شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۹

نیروی انتظامی در تاسوعا و عاشورا

1- وقت کمه و مجبورم تلگرافی بنویسم. اما اینطور نباشه که شما عادت کنید ها.

2- شب تاسوعا اونقدر خیابونا شلوغ بود که منو یاد شبای انتخابات انداخت. کلی مردم شیک و پیک و خانمهای آرایش کرده ریخته بودن تو خیابون. تعداد نیروهای انتظامی هم خیلی بیشتر از همیشه بود. دور تا دور میدونا و دو طرف خیابونا پر از پلیس با همه تجهیزات به علاوه ماشین های آتیش نشانی بود بود. انگار همین الان مردم می خوان انقلاب کنن. ترس تو چهره شون معلوم بود. بیشتر خیابونهای فرعی رو به سمت خیابون های اصلی پرتردد یا میدونهای اصلی شهر بخصوص میادینی که زمان انتخابات شلوغ بود با گذاشتن ماشینهای بزرگ بسته بودن. یه جا من رفتم جلو به آقا پلیسه که داشت با باتوم و بی سیم دیگران رو ارشاد می کرد برن خونه هاشون, گفتم آقا شب تاسوعایی چرا مردم رو می فرستی خونه شون؟ چرا راه مردم رو می بندی؟
با عصبانیت تموم لااله الی الله گویان گفت: منظورم به تو نیست ها, بدت نیاد, تو بچه داری, اینا هیچکدوم برای عزاداری نیومدن که. با شیطنت گفتم پس برای چی اومدن؟خیلی بلند گفت برای دختر بازی! پسربازی! همه جوون های که نگران صحبت من و پلیس رو گوش می کردن غش کردن خنده. گفتم جوونهای الان که پرورده خود جمهوری اسلامی ین. برای تفریح کجا رو دارن برن؟ هر جا برن شما نمی ذارید. با خشم گفت به ما چه؟ برین به رهبراتون بگید!

3- کوچه پس کوچه های عشق
امکان نداره شب تاسوعا بری بیرون و تو کوچه پس کوچه ها تعداد زیادی دختر و پسر در حالیکه عاشقانه دست همو گرفتن نبینی.
تو این شبای عزیز, نویسنده های عشقی می تونن کلی سوژه به دست بیارن. فهیمه رحیمی, بدو!

4- امسال خیلی خیلی کمتر از هر سال نذری دادن, حالا نمی دونم دلیلش اینه که قیمت گوشت و برنج و حبوبات و شکر و روغن گرون شده یا مردم به آرزوهاشون رسیدن و دیگه احتیاجی به نذر ندارن. یا دیگه اعتقادی به نذر ندارن یا زیر سبیلی رد می کنن.

5- مردم از کیوسک های دولتی بسیج خیلی کمتر از هر سال چایی می گرفتن. دیگه علنی به مردم التماس می کردن بیان چایی بگیرن.
عاشورا هم مثل تاسوعا شهر پر از نیروهای امنیتی بود. اما مثل شب تاسوعا جلوی چشم واینمیستادن و علنی با مردم درگیر نمی شدن. برای خودشون سینه هم می زدن. یه جا خانومی اومد بهشون خوراکی بده یکیشون گرفت فرمانده چنان با ترس و لرز اومد از دستش گرفت و پرتش کرد انگار که سمی باشه.

6- هر سال که می گذره تعداد کسایی که دسته تماشا می کنن خیلی بیشتر میشه از کسایی که سینه میزنن. بخصوص تعداد آقایون مسن خیلی کمتر شده .یه مشت بچه قرتی سوسول شیک و پیک می کنن و موقع زنجیر زدن بیشتر چششون دنبال دختر میگرده تا دسته!

7- نامه محمد نوری زاد به همسرش
امیدوارم نوری زاد و نسرین ستوده و بقیه زندانیان سیاسی که اعتصاب غذا کردن به اعتصاب غذاشون پایان بدن.
اینا که رحم ندارن.
همسر نوری زاد رو جلوی اوین گرفتن و البته بعد از مدتی آزادش کردن.

8- به خواسته دختر نوری زاد این پتیشن رو امضا کنیم. تعداد امضاها به ده هزار و هشتصد و هجده رسیده.


9- نمی ذارن تو درد خودمون بسوزیم. احمدی نژاد 30 آذر داره میاد کرج, شب یلدامونو خراب کنه.


10- حسن ختام برنامه امشب ما معرفی یه وبلاگ طرفدار رهبره که در پست آخرش از کرامات ایشون گفته. جوری که از حیرت انگشت به دهن می مونی.

دوشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۹

دیشب کُره ی ماه خون گریه می کرد...

1- اول از همه باید بگم که چقدر خوشحالم بالاخره حسین درخشان بعد از دوسال و دوماه اومد مرخصی و سالمه.
لابد یه عده باز می گن سالم بودن و خندیدنش دلیلیه بر اینکه با رژیم همکاری می کرده. این قدر بی انصاف نباشید. کسی که به خاطر داشتن عقیده ای و نوشتن وبلاگ زندانی می شه زندانی سیاسی به حساب میاد حالا عقیده ش هر چی میخواد باشه. منتظر می مونیم بگه تو این مدت چه بلایی سرش آوردن. یادتون باشه خیلی از زندانی های سیاسیِ حالا یه زمانی برای این حکومت کار می کردن مثل رضا ملک و نوری زاد و ...

2- پارازیت برنامه بدی نیست, بخصوص برای کسایی که اصلا در جریان اخبار نیستن و نه روزنامه می خونن نه تو اینترنت میرن و نه اهل بالاترینن. تویی که در جریان اوضاعی حتما می تونی حدس بزنی برنامه این جمعه برنامه پارازیت درمورد چیه و حتی نفرات خوب, بد, زشت هفته رو هم کم و بیش می دونی کی ین. اما نحوه اجرای کامبیز حسینی -که حسینی وار و با انرژی تمام با زبان طنز
همین خبرهایی که از قبل می دونی میگه- اونقدر جذاب هست که بتونه در ساعت پخشش تموم اعضای خانواده رو اعم از پیر و جوون جلوی تلویزیون دور هم جمع کنه. من حتی دیدم بچه کوچیکا هم طرفدارشن.و کلی از رفتار بی خیالانه و جوان پسندانه سامان شاد می شن.
پارازیت در حد خودش چهره های خوبی هم دعوت می کنه و کامبیز حسینی سعی می کنه سوالای شجاعانه و غیر کلیشه ای بپرسه.
اما مصاحبه ها معمولا ایراداتی داره. مثلا با هوشنگ امیر احمدی خیلی گستاخانه حرف زد, وسط حرفاش می پرید و نمی ذاشت حرف بزنه. خیلی ها از این کارش دفاع کردن. اما به نظر من مصاحبه گر نباید برای بیننده تصمیم بگیره که مصاحبه شونده آدم خوبیه یا بد. بلکه نوع سوال ها باید طوری باشه که بیننده یا شنونده حقایقی که مورد نظر مصاحبه گرهست خودش در خلال صحبت ها متوجه بشه. نوع مصاحبه نباید طوری باشه که آدم دلش برای مصاحبه شونده بسوزه چون خواه ناخواه کفه ترازو به سمت او میره. ملت ایران هم می دونیم چقدر مظلوم پرورن.
در مصاحبه با مدیر سایت بالاترین کامبیز حسینی به جای سوال حرف تو دهن او می گذاشت. مثلا می پرسید( در واقع حکم می کرد) که شما که(!) از جایی پول نمیگیرید.
انتظار دارید مدیر سایت چه جوابی بده.
یکی از سوالهایی که ازش پرسید(من تو کامنتهای هفته قبلش خواسته بودم بپرسه. همه کامنتها رو نخوندم ممکنه کسای دیگه هم این سوالو داشتن)این بود که چرا با باندبازی در بالاترین برخورد نمی کنه. مدیر بالاترین جوابی تو این مایه ها داد( اونقدر سرعت اینترنتم پایینه که الان نه اسم مدیر بالاترین رو می تونم چک کنم و نه جوابش رو ) که در جوامع دموکرات این مسائل طبیعیه و حتی یک کلمه هم در تقبیح این کار نزد.

3- از وقتی از پارکینگ اومدم بیرون, همه ش داشتم باصدای بلند با مرضیه می خوندم :
"مي، زده شب، چو ز ميکده باز آيم/بر سر کوي تو من، به نياز آيم/دلداده ي رهگذرم، از خود نبود خبرم، اي فتنه گرم/شبها سر کوي تو، آشفته چو موي تو/مي آيم، تا جـويم، خانه به خانه، مـگر از تو نـشانه"
خیابون خلوت بود و من حسابی تو حال و صدامو انداخته بودم پسِ سرم.
سر یه چراغ قرمز یه پراید اومد بغلم وایساد و یهو صدای کف زدن اومد. نگاهم رفت روی پنج پسر جوون توش که همه منو نگاه میکردن و می خندیدن و دست می زدن و ایول می گفتن. چشام گرد شده بود. چه جوری صدا به این واضحی میومد تو. وای... پنجره شاگرد از شب قبل حدود ده پونزده سانت باز مونده بود و من اصلا حواسم نبود. حتی باد رو احساس نکرده بودم. هوا هم البته روزها گرمه.
اما اگه فکر می کنید از رو رفتم و دیگه نخوندم اشتباه می کنید. خودمو بازیافت(!) کردم و شیشه رو کشیدم بالا و در حال دنده چاق کردن دوباره شروع کردم. "می زده شب چو ز میکده باز آیم...."
راستی, یه مورد کوچولوی دیگه. از همون اول تا آخر مسیر, روسری رو هم از رو سرم لغزانده بودم رو شونه هام.
سی با همیشه می گه اگه برای نوشته هات نگیرنت حتما یه روز به خاطر روسری سرنکردنت تو ماشین می گیرن.

4- حالا که اینطوره, ما اهل کوفه هستیم!


5- دوستی می گفت خیلی مسخره است که مردم ایران روزهای قبل از شهادت امام حسین سیاه می پوشن, هر شب تکیه می رن, تو سر و صورتشون می زنن, آرایشگاه نمی رن, موزیک گوش نمی کنن, نمی رقصن, و ... اما به محض اینکه شهید می شه فورا سیاه در میارن, آرایشگاه می رن, موهاشونو رنگ می کنن موزیک می ذارن و... یعنی از شهادتش شاد می شن؟,

6- دیشب تو چند تا تکیه شایع شده که از ماه داره خون می چکه و همه تو سر زنون رفتن بیرون و دیدن بله! کاملا درسته و از ماه فرت و فرت داره خون میاد. حالا اینو کی برای من تعریف کرد یه خانوم دکتر که نذر داره هر سال دهه محرم کسب و کارو تعطیل کنه بره در مسائل شکمی تکیه ها یعنی طبخ و توزیع غذای امام حسین کمک کنه. توصیه ش هم همیشه به بیماراش اینه که حتما از غذای امام حسین بخورن که اثر درمانی خیلی بالایی داره. خانوم دکتر قسم می خورد که خونی که از ماه میاد قرمز رنگ هم بوده... بهش گفتم خانوم دکتر از شمایی که تحصیلکرده اید بعیده این حرفا . کره ماه که موجود زنده ای نیست توش که دبحش کنن و خونش بچکه, تازه اونقدر زیاد که از صدها هزار کیلومتر معلوم باشه. نگاهی عاقل اندر سفیه به من انداخت و گفت تو مثل اینکه به این چیزا اعتقادی نداری. بهش گفتم معلومه که ندارم. در ضمن شماهایی ادعای سبز بودن دارید بعیده که می رید به تکیه های دولتی که جدیدا همه شون دست سپاهه رونق می دید. یه ذره کنف شد ودیگه هیچی نگفت و رفت...


7- امسال محرم مُد شده این جوانکها ماشینشون رو تماما گِل مالی می کنن و روش رنگ قرمز مثل خون می پاشن, اونوقت بین ماشینها ویراژ می دن و دختر بلند می کنن. امروز عصر خیلی خنده دار بود که بارون گلها رو می شست و دخترا و پسرای توش معلوم میشدن. اند ضایع بود ماجرا