سه‌شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۹

شب یلدای شما مبارک... زلزله کرمان را کجای دلمان بگذاریم؟

1- شنیدن خبر زلزله شش و خورده ای ریشتری کرمان(بعضیها می گن شش و نیم و بعضیا میگن شش و سه دهم) کام همه مونو تلخ کرد. امشب یاد شش دی هفت سال پیش - زلزله بم -افتادم. اون طرفا خونه ها بیشتر گلیه. تنها خوبیش اینه که خیلیا هنوز خواب نبودن و شاید مثل زلزله رودبار خیلی ها مشغول دیدن برنامه ورزشی تلویزیون(اون سال جام جهانی فوتبال و امسال برنامه نود فردوسی پور) بودن و شاید خیلیا تونسته باشن بپرن بیرون.
این تلویزیون لعنتی ایران هم فقط دوسه کانالش اوائلش خبرو داد و تو دلمونو خالی کرد و بعدش خیلی راحت شروع کرد برنامه های معمولی پخش کردن. نمی گن آخه تو این عصر ارتباطات دیگه هر دهکوره ای یه دوربین پیدا می شه. چطور موقع سفرهای استانی رئیس جمهور تا توی چادر عشایر بالای کوه هم دوربین می ره؟
امیدوارم کسی کشته نشده باشه.


2- دیروز که رفته بود میوه بخرم. به خاطر نزدیک شدن به شب یلدا صف بسته بودیم. آقای پشت سری بهم گفت امسال شب یلدا نداریم. وضع آجیل فروشا حتما کساد می شه. گفتم برای چی؟ گفت مگه نمیدونی هفتم امام حسینه! گفتم هفتمش که همون سال اول بود حالا هزار و چهارصدسال گذشته سوم و هفتم نداریم. فقط سالگرد داریم که تموم شد. اخمی کرد و گفت. شما مطمئن باش هیچکس شیرینی و آجیل نمی خره. میوه شاید. اما آجیل هرگز. دیدم بحث فایده نداره ولش کردم. نوبت که به من رسید میوه فروش داد زد این آجیلا دم صندوق مال کیه؟ نبرنش . با ترس و لرز پشت سرمو نگاه کردم. آقاهه آنچنان اخمی رو پیشونیش بود که روم نشد بگم مال منه. گذاشته بودم پایین صندوق که بعد که میوه خریدم با هم ببرم.
اما بالاخره دید. به ...
اگه امشب صف جلوی آجیل فروشا رو ببینه کله ش سوت می کشه.

3- شما نمی دونید مسئولین دولتی برای اومدن احمدی نژاد چه جوری دارن خودشونو پاره پوره می کنن. می ترسن مثل اوندفعه که احمدی نژاد اومد کرج هیچکس نره به استقبالش. صبح تا شب دارن تو رادیو تبلیغ می کنن که توروخدا برین استقبال. مگه مامان بزرگامون بهمون یاد ندادن که وقتی مهمون میاد بریم به استقبالش و خوش آمد بگیم و... سه چهار روزه هم رادیو البرز کرج یه برنامه گذاشته که مردم زنگ بزنن و خواسته هاشونو تو رادیو بگن. خیلی خنده داره. یکی زنگ می زنه برای دخترش شوهر می خواد و یکی زن میخواد, یکی خونه می خواد, یکی کار می خواد, یکی سر کوچه ش باغچه می خواد, یکی جهیزیه می خواد, یکی زنگ زده می گه شوهرش شش نفرو کشته و دو نفرو زخمی کرده. پول دیه دو نفرشونو دادن بقیه شو احمدی نژاد بده. هیچکس هم اسم و آدرسی نمی ده. نمی دونم احمدی نژاد چه جوری این همه وقت می شینه رادیو گوش کنه و به یکی یکی درددل ها برسه. بگو آخه جوون, خود احمدی نژاد باعث بیکاریته. دختر جان دلیل ازدواج نکردنت خودشونن که اجازه نمی دن در اجتماع و دانشگاه دختر و پسر با هم آشنا بشن. همه جا رو زنونه مردونه کردن و...
یه هفته ست ادارات درست کار نمی کنن که چی؟ دارن برنامه ریزی می کنن که همه رو ببرن سر سخنرانی آقا, مدارس هم همینطور.
تو خیابونا هم که بگرد بگرده که چی؟ مبادا یکی بخواد نظر سویی به آقا داشته باشه.


4- این خانم همسایه ما چند روز پیش منو دیده, می گه می خوام سه شنبه که احمدی نژاد اومد کرج راجع به مشکلاتم بهش بگم بلکه گره کارمونو باز کنه. طفلک تموم پس انداز زندگیشونو دادن از یکی از کارمندای اداره برق یه تیکه زمین 220 متری فاز 5 بلوک 5 هشتگرد خریدن. بعد از سه سال معلوم شده زمین دزدیه و تازه همین زمین که صاحبش یکی دیگه بوده نه تعاونی, فقط 15 هزار قواره ست ولی مسئولین تعاونی به 30 هزار نفر فروخته نش.
گفتم اگه احمدی نژاد بلد بود مشکلات مردمو حل کنه که الان این وضع نبود. گفت حالا زنگ می زنم به رادیو کرج. گفتم میل خودته. دیروز ظهر منو تو راه پله دیده می گه خاک برسرشون. گفتم چرا, چی شد؟ زنگ زدی؟ گفت کسی که گوشی رو برداشت گفت چرا عین طلبکارا حرف می زنی, یه بار دیگه ضبط می کنیم به شرطی که یک, اولش بگی اومدن رئیس جمهور ِ محبوب ,مردمی و بسیجی رو به شهرمون کرج تبریک می گم و یه کمی قربون صدقه ش بری, دوم با لحن التماس آمیز حرف بزنی. گفتم می رم تمرین کنم بعد زنگ می زنم. اما غلط کرده. بهش رأی دادیم که برامون کار کنه, نه اینکه بگیریم تو سرمون و حلوا حلواش کنیم و با التماس چیزی ازش بخواهیم.
امروز صبح برای کنجکاوی رادیو کرجو گرفتم. راست می گفت. همه بدون استثنا اول می گفتن" اومدن رئیس جمهور محبوب! مردمی! و بسیجی رو خیر مقدم (یا تبریک) عرض می کنیم "و بعد با تضرع می گفتن از رئیس جمهور خواهش میکنیم التماس می کنیم منت بر سرما بگذارن و فلان کار مارو راه بندازن.
بابا این طرف موظفه به مردم خدمت کنه نه برعکس.


5- آقا, این یارانه ها به حساب ما با 4 سر عائله واریز نشده(واقعا نشده).
از رئیس جمهو محبوب, مردمی و بسیجی خواهشمندیم, منت بر سر ما بگذارن و...
(غلط کرده)


6- فریبرز رئیس دانا که داشت تو ماهواره از برداشتن یارانه ها انتقاد می کرد بلند گفتم چه عجب اینو نگرفتن هنوز, آخه به نظرم آدم خیلی شجاع و جسوریه و شاید تنها کسی تو ایران باشه که خیلی راحت می گه من ماتریالیستم و از برچسب الحاد نمی ترسه.
همینکه تو اینترنت خوندم که همون شب ساعت یک نصفه شب ریختن خونه ش و گرفتنش گفتم ای داد و بیداد من چشمش کردم


7- از چشم زدن گفتم.
تو سونای بخار نشسته بودم. خیلی شلوغ بود, فکر کنم به غیر از من بیست و سه چهار نفر دیگه بودن. یه گروه پنج نفری داشتن سر اینکه کدوم آرایشگر در کرج دستش خوبه کدوم بد حرف می زدن. هی حرف زدن هی کشش دادن و هی سر بعضی آرایشگرها رو زیر آب کردن. وسط حرفاشون هم این و اون هی دخالت می کردن. توروخدا بگو کی دستش بده دیگه نریم پیشش, کی خوبه؟ و از این حرفا.
سرم دیگه داشت درد می گرفت. بدون اختیار بلند و خیلی جدی از اونی که بیشتر از بقیه رفته بود رو منبر پرسیدم:
- ببخشید می شه بگید دستش بده, یعنی چی؟
یه خورده جا خورد و گفت باور کن از وقتی رفتم پیش خانم ... دیگه موهام رشد نکرده؟
گفتم مثلا شما تحصیلکرده ای! گفت آره به خدا, سال آخر رشته فلان. گفتم به به. رشته ت هم که علمیه و خودت می دونی پیاز مو به رشدش ادامه می ده . من زیاد اطلاعات ندارم اما شاید در اثر نرسیدن ویتامین یا در فصلهای بخصوص رشد مو کم شه. اما آرایشگر که نمی تونه جادو یا معجزه کنه.
یه خانم مسنی بهم براق شد و گفت حضرت فاطمه هم چشمو قبول داره. گفتم من به دین و مذهب کار ندارم. اما از اینکه این همه آدم بیست دقیقه ست وقتشونو گذاشتن رو اینکه کی چشمش شوره کی نیست دلم می سوزه. راستش من جرات ندارم دیگه به هیچ خانومی تو مهمونیا بگم چه خوشگل شدی یا لباست چه قشنگه یا بچه ت چه نازه. فردا عطسه کنید می گید فلانی چشمم زد. بس کنید توروخدا.(حسابی آب روغن قاطی کرده بودم و جواب هر کی رو که این مسائلو قبول داشت با کمی تندی دادم. البته راستش از مسئله دیگه ای هم ناراحت بودم و دق و دلیم رو سر اینا خالی کردم)
دختری خندید و حق رو به من داد. گفت مامان منم تا یکی ازم تعریف می کنه فرداش هر چیزی بشه, مثلا رنگ و روم سفید شه می گه فلانی چشمت زد.
هر کدوم یه همچی خاطراتی تعریف کردن.
قضیه رو بیجهت به احمدی نژاد ربط دادم و گفتم همینه که این مردک رئیس جمهورمونه. مسائله مهم مملکتی رو ول کردیم چسبیدیم به خرافات. اونام هر غلطی دلشون خواست می کنن. گفتم که قاطی کرده بودم. گرمای سونا هم زیاد شده بود و زدم بیرون و پریدم تو آب سرد. دلم کمی خنک شد...
شما هم توجه کردید تقریبا هر خونه ای می رید یکی از این چشم های آبی بابا قوری زدن دم درشون؟ حتی شما دوست عزیز

لینک در بالاترین