ديگر اين توبميري از اون توبميريها نبود.
اگر از زير بار جومونگ و هريپاتر يك جورهايي با يك بهانههايي ميشد در رفت، از لاستLost عمرا" نميشد.
ميرفتي نانبخري، در تمام مدتي كه صف جلو ميرفت صداي مامان بزرگ ماندانا خانم همسايه بالايي و فرنگيسخانم آرايشگر محل توي گوشت بود كه داشتند از خوشتيپي و خلافكاريهاي ساوير ميگفتند و از مهرباني و بيعرضگي دكتر جك در تور زدن دختر خوشگلهاي جزيره . صف كه جلو رفت با جفت گوشهاي خود شنيدم خميرگير به شاطر از اعتياد و عوضي بازي چارلي ميگويد و اينكه سيب سرخ(كلير) براي دست چلاق خوبست. و با تاسف اضافه ميكند چه چشمهايي دارد لامصب اين كليير!
كسي كه نان را با وردنه صاف ميكرد ميپرسد فكر ميكنيد پشت دريچه چيست؟ همه همصدا ميگويند: اينو! تازه سيزن يك است.
و مشتري جلوي مامانبزرگِ ماندانا كه عاقله مرديست با مهرباني ميگويد: اشكالي ندارد جانم، در قسمتهاي بعدي ميفهمي. اگر سيزن دو را نداري خودم برايت ميآورم.
مامان بزرگ ماندانا به عاقله مرد ميگويد شما تا سوزن چند ديدي؟ از كدام كارباكتر(كاراكتر) بيشتر خوشت ميآيد؟
ميرفتي گوشت بخري، ميديدي (و ايضا ميشنيدي) مرد قصاب كه با ساتور قلم ميشكند به شاگردش ميگويد توروخدا نگاه كن ببين من عين جان لاك سريال لاست ضربه نميزنم؟ شاگردش ميگويد اوستا! جان لاك سگ كي باشد؟
مشتري جلويي شما كه پسر جوانيست ميگويد دلم براي سعيد و مايكل تنگ شده. ديويديهام خونهي عموم جا مونده.
در اتوبوس مينشستي در قسمت زنانه اين دختر دبيرستانيها جيكجيك كنان از ماجراجوييهاي كيت ولباسهاي خوشگل شانون و شكم بامزه و حامله كلير و خشونت آنا لوسيا و چروكهاي صورت روسو و غيرتيبازيهاي جين شوهر سان و تپلي تنبلي هارلي ميگفتند و تو عين بز سرت را ميانداختي پايين و هيچ حرفي نبود كه با آنان قسمت كني.
در مهمانيها كه بحث ميرسيد به لاست هر چه ميخواستي بحث را عوض كني كسي زير بار نميرفت و مجبور بودي به بهانه دستشويي رفتن يا شستن ظرف(چون صاحبخانه شديدا مشغول دفاع از شخصيت كاريزماتيك جانلاك بود) جوري از جمع كناره بگيري.
ناگهان طاقتم به طور كلي طاق شد.ديدم از غافله لاست بسيار عقب هستم .
اما هنوز دلم نميآمد بروم سيهزار تومن پول بيزبان را بدهم سري كامل لاست را بخرم. نكند مثل هريپاتر و جومونگ جلبم نكند.
زنگ زدم به برادرم: ايندفعه خواستي بيايي كرج خانهي ما، بدون لاست لطفا نيا و براي اينكه حسابي از من حساب ببرد. گوشي را تق گذاشتم.
حقهام گرفت و پنجشنبه همان هفته برادرم با سيزن اول لاست كه اول از آيفون تصويري نشانم داد، پيدايش شد.
خوشبختانه اين ننگ در حال پاك شدن از دامانمان ميباشد و كمي احساس ميكنيم ، شايد چند قدمي عقبتر ، اما رد پاهاي شترهاي قافله را مشاهده ميكنيم و عنقريب است بهشان برسيم.
و اما بعد...
سريال لاست خيلي آدمو جلب ميكنه. براي يادگيري مكالمه زبان انگليسي مفيده. شخصيتپردازيهاش خيلي خوبه و تقريبا هر سوالي برات پيش مياد در قسمتهاي بعدي بهش جواب ميده. خوبي اين سريال اينه كه سعي كرده نمونهاي از هر قاره، نژاد و مسلك توش بگنجونه. از آسيايي و اروپايي و سياه و سفيد و زرد و زن و مرد و پير و جوون و چاق و لاغر و خلاصه كه هر چي دلت بخواد.
يه جاهاييش ترسناكه يه جاهايي آروم و خانوادگي و ملودرام. يه جاهايي ناتوراليستيه و يه جاهايي ماوراءالطبيعت. يه جاهاييش رمانتيكه، يه جاهايي دراماتيك،
هر چند دقيقه يه ماجرايي پيش مياد كه گاهي حتي فكرشم نميتوني بكني و حسابي غافلگير ميشي.
توش كلي مباحث روانشناسي و جامعهشناسي داره. مثل سريالهاي ايراني شعار نميده. در دل داستان گنجوندهنش.
كلي اخلاق توش هست. كلي راست گويي و واقع گرايي داره. هيچكس در اين سريال حزباللهي و قديس نيست. همه اشتباه دارن. همه گناه كردن. عاشق ميشن، فارغ ميشن، گاهي راست ميگن گاهي دروغ(وقتي دروغ ميگن معمولا پارتنراشون ازشون جدا ميشن. تو ايران مثل ريگ همه به هم دروغ ميگن و هيچكس به دل نميگيره).
يكي مذهبيه، يكي لائيك. يكي به شانس اعتقاد داره يكي به سرنوشت. يكي اميدواره يكي نااميد...
سوتي هم كلي داره البته.
انگار سكينهخانم بندانداز هم با اونا تو جزيرهست و دائم ابروها و صورت خانمها رو بند ميندازه و موهاشونو رنگ ميكنه. فروشگاه بنتون هم انگار اونجا شعبه داره.
تاپ نافنما و شلوار جين و كمربند آنالوسيا كه چهل و چندروز بدون هيچ امكاناتي اونور جزيره بوده عين روز اولشه.
هارلي تپلي هم وقتي عزمشو جزم ميكنه رژيم بگيره عين بچهلوسا خوراكيهاي اندازهي 50 نفرو دور ميريزه و هيچكس هم اعتراضي نميكنه.( درست در همون وقت يه چتر نجات كلي مواد غذايي اندازه يه فروشگاه رفاه به جزيره انداخته و اونا هنوز خبر ندارن.)
و حوادث عجيب غريبي كه امكان نداشت توكتت بره در يك جزيره ميشه اتفاق بيفته.
با اينهمه من دلم ميخواست هي ببينم و ببينم. شبهايي بود كه به خودم قول ميدادم فقط يه قسمتشو ميبينم نشون به اون نشون كه دو تا ديويدي كه شامل هشت قسمت ميشد ميديدم. اگر كمتر از هميشه اينترنت ميام به خاطر همينه.
دومين سيزنشو خودم از جيب مباركم خريدم چون طاقت نداشتم تا هفتهي بعد كه برادرم مياد صبر كنم. در ضمن در برابر اين سريال در مقايسه با سريالهاي آبدوغي ايراني ميارزه.
كاش فيلمنامهنويسهاي ايراني چندين بار نگاهش كنن و ازش ياد بگيرن. سرعت حوادث، طول ندادن صحنهها، ديالوگهاي جالب و موثر و نه بيخودي. فلاشبكهايي كه از قبل منتظرش بودي.
اگر تشنهت ميشد، اگر جيشت ميگرفت دلت نميومد بري.
پ.ن.
در سيزن يك همهش منتظر بودم زن سياهپوست حدودا 50 ساله نقش بيشتري در فيلم داشته باشه و از تجربياتش كه به نظر زياد ميومد بيشتر استفاده بشه كه به جز در سكانس دلداري به چارلي تقريبا كنار گذاشته شد.
خلاصه :
هواپيمايي در يك جزيره ناشناخته سقوط ميكنه و تعدادي از مسافرا زنده ميمونن. اين آدما نمايندهي مردم سراسر كره زمين هستن و هر كدوم تواناييها و ناتوانيهايي دارن. با فرهنگهاي مختلف و البته تقريبا همهشون در زندگيشون مرتكب گناهاني شدن و...
در طول سريال براشون اتفاقاتي ميافته و هر كدوم با اين اتفاقات برخورد متفاوتي ميكنن . گاهي ميتوني مابهازاي خودتو توشون پيدا كني.
شوخي:
اگه در هواپيما يك آخوند بود و به محض سقوط هواپيما جداسازي جنسيتي انجام ميداد و نماز جماعت و جمعه راه مينداخت و به مسئلهها جواب ميداد. و اونا رو براي هم صيغه ميكرد، هرگز اين همه بلا سرشون نميومد... و سراسر اين سريال پر نبود از فحشا و فسق و فجور و... استغرالله نذاريد دهنم بيشتر از اين باز شه.
زيتون تو كه لاست ميگرفتي همه عمر
ديدي كه چگونه لاست زيتون گرفت؟!
---
كتاب كافه پيانو رو بالاخره در كرج گير آوردم. چاپ هجدهم! گرچه اگر تيراژ چاپهاي قبلي هم همين 2500 تا باشه سرجمع ميشه 45000 تا.... اگه اين پرتيراژترين كتاب سال باشه، واي به حال كتابهاي كم تيراژي(و بعضا با ارزشي) كه فقط يكبار چاپ شدن و نويسنده نصفشو خودش خريده و به دوستانش كادو داده.
---
ايستگاههاي خوشگل اتوبوس... قابل توجه سردار... ببخشيد شهردار قاليباف... براي ايستگاه دم خونهي ما چهارمي لطفا.
---
واي كه نديدن عكساي عروسي شهرام صولتي بدتر از لاست نديدنه. مرسي كه برام اينا رو ميفرستين و باعث ميشين اطلاعاتم هميشه آپتوديت باشه.
من عاشق اون آقا كلاهيه شدم... عكس اول و دوم از آخر... شهره كوش؟
---
آخ... پيمان ابدي جان مرض داشتي اومدي ايران؟
آخه آدم آلمانو ول ميكنه مياد تو اين كشوري كه نميدونن ايمني چيه كار كنه.
---
شماره گذاري ميكردم سنگين تر نبودم؟.
---
بستري شدن عزتالله انتظامي براي عمل جراحي پا
---
خوشم مياد نامزد رياست جمهوري شدن تبديل شده به مسخره بازي.
يك كودك 12 ساله در جمع نامزدهاي انتخابات ...
آيا خودت را رجل سياسي ميداني؟
ـ وقتي شهيد حسين فهميده زير تانك رفت، امام(ره) گفت كه او رهبر ما بود. پس معلوم ميشود كه او يك رجل سياسي بود. با اين وجود من چطور ميتوانم يك رجل سياسي نباشم؟
ـ اگر تائيد صلاحيت نشوي چه ميكني؟
ـ براي رياست جمهوري بعد آماده ميشوم. سعي ميكنم كاري كنم كه براي ايران 1404 آماده شويم.
وي در پاسخ به اين سوال كه ميداني كيك زرد چيست؟ گفت... (دهه...بقيهشو بريد تو خود لينك بخونيد.مگه من فضامو از سر راه آوردم)
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر