سه‌شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۶

جیم جمالتو عشقه!

آقای الف سر کار با رئیسش دعوایش شده، سه ماه است حقوق او را نداده‌اند. در راه برگشتن به خانه، پژویی به ماشنش می‌مالد و در می‌رود. نیم ساعت در هوای سرد زمستانی درصف نان می‌ایستد. نانوا اعلام می‌کند که نان تمام شد.
از سرپر محل نان باگت بیات و چند تخم مرغ می‌خرد و به خانه می‌آید.
به نامزدش زنگ می‌زند. پدرش گوشی را برمی‌دارد و می‌گوید اگر شرایطی که گفتم تا دوماه دیگر فراهم نکنی(خانه و ماشین و مخارج عروسی مقصل و...) دخترم را می‌دهم به پسرعموی بازاری‌اش. سپس نامزدش هم گوشی را می‌گیرد و با شرمندگی می‌گوید تورا خیلی دوست دارم اما روی حرف پدرم هم نمی‌توانم حرف بزنم.
آقای الف برای فرار از سرمای اتاق روی گاز چایی می‌گذارد. مقدار متنابهی گریه می‌کند. بعد می‌رود کنار پنجره.
دانه‌های درشت برف در حال باریدن هستند. به رویا فرو می‌رود. یادش می‌آید چقدر برف دوست دارد و قدم زدن دست در دست نامزدش روی برف‌ها....
کامپیوترش را روشن می‌کند. توی وبلاگش می‌نویسد:
چه زیباست رقص دانه‌های برف وقتی نرم نرمک بر زمین فرود می‌آیند...
--------

خانم ب 6 صبج بیدار می‌شود برای شوهرش صبحانه آماده می‌کند. ساعت 7 پس از کمک در پیدا کردن لنگه جوراب، عینک و کلید و کارت سوخت شوهرش او را تا دم در بدرقه می‌کند.
تا وقتی بچه‌اش بیدار شود نصف کارهای خانه را کرده. موقع کار به این فکر می‌کند که چرا با داشتن ‌لیسانس باید خانه‌نشین باشد. صدها جا رفته فرم پر کرده اما هیچ شغلی گیرش نیامده. ته دل شوهرش از سر کارنرفتنش راضی‌ست... خانم ب از شستن ظرف و جارو و پارو خسته شده. اما چاره‌ای ندارد.
بچه که بیدار شد صبحانه‌اش را می‌دهد و حاضرش می‌کند. می‌روند خرید. بچه با اینکه بلد است راه برود دائم بغل می‌خواهد و نق می‌زند. قیمت‌ها نسبت به چند روز قبل بالا رفته‌اند. با چند کاسب حرفش می‌شود. به سختی بارها را به خانه می‌آورد. سبزی پاک می‌کند، ناهار می‌پزد، با بچه بازی می‌کند، ماشین لباسشویی می‌زند، دم پای شلوار بچه را تو می‌گذارد، جمع و جور می‌کند، همه جا را جارو برقی می‌کشد. چند بار به تلفن جواب می‌دهد. بچه را به دستشویی می‌برد. حمامش می‌کند. برایش قصه می‌گوید، فکر می‌کند برای شام چی درست کند. برای ناهار فردا... ملافه‌های تخت را عوض می‌کند و...
شوهرش که از سر کار می‌اید می‌پرسد قبض‌های برق و تلفن را داده؟!‌
خانم ب می‌گوید فکر کردم خودت برده‌ای بدهی؟ دعوا می‌شود. مرد می‌گوید پس تو توی این خانه چکار می‌کنی؟
قهر می‌کنند. زن شب که شوهرش خوابید خسته می‌آید کامپیوتر را روشن می‌کند. در وبلاگش می‌‌نویسد:
بچه‌ام امروز یه کلمه‌ی‌ بامزه گفت. در سوپر مارکت وقتی بسته‌های ماکارونی را دید، گفت مامان، ماتالونی.

------
آقای جیم در یکی از کشورهای اروپایی زندگی می‌کند(مثلا در هلند یا فرانسه) یا در امریکا و یا در کانادا (خلاصه هر جایی جز ایران)
چند سال است که مهاجرت کرده. توانسته تا حدودی در آن کشور جا بیفتد. عصر که از سر کار آمده با دوست دخترش به کافه‌ای رفته، شام و گیلاسی نوشیدنی خورده. مقدار متنابهی رقصیده و شب تنها به خانه آمده(اینکه چرا دوست دخترش با او نیامده بر من معلوم نیست). می‌رود سر یخچال قوطی آبجو خنک در می‌آورد و می‌نشیند پشت کامپیوتر. اول می‌رود به حساب‌هایش رسیدگی می‌کند. صورت حساب‌هایش را می‌پردازد و بعد به یاد وطن می‌خواهد سری به سایت‌ها و وبلاگ‌های ایرانی بزند. او هنوز که هنوز است، هفته‌ای اقلا سه بار هوم‌سیک می‌شود.
اول می‌رود سراغ اخبار سیاسی که فشار خونش را شدیدا بالا می‌برد و بعد وبلاگ‌ها.
به‌طور تصادفی وبلاگ آقای الف را باز می‌کند.
پست آخرش را می‌خواند. باورش نمی‌شود. توی دلش می‌گوید: عجب احمقی!
نظرخواهی آقای الف را باز می‌کند و هر چه از دهانش(ذهنش)در می‌آید می‌نویسد: مرتیکه، به جای اینکه در این سرما به فکر مردم بی‌خانمان و مردم زلزله‌ی زده‌ی بم باشی به رقص دانه‌های برف فکر می‌کنی؟ مقدار متنابهی هم فحش چارواداری از آنهایی که در ایران یاد گرفته بود می‌نویسد. و آخرش می‌نویسد که شما مردم حقتان همین حکومت است!

آقای الف به خانم ب لینک داده و از بخت بدِ خانم ب، آقای جیم یک‌راست به وبلاگ او می‌رود!
بچه‌ی خانم ب به ماکارونی گفته ماتالونی!!!! چقدر مبتذل! عجب مردم نادان و بی‌بخاری داریم ما! خوب شد من از آنجا رفتم. با این مردم مگر می‌شود زندگی کرد؟
آقای جیم گریه‌اش می‌گیرد! اما وجدانش قبول نمی‌کند بدون ارشاد از آنجا برود. پس نظرخواهی خانم ب را باز می‌کند و هر فحشی که یادش رفته بود برای آقای الف بنویسد به خانم ب می‌‌گوید.
بعد که کمی آرام شد می‌نویسد مرده‌شور تو و بچه‌ات را ببرند. تا وقتی خلق قهرمان ایران در عذابند چرا به فکر چرت‌و‌پرت‌گویی‌های بچه‌ی خرس گنده و عقب‌افتاده‌ات هستی. حیف که من وظیفه دارم از راه دور مواظب کثافتکاری شمایان باشم وگرنه گه می‌خوردم پایم را در وبلاگ حیف‌نون و مبتذل شمایان که ورود به آن دون شأن من می‌باشد بگذارم!
آقای جیم سپس به چند وبلاگ دیگر رفته و آنان را هم مقدار متنابهی ارشاد می‌کند. وقتی قوطی ماءالشعیرش تمام می‌شود وبگردی او هم به پایان می‌رسد. احساس می‌کند برای ملت و کشورش بسیار مفید بوده و با وجدان آسوده سر به بالین می‌گذارد که در انقلاب بعدی سهمی عظیم داشته.
--------
دوسه شب(یا روز) بعد
آقای الف و خانم ب و... با کنجکاوی به سراغ نظرخواهی‌شان می‌روند ...



2:57 | Zeitoon | نظرها

جیم جمالتو عشقه!

آقای الف سر کار با رئیسش دعوایش شده، سه ماه است حقوق او را نداده‌اند. در راه برگشتن به خانه، پژویی به ماشنش می‌مالد و در می‌رود. نیم ساعت در هوای سرد زمستانی درصف نان می‌ایستد. نانوا اعلام می‌کند که نان تمام شد.
از سرپر محل نان باگت بیات و چند تخم مرغ می‌خرد و به خانه می‌آید.
به نامزدش زنگ می‌زند. پدرش گوشی را برمی‌دارد و می‌گوید اگر شرایطی که گفتم تا دوماه دیگر فراهم نکنی(خانه و ماشین و مخارج عروسی مقصل و...) دخترم را می‌دهم به پسرعموی بازاری‌اش. سپس نامزدش هم گوشی را می‌گیرد و با شرمندگی می‌گوید تورا خیلی دوست دارم اما روی حرف پدرم هم نمی‌توانم حرف بزنم.
آقای الف برای فرار از سرمای اتاق روی گاز چایی می‌گذارد. مقدار متنابهی گریه می‌کند. بعد می‌رود کنار پنجره.
دانه‌های درشت برف در حال باریدن هستند. به رویا فرو می‌رود. یادش می‌آید چقدر برف دوست دارد و قدم زدن دست در دست نامزدش روی برف‌ها....
کامپیوترش را روشن می‌کند. توی وبلاگش می‌نویسد:
چه زیباست رقص دانه‌های برف وقتی نرم نرمک بر زمین فرود می‌آیند...
--------

خانم ب 6 صبج بیدار می‌شود برای شوهرش صبحانه آماده می‌کند. ساعت 7 پس از کمک در پیدا کردن لنگه جوراب، عینک و کلید و کارت سوخت شوهرش او را تا دم در بدرقه می‌کند.
تا وقتی بچه‌اش بیدار شود نصف کارهای خانه را کرده. موقع کار به این فکر می‌کند که چرا با داشتن ‌لیسانس باید خانه‌نشین باشد. صدها جا رفته فرم پر کرده اما هیچ شغلی گیرش نیامده. ته دل شوهرش از سر کارنرفتنش راضی‌ست... خانم ب از شستن ظرف و جارو و پارو خسته شده. اما چاره‌ای ندارد.
بچه که بیدار شد صبحانه‌اش را می‌دهد و حاضرش می‌کند. می‌روند خرید. بچه با اینکه بلد است راه برود دائم بغل می‌خواهد و نق می‌زند. قیمت‌ها نسبت به چند روز قبل بالا رفته‌اند. با چند کاسب حرفش می‌شود. به سختی بارها را به خانه می‌آورد. سبزی پاک می‌کند، ناهار می‌پزد، با بچه بازی می‌کند، ماشین لباسشویی می‌زند، دم پای شلوار بچه را تو می‌گذارد، جمع و جور می‌کند، همه جا را جارو برقی می‌کشد. چند بار به تلفن جواب می‌دهد. بچه را به دستشویی می‌برد. حمامش می‌کند. برایش قصه می‌گوید، فکر می‌کند برای شام چی درست کند. برای ناهار فردا... ملافه‌های تخت را عوض می‌کند و...
شوهرش که از سر کار می‌اید می‌پرسد قبض‌های برق و تلفن را داده؟!‌
خانم ب می‌گوید فکر کردم خودت برده‌ای بدهی؟ دعوا می‌شود. مرد می‌گوید پس تو توی این خانه چکار می‌کنی؟
قهر می‌کنند. زن شب که شوهرش خوابید خسته می‌آید کامپیوتر را روشن می‌کند. در وبلاگش می‌‌نویسد:
بچه‌ام امروز یه کلمه‌ی‌ بامزه گفت. در سوپر مارکت وقتی بسته‌های ماکارونی را دید، گفت مامان، ماتالونی.

------
آقای جیم در یکی از کشورهای اروپایی زندگی می‌کند(مثلا در هلند یا فرانسه) یا در امریکا و یا در کانادا (خلاصه هر جایی جز ایران)
چند سال است که مهاجرت کرده. توانسته تا حدودی در آن کشور جا بیفتد. عصر که از سر کار آمده با دوست دخترش به کافه‌ای رفته، شام و گیلاسی نوشیدنی خورده. مقدار متنابهی رقصیده و شب تنها به خانه آمده(اینکه چرا دوست دخترش با او نیامده بر من معلوم نیست). می‌رود سر یخچال قوطی آبجو خنک در می‌آورد و می‌نشیند پشت کامپیوتر. اول می‌رود به حساب‌هایش رسیدگی می‌کند. صورت حساب‌هایش را می‌پردازد و بعد به یاد وطن می‌خواهد سری به سایت‌ها و وبلاگ‌های ایرانی بزند. او هنوز که هنوز است، هفته‌ای اقلا سه بار هوم‌سیک می‌شود.
اول می‌رود سراغ اخبار سیاسی که فشار خونش را شدیدا بالا می‌برد و بعد وبلاگ‌ها.
به‌طور تصادفی وبلاگ آقای الف را باز می‌کند.
پست آخرش را می‌خواند. باورش نمی‌شود. توی دلش می‌گوید: عجب احمقی!
نظرخواهی آقای الف را باز می‌کند و هر چه از دهانش(ذهنش)در می‌آید می‌نویسد: مرتیکه، به جای اینکه در این سرما به فکر مردم بی‌خانمان و مردم زلزله‌ی زده‌ی بم باشی به رقص دانه‌های برف فکر می‌کنی؟ مقدار متنابهی هم فحش چارواداری از آنهایی که در ایران یاد گرفته بود می‌نویسد. و آخرش می‌نویسد که شما مردم حقتان همین حکومت است!

آقای الف به خانم ب لینک داده و از بخت بدِ خانم ب، آقای جیم یک‌راست به وبلاگ او می‌رود!
بچه‌ی خانم ب به ماکارونی گفته ماتالونی!!!! چقدر مبتذل! عجب مردم نادان و بی‌بخاری داریم ما! خوب شد من از آنجا رفتم. با این مردم مگر می‌شود زندگی کرد؟
آقای جیم گریه‌اش می‌گیرد! اما وجدانش قبول نمی‌کند بدون ارشاد از آنجا برود. پس نظرخواهی خانم ب را باز می‌کند و هر فحشی که یادش رفته بود برای آقای الف بنویسد به خانم ب می‌‌گوید.
بعد که کمی آرام شد می‌نویسد مرده‌شور تو و بچه‌ات را ببرند. تا وقتی خلق قهرمان ایران در عذابند چرا به فکر چرت‌و‌پرت‌گویی‌های بچه‌ی خرس گنده و عقب‌افتاده‌ات هستی. حیف که من وظیفه دارم از راه دور مواظب کثافتکاری شمایان باشم وگرنه گه می‌خوردم پایم را در وبلاگ حیف‌نون و مبتذل شمایان که ورود به آن دون شأن من می‌باشد بگذارم!
آقای جیم سپس به چند وبلاگ دیگر رفته و آنان را هم مقدار متنابهی ارشاد می‌کند. وقتی قوطی ماءالشعیرش تمام می‌شود وبگردی او هم به پایان می‌رسد. احساس می‌کند برای ملت و کشورش بسیار مفید بوده و با وجدان آسوده سر به بالین می‌گذارد که در انقلاب بعدی سهمی عظیم داشته.
--------
دوسه شب(یا روز) بعد
آقای الف و خانم ب و... با کنجکاوی به سراغ نظرخواهی‌شان می‌روند ...



2:57 | Zeitoon | نظرها