برای افسر تعریف میکنه که گاهی مردی از اهالی روستای زادگاهِ زن به دیدن او میآمده و با عجله کفشش رو درمیآورده و میبرده داخل آپارتمان. بعد از پیدا کردن مرد و دستگیریش، اعتراف میکنه از همون اوائل ازدواج زن، باهم رابطه داشتن. اصلا قبل از ازدواج زن، همدیگر رو دوست داشتن و خانوادهی دختر مورد علاقهش او رو به شوهر فعلی داده بودن.
5- یه روز خانوادهای به همسایگی ما اسبابکشی کردن که ظاهرا یه پدر و مادر و یک دختر شیک و امروزی و خوشبخت بودن. ما هم تا حدی باهاشون رفتوآمد داشتیم. با هم استخر و کوه می رفتیم و...
تنها نکته عجیب این بود که مرده گاهی یواشکی شب میرفت و دیگه نمیومد.
دوسال بعد یک شب سروصدا و دعوای وحشتناکی توجه همه همسایهها رو جلب کرد. کاشف به عمل اومد شوهر زن که مرد مسن و سفیدموی معتاد و دربو داغونی بود بعد از دوسال از زندان آزاد شده و دیده زن تو این مدت با پسر یکی از دوستاش که زن هم داشته زندگی میکرده. فرداش یواشکی و بدون خداحافظی از محلهمون رفتن.
6- در کنار جاده چالوس با دو زوج بسیار خوشخلق و خندانی آشنا شدیم. وقتی مردا مشغول بازی با هم دیگه بودن. زنها با افتخار برای من و مامانم اعتراف کردن که این دو مرد شوهراشون نیستن. شوهر هر دو معتاد بودن و اون موقع کنج خونه در حال کشیدن تریاک .
گفتن که جلو چشم شوهراشون با این دو رابطه دارن و اونا اعتراضی ندارن. فقط کافیه تریاکشون برسه.
7- یکی از دوستان دانشگاه من عاشق یکی از همکلاسیهای پسرمون بود. به دلیلی رابطهشون بهم خورد. دختر با پسر دیگهای که وضع مالی خوبی داشت آشنا شد و رابطهشون خیلی سریع به عشق و بعد به ازدواج منجر شد.
هنوز یکماه نشده دختر در کمال تعجب با دوستپسر قبلی رابطه برقرار کرد. بعد از یکی دوسال شوهر فهمید.
اونقدر دوستش داشت که به شرط اینکه تکرار نکنه زندگیشو باهاش ادامه داد. دختر معذرت خواست و گفت اشتباه کرده. خواهرشوهر برای اینکه سرش گرم باشه و فیلش یاد هندوستان نکنه برای دختر کار خوبی دستوپا کرد. اما او باز به هر بهانهای با دوستپسر قبلی قرار میذاشت و از سرکار در میرفت وقتی شوهر فهمید که دیگه کاری از دستش برنمیاد طلاقش داد. ولی به علت علاقه لوش نداد که اذیتش نکنن.(متاسفانه معشوق هم باهاش ازدواج نکرد و ولش کرد.)
8- دکتر روانشناسی که مطبش حوالی زعفرانیهست تعریف میکرد که تعداد زیادی از مریضهاش خانمهایی هستن که سالهاست در غیاب شوهراشون بهشون خیانت میکنن و حالا عذاب وجدان گرفتن(بعضیها به خاطر عقاید مذهبی). میگفت دلیل بیشترشون این بوده که شوهر پولدارشون با منشی و کارمندای مونث سرگرم بوده و اینا خواستن تلافی کنن.ولی حالا پشیمونن.
9- اینو فکر کنم اینجا نوشتم که: در محلهی نسبتا فقیرنشین حصارک زنی بیسواد با خیاط محل که به نظر اهالی هزار مرتبه از شوهرش کمتر بوده، رو هم میریزه و بقال محل از سوراخ بین دو مغازه اینا رو زیر نظر میگرفته. آخرش دلش برای شوهر میسوزه و به کمیته خبر میده و در حین عملیات دستگیرشون میکنن.( موقع دستگیریشون مردم رو سرشون نقل میپاشن.)
خبر ندارم چه بلایی سر زن اومد.
10- رابطهی زنی 38 ساله با داماد 38 سالهاش. شوهر زن 58 ساله و دخترش 17 سالهبود.
و خیلی خیلی خیلی موارد دیگه که این روزا میشنوم و میبینم.
حتی در وبلاگستان چند نمونه از این موارد رو شاهد هستیم. مطلقهشدن زنی به خاطر خیانت به همسرش، که به طور تصادفی از جریانش باخبر شدم. و نمونهی دیگرش زنی که خودش مینوشت که دور از چشم همسر روشنفکرش با پسری رابطه داره و متاسفانه وبلاگش رو بست.
دلایل زنان برای خیانت ظاهرا محکمتر از آقایونه:
- ازدواجهای اجباری.
- تفاوت سنی زیاد با همسر.
- مذموم بودن درخواست طلاق از جانب زن در جامعه.
- محدودیت زنان برای ابراز وجود.
- نبود عشق و محبت. معمولا زن نمیتونه از مرد مورد علاقهش خواستگاری کنه.
- عدم رسیدگی از جانب شوهر
- عدم ابراز علاقه از طرف شوهر
- مسائل جنسی
- چند شغله بودن مرد به خاطر مسائل اقتصادی و دیراومدن به خونه.
- بیکاری زن( اغلب زنانی که خیانت میکنن اعم از فقیر و غنی کسایی هستن که تموم مدت روز بیکار هستن)
- خیانت شوهر، مقابلهبهمثل و انتقام.
اینطور که دیدم آقایونی که خیانت میکنن برعکس خانوما، معمولا شاغل هستن. و هر چه درآمدشون بیشتر باشه امکان خیانتشون بیشتره. عوام میگن شلوار طرف دوتا شده:)
مردا معمولا چون خودشون همسرشون رو انتخاب میکنن و میرن خواستگاریش کمتر بهانهی ازدواج اجباری دارن.
زنانی که به همسرشون خیانت میکنن معمولا قید مادریشونو نمیزنن.
اما مردان برعکس از مسئولیت فرار میکنن.
...
...
تو جامعهی ما از این مسائل خیلی هست. ولی غالبا پنهانه و ما ترجیح میدیم راجع بهش حرفی نزنیم. ازدواجهای سریع و بیمنطق و نبود آموزشهای صحیح قبل از ازدواج و شرایط اقتصادی و احتماعی کشور به این مسائل دامن میزنه.
اما به قول مسئولین ایشالله که هیچی نیست. مملکت در امن و امانه.
معمولا با شنیدن این کلمه اخم میکنیم و دوستنداریم چیزی دراین مورد بشنویم. حتی دلمون نمیخواد بهش فکر کنیم. اما هست. در مورد خیانت مردها راحتتر برخورد میکنیم. فحشی ناسزایی میدیم و رد میشیم یا فوقش میگیم: آخ، فلانی هم که توزرد از آب دراومد. دوستان مذکر اون مرد که از این هم راحتتر برخورد میکنن: زندگی خصوصی خودشه، به کسی چه؟ بعضیاشون هم که با حسرت به این مرد باعُرضه نگاه میکنن و آرزو داشتن جای او بودن.
مردهای خیانتکار معمولا از نظر شغلی لطمه نمیبینن. سر کار قبلی خود باقی میمونن. هیچ مردی رو در ایران نمیشه به جرم خیانت به همسرش از کار اخراج کرد و یا نازکتر از گل بهش گفت.
نمونهی بارزش آقایون هنرمند، اعم از بازیگر، کارگردان، شاعر، خواننده، موزیسین و...
و شغلهای دیگه: از آبدارچی و کارمند بگیر تا رئیس و مدیرعامل یک شرکت. مغازهدار و یا هر مرد دیگری که فکرشو بکنین. کافیه نگاهی به دور و بر خودمون بندازیم تا چند نمونهاز این مردا رو ببینیم که قانونا هیچ ایرادی بهشون وارد نیست.
اما خیانت زنان...
مثل خیلی از مسائلِ تابوی دیگه به این مقوله کمتر توجه میشه و پیش خودمون میگیم ایشالله که همچین چیزی نیست. حتی آمار دقیقی در این مورد نداریم.
چرا؟ چون خیانت زن به شوهرش در ایران مساویست با اعدام. سؤال و دادگاهی هم در کار نیست. همینکه کسی شهادت بده کافیه.
بنابراین خیانت زنان در ایران در خفا و با پنهانکاری شدیدی صورت میگیره.
میبینیم زنی مؤمنه و محجبه سالهاست به شوهرش خیانت میکنه و نذاشته هیچکس بفهمه.
متاسفانه به علت مجازات مرگی که برای زن خیانتکار در نظرگرفته شده، وقتی شوهرزن متوجه این قضیهمیشه معمولا زن تصمیمهای خطرناکی میگیره که بیشتر اوقات کشتن مرد با همدستی دوستشه.
تو روزنامههای همین دوهفتهی اخیر میخونیم:
1- کارگری موقع بیلزدن در باغ فاتح جهانشهر جسد مردی رو پیدا میکنه که دو سال ار مرگش گذشته بوده. با نشونههایی که ازش پیدا میکنن پی به هویتش میبرن.
میبینن زن این مرد از همون بدو گمشدن شوهرش داره با پسرِ خواهرشوهرش زندگی میکنه. با بازجویی از ایندو متوجه میشن که وقتی مرد از رابطهی زن با بچهی خواهرش بو میبره با همدستی هم اول بهش قرص خوابآور میدن و بعد میکشتنش.
2- این یکی هم متاسفانه باز در کرج اتفاق افتاده! در شرق(شنبه 7 خرداد) میخونیم:
زنی با همکاری دوستِ فرزندش، شوهرش را بعد از اینکه پی به رابطهی پنهانی آنها برد کشت. زن 36 سالشه. شوهر 42 ساله و پسرعموی زن بوده. و معشوقهی زن یک پسر 18 سالهست.
3- در روزنامه ایران(یکشنبه 8 خرداد) میخونیم:
زن جوانی با خواستگارِ خواهرشوهر خود که پسرعموی شوهرش هم هست رو هم میریزه و بعد از برملا شدن موضوع با همدستی او شوهر رو میکشه.
4- چندیقبل در شهرزیبا زنی رو همراه با فرزند خرسالش میکشن. شوهر و خواهرشوهر (که با اونا زندگی میکرده) هر دو اون موقع سرکار بودن. همه به نجابت و مؤمن بودن زن شهادت میدن. قضیه لاینحل میمونه تا اینکه دوهفته بعد همسایهای با خجالت میره برای افسر تعریف میکنه که گاهی مردی از اهالی روستای زادگاهِ زن به دیدن او میآمده و با عجله کفشش رو درمیآورده و میبرده داخل آپارتمان. بعد از پیدا کردن مرد و دستگیریش، اعتراف میکنه از همون اوائل ازدواج زن، باهم رابطه داشتن. اصلا قبل از ازدواج زن، همدیگر رو دوست داشتن و خانوادهی دختر مورد علاقهش او رو به شوهر فعلی داده بودن.
5- یه روز خانوادهای به همسایگی ما اسبابکشی کردن که ظاهرا یه پدر و مادر و یک دختر شیک و امروزی و خوشبخت بودن. ما هم تا حدی باهاشون رفتوآمد داشتیم. با هم استخر و کوه می رفتیم و...
تنها نکته عجیب این بود که مرده گاهی یواشکی شب میرفت و دیگه نمیومد.
دوسال بعد یک شب سروصدا و دعوای وحشتناکی توجه همه همسایهها رو جلب کرد. کاشف به عمل اومد شوهر زن که مرد مسن و سفیدموی معتاد و دربو داغونی بود بعد از دوسال از زندان آزاد شده و دیده زن تو این مدت با پسر یکی از دوستاش که زن هم داشته زندگی میکرده. فرداش یواشکی و بدون خداحافظی از محلهمون رفتن.
6- در کنار جاده چالوس با دو زوج بسیار خوشخلق و خندانی آشنا شدیم. وقتی مردا مشغول بازی با هم دیگه بودن. زنها با افتخار برای من و مامانم اعتراف کردن که این دو مرد شوهراشون نیستن. شوهر هر دو معتاد بودن و اون موقع کنج خونه در حال کشیدن تریاک .
گفتن که جلو چشم شوهراشون با این دو رابطه دارن و اونا اعتراضی ندارن. فقط کافیه تریاکشون برسه.
7- یکی از دوستان دانشگاه من عاشق یکی از همکلاسیهای پسرمون بود. به دلیلی رابطهشون بهم خورد. دختر با پسر دیگهای که وضع مالی خوبی داشت آشنا شد و رابطهشون خیلی سریع به عشق و بعد به ازدواج منجر شد.
هنوز یکماه نشده دختر در کمال تعجب با دوستپسر قبلی رابطه برقرار کرد. بعد از یکی دوسال شوهر فهمید.
اونقدر دوستش داشت که به شرط اینکه تکرار نکنه زندگیشو باهاش ادامه داد. دختر معذرت خواست و گفت اشتباه کرده. خواهرشوهر برای اینکه سرش گرم باشه و فیلش یاد هندوستان نکنه برای دختر کار خوبی دستوپا کرد. اما او باز به هر بهانهای با دوستپسر قبلی قرار میذاشت و از سرکار در میرفت وقتی شوهر فهمید که دیگه کاری از دستش برنمیاد طلاقش داد. ولی به علت علاقه لوش نداد که اذیتش نکنن.(متاسفانه معشوق هم باهاش ازدواج نکرد و ولش کرد.)
8- دکتر روانشناسی که مطبش حوالی زعفرانیهست تعریف میکرد که تعداد زیادی از مریضهاش خانمهایی هستن که سالهاست در غیاب شوهراشون بهشون خیانت میکنن و حالا عذاب وجدان گرفتن(بعضیها به خاطر عقاید مذهبی). میگفت دلیل بیشترشون این بوده که شوهر پولدارشون با منشی و کارمندای مونث سرگرم بوده و اینا خواستن تلافی کنن.ولی حالا پشیمونن.
9- اینو فکر کنم اینجا نوشتم که: در محلهی نسبتا فقیرنشین حصارک زنی بیسواد با خیاط محل که به نظر اهالی هزار مرتبه از شوهرش کمتر بوده، رو هم میریزه و بقال محل از سوراخ بین دو مغازه اینا رو زیر نظر میگرفته. آخرش دلش برای شوهر میسوزه و به کمیته خبر میده و در حین عملیات دستگیرشون میکنن.( موقع دستگیریشون مردم رو سرشون نقل میپاشن.)
خبر ندارم چه بلایی سر زن اومد.
10- رابطهی زنی 38 ساله با داماد 38 سالهاش. شوهر زن 58 ساله و دخترش 17 سالهبود.
و خیلی خیلی خیلی موارد دیگه که این روزا میشنوم و میبینم.
حتی در وبلاگستان چند نمونه از این موارد رو شاهد هستیم. مطلقهشدن زنی به خاطر خیانت به همسرش، که به طور تصادفی از جریانش باخبر شدم. و نمونهی دیگرش زنی که خودش مینوشت که دور از چشم همسر روشنفکرش با پسری رابطه داره و متاسفانه وبلاگش رو بست.
دلایل زنان برای خیانت ظاهرا محکمتر از آقایونه:
- ازدواجهای اجباری.
- تفاوت سنی زیاد با همسر.
- مذموم بودن درخواست طلاق از جانب زن در جامعه.
- محدودیت زنان برای ابراز وجود.
- نبود عشق و محبت. معمولا زن نمیتونه از مرد مورد علاقهش خواستگاری کنه.
- عدم رسیدگی از جانب شوهر
- عدم ابراز علاقه از طرف شوهر
- مسائل جنسی
- چند شغله بودن مرد به خاطر مسائل اقتصادی و دیراومدن به خونه.
- بیکاری زن( اغلب زنانی که خیانت میکنن اعم از فقیر و غنی کسایی هستن که تموم مدت روز بیکار هستن)
- خیانت شوهر، مقابلهبهمثل و انتقام.
اینطور که دیدم آقایونی که خیانت میکنن برعکس خانوما، معمولا شاغل هستن. و هر چه درآمدشون بیشتر باشه امکان خیانتشون بیشتره. عوام میگن شلوار طرف دوتا شده:)
مردا معمولا چون خودشون همسرشون رو انتخاب میکنن و میرن خواستگاریش کمتر بهانهی ازدواج اجباری دارن.
زنانی که به همسرشون خیانت میکنن معمولا قید مادریشونو نمیزنن.
اما مردان برعکس از مسئولیت فرار میکنن.
...
...
تو جامعهی ما از این مسائل خیلی هست. ولی غالبا پنهانه و ما ترجیح میدیم راجع بهش حرفی نزنیم. ازدواجهای سریع و بیمنطق و نبود آموزشهای صحیح قبل از ازدواج و شرایط اقتصادی و احتماعی کشور به این مسائل دامن میزنه.
اما به قول مسئولین ایشالله که هیچی نیست. مملکت در امن و امانه.
گنجی آزاد
براش بمب گوگلی ساختن----> Human Rights
پنلاگ براش بیانیه نوشت. یعنی همه براش نوشتن. و حالا گنجی آزاده. مرخصی استعلاجی. فکر نکنید دلشون سوخته. فکر نکنید به آزادی بیان اعتقاد پیدا کردن؟ نه! اینا همه در اثر مقاومتهای جانانهی خود گنجی و البته فشارهای ما مردم آزادیخواهه.
تبصرهی شوخیانه: راستی گنجی با ریشِزده، آستینِکوتاه، چند کیلو کاهش وزن و از همه مهمتر برق خوشحالی در چشمای مصممش خوشتیپتر نشده؟:)
تبصرهی جدیانه: عکس کشرفته شده از سایت عکاسی آرش عزیز یعنی کسوف.
دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۴
برای اینها ما سیبلهای متحرکی بیش نیستیم
1- شب، تار
شب، بیدار
شب، سرشارست
زیباتر شبی برای مُردن
آسمان را بگو از الماسها ستارهگانش خنجری به من دهد...
(شاملو)
2- اما شاملو جایی دیگر هم گفته:
چهگونه مرگ
شادیبخشتر از زندگیست؟
پس فعلا زندگی کنیم ببینیم چیمیشه:)
3-http://www.ghabil.com/article.aspx?id=401
دو نویسندهی سوئدی از سال 1999تا 2003 چندبار به ایران اومدن و سفرنامهای نوشتن. این دو دیداری هم از منزل شاملو واقع در دهکدهی کرج داشتن. موقعی که مشغول صحبت با آیدا بودن، دوست قدیمیشاملو سر میرسه و شروع به تعریف و تمجید از شاملو میکنه:
"شاملو بزرگترين شاعر پس از حافظ است! او بزرگترين شاعر ما در ۷٠٠ سال اخير است! نابغهاي بزرگتر از او نميتواند وجود داشته باشد! شاملو قلهي والاي شعر فارسي است، اين همه شاعر قبل و بعد از شاملو در مقايسه با او تپههاي توسريخورده اي بيشتر نيستند!"
و بعد با دوتا شروع میکنه دعوا که "چرا شما سوئدیها جایزهی نوبل رو به اون ندادید؟!" این دوتا هاج و واج میمونن که "مگه ما چیکارهبیدیم" و بقیهی ماجرا که در سایت قابیل میتونید بخونید.
با اینکه من شعرهای شاملو رو خیلی دوست دارم و خیلیوقتا حسکردم حرفهای دل منو میزنه. از روزی که شعرهای شاملو رو میخونم شعرای شاعرای دیگه کمتر به دلم میشینه.
اما معتقدم تمجید و ثناهای غلوآمیز از یه هنرمند در نهایت به ضررش تموم میشه.
4- شاید دلیل این حساسیتها این باشه که خود حکومت به هنرمنداش بهای لازمو نمیده و دوستدارانش میخوان این خلأ رو پر کنن.
این روزا شاهدیم که چطور مرگ مؤذنزادهی اردبیلی و محمدرضا آقاسی شاعر اهلبیت و دفاع مقدس بود در رسانهها بازتاب داره. تلویزیون مرتب تصویرشونو نشون میده و صداشون رو پخش میکنه. هر روزنامهای رو که باز میکنی حتما مطالب و عکسهایی از این دو هست. اما وقتی هنرمند مردمی که منتقد ایناست فوت میکنه، دریغ از یه خبر خشک و خالی. افسوس...
5- اووووه... چقدر مردم بیجنبهن!!! به خاطر کشتهشدن یه پسر 20 ساله به دست یه روحانی لباسشخصی چه سروصدایی بهپا کردن!
بده با شعبدهبازی آمپولای انسولین مامانش در جیبش تبدیل شده به مواد مخدر؟ شما از هنر شعبدهبازی چی سرتون میشه آخه؟؟
ماجرا از این قراره که همین چهارشنبه پسر20 سالهای به نام"علی احمدیپور" متولد آمل، ساکن گوهردشت کرج که قرار بوده 2 ماه دیگه هم عروسیکنه. میره تهران برای مامانش که بیماری دیابت داشته آمپول انسولین میخره و با مترو برمیگرده کرج.
از در ساختمون مترو که میاد بیرون دو تا دختر جوون میبینه. حالا متلکی میگه یا نمیگه نمیدونم اما طفلکی خبر نداشته کاسهی داغتر از آشی، روحانی خلعلباسشده و گندهلاتی که اتفاقا ساکن دهکده زیباییه که منزل شاملو هم اونجاست و همه چیو زیر نظر داره. طرف احساس ریاست و صاحبمملکت بودنش گل میکنه و اسلحهشو از جیبش در میاره و میدوه طرفش اول لگدی محکم به پشت پای علی می زنه و بعد اسلحه رو میذاره رو شقیقهش. اینجا دو روایت هست. یکی میگه علی معذرت خواسته و اونیکی میگه گفته به شما چه مربوط دخالت میکنی. اگه جرأت داری بزن. حاجاقا گندهلات هم نامردی نمیکنه و شلیک میکنه بهطوریکه مغز علی متلاشی میشه.
حاجآقا قبل از اینکه مردم بهش از گل نازکتر بگن به طرف دفتر حراست مترو میره و کارتشو نشون میده و اونا هم با سلام و صلوات میبرنش تو. نه دستبندی به دستش میبندن و نه حتی اسلحهشو میگیرن.
حاچآقا قبلا امام جمعهی یهشهر بوده که بعد از کثافتکاریهاش خلع لباس شده بوده. از اونجایی که در این حکومت آدمبدا بعد از کنارگذاشتهشدن از کاری فوری یهکار مناسبتر بهش پیشنهاد میکنن و میشه معاون اجتماعی و ارشاد فرماندهی انتظامی استان تهران.
آمپولهای انسولین در جیب علی تبدیل میشه به مواد مخدر. کارت تعمیرگاهی که ماشینش در اونجا در حال تعمیر بوده ندیده گرفته میشه و به خانوادهش اطلاعی نمیدن.
از کرامات شیوخ محل تولد علی که آمل بوده تبدیل میشه به شهر شرورپرور فیوج و شروع میکنن براش پروندهساختن که با حاجآقا دعوا و کتککاری کرده.
سردار عبدالهی افاضات فرمودن که "همیشه نباید مأموران در صحنهها کشته شن." و گفتن که "مأموران ناجا باید همیشه برای ارتقای مهارتهای فردی اسلحهکشی تمرین داشته باشن."
خوب اینهمه جوون تو این مملکت هست، سیبلهای متحرک. بفرمایین تمرین کنین!
با اینکه معمولا مردم توی اینجور موارد به سختی حاضرن وقت بذارن و برن پاسگاه برای شهادت. تا حالا حدود 20 نفر رفتن مشاهداتشون رو که همهش به نفع علی بوده نوشتن و امضاء کردن. و از حاجآقا اعلام انزجار.
همه فکر میکنن با این پروندهسازیها احتمالا علی مقصر شناخته میشه و حاجآقا نه تنها زندانی نمیشه که شغل مهمتری هم میگیره.
آقا جان ما اگه نخواهیم برای این حاجآقاهای فاسد بشیم هدف تمرینی و سیبلهای متحرک، چیکار باید بکنیم؟
پ.ن.۱
جالب اینکه حاجآقا ساکن دهکدهی فردیس کرجه( همونجایی که خونهی شاملوئه) و در یک ویلای بزرگ و شیک زندگی میکنه. و به خاطر عربدهکشیهاش همه ازش میترسن.
پ.ن.۲
ديشب ساعت ۲ نصفشب نشستم اين پست رو با چند شمارهی ديگه نوشتم ولی هر کاری کردم به اينترنت وصل نشدم. صبح هم پاشدم ديدم از شماره ۴ به بعد save نشده. ۵رو الان دوباره نوشتم.شماره ۶ام در مورد طایفهی فیوج بود و ۷ و ۸ در مورد خاطرههام که اگه بشه دوباره مینویسمشون.
10:03 | Zeitoon | نظرها(0)
شب، بیدار
شب، سرشارست
زیباتر شبی برای مُردن
آسمان را بگو از الماسها ستارهگانش خنجری به من دهد...
(شاملو)
2- اما شاملو جایی دیگر هم گفته:
چهگونه مرگ
شادیبخشتر از زندگیست؟
پس فعلا زندگی کنیم ببینیم چیمیشه:)
3-http://www.ghabil.com/article.aspx?id=401
دو نویسندهی سوئدی از سال 1999تا 2003 چندبار به ایران اومدن و سفرنامهای نوشتن. این دو دیداری هم از منزل شاملو واقع در دهکدهی کرج داشتن. موقعی که مشغول صحبت با آیدا بودن، دوست قدیمیشاملو سر میرسه و شروع به تعریف و تمجید از شاملو میکنه:
"شاملو بزرگترين شاعر پس از حافظ است! او بزرگترين شاعر ما در ۷٠٠ سال اخير است! نابغهاي بزرگتر از او نميتواند وجود داشته باشد! شاملو قلهي والاي شعر فارسي است، اين همه شاعر قبل و بعد از شاملو در مقايسه با او تپههاي توسريخورده اي بيشتر نيستند!"
و بعد با دوتا شروع میکنه دعوا که "چرا شما سوئدیها جایزهی نوبل رو به اون ندادید؟!" این دوتا هاج و واج میمونن که "مگه ما چیکارهبیدیم" و بقیهی ماجرا که در سایت قابیل میتونید بخونید.
با اینکه من شعرهای شاملو رو خیلی دوست دارم و خیلیوقتا حسکردم حرفهای دل منو میزنه. از روزی که شعرهای شاملو رو میخونم شعرای شاعرای دیگه کمتر به دلم میشینه.
اما معتقدم تمجید و ثناهای غلوآمیز از یه هنرمند در نهایت به ضررش تموم میشه.
4- شاید دلیل این حساسیتها این باشه که خود حکومت به هنرمنداش بهای لازمو نمیده و دوستدارانش میخوان این خلأ رو پر کنن.
این روزا شاهدیم که چطور مرگ مؤذنزادهی اردبیلی و محمدرضا آقاسی شاعر اهلبیت و دفاع مقدس بود در رسانهها بازتاب داره. تلویزیون مرتب تصویرشونو نشون میده و صداشون رو پخش میکنه. هر روزنامهای رو که باز میکنی حتما مطالب و عکسهایی از این دو هست. اما وقتی هنرمند مردمی که منتقد ایناست فوت میکنه، دریغ از یه خبر خشک و خالی. افسوس...
5- اووووه... چقدر مردم بیجنبهن!!! به خاطر کشتهشدن یه پسر 20 ساله به دست یه روحانی لباسشخصی چه سروصدایی بهپا کردن!
بده با شعبدهبازی آمپولای انسولین مامانش در جیبش تبدیل شده به مواد مخدر؟ شما از هنر شعبدهبازی چی سرتون میشه آخه؟؟
ماجرا از این قراره که همین چهارشنبه پسر20 سالهای به نام"علی احمدیپور" متولد آمل، ساکن گوهردشت کرج که قرار بوده 2 ماه دیگه هم عروسیکنه. میره تهران برای مامانش که بیماری دیابت داشته آمپول انسولین میخره و با مترو برمیگرده کرج.
از در ساختمون مترو که میاد بیرون دو تا دختر جوون میبینه. حالا متلکی میگه یا نمیگه نمیدونم اما طفلکی خبر نداشته کاسهی داغتر از آشی، روحانی خلعلباسشده و گندهلاتی که اتفاقا ساکن دهکده زیباییه که منزل شاملو هم اونجاست و همه چیو زیر نظر داره. طرف احساس ریاست و صاحبمملکت بودنش گل میکنه و اسلحهشو از جیبش در میاره و میدوه طرفش اول لگدی محکم به پشت پای علی می زنه و بعد اسلحه رو میذاره رو شقیقهش. اینجا دو روایت هست. یکی میگه علی معذرت خواسته و اونیکی میگه گفته به شما چه مربوط دخالت میکنی. اگه جرأت داری بزن. حاجاقا گندهلات هم نامردی نمیکنه و شلیک میکنه بهطوریکه مغز علی متلاشی میشه.
حاجآقا قبل از اینکه مردم بهش از گل نازکتر بگن به طرف دفتر حراست مترو میره و کارتشو نشون میده و اونا هم با سلام و صلوات میبرنش تو. نه دستبندی به دستش میبندن و نه حتی اسلحهشو میگیرن.
حاچآقا قبلا امام جمعهی یهشهر بوده که بعد از کثافتکاریهاش خلع لباس شده بوده. از اونجایی که در این حکومت آدمبدا بعد از کنارگذاشتهشدن از کاری فوری یهکار مناسبتر بهش پیشنهاد میکنن و میشه معاون اجتماعی و ارشاد فرماندهی انتظامی استان تهران.
آمپولهای انسولین در جیب علی تبدیل میشه به مواد مخدر. کارت تعمیرگاهی که ماشینش در اونجا در حال تعمیر بوده ندیده گرفته میشه و به خانوادهش اطلاعی نمیدن.
از کرامات شیوخ محل تولد علی که آمل بوده تبدیل میشه به شهر شرورپرور فیوج و شروع میکنن براش پروندهساختن که با حاجآقا دعوا و کتککاری کرده.
سردار عبدالهی افاضات فرمودن که "همیشه نباید مأموران در صحنهها کشته شن." و گفتن که "مأموران ناجا باید همیشه برای ارتقای مهارتهای فردی اسلحهکشی تمرین داشته باشن."
خوب اینهمه جوون تو این مملکت هست، سیبلهای متحرک. بفرمایین تمرین کنین!
با اینکه معمولا مردم توی اینجور موارد به سختی حاضرن وقت بذارن و برن پاسگاه برای شهادت. تا حالا حدود 20 نفر رفتن مشاهداتشون رو که همهش به نفع علی بوده نوشتن و امضاء کردن. و از حاجآقا اعلام انزجار.
همه فکر میکنن با این پروندهسازیها احتمالا علی مقصر شناخته میشه و حاجآقا نه تنها زندانی نمیشه که شغل مهمتری هم میگیره.
آقا جان ما اگه نخواهیم برای این حاجآقاهای فاسد بشیم هدف تمرینی و سیبلهای متحرک، چیکار باید بکنیم؟
پ.ن.۱
جالب اینکه حاجآقا ساکن دهکدهی فردیس کرجه( همونجایی که خونهی شاملوئه) و در یک ویلای بزرگ و شیک زندگی میکنه. و به خاطر عربدهکشیهاش همه ازش میترسن.
پ.ن.۲
ديشب ساعت ۲ نصفشب نشستم اين پست رو با چند شمارهی ديگه نوشتم ولی هر کاری کردم به اينترنت وصل نشدم. صبح هم پاشدم ديدم از شماره ۴ به بعد save نشده. ۵رو الان دوباره نوشتم.شماره ۶ام در مورد طایفهی فیوج بود و ۷ و ۸ در مورد خاطرههام که اگه بشه دوباره مینویسمشون.
10:03 | Zeitoon | نظرها(0)
اشتراک در:
پستها (Atom)