1- بادی خشمناک، دو لنگهی در را برهم کوفت
و زنی دز انتظار شوی خویش، هراسان از جا برخاست.
جراغ از نفس بویناک باد فرومُرد
و زن، شرب سیاهی بر گیسوان پریش خویش افکند...
ما دیگر به جانب شهر تاریک بازنمیگردیم...
(شاملو)
2- تراژدی انسانی
میخواستم مانتو بخرم. از هر مانتویی که خوشم اومد دکمهی بالاییش برام بسته نمیشد.
و وقتی فروشنده مانتویی میآورد که دکمهی بالاش بسته میشد. قسمت باسنش برام گشاد بود. کجا بود خوندم استاندارد بدن خانوما اینه که اندازهی دور سینه باید پنج سانتیمتر کوچکتر از دور باسن باشه.
پس چرا مال من برعکسه؟
اومدم خونه نشستم یه ساعت گریه کردم...
بعدش هم از غصه نشستم یه عالمه چیپس و ماست موسیر و آلبالو و گیلاس خوردم...
3- کمدی الهی
پسری فوقلیسانس و حزباللهی داشت با افتخار از دوستی و همسفرگی با محمود(احمدینژاد) صحبت میکرد. میگفت خیلی آدم خاکی و مهربونیه.
پرسیدم واقعا راسته تیرخلاص میزده؟
گفت: ببین، چرا از جنبهی منفی قضیه رو میبینی. مثبت نگاهکن.
دکتر از بس زندانیان سیاسی رو دوست داشته نمیخواسته دم مرگ زجر بکشن. مگه نشنیدی اسبای مسابقه وقتی پاشون میشکنه صاحبشون یه تیر خلاص میزنه راحت شن!....
اونشب تا صبح به رأفت و مهربونی دکتر فکر میکردم...
4- مصاحبه
- دکترجون، وقتی دورهی ریاستجمهوریت برسه این مانتوهای ما از نظر شما اشکالی نداره؟
دکتر چشمهاش رو که تابهحال از شرم به زمین دوخته بالا میاره.
- کدوم مانتو؟
- همین که تنمه!
دکتر با تعجب: این مانتوئه تن شما؟ (زیر لب:لاالله الیالله.)
چیزی به یادش میاد سینهای صاف میکنه:
- البته هیچ اشکالی نداره. در دورهی ما همه آزادن هر چی میخوان بپوشن.
- استخرا چی؟ استخرا هم زنونه مردونه میکنید؟
- ( زیر لب: استغفرالله) باشه، اونم میکنیم.
- تو کابینهتون وزیر زن هم میذارید؟
- اینم به چشم. سی وزیر زن خوبه؟
- مگه چندتا وزارت داریم اصلا؟
- شما به اونش کار نداشته باش. وقتی میگم میذارم، یعنی میذارم.
- فرهنگسرا، سینما، تأتر...
- در هر کوچه یکی از همینا که میگی میسازیم.
- رقص، آواز، زبان کردی، لری،...
- اینا که آزاد آزادن. خیالت راحت!
- زندانی سیاسی!
با لبخندی در ظاهر و دندون قروچهای در باطن: عزیزم٬ اگه یه دونهشو نشونم دادی جایزه داری.
- ایرانیهایی خارج کشوری؟ مخالفین؟
- با آغوش باز ازشون استقبال میکنیم!
- دکتر...
-.... انگار تب داری. میدونی من دکترم،دستتو بده نبضتو بگیرم.
تقلا می کنم....
با صدای تیری( احتمالا تیر خلاص) از خواب میپرم....
5- جلوی قسمت سونا رو با گونیهای پلاستیکی قرمز پوشوندن. سونا در دست تعمیره.
ما اینور گونی تو استخر شنا میکنیم و یه سری کارگر که صدای مردونهشون تو استخر میپیچه اونور گونی.
زن مسنی حدودا 75 ساله با انواع و اقسام تاتوها( ابرو و دور لب و چشم و...) و آرایش غلیظ و مایوی دوتیکه مدتیه هیچکاری نمیکنه. در قسمت کمعمق صاف ایستاده و زل زده به گونیهای قرمز.
من که رد میشم در حالیکه که چشمش رو از گونیها برنمیداره یهو دست منو از مچ میگیره. میترسم.
- یه دقیقه وایسا ببینم دختر.
من با تعجب: بله؟
خانم با ترس: یه وقت این کارگرا این گونیها رو سوراخ نکرده باشن که مارو نگاه کنن؟
من نفس راحتی کشیدم: ترسیدم بابا. عیب نداره٬ نگاه کنن.
و با شوخی اضافه کردم: یه نظر حلاله. تازه صبح تا شب تو ماهواره دارن از این چیزا نشون میدن...
خانم با بغض و وحشت زیاد: اونوقت اوندنبا با گناهی که به اسممون نوشته میشه چهکنیم؟
اون شب تا صبح به بار گناهانم فکر میکردم...
( فقط نفهمیدم چرا خانومه طوری وایساده بود که کاملا اندامش در معرض دید بود.)
6- فیلم امشب کانال یک FlatLiners بود به کارگردانی شوماخر و با بازی جولیا رابرتز.
همیشه بعد از فیلمهایی که ۵ شنبهها نشون میدن چند تا منتقد میان اونا رو تحلیل میکنن و حتما هم یکیشون باید مذهبی باشه.
بیشتر این فیلمها از زندگی بعد از مرگ صحبت میکنه و میخواد اینو بگه که اگه بچههای خوبی باشیم و دوستامونو اذیت نکنیم در زندگی بعدی در عذاب نخواهیم بود.
به جان شما، من بچهی خوبیم و هیچکیام اذیت نکردم. بذار بخوابیم... با همهی بدبختی همین عذاب وجدوانمون کم بود که وقتی کوچیک بودیم برای شوخی کیک بغلدستیمونو کش رفتیم و خوردیم...
7- دو سه نفر از دوستای بلاگرم برام نوشتن که چون تو جریان این انتخابات چهرهی کثیفمو شناختن و لینکمو برداشتن.
وقتی این ایمیلا رو خوندم مامان بزرگ سیبا خونهمون بود. رفتم سرمو گذاشتم رو پاش و خودمو لوس کردم و به شوخی گفتم: مامانی، لینکمو برداشتن.
نفهمید شوخی میکنم، با نگرانی گفت: ننه، چرا مواظب وسائلت نیستی؟
گفتم: دوستام برداشتن!
نچنچی کرد و گفت: دوستم دوستای قدیم. اونوقتا آدم کلید خونهشو میسپرد بهشون میرفت مسافرت.
حالا این لیک چی هست برداشتن؟ فدای سرت، شاید خودم داشته باشم بهت بدم.
بوسش کردم و گفتم. شما لینک عشقتون رو خیلی وقته بهم دادین.
با لبخند مهربونی گفت: چه چیزا شما جوونا بلدید!
واقعا عاشقشم! هم عاشق اینمامان بزرگشم هم عاشق اونیکی!
اگه مامانبزرگ نبود لابد تا صبح خوابم نمیبرد؟:) نه بابا ما دیگه به اینچیزا عادت کردیم!
8- مارشال روزنبرگ برام ایمیل داده:)
نوشته بعد از سفری به عراق تصمیم داره بیاد ایران... شاید...میخواد... اسمشو مبر...
آیا شغالهای مملکت ما میتونن زبون زرافهای یاد بگیرن؟
راستی اینو یادم رفت بگم که مارشال قسمت زیادی از ایدههاش رو از مولوی خودمون(!) الهام گرفته...
کتابش هم داره به فارسی ترجمه میشه.
9- نشریهی اینترنتی گذرگاه شماره44 مخصوص تیر ماه منتشر شد.
یه جاش میفرماید: بشنو از زیتون حکایت میکند:)
10- اینو نصف شب نوشتم هر کاری کردم نتونستم به اینترنت وصل شم. ببینم صبح میتونم.
پ.ن.
۱۱- چرا از روز اولی که احمدینژاد انتخاب شده همهش این شایعه رو از طرفداراش میشنویم که ترور شده یا میخوان ترورش کنن؟ خیلی تحفهست؟
جمعه، تیر ۱۰، ۱۳۸۴
سهشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۴
احمدینژاد چه سوکسهای در بین مستضعفان پیدا کرده!
1- نفرتی
از هر آنچه بازمان دارد
از هر آنچه محصورمان کند
از هر آنچه واداردمان
که به دنبال بنگریم...
(شاملو)
2- تاکسیونه
باسنمون به صندلیهای تاکسی نرسیده، بحث در مورد احمدینژاد رو شروع کردیم. همهمون باهم.
خانمی روانشناس میگفت: ایش... با این ریختش!
آقایی حدود 35 ساله با ریش پروفسوری نچنچ کنان گفت: 20 سال عقب رفتیم.
خانمی مسن و بازنشستهی آموزش و پرورش غرغرکنان گفت: آخه این چی بلده؟ تنها علت انتخابش این بود که نشونکردهی رهبریه و...(شغلاشون رو بعدا تو صحبتاشون گفتن)
من که دیدم همه دارن شُغالی بحث میکنن سعی کردم صحبتها رو زرافهای کنم. آخه تازگی یه ذره از تعلیمات ارتباط کلامی "مارشال روزنبرگ" رو خوندهبودم و فرق بین شغالی حرفزدن و زرافهای حرفزدنو یهکم فهمیدم. و وای به وقتی که آدم تازه یه چیزیو یاد بگیره. نه مثل قبلشه و نه شکل حرفزدن جدیدو کامل یاد گرفته!
گفتم: حالا به قیاقهش کاری نداریم هر کس تو دنیا یه شکلیه اما....
راننده تاکسی از تو آینه نگام کرد و لبخندی از روی رضایت زد و وسط حرفام گفت: همینو بگو. بذارید یه مدت بذارید باشه بعد راجع بهش قضاوت کنید. و بعد به صورت زرافهای و آروم شروع به تعریف از احمدینژاد کرد. هر چی اون سهتا بهش پرخاش میکردن این یکی با لبخند و لحنی آروم جواب میداد.
اینطور که فهمیدم آقای راننده قبلا پاسدار بوده و حالا بهش تاکسی داده بودن. خیلی از احمدینژاد راضی بود. انگار تو یه رابطهی دعوا با یه سرمایهدار حسابی طرفداری اینو کرده بوده.
من گفتم: جریان رو نباید شخصی ببینید. چون تو یه داوری حقو به شما داده اونم به خاطر پاسدار بودنتون!
دلیل نمیشه این آق ابتونه یه مملکت رو اداره کنه.
یه رئیسجمهور از نظر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و... باید بهروز باشه و...
خیلی زرافهای فرمود: از کجا معلوم که نیست؟
همهمون از خونسردیش لجمون گرفته بود و منم ناچار به شغالیون پیوستم:)
آقا، تا رسیدن به مقصد که دور هم بود، همهمون احمدینژاد رو کوبوندیم اما این آقا ککش هم نگزید. با لبخندی لجآور میگفت من میدونستم که هر چی رهبر بگه همون میشه. رهبرم که خیر و صلاح ما رو میخواد.
....
بحث ادامه داشت تا رسیدیم. موقع پیاده شدن یهو با شغالیترین لحن بهمون گفت: حواستون باشه، انشالله این آخرین بحثای سیاسیتونه. احمدینژاد بیاد دیگه ساکت میمونید.
موقعی که داشت بقیهی پول منو میداد به من گفت: تو یکی انگار سرت به تنت زیادی میکنه!
3- مارشال روزنبرگ کیه و چی میگه؟ زرافهای و شغالی حرف زدن دیگه چه صیغهایه؟
جناب دکتر مارشال روزنبرگ در سال 1984 مدرسهای در کانادا تأسیس کرده به نام :" ارتباط بدون خشونت".
او معتقده که ما باید نوع حرفزدنمون رو تغییر بدیم. زبونی که پر از داوری، پیشداوری، انگزدن، رنجوندن، و مهمتر از همه قضاوت در مورد دیگرانه!
این طرز صحبت رو اصطلاحا زبان شُغالی میگه، چون پره از پرخاش و گازگرفتن و طعنه و گوشه و کنایه و تهمت و توهین و قضاوت و نتیجاتا سوءتفاهم. چقدر شده ما به خاطر زبونمون دوستی رو حتی شده موقتی از دست بدیم.(من که خیلی...)
ما باید" زبان زندگی" یا زبان زرافهای یاد بگیریم! بین موجود ات زمین،ا زرافه بزرگترین قلب رو داره. مارشال اونو سمبل مهربانی و عطوفت قرار داده.
زبان زرافهای زبانیه بدون خشونت و آکنده از محبت به خود و دیگران که بر مبنای زبان و مهارتهای کلامی بنا شده. حتی در سختترین شرایط نباید نوع گویشمون عوض شه.
همه چیز رو اول درست مشاهده کنیم. نگیم فلانی عصبانیه. فقط نشونههایی که میبینیم باید بگیم. ممکنه فلانی در شادترین حالاتش باشه .
نگیم یارو خسیسه. ممکنه این مورد حتی ولخرجی به حساب بیاد. ما نباید به دیگران زود انگی بزنیم و بعد راحت بشینیم کنار٬ همون کاری که ما ایرانیها مرتب در حال انجامشیم.
دوم احساسمون رو خیلی رک به خودمون و به طرفمون بگیم. مثلا بگیم ناراحتم کردی. بیا با هم در موردش حرف بزنیم.
و سوم نیاز خودمون رو بگیم. که دوست دارم تو در مقابل من اینجوری رفتار کنی.
و اما چهارم اینکه نیاز طرف مقابلومون رو در نظر بگیریم. اگر ما احترام و محبت میخواهیم، او هم حتما میخواد.
البته بحثش خیلی طولانیه. من خیلی خلاصهش کردم...
4- تاکسیانهی 2
این دوروزی که تهران بودم مرتب باید تاکسی سوار میشدم و راهها هم که طولانی و پرترافیک.
مردم هم از شوک اولیهی انتخابات خارج شدن و بحث میکنن. این دفعه سه نفر موافق احمدینژاد بودن! و هر سه هم سفت و سخت. نمیشد گفت حزباللهیان اما عجیب سمپات احمدینژاد بودن.
یکیشون میگفت: خونهای داشتم که شهرداری الکی براش 4 میلیون تومن مالیات نوشته بود و نمیدادم. تا اینکه یه روز رفتم پیش احمدینژاد و پیگیر کارم شد و من که به 300هزار تومن راضی بودم اما دستور داد هیچی ازم نگیرن و سندمو آزاد کرد.
هر سه زحمتکش بودن. یکیشون که پسر جوونی بود گفت: خیلی خوشم اومد رفسنجانی دزد رئیسجمهور نشد. و از جوونهای سوسولی گفت که با اون ریخت و قیافه و ماشینهای برچسبدار تو شهر میگشتن و میخواستن فسادو در جامعه گسترش بدن. اونیکی از وام ازدواج گفت که به هر زوجی یه میلیون وام میده.
در تاکسی بعدی مردی میگفت: دیگه دورهی پولدارا سر اومد. حالا نوبت ماهاست.
عجیب فکر میکرد احمدینژاد قراره قسط و عدلو تو ایران برقرار کنه.
یکی دیگه از وامهای پنج و شش درصدی که قراره به جای وامهای 25 درصدی به مردم بده میگفت و از اسلامی کردن بانکدارها.
یکی دیگه از مبارزهی شدیدش با رشوه دادن و رشوه گرفتن.
واقعا فکر نمی کردم احمدی خودشو اینقدر بین قشر زحمتکش جا کرده باشه.
یه نتیجهگیری دیگه میشه کرد، که مردم خیلی خستهشدن از فساد اجتماعی و اقتصادی که کشورمون رو فرا گرفته. اما منتها- به نظر من- سوراخ دعا رو گم کردن!
خودمونیم٬کارما خیلی سختتر از اونیه که فکرشو میکنیم...
5- مهمانیه
تو مهمونی مرد صاحبخونه پاشو انداخته بود رو پاش و با بیخیالی میگفت بعد از رئیسجمهور شدن احمدینژاد، ایران دیگه جای زندگی نیست. باید زندگیمونو بفروشیم بریم کانادا. گفت از قبل ویزا و اقامت هم دارن.(گویا چند سال اونجا زندگی کردن)
یاد صحبتهای تو تاکسی افتادم که به یکی از طرفدارای احمدینژاد گفتم که این سیاسیتهاش باعث فرار سرمایهدارا میشه. و البته سرمایهشونو ور میدارن و میرن.
گفت به جهنم! نفت داره میشه بشکهای 60 دلار و دیگه به این مفسدها احتیاجی نداریم.
( این زبون براتون آشنا نیست؟)
6- بورسیه
فردای روز انتخاب احمدینژاد برای کنجکاوی یه سری به سازمان بورس زدم. صف فروش تا کجا بود و صف خرید تقریبا هیچی. مسئول یه کارگزاری میگفت. از صبح همینجور گُروگُر سهام میلیونیه که میارن و میگن فوری بفروشیم و خریداری هم نیست.
بیشتر قیمتها حداکثری که میشه در یه نوبت پایین بیاد یعنی 5٪ پایین اومده بودن و روز دوم هم این وضع ادامه داشت.
اوضاع خیلی داشت بهم میریخت که احمدینژاد مجبور شد بگه بورس رو قبول دارم .
کلا تو این چند روز احمدینژاد از خیلی مواضعش عقب نشسته . خیلی از حرفاشو پس گرفته. به خیلی از خواستهها تن در داده.
اونم از فشار مردمه نه اینکه دلبخواهی باشه!
7- بیایید خودمان تغییر شویم که در دنیا جستجویش میکنیم.
مهاتما گاندی...
( مارشال روزنبرگ از روش زندگی و حرف زدن گاندی کلی درس گرفته. بخصوص این جمله)
خوانندهگان محترم: زیتون جان، تو هم کشتی ما رو با این مارشالت! ولمون کن!
8- چشمام دیگه از زور خواب باز نمیشه. غلطامو بعدا میام درست میکنم.
صبح زود باید پاشم.
پ.ن.
۹- مصاحبه ی مشاور فرهنگی احمدی نژاد با شبکه ی جهانی مهاجراوه... نه بابا... شايد احمدینژاد همون چهگوارای خودمون باشه. منتها در یه پوست دیگه:)
۱۰- گزنهای که بعد از دوسال وبلاگخوني٬ خودش يه وبلاگ زده به نام یادداشتهای بیپروا و با زیون طنز مخصوص به خودش اوضاع سياسی اجتماعی اين روزها رو تحليل کرده.
۱۱- حکم اعدام ليلا مافی رو من يک ماه پيش تو روزنامهها خوندم که لغو شده. در چند نظرخواهی هم اینو نوشتم. سايت زنان تازه اعلامش کرده. شايد تازه ابلاغ شده يا تازه رسميت پيدا کرده و يا...
خواستم بگم خوشحالم... ولی نه خوشحال نيستم. چند ماه بدن همه رو لرزوندن به خاطر حکمی که حق ليلا و حق هيچکس ديگه نيست...
از هر آنچه بازمان دارد
از هر آنچه محصورمان کند
از هر آنچه واداردمان
که به دنبال بنگریم...
(شاملو)
2- تاکسیونه
باسنمون به صندلیهای تاکسی نرسیده، بحث در مورد احمدینژاد رو شروع کردیم. همهمون باهم.
خانمی روانشناس میگفت: ایش... با این ریختش!
آقایی حدود 35 ساله با ریش پروفسوری نچنچ کنان گفت: 20 سال عقب رفتیم.
خانمی مسن و بازنشستهی آموزش و پرورش غرغرکنان گفت: آخه این چی بلده؟ تنها علت انتخابش این بود که نشونکردهی رهبریه و...(شغلاشون رو بعدا تو صحبتاشون گفتن)
من که دیدم همه دارن شُغالی بحث میکنن سعی کردم صحبتها رو زرافهای کنم. آخه تازگی یه ذره از تعلیمات ارتباط کلامی "مارشال روزنبرگ" رو خوندهبودم و فرق بین شغالی حرفزدن و زرافهای حرفزدنو یهکم فهمیدم. و وای به وقتی که آدم تازه یه چیزیو یاد بگیره. نه مثل قبلشه و نه شکل حرفزدن جدیدو کامل یاد گرفته!
گفتم: حالا به قیاقهش کاری نداریم هر کس تو دنیا یه شکلیه اما....
راننده تاکسی از تو آینه نگام کرد و لبخندی از روی رضایت زد و وسط حرفام گفت: همینو بگو. بذارید یه مدت بذارید باشه بعد راجع بهش قضاوت کنید. و بعد به صورت زرافهای و آروم شروع به تعریف از احمدینژاد کرد. هر چی اون سهتا بهش پرخاش میکردن این یکی با لبخند و لحنی آروم جواب میداد.
اینطور که فهمیدم آقای راننده قبلا پاسدار بوده و حالا بهش تاکسی داده بودن. خیلی از احمدینژاد راضی بود. انگار تو یه رابطهی دعوا با یه سرمایهدار حسابی طرفداری اینو کرده بوده.
من گفتم: جریان رو نباید شخصی ببینید. چون تو یه داوری حقو به شما داده اونم به خاطر پاسدار بودنتون!
دلیل نمیشه این آق ابتونه یه مملکت رو اداره کنه.
یه رئیسجمهور از نظر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و... باید بهروز باشه و...
خیلی زرافهای فرمود: از کجا معلوم که نیست؟
همهمون از خونسردیش لجمون گرفته بود و منم ناچار به شغالیون پیوستم:)
آقا، تا رسیدن به مقصد که دور هم بود، همهمون احمدینژاد رو کوبوندیم اما این آقا ککش هم نگزید. با لبخندی لجآور میگفت من میدونستم که هر چی رهبر بگه همون میشه. رهبرم که خیر و صلاح ما رو میخواد.
....
بحث ادامه داشت تا رسیدیم. موقع پیاده شدن یهو با شغالیترین لحن بهمون گفت: حواستون باشه، انشالله این آخرین بحثای سیاسیتونه. احمدینژاد بیاد دیگه ساکت میمونید.
موقعی که داشت بقیهی پول منو میداد به من گفت: تو یکی انگار سرت به تنت زیادی میکنه!
3- مارشال روزنبرگ کیه و چی میگه؟ زرافهای و شغالی حرف زدن دیگه چه صیغهایه؟
جناب دکتر مارشال روزنبرگ در سال 1984 مدرسهای در کانادا تأسیس کرده به نام :" ارتباط بدون خشونت".
او معتقده که ما باید نوع حرفزدنمون رو تغییر بدیم. زبونی که پر از داوری، پیشداوری، انگزدن، رنجوندن، و مهمتر از همه قضاوت در مورد دیگرانه!
این طرز صحبت رو اصطلاحا زبان شُغالی میگه، چون پره از پرخاش و گازگرفتن و طعنه و گوشه و کنایه و تهمت و توهین و قضاوت و نتیجاتا سوءتفاهم. چقدر شده ما به خاطر زبونمون دوستی رو حتی شده موقتی از دست بدیم.(من که خیلی...)
ما باید" زبان زندگی" یا زبان زرافهای یاد بگیریم! بین موجود ات زمین،ا زرافه بزرگترین قلب رو داره. مارشال اونو سمبل مهربانی و عطوفت قرار داده.
زبان زرافهای زبانیه بدون خشونت و آکنده از محبت به خود و دیگران که بر مبنای زبان و مهارتهای کلامی بنا شده. حتی در سختترین شرایط نباید نوع گویشمون عوض شه.
همه چیز رو اول درست مشاهده کنیم. نگیم فلانی عصبانیه. فقط نشونههایی که میبینیم باید بگیم. ممکنه فلانی در شادترین حالاتش باشه .
نگیم یارو خسیسه. ممکنه این مورد حتی ولخرجی به حساب بیاد. ما نباید به دیگران زود انگی بزنیم و بعد راحت بشینیم کنار٬ همون کاری که ما ایرانیها مرتب در حال انجامشیم.
دوم احساسمون رو خیلی رک به خودمون و به طرفمون بگیم. مثلا بگیم ناراحتم کردی. بیا با هم در موردش حرف بزنیم.
و سوم نیاز خودمون رو بگیم. که دوست دارم تو در مقابل من اینجوری رفتار کنی.
و اما چهارم اینکه نیاز طرف مقابلومون رو در نظر بگیریم. اگر ما احترام و محبت میخواهیم، او هم حتما میخواد.
البته بحثش خیلی طولانیه. من خیلی خلاصهش کردم...
4- تاکسیانهی 2
این دوروزی که تهران بودم مرتب باید تاکسی سوار میشدم و راهها هم که طولانی و پرترافیک.
مردم هم از شوک اولیهی انتخابات خارج شدن و بحث میکنن. این دفعه سه نفر موافق احمدینژاد بودن! و هر سه هم سفت و سخت. نمیشد گفت حزباللهیان اما عجیب سمپات احمدینژاد بودن.
یکیشون میگفت: خونهای داشتم که شهرداری الکی براش 4 میلیون تومن مالیات نوشته بود و نمیدادم. تا اینکه یه روز رفتم پیش احمدینژاد و پیگیر کارم شد و من که به 300هزار تومن راضی بودم اما دستور داد هیچی ازم نگیرن و سندمو آزاد کرد.
هر سه زحمتکش بودن. یکیشون که پسر جوونی بود گفت: خیلی خوشم اومد رفسنجانی دزد رئیسجمهور نشد. و از جوونهای سوسولی گفت که با اون ریخت و قیافه و ماشینهای برچسبدار تو شهر میگشتن و میخواستن فسادو در جامعه گسترش بدن. اونیکی از وام ازدواج گفت که به هر زوجی یه میلیون وام میده.
در تاکسی بعدی مردی میگفت: دیگه دورهی پولدارا سر اومد. حالا نوبت ماهاست.
عجیب فکر میکرد احمدینژاد قراره قسط و عدلو تو ایران برقرار کنه.
یکی دیگه از وامهای پنج و شش درصدی که قراره به جای وامهای 25 درصدی به مردم بده میگفت و از اسلامی کردن بانکدارها.
یکی دیگه از مبارزهی شدیدش با رشوه دادن و رشوه گرفتن.
واقعا فکر نمی کردم احمدی خودشو اینقدر بین قشر زحمتکش جا کرده باشه.
یه نتیجهگیری دیگه میشه کرد، که مردم خیلی خستهشدن از فساد اجتماعی و اقتصادی که کشورمون رو فرا گرفته. اما منتها- به نظر من- سوراخ دعا رو گم کردن!
خودمونیم٬کارما خیلی سختتر از اونیه که فکرشو میکنیم...
5- مهمانیه
تو مهمونی مرد صاحبخونه پاشو انداخته بود رو پاش و با بیخیالی میگفت بعد از رئیسجمهور شدن احمدینژاد، ایران دیگه جای زندگی نیست. باید زندگیمونو بفروشیم بریم کانادا. گفت از قبل ویزا و اقامت هم دارن.(گویا چند سال اونجا زندگی کردن)
یاد صحبتهای تو تاکسی افتادم که به یکی از طرفدارای احمدینژاد گفتم که این سیاسیتهاش باعث فرار سرمایهدارا میشه. و البته سرمایهشونو ور میدارن و میرن.
گفت به جهنم! نفت داره میشه بشکهای 60 دلار و دیگه به این مفسدها احتیاجی نداریم.
( این زبون براتون آشنا نیست؟)
6- بورسیه
فردای روز انتخاب احمدینژاد برای کنجکاوی یه سری به سازمان بورس زدم. صف فروش تا کجا بود و صف خرید تقریبا هیچی. مسئول یه کارگزاری میگفت. از صبح همینجور گُروگُر سهام میلیونیه که میارن و میگن فوری بفروشیم و خریداری هم نیست.
بیشتر قیمتها حداکثری که میشه در یه نوبت پایین بیاد یعنی 5٪ پایین اومده بودن و روز دوم هم این وضع ادامه داشت.
اوضاع خیلی داشت بهم میریخت که احمدینژاد مجبور شد بگه بورس رو قبول دارم .
کلا تو این چند روز احمدینژاد از خیلی مواضعش عقب نشسته . خیلی از حرفاشو پس گرفته. به خیلی از خواستهها تن در داده.
اونم از فشار مردمه نه اینکه دلبخواهی باشه!
7- بیایید خودمان تغییر شویم که در دنیا جستجویش میکنیم.
مهاتما گاندی...
( مارشال روزنبرگ از روش زندگی و حرف زدن گاندی کلی درس گرفته. بخصوص این جمله)
خوانندهگان محترم: زیتون جان، تو هم کشتی ما رو با این مارشالت! ولمون کن!
8- چشمام دیگه از زور خواب باز نمیشه. غلطامو بعدا میام درست میکنم.
صبح زود باید پاشم.
پ.ن.
۹- مصاحبه ی مشاور فرهنگی احمدی نژاد با شبکه ی جهانی مهاجراوه... نه بابا... شايد احمدینژاد همون چهگوارای خودمون باشه. منتها در یه پوست دیگه:)
۱۰- گزنهای که بعد از دوسال وبلاگخوني٬ خودش يه وبلاگ زده به نام یادداشتهای بیپروا و با زیون طنز مخصوص به خودش اوضاع سياسی اجتماعی اين روزها رو تحليل کرده.
۱۱- حکم اعدام ليلا مافی رو من يک ماه پيش تو روزنامهها خوندم که لغو شده. در چند نظرخواهی هم اینو نوشتم. سايت زنان تازه اعلامش کرده. شايد تازه ابلاغ شده يا تازه رسميت پيدا کرده و يا...
خواستم بگم خوشحالم... ولی نه خوشحال نيستم. چند ماه بدن همه رو لرزوندن به خاطر حکمی که حق ليلا و حق هيچکس ديگه نيست...
اشتراک در:
پستها (Atom)