پنجشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۷

بازگشت ِ ف.م.سخن

اینم از ف.م. سخنمون
به سلامتی و دل خوش
بابا مارو نصف‌جون کردی. دیشب تا صبح چشم بر هم نذاشتم. سی‌با شاهده.
یواش یواش داشت شیرم خشک می‌شد:)

خــــــــــیـــــــــــــــلی خوشحالم برگشته و شایعات همه اشتباه بود... براش یه گوسفند مجازی می‌کشم... دل و جیگر مجازی‌شم کباب می‌کنم دور هم بخوریم.
- دل و جیگر گوسفنده‌رو؟
- نه. خودشو:)

امروز شور نیکوکاری در مردم بیداد می‌کرد...



همینطور که ملاحظه می‌کنید امروز -که از طرف دولت روز نیکوکاری اعلام شده- شور و شوق نیکوکاری در مردم ایران بی‌داد می‌کند .
چه کنیم، سی‌سال است که خانه‌ها و سفره‌هایمان مملو از پول نفت شده. کمدهایمان را که باز می‌کنیم همینطور اسکناس است که از آن بالا می‌افتد روی کله‌مان، حقوق‌های سربه فلک کشیده‌مان کم بود که مبلغ بسیار زیادی هم به عنوان عیدی اعلام کردند.
دیگر اسم پول می‌شنویم حالت تهوع بهمان دست می‌دهد. چند بار برویم کشورهای اروپایی را بگردیم؟
باور کنید، یک‌بار دیگر قیافه‌ی برج ایفل یا بیگ‌بن یا برج پیزا را ببینم حتم بدانید بالا می‌آورم. اسم ونیز را که می‌آورید بدنم مورمور می‌شود از بس با قایق تویش گشته‌ام که کوچه پس‌کوچه‌هایش را از حفظم. .
چند بار برویم آمریکا از روی پل سانفراسیکو رد شویم و به شوهای لوس‌آنجلسی برویم؟ چند بار برویم خاور دور و استرالیا و افریقا.
کارکنان تمام هتل‌های درجه یک جهان مارا دیگر می‌شناسند. و... خسته‌شده‌ایم.

----
عکس بالا روز نیکوکاری پارسال گرفته شده. امسال از پارسال هم بدتر شده!.
اقلا سال‌های پیش هر جا تلویزیون فیلمبرداری می‌کرد، مردم زیادی برای خودنمایی هم که شده جمع می‌شدند و گاهی چیزهایی در صندوق می‌انداختند، اما امسال در صندوق‌های فیلمبرداری شده هم خبری نیست.
صحنه‌های خنده‌داری می‌بینی. دوربین مردی با جعبه‌ای کفش ملی و چند بسته نایلون را تعقیب می‌‌کند. مجری دارد گلوی خودش را پاره می‌کند که «آهای مردم. ببینید مهربانی و رأفت مردم کشورمون رو. "مرد که از ظاهرش معلوم است وضع مالی خوبی ندارد، قشنگ می‌آید یکی دوبار از پشت مجری رد می‌شود. هنوز مسئول دوربین و مجری و حتی تماشاگرانی بدبین چون من فکر می‌کنند آن بسته حتما روی میز بسته‌های اهدایی گذاشته می‌شود.
اما مرد حدودا پنجاه شصت ساله‌ی زحمتکش بعد از لختی درنگ جلوی دوربین و لبخندی کشیده از اینور تا آنور صورتش برای ما، با بسته‌هایش راهش را می‌کشد و می‌رود. دوربین کنف می‌شود و کات می‌کند.
آن بسته‌ها خرید شب عید خود آن مرد بود.
مرد دیگری دو بار از پشت خانم مجری رد می‌شود. و دفعه‌ی سوم در حالیکه به دوربین خیره شده ، انگار که می‌خواهد خرگوشی از جیب کتش در بیاورد، یک اسکناسی که معلوم نبود 50 تومانی‌ست یا مثلا هزار تومنی در می‌آورد با لبخند نشان دوربین می‌دهد و با ژستی نیکوکارانه حدود 5 دقیقه طول می‌دهد تا از شکاف صندوق بیندازد تو.

----
عده‌ی زیادی را می‌شناسم که کمک به فقرا از نان شب خودشان برایشان واجب‌تر است و حتی دارند کم‌کم ثروتشان را در این راه از دست می‌دهند. هیچ‌جا برای خودشان تبلیغ نمی‌کنند و اگر کسی به صورت اتفاقی فهمید،‌ اورا هم در کار خود شریک می‌کنند . نه اینکه پول از او بگیرند و بگویند تو برو راحت بنشین که من به جایت در راه خیر می‌دهم، بلکه به او خانواده‌ای معرفی می‌کنند و می‌‌گویند حامی این خانواده باش.

خالی بودن صندوق‌های دولتی نشان از بی‌اعتمادی مردم به دولت است. بخصوص که می‌شوند دولت به کشورهای جنگ‌زده دنیا کمک می‌کنند و اعتقاد دارند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. آن‌‌ها این روزها به انجمن‌های خصوصی خیریه بیشتر اعتماد دارند

در این سال‌ها انجمن‌های خصوصی خیریه‌ زیادی در همه‌ی شهرها راه افتاده. نیت همه‌شان صددرصد خیر نیست. یا از اول که خیر بوده بعدا ناخیر شده. بخصوص که حق دارند 30٪ اهدایی‌ها را خرج انجمن خود بکنند. وقتی رقم خیلی بالا می‌رود انسان طمع می‌کند. افرادی را می‌شناسم که از این راه به نان‌ها و نواهایی رسیده‌اند که نپرس.

باید یادمان باشد حتما روی خرج کردن این خیریه‌ها نظارت کنیم.
بازار خیریه‌ای این‌روزها در کرج در بازار بزرگ ماهان به نفع ایتام برپاست. از ۱۸ تا ۲۲ اسفند یعنی امروز روز آخرش است. می‌گویند تمام سودش به بچه‌هایی می‌رسد که یا پدر ندارند و یا پدرشان معتاد است. اسم و عکس و آدرس این بچه‌ها را نشان هر کس که دوست دارد کمک کند نشان می‌دهند. و اگر دوست داشت برای از یک سال یا بیشتر حامی آن کودک باشند به او اجازه می‌دهند شخصا رسیدگی کند.
همه چیز در آنجا می‌فروشند. از لباس و تابلو و ظرف و ظروف و لوازم آرایش و وسایل منزل تا مواد غذایی مثل ماکارونی و رب گوجه و پیاز داغ و کوکو و سمبوسه و...
رفتم خرید کنم به ده‌ها آشنای مورد اطمینان خودم برخوردم. خوشحالم هنوز هم افراد سالم وجود دارند. شما باید آنجا بودید تا می‌فهمیدید وقتی مردم به جایی اعتماد داشته باشند که هزینه‌کردن‌هایشان مکتوب و شفاف باشد، چطور به هم‌نوعانشان کمک می‌کنند.

لینک در بالاترین

دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۷

ف‌م سخن عزیز کجایی، دوستانت نگرانند

از طریق وبلاگ تارنوشت و بیلی‌و من متوجه شدم که ف‌م‌سخن، مدت سه ماه است دیگر نمی‌نویسد. نه در کشکولش در سایت گویا منتشر می‌شود، و نه در وبلاگش .
یکی از مشکلات بزرگ مستعار‌نویسی این است که وقتی نگران می‌شویم واقعا نمی‌دانیم چه خاکی بر سرمان بریزیم.
اسد می‌گوید در کشکول آخری‌اش (که برای من با آنتی‌فیلتر هم باز نمی شود) نوشته قرار است برای مدتی به مسافرت برود.
امیدوارم سفرش سفر دور دنیا باشد و یادش رفته که دوستدارانی هم دارد که ممکن است برایش نگران شوند.
بابا جان مستعار می‌نویسید بنویسید، اما جان هر کی دوست دارید به یکی دو نفر آدم مطمئن شماره تلفنی آدرسی چیزی بدبد. مردیم از نگرانی.
لینک در بالاترین

پ.ن.
حدس زده بودم سخن باید همین آقا باشد:) زودتر می‌گفتی...

پ.ن.2
یک آهنگ زیبا و خاطره‌انگیز قدیمی(1968)
those were the days
singer: Mary Hopkin

پ.ن.3
بگذارید حرف دلم رو بزنم. راستش من باور نمی‌کنم هیچکس ف.م. سخن را نمی‌شناسه و آدرس و شماره تلفنی از او نداره. اگه واقعا کسی خبری از دستگیریش یا ... داره، خودشو لوس نکنه. لطفا رک بگه. ما جزئیات رو نمی‌خواهیم. اسم کسی رو هم که ازش خبری داره نمی‌خواهیم. به عنوان ناشناس یه جایی بنویسه. نمی‌شه که با حدس و گمان کار رو جلو برد....
همه‌ی ما می‌دونیم وقتی کسی تو یه خبرگزاری کار می‌گیره رب و ربشو ازش سوال می‌کنن. مهم‌تر از همه ازش یه شماره حساب با یه اسم و مشخصات واقعی می‌خوان. دستمزد رو که نمی‌شه به نام مستعار حواله کرد. ازش شماره تلفن می‌گیرن تا هر وقت کارش داشتن، مقاله‌ش دیر و زود شده بود یا اشکالی داشت بهش زنگ بزنن. ف م سخن به غیر از گویا یادمه در زمانه هم چیزکی نوشته بود.
اسد باهاش مصاحبه کرده بود. من یادمه وقتی اسد می‌خواست با من مصاحبه کنه وقتی گفتم نمی‌تونم شماره بدم و اگه می‌شه کتبی یا با چت مصاحبه کنیم گفت نمی‌شه و حتما باید تلفنی باشه.
حالا چطور همه می‌گن ما نمی‌دونیم کیه و کجاست، برای من یکی که عجیبه... ترو خدا این همه تن مارو نلزونید.
بازم از صمیم قلب امیدوارم ف.م.سخن سالم و سرحال باشه.

پ.ن.4
با اجازه‌ی آقا اسد عزیز:
شاید بشه از روی عکس کفشش پیداش کرد... کسی تو فامیل و دوست و آشناهاتون یه روزی از این مدل کفشا نمی‌پوشیده؟:)


یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۷

روز جهانی زن مبارک

1- برنامه‌ای به مناسبت 8 مارس، روز چهانی زن/ زن زمینی... کاش طنز نبود و واقعیت داشت.

2-زنان ایران "آزادی" را در اینتر نت می یابند / لیدا پرچمی

3- اگر صدهزار زن ایرانی حجابشان را بردارند، چه می شود؟/ بیژن برهمندی

4- روز جهانی زن فرخنده باد/ کاظم علمداری/ مدرسه فمینیستی

5- «کسی» نخواهد آمد تا برابری را «قسمت» کند! «ناجی» خود ما زنان هستیم/ پرتو نوری علا

6- روز جهانی زن:دستاوردهای مبارزه زنان ايران و چشم انداز بلافصل/ سایت روشنگری

7- در بالاترین هم یک عالمه لینک در مورد روز جهانی زن هست.

8- نمی‌دونم گل‌دختر یادتونه یا نه. دختری که در حوزه‌ی علمیه شهر قم علوم دینی می‌خونه و یه بار عکسشو با دوستش که هر دو روبنده زده بودن اینجا گذاشته بودم.
و به شوخی نوشتم که اینا با روبنده چطوری همدیگرو سرقرار پیدا کردن.
همین الان در وبلاگ خورشید‌خانوم لینکی ازش دیدم و رفتم خوندم: کاش گاهی پسر بودم... لحن صادقانه‌ی این دخترو خیلی دوست دارم.
او نُه مورد از مسائل دست‌وپاگیری که خانم‌های مسلمون بخصوص حوزه‌ای‌ها باهاش درگیرن نوشته.
یکیشو اینجا می‌گذارم:
"6- شکي نيست که هميشه به موقعيت‌هاي خوبي که حضرات آقايان براي عکاسي دارند حسرت مي‌خورم. مثلا همين چند وقت پيش که راهپيمايي در حمايت از مردم غزه بود مي‌ديدم که عکاسان آقا مي‌روند روي تپه‌هاي شني، تلفن عمومي يا حتي طبقه دوم و سقف حرم عکس مي‌گيرند و خب بيشتر وقت‌ها هم در مسابقات برنده مي‌شوند؛ آن وقت من که مي‌روم روي جدول کنار خيابان مي‌ايستم براي عکاسي همه نگاهم مي‌کنند! "
گل‌دخترخان، اگه از دستم برمیومد به یک آن تموم این مشلاتتو حل می‌کردم. خودتم اگه سعی کنی می‌تونی تابوها رو بشکنی.
بعد از سی‌سال انقلاب، جمهوری اسلامی حتی نتونسته خواسته‌های زنان حوزه‌ی علمیه قم رو برآورده کنه.

بیایید فردا هرکدوممون حداقل یک درخت بکاریم

فردا، 15 اسفند، روز درختکاریه. بیایید برای آینده خودمون ونسل‌های بعدی هر کدوممون حداقل یه درخت بکاریم.
به‌خدا قرار نیست تا ابد آخوندها بر کشورمون حکومت کنن.(آخه یه عده عقیده دارن تا اینا حکومت می‌کنن نباید هیچ کار مثبتی برای کشورمون بکنیم)
محیط زیستمون داره خراب می‌شه.
فردا و پس فردا یک سری مراکز و یا پارکها درخت مجانی توزیع می‌کنن. این درخت‌ها مال ماست. بکاریمش.

- به پاس خدمات ارزنده‌ی اسدالله بادامچیان من پیشنهاد می‌کنم حتی‌القدور هر کسی تو حیاط خونه‌ش یا تو گلدون آپارتمانش، نهال بادام بکاره.
اینجوری برای بهار چغاله بادوم داریم و برای تابستون بادوم.
قیمت بادوم هم که می‌دونید سر به فلک می‌زنه. سودش از پرورش مرغ و ریحون خیلی بیشتره. مرغ کیلویی دو هزار و پونصد تومن و بادوم بالای کیلویی ده هزار تومنه. اصلا بادوم‌ها رو می‌دیم همین آقای بادومچیان برامون صادر کنه.
تا پاییز همه‌مون پولدار می‌شیم و جشن مفصلی می‌گیریم :)
لینک در بالاترین

هر وقت حرف از محیط زیست می‌شه یاد خبرنگار شجاع مژگان جمشیدی می‌افتم. چند بار خودم شاهد صحبتای محکمش با مسئولین مملکتی بودم. این عکسو هم توی یکی از این جلسات با موبایل ازش گرفتم. و البته یاد آقای محمد درویش.

15 اسفند وبلاگ زیتون