پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۵

شکل اول، شکل دوم


1- شکل اول، شکل دوم
این اسم یکی از فیلم‌های عباس کیارستمی‌ست که در سال1358(یک‌سال بعد از انقلاب) ساخته. این فیلم هیچ‌وقت اجازه‌ی اکران پیدا نکرد.
"شکل اول، شکل دوم" داستان معلم علوم دبیرستان پسرانه‌ای‌ست که سر کلاس قادر به اداره‌ی کلاس نیست. او یک‌ساعت است دارد به صورت ملال‌آوری شکل اجزاءداخلی گوش را می‌‌کشد. بچه‌ها حوصله‌شان سر رفته. دانش‌آموزی روی میز ضرب می‌گیرد. تا معلم سر برمی‌گرداند کلاس ساکت می‌شود و تا دوباره مشغول کشیدن شکل گوش می‌شود آن یک‌نفر مشغول ضرب گرفتن می‌شود.
معلمِ عصبانی از شاگردان می‌خواهد فرد خاطی رو معرفی کنند و هیچکس جیکش در نمی‌آید. از روی حدس بچه‌های دوردیف عقبی کلاس را از کلاس بیرون می‌کند و می‌گوید اگر کسی که ضرب زده لو ندهند تا دو هفته هیچکدام را سر کلاس راه نمی‌دهند.
بچه‌ها همه بیرون می‌روند.
کیارستمی می‌رود سراغ کارشناسان و افراد معروف سیاسی و نظرشان را راجع به اتحاد بچه‌ها و اینکه حاضر نشدند دوستشان را لو بدهند می‌پرسد.
انتخاب این افراد توسط کیارستمی از نظر من خیلی جالب بود. هم اینکه تصویر جوانی خیلی از این افراد را من ندیده بودم، هم اینکه گاهی نظرشان به موضع سیاسی‌شان نمی‌خورد.
مثلا آیت‌الله خلخالی رئیس دادگاه آن‌موقع که به قساوت و اعدام بدون تشکیل دادگاه معروف‌‌است با حالت خیلی مهربانی رو به دوربین گفت که کار بچه‌ها خیلی درست بوده. باید با هم متحد می‌شدند و...
.کیانوری، نادر ابراهیمی( که خیلی جوان و سرحال بوده وبه حال امروزش بسیار تأسف خوردم)، احترام برومند( همسر داوود رشیدی و خواهر مرضیه و راضیه‌ برومند که موقع مصاحبه بی‌حجاب بود)، مسعود کیمیایی، نورالدین کیانوری، عزت‌الله انتظامی، ژاله‌ی سرشار( مدیر مرکز اصلاح تربیت. او هم بی‌حجاب و آرایش کرده است)، اسقف مانوکیان، راب کلیمیان، کمال خرازی( که بعدا وزیر خارجه شد)، آیت‌الله گلزاده غفوری،... و خیلی چهره‌های معروف دیگر.
با پدر بچه‌ها هم مصاحبه‌ کرده. چند نفر به پسرشان افتخار کرده‌اند که هماهنگ با دوستانشان عمل کرده( معلوم است که هنوز در جو انقلابی هستند وگرنه پدرمادرهای الان مرتب به بچه‌هایشان توصیه می‌کنند که خر خودت را بچسب و حتی شده به دوستانت لگد بزن تا از‌آنها جلو بیفتی). فقط مرد زحمتکشی گفته به زور خرج تحصیل پسرش را در می‌آورد و درست نبوده که زحماتش را به‌باد بدهد و گفته باید فرد ضارب( ضرب گرفته روی میز) را معرفی کند.
بعد دوباره برمی‌گردد به فیلم.
گذشت روزها را نشان می‌دهد که بچه‌ها هر روز می‌آیند پشت در کلاس به ردیف می‌ایستند و هنوز کسی کسی را لو نداده.ناگهان یک روز پسری از آنها جدا شده به کلاس
می‌رود و می گوید اجازه‌ آقا. محمدرضا نعمت‌زاده!( این همان اسم قهرمان داستان خانه‌ی دوست کجاست نیست؟)
می‌رود در نیم‌کت‌های خالی عقبی می‌نشیند ولی اعصابش خورد است و اضطراب دارد. معلوم است که وجدانش ناراحت است.
دوربین کیارستمی دوباره سراغ آدم معروف‌ها می‌رود و می‌پرسد آیا پسر کار خوبی کرده؟
فیلم خیلی ساده و در عین حال تأمل‌برانگیزی است.

2- حالا این که کیارستمیه. حساب کنید چقدر فیلم در ایران سالانه ساخته می‌شه و قابل پخش تشخیص داده نمی‌شه!
فقط کسایی که عقاید خودشونو می‌تونن با جمهوری اسلامی وفق بدن حق فیلم ساختن دارن.
یا اونایی که با زرنگی این‌طور نشون می‌دن.

3- اینم یه درخواست خنده‌دار:
شورای شهر تهران از نیروی انتظامی خواست که در مبارزه با بی‌حجابی اُبُهت داشته باشه و این‌قدر با کار فرهنگی و لبخند و تذکر، لی‌لی‌به لالای زنان قرتی و بدحجاب که راست‌راست تو خیابونا می‌چرخن نگذاره.

این روزا دوباره شروع کردن به حمله با پاساژها و ارشاد دختران شلوار کوتاه‌پوش و صندل‌پوش ناخن لاک‌زده و...
حالا نمی‌دونم تو جیبشون کارت زرد و قرمز هم دارن یا نه.

4- گذشته از شوخی، چرا این‌قدر تعداد نیروی انتظامی بیشتر از سابق شده. باور کنید چند روز پیش با دوستم رفته بودم پارک نبوت کرج پیاده روی، تعداد سربازان باتوم به کمر و لباس آلاپلنگی‌پوش خیلی بیشتر از مردمی بود که برای تفریح اومده بودن. رئیس بی‌سیم به دستشون منو یاد رهبر مأمورای حمله‌کننده به تجمع زنان می‌انداخت.

5- اینا خندقن توی خیابونا یا جوی آب؟؟؟ دور پارک نبوت همچین جوی پهن و عمیقی کشیدن، انگار قراره دشمن جمله کنه. دور این پارک بزرگ روی هم چهارتا پل نیست مبادا دشمن ازش رد بشه.
دوست من پاهاش مشکل داره و به سختی راه می‌ره. از روی جوی‌ها که اصلا نمی‌تونست بپره. اصلا بیشتر خانوما دورتادور پارک دنبال راهی بودن بپرن این‌ور. خود مأمورا کلی عقب می‌رفتن تا سرعت بگیرن وبا لنگای درازشون بپرن این‌ور.
چندروز پیش تو روزنامه‌ی همشهری خوندم که اصولا ساختن جوی‌های روباز کار غلطیه و صدساله شهرداری داره جوی روباز تو تموم کوچه‌ها و خیابونا می‌سازه بدون اینکه بدونه برای چی!! راست می‌گه. جوهای روباز فقط شدن محلی برای ریختن آشغال.
فکر نمی‌کنن کسی ممکنه کالسکه بچه‌همراش باشه؟ کسی بار همراش داشته باشه و نتونه از این خندق بلا رد شه. یا اصلا مثل دوست من پاهاش ناراحت باشه؟ پارک اصلا یعنی چی؟
مگه امام زمان خودش بیاد دستور بده جوهای آب رو سرپوشیده کنن.

6-گفتم سربازها با لنگ‌های درازشون. راستشو بخواهید لنگاشون همچین دراز هم نبود. کلا قد ایرانی‌ها انگار آب رفته. چند وقت پیش گیر افتادم بین یه عده دختر پسرهای نودانشجوی جوون که تازه از چند اتوبوس پیاده شده بودن. بی اغراق بگم که قد اکثر دخترها از من کوتاه‌تر بود. من قدم متوسطه. یعنی 165. بی‌اغراق بگم بعضی دخترا 150 سانتی بودن. دخترهایی که از 11، 12 سالگی رژیم غذایی سخت می‌گیرن که بتونن مانتوهای کوچیک فروشگاه‌های چینی و کره‌ای‌ها رو بپوشن. در نتیجه رشدشون خیلی زودتر از موقع متوقف می‌شه. و پسرها بیشترشون هم‌قد من بودن یا فقط کمی بلندتر.
دوست متخصص تغذیه‌ای می‌گفت: قد ایرانی‌ها بعد از انقلاب 5 سانتی‌متر کوتاه‌تر شده. و این هم به برکت انقلاب اسلامی و تبعیض در توزیع آن، گرانی شیر و مواد لبنی و تغذیه‌ی نادرست مردمه. گذشته ازفقر مردم، اونایی هم که دستشون به دهنشون می‌رسه حاضرن هر ماه هزاران تومن قسط فرش و مبل و ماشین بدن اما می‌گن شیر گرونه.
در صورتیکه قد ژاپنی‌ها 15 سانتی‌متر بلند‌تر از سابق شده. ماهایی که از سلاله‌ی پاک رستم داستانیم(بابا شوخی کردم:) منظورم به نژاد و اینا نیست. ایرانی ها به قد و اندام خوب معروف بودن یه زمانی) حالا داریم می‌شیم هم‌سایز ژاپنی‌های سابق که اون موقع گاو رو مقدس می‌دونستن و لبنیات نمی‌خوردن.

7- معلم ورزش ما به دختری که هر روز بدون ثبت‌نام میاد تو همه‌ی شیفت‌ها ورزش می‌کنه به شوخی گفت:
تو هم شدی علی دایی؟ هر چی می‌گیم نیا با پررویی میای و به روی خودت نمیاری.

8- کاش می‌دونستم جشن تیرگان و مراسم آب‌پاشی زردشتی‌های کرج کِیه و می‌رفتم!
خیلی کیف داره مردم دور هم جمع شن و به هم آب بپاشن:)


9- امسال جام جهانی فوتبال خیلی جالب بود.
چهار تیم از قاره‌ی اروپا اومد بالا. ایتالیا جلوی جشمان تعجب‌زده‌ی آلمانی‌ها تیم کشورشون رو شکست داد و امشب هم فرانسه پرتغال رو.

10- خوب دیگه، کم‌کم دارم بازی صلح‌آمیز و جوان‌مردانه‌ رو متوجه می‌شم.
یعنی جلو داور جانماز آب بکش و تا اتفاقی می‌افته با لبخند حماقت‌بار دستاتو جلو داور به علامت تسلیم ببر بالا.
با هزار و یک‌ کلک به بهترین بازیکن حریف لگد بنداز بعد خودتو عین موش بنداز رو زمین و تمارض کن. عین کعبی فوتبال و تکواندو رو باهم قاطی کن و صورت فیگوی نازنین رو از ریخت بنداز( خوشبختانه امشب خوب شده بود). هر وقت خسته شدی خودتو بکوبون به بازیکن‌های مقابل و روی برانکارد با بدحنسی کمی استراحت کن و بعد عین شیر بپر وسط میدون.
فوتبال و سرمایه‌ وقتی قاطی شن این‌چیزا اجتناب‌ناپذیرن!

11- آقا این زین‌الدین زیدان تو بازی چه می‌کنه لامصب!
از رفتارش هم خیلی خوشم میاد. عین فیلم‌فارسی‌ها خیلی هم مرام داره:)
همیشه دونه‌به‌دونه‌ی بازیکن‌های طرف مقابل رو می‌ره دلداری می‌ده. بلوز عرقی کاپیتان تیم مقابل رو با روی باز می‌پوشه و...

12- حالا موند ایتالیا و فرانسه. دارادادام!!!

13- از" بچه‌ها... گل‌آقا" خیلی خاطره‌ی خوب دارم.
وقتی شنیدم به علت مشکلات مالی قراره مرتب چاپ نشه خیلی ناراحت شدم.دقیقا به همون علت که بعضی‌ها(قشرهای متوسط به بالا رو می‌گم) برای بچه‌شون هزار و یک نوع پوشاک و وسیله‌ی تفریح باکلاس می‌خرن ولی می‌گن شیر و ماست گرونه(که البته گرون هم هست. من یک سطل ماست رو پارسال هزار تومن می‌خریدم. بعد از عید شد 1200 توم، چند هفته پیش شد 1500 و دوهفته‌ست شده سطلی 2000 تومن. بدبختی هم سی‌با و هم داداشم حاجی‌ماستی هستن یعنی خیلی ماست می‌خورن.) داشتم چی می‌گفتم؟ چرا زدم صحرای کربلای ماست و شیر. قضیه فرهنگی بود. آهان بچه‌ها... گل‌آقا... به همین علت هم یه عده مجله‌ و کتاب نمی‌خرن. در صورتیکه قیمت این مجله قیمت فقط یه بستنی قیفیه.
چکار می تونیم بکنیم.
جز اینکه بگیم آهای ملت. برای بچه‌تون بچه‌ها گل‌آقا بخرید. خیلی خوبه بچه‌ها روحیه‌ی طنز داشته باشن.( و مثل بعضی از شما بی‌جنبه بار نیان...:)))‌ )


14- حالا می‌خوام طرز تهیه‌ی یه ماسک خوب رو یادتون بدم که پوستتون رو خیلی باطراوت و خوشگل و مامان می‌کنه:)
آره دیگه... می‌خوام یه بخشی بذارم به‌نام پوست و زیبایی!
یه وقت نگین وای... حالا که وضع سیاسی خرابه و اوضاع مملکت اینه، چه وقت این‌کاراست؟
اتفاقا خیلی هم به سیاست ربط داره. دشمن مارو همیشه باید خوشگل و مامان و باطراوت ببینه تا ...ش بسوزه!
تازه مگه ما قراره همیشه زیر یوغ ... بمونیم؟ ایشالله که صد‌سال دیگه آزاد شدیم باید چیزی به‌نام پوست رو صورتامون مونده باشه دیگه:)
- توجیه بسه دیگه زیتون. برو سر اصل مطلب:
این ماسک رو آذر فخر عزیزم بازیگر تأتر یادم داده.
یک قاشق ماست(چربی نگرفته) رو با نصف قاشق‌چای‌خوری حنا قاطی کن(نترس من امتحان کردم رنگ نمی‌گیره) با برس روی صورت و گردنت بمال. بگذار مدتی بمونه. 5 دقیقه بعد از گز‌گز کردن بشور.( دروغ چرا. پوست من با اینکه خیلی خیلی حساسه هر چی صبر کردم به گز‌گز نیفتاد) بعدش کمی آب خیار( خیار رو که رنده کنی آبش رو می‌تونی با توری بگیری)‌به صورتت بزن. بعد از چند دقیقه اون رو هم از صورتت بشوی و بعد از خشک کردن صورتت با کرم مرطوب‌کننده چربش کن.
بعدش خیلی احساس خوبی به آدم دست می‌ده.
اگه دوست داری دریا نرفته برنزه شی، به جای نصف قاشق چایخوری حنا، یک قاشق پر حنا به ماست اضافه کن. به غیر از صورت باید به دستها و هر جایی که از لباس بیرون می‌مونه بزنی.
اگر خوشگل مشگل شدی، من و آذر جان رو یه دعای مشتی بفرما.


15- جدا که جای خالی وبلاگ ندا (ندا حریری) حس می‌شه. هر چی می‌گذره بیشتر متوجه می‌شم چقدر آزاد‌اندیش و صادق و با شخصیت مستقلی بود.

16- می‌دونم طبق معمول خیلی غلط دارم اما نمی‌تونم دوباره بخونم و غلط‌گیری کنم.ساعتو نگاه کنید... چشمم... آلبالو گیلاس... خواب...
آه زیتون... تو یه روزی بیشتر از اینا برای وبلاگت وقت داشتی.:)

17- این کامنت "زهره" عزیز دلم رو به درد آورد. نمونه ی زندگی خیلی از خانم‌های شاغل ایرانیه.
من یه زن سی وچهار ساله ام و دوتا هم دختر دارم.کوچیکه هشت ماهه ست وبزرگه پنج ونیم ساله.
همسر من آدم خوبیه ولی خوب کم آزارم نمی ده.من شاغلم وکارم تو خونه وبیرون زیاده.اما این آقای همسر مثل اکثر مردا خودخواهه وکمک زیادی به من نمی کنه.البته به حساب خودش کمک می کنه.ولی به نظر من کمک معنا نداره اونم وظایفش رو باید انجام بده .در آمد من خوبه یعنی بالای پانصد تومن در ماه می گیرم وکیسه هامون هم جدا نیست.در این موارد مالی از نظر ایشون ما برابریم وکار های خونه مال منه ولحنش طوریه که نشون میده با منت کاری تو خونه میکنه.گاهی واقعا خسته ام میکنه .من تو خونه مادر بچه ها وخدمتکار وپرستار هستم تو خیابون اضغر آقا راننده تو اداره کارشناس ارشد .قسط ماشین وکلی از مخارج خونه با منه آشپزی ورسوندن بچه ها به مهد وخونه مامانم با منه.خرید وپذیرایی از مهمون ونظافت خونه در اگثر موارد با منه.تو جای من باشی چه احساسی داری تازه اگه ازت ایراد هم بگیرن بگن بچه ها رو که مامانت ومهد نگه می دارن.آشپزی هم که نمی کنی.نمی دونم سوپ وفرنی وغذاهای ما رو همسایه ها میدن در خونه پس؟؟؟؟؟؟؟دلم پره پره

یکشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۵

گلی از هر چمنی

از هر چمنی گلی!
1- فرانسه چقدر عالی بازی کرد. برد واقعا حقش بود!

2- برزیل چرا امشب این‌طوری بود؟ باخت واقعا حقش بود:)
اصلا خوب تو زمین جاگیری نمی‌کرد.

3- آرژانتین طفلک بد بازی نکرد. اما دروازه‌بان خوب نتیجه رو به نفع آلمان برگردوند.

4-اگه گفتید شباهت زین‌الدین زیدان( زی‌زو) و علی دایی چیه؟

5- سوتی زیتونیداداشم داشت تعریف می‌کرد در بازی بین دو تیم ... و .... داور 17 تا کارت زرد به بازیکن‌ها داد.من با تعجب:- مگه داور چندتا کارت زرد تو جیبش داره.؟.سی‌با و داداشم با چشما و دهن‌های باز به من نگاه می‌کنن.

6-سه ساعت قبل از بازی ایران و پرتغال ما از شمال(متل‌قو) راه‌ افتادیم . حساب کردیم اگر بین راه هیچ‌جا وای‌نسیم حتما می‌رسیم.
دیر راه‌افتادن تقصیر من بود. هوس کرده بودم حتما قبل از راه‌افتادن یه‌بار دیگه برم تو دریا شنا کنم.توی راه خیلی خیلی کم ماشین بود و ما خوشحال شدیم که به موقع می‌رسیم.
حدود چهل پنجاه کیلومتر بعداز چالوس ما ده تا ماشین افتادیم پشت چهار تا کامیون که به هیچ‌وجه بهمون راه نمی‌دادن. بارشون هم این‌قدر سنگین بود که نمی‌تونستن باسرعت برن. خط هم ممتد بود و سبقت ممنوع.اعصاب همه خورد شده بود. خیلی ماشین‌ها سعی می‌کردن به زور هم شده سبقت بگیرن و کامیون‌ها راه نمی‌دادن و فوری هم پیچی نمایان می‌شد که ممکن بود پشتش ماشینی به سمت چالوس بیاد.
بالاخره دو تا ماشین که پربودن از پسرای جوون تونستن با هزار ریسک از پشت کامیون‌ها در برن.ما هم بالاخره به جایی رسیدیم که می‌شد سبقت گرفت و از پشت کامیون‌ها در رفتیم.
اما در 20 کیلومتر بعد دیدیم یکی از ماشین‌ها تصادف وحشتناکی کرده با ماشینی که از روبه‌رو میومده.که اتفاقا اون‌ها هم 5 پسر جوون بودن(اونا هم می‌خواستن برسن چالوس تا مسابقه رو ببینن)و ده پسر جوون که خوشبختانه خودشون سالم بودن داشتن می‌زدن تو سر خودشون.نزدیکی‌های کرج هم ماشین دوم رو دیدیم که اون‌هم با وانتی که از روبه‌رو میومد به شدت تصادف کرده...واقعا ناراحت‌کننده بود برامون. جاده‌ به این خلوتی و دو تصادف وحشتناک اونم ماشین‌هایی که مدتی باهاشون همسفر بودی.
نیمه‌ی اول رو با رادیو گوش کردیم. گزارشگر هم حرص مارو درمی‌آورد بس‌که می‌گفت "ببینید چه‌طوری فلان بازیکن بازی می‌کنه" یا "حفظ توپ می‌کنه".
آخه عاقل جان ما از کجای رادیو باید ببینیم؟؟سی‌بای بیچاره این‌قدر عصبی شده بود که اگه سبیل‌داشت الان باید بهش می‌گفتم بی‌با( بیست‌بیل باروتی)

7- معرفی عاملان سرکوب تجمع زنان در روز 22 خرداد توسط امیرفرشاد ابراهیمی.
اون روسری قهوه‌ایه که با باتوم می‌زد، استوار یکم پروین حسینیه
خوش‌وقتم:)

8- مجله‌ی گذرگاه شماره 56 منتشر شد..