یکشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۲

بعد از انتخابات 92... 24 خرداد


1- عقب‌نشینی دیکتاتور!
2- می‌گن علت تأخیر در اعلام رأی‌ها این بوده که طفلک‌ها اولین بارشون بوده رأی می‌شمردن. بابا اینقدر هولشون نکنید…
3- من مونده بودم مردم چه نمادهای در جشن پیروزی شرکت می‌کنن. آیا بنفش جای سبز رو می‌گیره؟ ته ِ دلم می‌گفتم یعنی مردم ما اینقدر کم‌وفان؟(بی‌وفا که مطمئنم نیستن)
تهرانو نمی‌دونم(گرچه طوطیان شکر‌شکن تهرونی گفتن تقریبا همینطور بوده) اما در کرج از نماد سبز بیشتر استفاده شد تا بنفش.
شعارها هم بیشتر در حمایت از موسوی، زندانی‌های سیاسی، شهدای 88 بود تا حمایت از روحانی و خیلی‌ها صرفا از روحانی به عنوان وسیله‌ای برای نزدیک شدن به مقصد آزادی یاد می‌کردن.
اگر یه بادکنک بنفش به در چپ ماشینی وصل کرده بودن یه بادکنک سبز هم به در راستش بود. نمی‌گم بنفش خالی یا پوستر تکی روحانی نبود، بود… اما دورنگ‌ها و سبزها می‌چربیدن.
شعارها:
برادر شهیدم رأی‌تو پس گرفتم…( لابد خواهر به قافیه نمی‌خورده)
تا آزادی موسوی، هر شب همین بساطه!
موسوی ،‌ کروبی، آزادتان می‌کنیم…
یا حسین، میرحسین هم که جز‌ء نقل و نبات شعارها بود…
سبز و بنفش نداره، ایرانی پُر ش…اره(راستش نفهمیدم ایرانی پر از چیه؟ پرشمار؟ پرشعار؟)
زندانی سیاسی آزاد باید گردد…
نه غزه، نه لبنان،‌ جانم فدای ایران…
عوامل کهریزک اعدام باید گردند…
استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی…
ترانه‌ها: یار دبستانی، ای ایران
چیزی که برای من جالب بود این بود که خیلی خانوما چه تو ماشین و چه جزء تظاهرکننده‌ها روسری‌شونو برداشته بودن. حالب‌تر اینکه قبل از اینکه کسی رو ببینم خودم اول اینکارو کرده بودم.
مراسم آتش‌بازی جدید… ملت می‌ریختن از مغازه‌های اسپری پرکننده گاز فندک می‌خریدن می‌پاشیدن رو هوا و آتیشش می‌زدن اینجوری دقایقی فضا پر از نور و روشنایی می‌شد که البته خطرناک هم بود…. گاهی گاز مایع رو صورت و مانتوی ما پاشیده می‌شد و کافی بود شعله‌ش برسه با ما…
تعدادی بسیجی اومدن و «حیدر، حیدر» سر دادن. بقیه گفتن: تو که اون گوشه نشستی خفه شود… مرگ بر دیکتاتور…
وقتی نیروی انتظامی بسیجی‌ها رو عقب روند. مردم فریاد زدن: نیروی انتظامی تشکر تشکر…
4- ما شنیده‌بودیم فقط حکومت رأی دزده :) ))
کسی که هی فحش می‌داد به کسایی که می‌خوان رأی بدن،‌ حالا نوشته ما بیشماریم… دیدین گفتم ما پیروز می‌شیم:)
بابا کم‌رو… بابا باآبرو… بابا کمپوت حیا…
5- دیروز یه دختر دانشجو(18 ساله) داشت گریه می‌کرد می‌گفت 30 تا از دوست‌های فیس‌بوکیم که بیشترشون با من هم‌دانشگاهی بودن چون گفته بودم می‌خوام رأی بدم بلاکم کردن. وای… دوستیمون تموم شد…
گفتم بابا ما این‌چیزا زیاد دیدیم. درست می‌شه. تو که کسی رو که به‌خاطر رأی ندادن شماتت یا آنفرند نکردی؟ گفت نه به‌خدا، من می‌گم ما باید تمرین دموکراسی بکنیم.
گفتن خوب اونا هم دارن تمرین دیکتاتوری می‌کنن، بعد که رفتن توش و دیدن فایده‌ نداره میان به سمت دموکراسی اون‌وقت تو سابقه‌ی دموکرات بودنت طولانی‌تره. خندید…
6- می‌گن قالیباف دستور داده تونل نیایش رو پر از خاک کنن، گفته شما ملت لیاقت منو ندارید!
می‌گن قالیباف دستور داده آشغالها رو از دم در نبرن گفته روحانی‌تون بیاد جمع کنه. به من چه!
7- کی‌می‌گه بین «بد» و «بدتر» و «گند و گْه» فرقی نیست.
تا وقتی که دستمون به «خوب» و «خوب‌تر» نمی‌رسه ملت باید یه راه نفس‌کشیدن پیدا می‌کردن.
مثال خوبی نیست اما فکر کن توی یه شهر با دیوارهای آهنین غیرقابل فرار زندانی بودی و از بین رؤسایی که یکیشون دستور می‌داد روزی یک‌بار و دیگری روزی 50 بار و آن دیگری روزی هزار بار به زندانی‌ها تجاوز کنن کدومو انتخاب می‌کردی. یا از بین ضحاک‌هایی که مارهای روی دوششون روزی یک مغز جوان و روزی صد تا و روی هزار تا مغز خوراکشون بود…
درسته که بهترین راه شورش یا فرار از زندان یا کشتن مارهای ضحاک یا بیرون کردن خود ضحاکه… اما وقتی هنوز متحد نیستیم و یا هر اعتراضی رو در گلو خفه‌می‌کنن و یا اینکه مردم ما دیگه مردم سال 57 نیستن که حاضر باشن به خاطر عقیده‌شون کشته بشن. چه باید کرد؟
8- سایت افسران بسیجی. قبل از اعلام نتایج دست به دعا و نذر و نیاز افتادن:) گفتم شاید پستشون رو بردارن کاملشو سیو کردم.
فوری / هر کس دغدغه امام و شهدا و حضرت آقا و پیروزی جبهه حق رو داره بخونه
افسران – فوری / هر کس دغدغه امام و شهدا و حضرت آقا و پیروزی جبهه حق رو داره بخونه

- طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رییس جمهور باید حداقل 50% کل آرای ماخوذه را بدست بیاورد و اگر درصد آرایش کمتر از این مقدار باشد بهمراه نامزد بعد از خودش به دور دوم میرود…نامزد ضد ولایت تاکنون حول و حوش همین رقم را بدست آورده است(50/48%)
2-ترکیب آرا در استانهای مختلف،متفاوت است و جابه جایی درصد آرا کاملا محتمل و مسبوق به سابقه.یعنی اینکه امید به امکان سقوط آراء روحانی کاملا وجود دارد و امکان رفتن به مرحله دوم دور از انتظار نیست.
3-ما بعنوان نیروهای متراکم حزب اللهی که-انشاءالله- عقبه گفتمان انقلاب اسلامی و افسران جنگ نرم امام خامنه ای هستیم دقیقا الان چکار میتوانیم بکنیم تا انتخابات به مرحله دوم برود!!!؟؟؟؟
الف)از نظر ساز وکار و ابزار و وسایل کار از کار گذشته وهیچ کاری نمیشود کرد.
ب)از نظر معنوی و امدادهای غیبی و دعا کردن دقیقا میتوانیم کاری انجام بدهیم.چرا؟ چون پیامبر اسلام فرمودند:
«الدعاء یرد القضاء ولو ابرم ابراما… «:دعا قضاء و قدر را برمیگرداند ولو اینکه آن قضاء و قدر بسیار بسیار محکم شده باشد.(یعنی اگر گمان کنیم 100%کار از کار گذشته میشود ورق رابرگرداند)
بنده بعنوان یک طلبه آنچه از فرمایشات بزرگان درباره اعمالی که دفع بلا و تغییر قضاء میدهند میگویم ودوستان مجاهدانه با تمام قوا در فضلی مجازی و حقیقی انتشار بدهند.
مطالب زیر از این بزرگواران نقل شده که بعضی را خودم در محضرشان بوده و مستقیم شنیده ام:
آیت الله سید علی قاضی طباطبایی
آیت الله سید احمد کربلایی
آیت الله ملا حسینقلی همدانی
آیت الله یهاءالدینی
آیت الله العظمی بهجت
امام خمینی
امام خامنه ای
آیت الله خوشوقت
آیت الله مجتبی تهرانی
آیت الله حق شناس
علامه مصباح یزدی
آیت الله مجتهدی تهرانی و…
اعمال:
1-خواندن سوره یس،سپس سوره اعلی و بعد7بار گفتن(یاالله) و بعد 3 بار گفتن:»اللهم اکشف عنی البلاء»
2-مداومت در خواندن سوره فتح(انا فتحنا لک فتحا مبینا)
3- خواندن این ذکر بصورت مرتب(رب انی مغلوب فانتصر)
4- قربانی کردن یا به کشتن مرغ و خروس یا گوسفند(متناسب با بضاعت مالی)
5-صدقه دادن برای سلامتی امام زمان(سلام الله علیه)اگر مبلغ1200 یا1400 تومان باشد بهتر است و حتما از طرف 14 معصوم برای سلامتی حضرت صدقه بدهد
6-تلاوت سوره حشر و دعای جوشن صغیر
7-نذر صلوات برای سلامتی حضرت صاحب
8-خواندن حدیث شریف کساء بصورت دسته جمعی ولو 2 نفره
9-توسل به حضرت زینب(سلام الله علیها)
10-لعن بر دشمنان اهلبیت(علیهم السلام)بصورت:»اللهم العن الجبت و الطاغوت»
11-ادعیه معتبر در مفاتیح الجنان مانند:مجیر،مقاتل،سریع الاجابه،یا من تحل به عقدالمکاره،دعای فرج و…
_
تذکرات مهم:
#دوستان مطلعند که خطر روی کار آمدن اسلام آمریکایی بقدریست که امام راحل فرمود: اگر اینها روی کار بیایند اسلام سیلی خواهد خورد که تا قرنها کمر راست نخواهد کرد(قریب به مضمون)
#اصلاحاتیان،سبزها،فتنه گران و غربزدگان این بار اگر قدرت بگیرند دیگر اشتباهات زمان اصلاحات را تکرار نخواهند کرد و ولایت فقیه به مسلخ خواهد رفت…
#داستان شهادت شیخ فضل الله نوری و زمان مشروطه باید درس عبرت بزرگی برای ما باشد تا نگذاریم اماممان تنها شود و این بی دینها که قبله آمالشان استکبار است بر جان و مال و آبرو و نوامیس شیعه مسلط شوند
##دست بکار شوید که وقت تنگ است.اندکی صبر سحر نزیک است .امیدوار باشیم چون ما خداپرستیم و خدا بندگان صالحش را یاری خواهد کرد.والسلام. یاعلی

زیتون قبل از انتخابات ریاست جمهوری 92


تو فیس‌بوک نوشتم:
1- من تا الان تو خیابونای کرج بودم. به جرأت می‌تونم بگم که از ساعت 8 شب به بعد سیل جمعیت به سمت پایگاه‌های رأی‌گیری چند برابر شد.
اینقدر با مردم حرف زدم که به کی‌می‌خواهید رأی بدید که بالاخره یکی از مسئولین اومد بهم تذکر داد که همه بازرسین شما رو نشون می‌دن که از مردم زیاد سوال می‌کنید. گفتم من که زورشون نمی‌کنم جواب بدن و فقط خواستم ببینم مثل چهار سال پیش نشه که از هر 100 نفر 99 نفر به موسوی رأی دادن و احمدی‌نژاد از تو صندوقا بیرون اومد… الانم شما شاهد باشید(بلند گفتم همه بشنون) من از 100 نفر سوال کردم 95 نفر به روحانی می‌خواستن رأی بدن. حالا ببینیم کی در میاد.
از چند نفر سوال کردم چرا این‌موقع شب اومدید. بیشتریا گفتن که ما اصلا نمی‌خواستیم رأی بدیم اینقدر پسرمون/دخترمون اصرار کرد که بلند شدیم اومدیم. خیلی جوون رأی اولی و رأی دومی تو صف بود… همه پر امید و با لبی خندان.
امیدوارم ناامید نشن….
چند عکس‌ از صف رأی‌دهنده‌ها در مسجد گوهردشت
2- این میون فقط دو تا دخترو دیدم که می‌خواستن به جلیلی رأی بدن، آرایش خیلی خیلی غلیظ و رنگارنگی داشتن. لنزهای سبز به چشماشون زده بودن …موهای یکیشون شرابی و یکیشون زرد بود و شالشون اصلا میون موها معلوم نبود. مانتوهاشون هم هفت‌رنگ و تنگ… با تعجب گفتم مگه نشنیدید که جلیلی می‌گه زن برای آشپزخونه و مسجد و مدرسه خوبه فقط. یکیشون گفت آره من شنیدم اما قیافه‌ش خیلی «مَموشه». اون‌یکی گفت آره خیلی «نازه»
من :|
خانم چادری پشت سری :O
پسری که رد می‌شد :) )))))
3- ما اهل «کوفته» نیستیم، «خورش» تنها بماند :)
4-می‌ترسم رأی‌های صندوق 110 رهبری رو بشمرن و بعد ضرب‌در 60 هزار(تعداد کل صندوق‌ها) بکنن و به عنوان آرای نهایی اعلام کنن.
5- بچه‌ها متشکریم!
6- در بیت رهبری سه روز عزای عمومی اعلام شد…
رهبر جام زهر را نوشید و حالا دارن شستشوی معده‌ش می‌دن…
7- درسته که اصلا دوست نداشتم جلیلی رأی بیاره، اما خدائیش اصلا دلم نمی‌خواست رابطه‌ش با کاترین اشتون هم به هم بخوره:(
ببینیم می‌تونیم کاری در این رابطه بکنیم؟
رأی ما یک نه بزرگ به دیکتاتوری،‌ نظامی‌گری، جنگ با دنیا و همه چیزهای بد بود.
روحانی قدرش را بدونه…
تا حالا روحانی حدود 45٪ ، قالیباف 17٪، جلیلی14، محسن رضایی 11 ،‌ولایتی و غرضی هم نگم بهتره تا شأنشون حفظ بشه:)
8- اوه… حالا از فردا بدبختی داریم با حسن روحانی
که بابا جان جَو نگیردت، ما این رأی رو ندادیم که هر کاری دلت خواست بکنی، ما خیلی درخواست‌ها داریم، خیلی چیزا نباید بشَد ، خیلی کارا هم باید بِشَد…
9- چشمتون رو بگیره، باز این غرضی اومد دو کلمه انداخت رو زبون شما آقایون که هی بگید همه‌کَس‌کُش…
به زودی این کلمه وارد فرهنگ لغات فارسی می‌شه.
10- درسته ما سرمون گرم انتخابات رئیس‌جمهوری بود و اینکه تقلب نشه و…
اما حواسمون بود چقدر برای انتخابات شورای شهر تقلب شد!!! تادلت بخواد!!!
از دم در می‌رفتی تو پلیس انتظامات یواشکی (طی یه عملیات چریکی)یه کارت بهت می‌داد می‌گفت به این رأی بدی ها، عکاس صدا و سیما یه اسم می‌داد می‌گفت لطفا به این رأی بده، خانم بازرس میومد دم گوشت می‌گفت به این آقای … فامیل من رأی بدی ها، تعداد زیاده تو لیستت جا می‌شه.
حتی اونایی که مسئول رأی‌گیری بودن می‌گفتن اینم بنویسی ها. جالبه که به زور مُهر انتخابات شورا رو هم می‌زدن که مجبور شی رأی بدی و یکی یکی میومدن چک می‌کردن ببینن واقعا داری به کاندیدای مورد نظرشون رأی می‌دی یا نه. هیچکس هم به این تقلبات گسترده اهمیت نمی‌داد که نمی‌داد…

چهارشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۲

از مترو تا مناظره...

1- تا رسیدم مترو، خودمو انداختم تو اولین واگن که تا خرخره پُر از مرد(!) بود.
    یکی از جاش پا شد و اصرار که باید بشینی. نشستم و خودمو زیر بار نگاه‌ها، سرگرم کردم به بازی موبایلی.
    بعد از چند بار باختن توجهم جلب شد به توده‌ای پارچه‌ای که اومده بود بغلم نشسته‌بود و دقت که کردم دیدم آخوند جوونیه که برای اینکه چشمش به من نیفته کونشو کرده به من و دولا شده روی آقای بغل‌دستیش و همه دارن با نیشخند به این منظره نگاه می‌کنن...(شایدم علت باختم در بازی فشار بارِ نگاه‌ها بود).
    باز می‌شد فکر کرد بغل دستیش دوستشه، اما ایستگاه بعد وقتی می‌خواست پیاده شه تقریبا کله‌ی آخوند رو هل داد به طرف من که بعنی برو گمشو اون‌ور تا من پیاده شم. وقتی یک نفر دیگر نشست، دوباره آخوند کونشو به طرف من بالا برد.
    هم بهم برخورده بود هم می‌خواستم یه جوری اعتراض کنم. یهو یه فکر شیطانی که در اثر خوندن صفحه‌ی فیس‌بوک‌ دوستان ناباب یاد گرفته بودم به سرم زد.
    گفتم چطوره یه بشکونی بگیرم از کونش تا از جاش بپره. و در اثر فکر کردن به تبعات این کار خنده‌م گرفت. همه‌ی اونایی که عین گوشت قربونی از میله مترو آویزون بودن و ماشالله انگار کاری نداشتن جز نگاه‌کردن به این صحنه(!) از خنده‌ی من خنده‌شون گرفت و من که فکر کردم حتما فهمیدن تو مغز من چی می‌گذاره خجالت کشیدم.
    اما اگه یهو دیوانگیم گل می‌کرد و این کارو می‌کردم چی می‌شد؟...
راستشو بخواهید به انگشت هم فکر کردم

2- یه زمانی تو بچگی‌، من و دخترخاله‌هام توی راه مدرسه برای سرگرمی کچل‌ها رو می‌شمردیم و برای اینکه خود طرف متوجه نشه می‌گفتیم سور یکی، سور دوتا، سور سه‌تا... این کلمه سور نمی‌دونم از کجا اومده بود. سور ِ پاسور بود یا چیز دیگری. گاهی سر این‌که طرف کاملا سور است یا شبه‌سور دعوامون می‌شد. وقتی می‌رسیدیم مدرسه معمولا بین 12 تا 20 سوری شمرده بودیم.
حالا که هر وقتی آدم بی‌مو یا کم‌مویی رو می‌بینم یاد اون کارمون می‌افتم و احساس شرم می‌کنم...
...
تو مسافرت‌ها برای اینکه کله‌ی مامان بابا را نخوریم یادمون داده بودن پیکان‌های سفید یا مثلا رنوها رو بشمریم... حالا کچل‌شماری از کجا به فکرمون اومده بود نشون از شیطان‌های درونمون داشت...


3- قالیباف سپس افزود: بد نبود ما را می‌فرستادند ترکیه پشت موتور کمی چوب می‌زدیم به ملت، حالمان کمی جا می‌آمد...

4- چند روز پیش هوا آفتابی و گرم بود، فقط و فقط عصرش به مدت یک ربع طوفان شد و کلی گرد و خاک به هوا بلند کرد و پشت‌بندش یک رگبار تند گلی و کثیف اومد.
اون‌هم درست وقتی که من طبق قراری که داشتم رسیده بودم پشت در خونه‌ی دوستم و دوستم خونه نبود و تلفن که زدم گفت تصادف کوچیکی کردم توروخدا هیچ‌جا نرو و یه ربع دیگه می‌رسم!
اون‌ورا هم هیچ سایه‌بانی نبود...


5- تحلیل خوبی از علی حضوری در سایت فرارو در مورد رویکرد دولت احمدی‌نژاد در انتخابات، پس از رد صلاحیت مشایی...


6-  مناظره قبلی رو ندیدم هر چند قبلش پیشنهاد کرده بودم به جای مناظره‌های مزخرف و خسته کننده یه سری مسابقات علی می‌گه زوووو، مسابقه ماست خوری با دستان بسته، مسابقه خوردن سیب آویزون از نخ، مسابقه لِی‌لِی، مادام یس، گانی‌یل، مسابقه باد کردن بادکنک بدون در کردن باد از ماتحت و.... بین کاندیداها برگزار کنن...
چون دیدم مناظره قبلی دست کمی از پیشنهاد من نداشت و خیلی باعث تفریح ملت شده بود امروز از یه مسافرت گذشتم تا بعد از ظهر ساعت 4 بشینم مناظره ببینم

شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۲

از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست...

1- خدا به موسی گفته من شش روز شبانه‌روز کار کردم و دنیا رو خلق کردم و شنبه استراحت کردم.
به عیسی گفته یکشنبه استراحت کردم.
به محمد گفته اصلا اونا رو ولش کن، راستشو فقط به تو می‌گم! جمعه روز استراحت من بوده!
تورو خدا، آخه خدایی که نتونه روز استراحت خودشو به یاد بیاره چه گره‌ای از ما می‌خواد باز کنه؟
از طرفی هم می‌گن دروغگو کلا" کم‌حافظه‌ست...
بعدشم، آخه چطور می‌شه تو شش روز این‌همه کار کرد؟
تازه  مگه خدا کار هم می‌کنه؟ می‌تونست فقط اراده کنه و بدون زحمت دنیا خودش به وجود بیاد...
این همه تناقض رو من کجای دلم بذارم؟

2- شما فکر کنید، من یک مهد کودک باز می‌کنم و تصمیم می‌گیرم مثلا از 50 تا بچه مراقبت کنم.
باز هم فکر کنید من خیلی پولدارم و مهد کودکم در بهترین نقطه شهر قرار گرفته، حیاطش بسیار بزرگ و پر از گل و درخت است و بچه‌ها در آن شادی و تفریح می‌کنند. من مهربانم و بسیار به بچه‌ها مهربانی می‌کنم! بهترین مربی‌های مهد کودک و بهترین آشپزها  را استخدام کرده‌ام ...
.
این خوشی‌ها ادامه دارد تا اینکه ناگهان حوصله‌ام سر می‌رود و فکر بکری! به نظرم می‌رسد، چند شکلات با زرورقی زیبا و چشمگیر می‌گذارم بالای کمد محل خوابشان و می‌گویم وای به حالتان اگر یکی از این شکلات‌ها خورده شود و کلی برای شیطان‌ترین بچه‌ی کلاس خط و نشان می‌کشید که اگر دیگران را وسوسه کند هر چه دیده از چشم خودش دیده.
بالاخره روزی از روزها کاری که نباید می‌شد می‌شود، بچه‌های خیره‌سر با فرماندهی یک دختر شیطان  قلاب گرفته و از کمد بالا رفته و شکلات‌ها را می‌آورند و یک سورچرانی مفصل راه می‌اندازند. من در حالیکه دود از سوراخ‌های دماغم بیرون می‌زند می‌گویم حالا که اینطور شد انتقام می‌گیرم، دمار از روزگارتان در می‌آورم. از این به بعد بازی و تفریح ممنوع ! بابت هر لقمه غذایی که در مهدکودک به شما می‌دهم باید کلی زمین را جارو و تِی بکشید. ظرفها را باید خودتان بشورید، خلاصه باید کلی عرق جبین بریزید تا من نان و آبی به شما بدهم. بیشتر تقصیرها را هم به گردن دختران شیطان مهد می‌گذارم و باعث می‌شوم پسران هی به دختران غر بزنند که تقصیر شماست ما اینهمه زجر می‌کشیم. از آن به بعد هم رفتارم با آنها تند و خشن و پرخاشگر می‌شود...
خوب، از نظر روانشناسی به کسی مثل من چه می‌گویند؟
.
.
.
هر چه تصمیم دارید به من بگویید، لطفا به خدایتان بگویید که همینطور الکی الکی خوردن سیب را به آدم و حوای بیچاره ممنوع کرد... و بعد دمار از روزگارشان درآورد...

شنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۱

چندش…


روی صندلی جلو تاکسی نشسته‌ام، نزدیک ظهر است، آخوندی در رادیو دارد در مورد حدود حجاب زن حرف می‌زند.
در مورد اینکه آیا پوشاندن انگشت‌های پای زن و قوزک پا الزامی‌ست یا پوشاندن پا با شلوار و دامن تا مچ پا کفایت می‌کند.
با آب و تاب زیادی در مورد قوزک و انگشت‌های پا حرف می‌زند.
می‌گوید بهتر است با جوراب پوشانده شوند. اما حواستان باشد حتی بعضی جوراب‌های نایلون نازک و چسب هستند و پا را وسوسه‌انگیز‌تر نشان می‌دهد.
از پشت جوراب تنگ حتی اگر کلفت باشد برآمدگی قوزک پا می‌تواند باعث مفسده شود.
برآمدگی روی استخوان مچ دست هم همینطور، بهتر آن‌است که با دستکش ترجیحا سیاهی که آن‌هم توری و نازک نباشد پوشانده شود…
در تمام مدت راننده تاکسی که مرد حدودا 50 ساله‌ قدکوتاه و ریشویی‌ست دارد با آلتش بازی می‌کند…
balatarin

جمعه، دی ۲۹، ۱۳۹۱

اوضاع...


از فروشگاه اومدیم بیرون، به سی‌با گفتم آخه تو چیکار داری پسر نوکیسه صاحب فروشگاه می‌خواد سانتافه بخره 188 میلیون و کیفشو ببره. برای چی نصیحتش می‌کردی تو این اوضاع یه ماشین ساده‌تر بخره بهتره... ندیدی چطوری نگاهت می‌کرد؟ می‌گفت کمتر از سانتافه و آزرا و سوناتا اُفت داره سوار شم! دخترای خوشگلتری سوار ماشینم می‌شن!
- خوب دلم سوخت، اوضاع خیلی خرابه، روزی نیست سرکار نشنوم به یکی از دوستام حمله نشده و یا ماشین یا کیف یا زنجیرگردن یا حتی ساعتشونو ندزدیده باشن.
- دوستای تو فرق دارن کارمندن، این که می‌گی باباش  اول انقلاب یه پادو بوده با هزار دوز و کلک و احتکار و بند و بست با سپاه به اینجا رسیدن. پولش زیادی کرده می‌خواد بخره. به ما چه!
امروز تو فروشگاه شنیدم باباش داشت برای یکی تعریف می‌کرد که پسرش هنوز یه هفته پشت سانتافه‌ش ننشسته(شربتی از لب لعلش هنوز ننوشیده که) که یه پراید جلوش می‌زنه رو ترمز، پسره میاد پایین ببینه چقدر خسارت زده، که 5 تا پسر گردن کلفت با قمه و شمشیر از پراید پیاده می‌شن و میان سراغش و چون مقاومت کرده کلی خطی و خیطیش می‌کنن و الان بیمارستانه و کل بدنش بخیه خورده... پدره تا دید من دارم گوش می‌دم با ناراحتی گفت شوهر این خانوم بهش گفت... باید برای پسرم گوسفند بکشم! و جنسامو با اکراه حساب کرد...
شب برای سی‌با ماجرا رو که تعریف کردم با افتخار گفت دیدی گفتم.  حالا به من ایمان آوردی؟
گفتم من که هیچی، این پدر و پسر از این به بعد به شوری چشمت ایمان آوردن! فکر نکنم دیگه چیزی بهمون بفروشن.

سه‌شنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۱

تب...

دور نمی‌بینم وقتی را که ورق‌پاره‌های مرا از گوشه‌گوشه‌ی اینترنت، اعم از فیس‌بوک و وبلاگ و توئیتر و فرندفید و حاشیه‌های ایمیل و درون کامنت‌ و حتی لایک‌ها(!)... جمع‌آوری کرده و کتابی بسازید، نامش زیتون ینهاده و قَسَم راستتان "به زیتون" باشد!

جنتی و سال 42

آیت‌الله جنتی تعریف می‌کرد: سال 42 با دو نفر دعوام شد،‌
سال 42 هجری قمری دو نفر خیلی بود!!!!!!

سه‌شنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۱

این بگم‌بگم‌هات مارو کُشته!

- بگم؟ بگم؟:)
- ...
- واقعا بگم؟
- :|
- می‌گما!...
- بگو!
- بگم؟ :|
- دِ زر بزن!
- جان آقا بگم؟
- کثافت، بی‌شعور می‌گم بگو! هشت سال بگم‌بگم راه انداختی، حالا جرأت داری بگو!
- نمی‌گم اصلا"..