شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹

چرا مرگ علیرضا پهلوی همه رو اینقدر متاثر کرد

وقتی برنامه 20:30 با خوشحالی خبر خودکشی علیرضا پهلوی رو داد و با آب و تاب و مسخرگی از مرگ او و خواهرش صحبت کرد, حالم به هم خورد از این همه سبعیت و به کثافت کشیده شدن تلویزیون ایران.
حاکمان! مگر شما انسان نیستید؟

هیچوقت فکر نمیکردم مرگ پسر شاه. پسری که کمتر دیده شده, شاید هم خیلی هامون اصلا ندیدیمش اینقدر روی مردم اثر بذاره. از هر قشر و هر ایده ای. -سلطنت طلب بماند- از کمونیست و مذهبی و مومن و سبز و آبی و بنفش و... همه یه جورایی شوکه شدن. شاید علیرضا نماد یک جوون ایرانی تحصیلکرده از وطن رانده شده بود از همون تیپ جوونایی که هر کدوممون در فامیل و دوست و آشنا داریم. شاید علیرضا نماد یک جوان داخل کشور بود که هیچ آینده ای برای خودش متصور نیست, نه آزادی داره و نه شغلی برای کسب درآمد و تنها و افسرده ست. مثل خیلی از جوونایی که دور و بر مان. بله , علیرضا یکهو برای ما شد نماد یک جوون ایرانی عاصی و ناراضی و افسرده.
اگر اغراق نکنم, بزرگترهایی که در انقلاب شرکت داشتن یه جورایی خودشونو مسبب مرگ اون می دونن. آیا ما شاه رو بیرون کردیم که این(!) حکومت بیاد رو کار؟ جوونترها هم میگن: اینه آینده ی ما؟ خودکشی؟... نه تو ایران زندگی خوبی خواهیم داشت و نه اگه بریم خارج خوشبخت می شیم. یه جور همذات پنداری.
مادر بزرگ من زنگ زد زار زار گریه کرد. نم اشکهای مادرم رو دیدم. اخمهای پدرم و سی با از زیر سبیلشون پیدا بود. برادرم سر شام اصلا حرف نزد( اگر بدونید چقدر پرحرفه شما هم تعجب می کردید). چندین تلفن از داخل و خارج کشور...

فرداش رفته بودم خرید. هر چه از مسئول فروشگاه قیمت کاپشن شلوار ورزشی تن مانکنو پرسیدم جواب نمیداد. خانمی هم با دخترش هر چه در مورد لباسها سوال کردن, جواب نگرفتن. غر غر کنان دور شدن. مرد فروشنده هیکل گنده ای داشت با ته ریشی روی صورت. به یه نقطه خیره شده بود. جرات کردم و به شوخی گفتم آی آقا مگه عاشقی؟ مشتری هات همه دارن می پرن. به خودش اومد, سرشو جلو آورد و تقریبا در گوشی گفت از دیشب که خبر فوت علیرضا پهلوی رو شنیدم تو شوکم! ببخشید تو حال خودم نیستم, قاطی ام. یه وقت دیگه بیا. جلوی اون خانم چادری نمی تونستم حرف بزنم اما می دونم شما درک می کنی. با تاسف گفتم چه می شه کرد پیش اومده. گفت نه, منم باید همینکارو بکنم. باید جرات پیدا کنم خودمو بکشم.
من این جمله آخرو از چند جوون دیگه شنیدم. نگرانم, نکنه این واقعه باعث بشه ناامیدی و خودکشی بین جوونا اشاعه پیدا کنه. ما بیش از هر زمان دیگه ای به امید احتیاج داریم.

لینک در بالاترین

چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۹

سادگی

داشتم برای سی با اس ام اسی که هم اونَک برام رسیده بود می خوندم:
"200 تومن بابت کاندوم شب جمعه واریز شد..."
سی با هیچ نخندید. اخم کوچیکی کرد و نشست پای کامپیوتر. برای دوستم اس ام اس زدم چه لوس!
چند دقیقه بعد سی با صداام زد . روی صفحه ی کامپیوتر لیست واریز و برداشت های بانکیش بودو خیلی جدی گفت حسابمو چک کردم دیدم برای ما نیومده.

ازبخت خودم شاکی شدم و ناله کردم: ای وای... تو چقدر ساده ای! هر چی بدبختی می کشیم از دست سادگی توئه.
بابا اون اس ام اس جوک بود.

خندید و گفت تو ساده ای که فکر میکنی من باور کردم.

کم نیاوردم و فوری موضوع رو عوض کردم.
-همین روشن خاموش کردن کامپیوتر خیلی بیشتر از 200 تومن هزینه برق داشت. چقدر بکشم از دست این اصراف کاری هات. وای که چقدر من بدبختم.

بالاخره نفهمیدم کدوممون ساده تریم:)

پ.ن.
تقارن میمون و فرخنده سال نو با تولد اینجانب را صمیمانه تبریک می گویم.

آقا, اینقدر فیس بوک خوبه, خوبه, خوبه, که چی! هزاران نفر تولدمو بهم تبریک گفتن و برای لحظاتی باعث شدن از دنیا اومدنم پشیمون نباشم.

پ.ن. 2
دستنوشته های ضیا نبوی از خاطرات زندان
قلمش خیلی شیرینه.