جمعه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۸

بدبخت آن حکومتی که از مرده های مردم هم می ترسد...




1- در خلوت روشن با تو گریسته‌ام
برای خاطر زنده‌گان,
و در گورستان تاریک با تو خوانده‌ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مرده‌گان این سال
عاشق‌ترین زنده‌گان بوده‌اند...
(احمد شاملو)



2- جمعه دوم مرداد 88، نهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو یکی از بهترین شاعران معاصر ایران بود.
درست است که تا به حال به طور غیر رسمی و مخفیانه سه یا چهار بار سنگ قبرش را شکسته‌اند. درست است که برای مراسم هر سالش به طور نامحسوس در میان مردم رخنه می‌کنند که مبادا در تجمع مردم از شعرهای ضد دیکتاتوری شاملو برداشت بد(!) علیه این نظام را بکنند. اما امسال دیگر رسما و به صورت علنی از برگزاری مراسم جلوگیری کردند.
چه جور نظامی‌ احساس می‌کند با دوسه سخنرانی در مورد شاعری مثل شاملو و فرستادن فاتحه برایش اساسش کن‌یفکون می‌شود؟
اول از همه دسترسی به امامزاده طاهر را از طریق پل مهرشهر آنقدر الکی پیچ و تابش داده بودند و همه دور برگردان‌ها را بسته بودند که خیلی‌ها که از تهران آمده بودند راه را پیدا نکردند و برگشتند.
دوم، اتوبوس‌های کانون نویسندگان را بین راه نگه‌داشته و خواستار لغو برنامه شده بودند.
سوم، در کار متروی تهران مهرشهر اخلال ایجاد کرده بودند که مردم سر ساعت پنج به مراسم نرسند و بتوانند مردم را از همان اول متفرق کنند.
چهارم، در شمال شرقی امامزاده، نزدیک گل‌فروشی آنقدر نیروی انتظامی و ماشین پلیس ریخته بودند که فکر می‌کردی قرار است آنجا جنگ سختی با نیروهای دشمنی نامعلوم در بگیرد.
پنجم، دور تا دور قطعه‌ای که شاملو دفن بود که شامل قبر مختاری و پوینده و گلشیری هم می‌شد، پلیس ایستاده بود و به کسی اجازه‌ی داخل شدن نمی‌دادند.
جو قبرستان حسابی پلیسی بود. از همان اول اخطار دادند که برگردید.
به شوخی به یکیشان گفتم آمده‌ام سرقبر پدر بزرگم.
گفت امروز نمی‌شود. برگردید.
گفتم امروز جمعه‌‌ست و مرده‌ها منتظر فاتحه هستند. گفت بروید از خانه فاتحه بخوانید. گفتم شما هم برای مرده‌های خود از خانه فاتحه(از راه دور) می‌خوانید؟ عصبانی شد.
رئیسشان آمد جریان را پرسید. گفتم. گفت پدر بزرگت در کدام قطعه دفن شده؟ گفتم نزدیک شاملو. گفت اسمش چیست. الکی اسمی پراندم. مرا به سربازان نشان داد و گفت این تنها برود برای پدر بزرگش فاتحه بخواند برگردد. من تنها در قطعه‌ی شاملو مابین آن همه سرباز دور تا دور دنبال عکس مرد مسن و خوش‌تیپی می‌گشتم که بگویم این پدر بزرگم است. به ده متری قبر شاملو که رسیدم سربازهای آن طرف هوار کشیدند: به اینجا نزدیک نشو. خلاصه سنگی انتخاب کردم و انگشتم را چسباندم و به مردم آواره پوستر یا گل‌ به دست که آنها هم به بهانه‌های مختلف روی سنگ قبرهایی در قطعه‌ی بغلی نشسته و زیر چشمی قبر شاملو را برانداز می‌کردند نگاه می‌کردم.
سربازی گفت: خواندی؟ حالا برو!
گفتم یه فاتحه هم برای شاملو! هر هفته بعد از پدربزرگم برای شاملو فاتحه می‌خوانم. عصبانی شد و آمد طرفم که دوستانم نگران صدایم کردند.



دوری زدم و رفتم از پشت قطعه به سربازی نزدیک شدم.
- آخر چرا نمی‌گذارید سر قبر شاعر محبوبمان برویم. بعضی‌هایمان شعرهایش را از بریم. شاملو کم کسی نبوده در این مملکت. چرا برای قیصر امین‌پور مراسم دولتی می‌گیرند، حمید سبزواری را مرتب توی تلویزیون نشان می‌دهند. اما از شاملو اصلا حرفی نمی‌زنند. شما تا به‌حال یک خط از شعرهایش را خوانده‌اید؟
دوستش که از چشمانش خون می بارید گفت. از کی تا حالا سرقبر کف می‌زنند؟ هر سال جمع می‌شوید یکی حرف می‌زند و بقیه دست می‌زنید. این کارها گناه است.
گفتم شما نگران گناه ما نباش. روح شاملو اینطوری شادتر می‌شود. یکی از فامیل‌های ما هم وصیت کرده بود سر قبرش گروه موسیقی ببریم و در مراسمش جوک بگوییم و بخندیم( دیگر نگفتم گفته ویسکی هم سرو شود و پسرش وصیتش را به نحو احسن انجام داده)
دنبالم کردند. همراهانم نگرانم بودند. رفتم در قطعه بغلی روی نیمکتی تنها نشستم.
به تنهاها زیاد کاری نداشتند اما اجتماع بیش از دو نفر ممنوع بود و راهنماییشان می کردند به سمت بیرون قبرستان. یکی از رئیس‌هایشان در حالیکه اینور آنور را نگاه می کرد, یواش یواش نزدیک من آمد. از ستاره‌های روی شانه‌اش هم نفهمیدم درجه‌اش چیست.
در حالیکه به سربازان دیگر نگاه می‌کرد و لبهایش را یواش تکان می‌داد( تا شاید از دور نشود تشخیص داد دارد حرف می‌زند) خیلی محجوبانه گفت:
شما فکر می‌کنید ما خودمان دلمان می‌خواهد اینجا باشیم؟ به والله نه! من خودم شعرهای شاملو را مرتب می خوانم و خیلی دوستش دارم.
و رفت...



رفتیم با دوستان کمی در اطراف چرخیدیم. همه ویلان و سیلان بودیم. موقع رد شدن از همدیگر به هم نگاه‌های معنی داری می‌کردیم.
توی خود امامزاده هم رفتیم چند عکس گرفتیم و پولهای توی امامزاده را تماشا کردیم.
بعد آمدیم لب حوض جلوی امامزاده نشستیم.
افراد معمولی طفلکی‌ها نمی‌دانستند حضور آن‌همه پلیس در آنجا چه معنی دارد. برایشان توضیح ‌دادیم. کلی حکومت را نفرین ‌کردند ‌گفتند این‌ها حتی از مرده‌های ما هم می‌ترسند.
زنی چادری که بچه‌اش از گرما پایش را در حوض کرده بود ‌گفت: شنیدم در تظاهرات بعد از انتخابات کلی از جوان‌ها را کشته‌اند اما می‌ترسند جسدشان را تحویل بدهند. یکی یکی بعد از یک‌ماه تحویل می‌دهد و پول تیرشان هم می‌گیرند و اجازه برگزاری ختم هم نمی‌دهند. بمیرم برای مادرشان.
آن دخترک اسمش چه بود؟ آهان... ندا... و آن پسرک؟ سهراب بود انگار, جگرم برایشان آتش گرفت. یعنی آدم نتواند برای بچه اش هم مراسم بگیرد.
مردی که آنطرف‌تر ایستاده بود گفت: حالا اینها که تظاهرات کرده بودند خواهر، بیچاره آن‌هایی‌ را بگو که در سقوط هواپیما کشته شدند. به آن‌ها هم گفته بودند زیاد شلوغش نکنید و زود دفنشان کنید و برگردید خانه. مراسم هم ساده و خانوادگی بگیرید. در روزنامه ها خواندم حتی یک مقام کشوری در مراسم سوگواری آن 168 نفر شرکت نکرده.
سپس مرد لبخند تلخی زد و تسبیحش را چرخاند و آهی کشید و گفت الله اکبر... حکومتی که از مرده‌ها بترسد کارش تمام است انشالله...
زن گفت الهی آمین. به حق همین امامزاده طاهر. من همین امروز نذر کردم.


امسال احمد شاملو سنگ قبر ندارد. چه فایده که هر چه بگذارند می شکنندش. فکر می کنم این سومین سنگ قبرش بود



گلزار خانم خادم امامزاده طاهر... پشتش پلیس ها معلومند.

پ.ن.

مراسم پنجمین سالگرد فوت شاملو چقدر خوب برگزار شد... سال به سال دریغ از پارسال./ زیتون

مراسم هشتمین سالگرد شاملو هم تقریبا همین وضع را داشته/ گزارش مریم آموسا

برخی از جوانان در ابتکاری جالب در میان حضار خرما پخش می کردند و به طنز می گفتند که این خرمای مجلس ختم جمهوری اسلامی است و تاکید داشتند که ما مجلس ختم جمهوری اسلامی را بر سر مزار شاملو برگزار کرده ایم
من متاسفانه به علت بستن راه های ورود به امامزاده دیر رسیدم و این صحنه های زیبا را ندیدم...
مجبور شدم از ترس پلیس چند لحظه برای جان قارداش فاتحه بخوانم. روح این بابا هم شاد...
گزارش را هم به خاطر خرابی اینترنت لعنتی که ماهانه کلی پول می گیرند اما از بعد از انتخابات هفته ای چند روز قطعه دیر نوشتم...

پ.ن. 2
وبلاگ شکنجه در بازداشتگاه کهریزک... وحشتناکه(کاش صفحه شو سیاه نمی کرد تا بهتر خونده بشه)

وقایع کهریزک جنایت علیه بشریت.
..


پ.ن.3
مراسم چهلم کشته شده های اخیر در بهشت زهرا و در خیابان های شهر هم به شدت سرکوب شد.


لینک در بالاترین