1- اول هر سال جدید- چه شمسی، چه میلادی- برای هم آرزوی سالی پر از صلح و آرامش و دوستی و سلامت و از این چیزا آرزو میکنیم. اما انگار همیشه واقعیت بر مدار آرزوی ماها نمیچرخه.
چون امسال با یک جنگ خیلی بد، با یه عالمه کشته و زخمی و کلی خرابی شروع شد...
حالاخوبه میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست. (ماستی که ترشه از تغارش پیداست)
سال میلادی تو زمستونه، منتظر عید نوروز میمونیم که تو بهاره، شاید اوضاع به از این بشه.
2- کریسمس امسال رو خیلی از مسلمونها هم جشن گرفته بودن. هر جا میرفتی درخت کاج بود و تبریک. چه حضوری و چه با اساماس... حتی از طرف کسایی که هیچوقت حتی عید نوروزو به آدم تبریک نمیگن... احساس میکردم کریسمس واقعا یه عید خودیه.
3- در مورد عکس قبلی دوستان کامنتهای خوبی نوشته بودن.
درست میگید، زباله، که جدیدا بهش میگن طلای کثیف باید تفکیک و بعد بازیافت بشه. تلاشهای نه چندان زیادی هم از طرف شهرداریها با کمک ان جیاوهای محیط زیستی داره انجام میشه. چند ساله در محلههایی بخصوص(و به قول خودشون بافرهنگ) به صورت چهره به چهره آموزش تفکیک زباله میدن. بعد بهشون چند کیسه میدن که تو یکیشون باید شیشه و تو یکیشون کاغذ و مقوا، اونیکی مواد غذایی تر قابل کود شدن و یکی دیگه نون خشک و... بریزن. زبالههای تر رو هر روز و زبالههای خشک رو ماهی یکبار بیان با وانت جمع کنن. متاسفانه تو این آموزشها حرفی از جداسازی باطری و اشیایی که جیوه دارن و شیرابههاش سمیه نمیزنن.
بعضی جاها عین محلهی ما، چند ساله که من بیچاره با همسایهها که خودم بهشون یاد دادم، تموم زبالهها رو تفکیک شده میذاریم دم در. مأمور آشغالانس میاد همه رو زرتی یه جا میریزه! مگه چیز باارزشی به نظرش برسه که میریزه در یه گونی که به پشت ماشین آویزونه.
این آموزشها باید در کل کشور فراگیر بشه... چه فایده که چند محل ژیگولو در تهران این کار انجام بشه. باید جایزه بذارن به جای زبالههای خشک دستمال کاغذی یا صابون بدن و...
درسفرها وقتی از یک روستا عبور می کنیم بدترین منظره منظرهی دپوی زبالههاشونه که گاهی هفتهبه هفته هم نمیان ببرنشون. تفکیک پیشکششون!
4- خورشید خانوم عزیز منو به بازی اعتراف شب یلدا دعوت کرده. خیلی ازش گذشته. منم که با اسم مستعار مینویسم باید اعترافامو بیشتر تو دنیای مجازی بکنم دیگه:)
الف- یکی از اخلاقایی که در شخصیت خورشید خانوم دوست دارم بیکینه بودنشه. یعنی فکر میکنم او همیشه فکر هدفهای مهمتریه و برای رسیدن به اونها تلاش میکنه و هیچوقت خودشو درگیر کینه ورزیها و چیزای کوچیک نمیکنه. اخلاق خوب دیگهش -از نظر من- رک بودنشه. افکار و احساساتشو راحت میگه و به دیگران هم رو نمیده تا تو کارش دخالت کنن و این اخلاقای خوب(بازم داره ها فعلا دوتاشو گفتم) باعث میشه همیشه خودش باشه و تو کاراش پیشرفت کنه.
ب- یکی از مواردی تو یه مقطع زمانی در وبلاگستان پیش اومد و من همیشه ازش متاسفم، درگیری با زهرا اچبی بود. از همون اول زهرا به نظرم دختر خوب و صادقی اومد و هنوز هم همینطور فکر میکنم. حداقل از خیلی از دوستان به ظاهر همفکرم تو حرفاش صادقتره.
اما تو یه مقطع زمانی یه سوءتفاهمی پیش اومد که خیلیها بهش دامن زدن.
یکی از همین دوستان(خانم... نویسندهی یکی از وبلاگهای روشنفکری آخ و اوخی و پیفپیف مردم چقدر بدن و من چقدر خوبم) هم بود که وبلاگی بر علیه زهرا درست کرد و در نظرخواهی زهرا هم خودش و هم یاران بهظاهر فمینیستش نمیدونم چهجوری مینوشتن که زهرا فکر کرد منم و در طی چند مرحله بهم چیزهایی گفت و منم عصبانی شدم و چیزهایی گفتم و...
هر چه هم به این دوستان ظاهرا همفکرم گفتم کار خوبی نمیکنن و زهرا فکر کرده منم، نه تنها ناراحت نشدن و ذوق کردن بلکه تا مدتها حاضر نشدن این تفریح غیرانسانی و غیرمنصفانهشونو ول کنن . و در جواب اعتراضهای من ، به صورت خیلی بامزهای لینک منو برداشتن.
اول اسمشو نوشته بودم اما پاک کردم. خیلی منتظر شدم خودش یا دوستانش یه روزی از من و زهرا معذرت بخوان. اما انگار شجاعتش رو ندارن. براشون یه جو وجدان آرزو میکنم.
ج- بچه خواسته یا ناخواسته بالاخره بچهست خیلی جلوی دستوپای آدمو میگیره... و تا حدودی آیندهی مادر رو تحتالشعاع قرار میده و گاهی ناخواسته تباه میکنه:)
مثلا من و سیبا که قرار بود هر دوسال قرارداد ببندیم که میخواهیم با هم ادامه بدیم یا نه، دیگه با بچه نمیشه از این غلطهای زیادی کرد.
دال- فکر کنید تو زندگی مشترک، یکی برای آینده خیلی آمال و آرزو داره و شدیدا اهل ریسکه و اونیکی خیلی قانع به حداقلهایی که داره و متنفر از ریسک و حتی پیشرفت... این زندگی چطوری میشه؟
5- با مسئول پذیرش یک ورزشگاه زنونه داشتیم در مورد "بچهداری همیشه به داری" و "تاگوساله گاو شود دل مادرش آب شود" و محدودیتهایی که بعد از بچهدار شدن برای پیشرفت خانمها به وجودمیاد حرف میزدیم و در عین حال من لباس عوض میکردم و موهامو بعد از شستن خشک میکردم . اونم با اینکه همیشه چهره سادهای داشت، کیف آرایششو در آورده بود و هفت قلم آرایش میکرد. روژ قرمز و سایه سبز و روژ گونهی تند و خط چشم و ریمل و لاک قرمز جیگری و... وقتی کارش تموم شد، یه تاپ خوشگل قرمز هم پوشید و من فکر کردم الانه که پالتوشو بپوشه با من بیاد بیرون. ساکمو برداشتم و گفتم اگه مسیرت میخوره تا یه جایی میرسونمت. خندید گفت این وقت روز وسط کار کجا برم؟ میخوام نماز بخونم.
با کنجکاوی پرسیدم اینطوری؟ با خنده گفت مگه چیه؟ من برای خدا همیشه آرایش میکنم و آراسته نماز میخونم. نه به پیغمبر کار دارم نه به الان که محرمه! براش خودمو همیشه خوشگل میکنم تا به حرفام بیشتر گوش کنه. بعد از نماز هم آرایشمو پاک میکنم.
دیگه چی میتونستم بگم. فقط چشمکی زدم و گفتم خوش به حال خدا که چنین بندهی جیگری نصیبش شده... سلام مارو هم برسون.
6- دچار توهم شدم که شاید تموم این "جنگ" و جدلا و بگیر و ببندها سر اینه که ماها یادمون بره تو چه بدبختی داریم زندگی میکنیم و گرونی و بیکاری و نداشتن آزادی بیان و قلم و... چی داره به روزمون میاره.
7- شرمندگی و بیکلاسی نخوندن هیچ کدوم از کتاب های هریپاتر کم بود که ندیدن سریال "لاست" هم بهش اضافه شد. این روزا هر کی بهم میرسه میگه "لاست"و دیدی؟ با خجالت میگم نه...
یعنی راستش خسیسیم میاد. منتظرم یکی بهم تعارف بزنه یا بگه بیا مشارکتی با هم بخریم.
بعد که تو وبلاگستان میخونم که طرف یکماه نشسته هر شب تا صبح لاست دیده دچار وحشت میشم. راستش من کون نشستن و فیلم دیدن اینطوری رو ندارم! بدبختی هم هیچکس دونهای نمیفروشه میگه تموم 25 یا 30 دیویدیش با هم یکجا.
اینم میشد تو بخش اعترافات قالب کرد:)
8- از حسین درخشان چه خبر؟ خانوادهش تونستن براش وکیل بگیرن؟
امیدوارم سبیل طلا هنوز با آزاده خواهرش در تماس باشه و بدونه.
9- خیلی وقته نمیرسم به وبلاگستان درست و حسابی سر بزنم. آنلاین شم یه دلی از عزا در بیارم و ببینم چه خبرهاست...
10- فرند فیدیهای مهربون سورپریزم کردن و تاصبح برام جشن تولد گرفتن به چه خوبی:) البته سهروز قبلش بهشون تذکر داده بودم:))
مرسی واقعا. خیلی خوشحالم کردید:)).
اینجا و اونجا و اینیکیجا و اونیکیجا و
چند جای دیگه و آقفری هم یه مسافرت بردمون رودبار زیتون:)
شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۷
یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۷
اشتراک در:
پستها (Atom)