tag:blogger.com,1999:blog-80476482024-03-23T21:49:33.708+03:30زیتونآینهای بود برای وبلاگ فیلتر شدهام. اما اینهم فیلتر شد...زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.comBlogger807125tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-34561536415308469802013-06-16T15:30:00.001+04:302013-06-16T15:30:59.244+04:30بعد از انتخابات 92... 24 خرداد<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="submitted"></span>
<br />
<div class="content">
1- عقبنشینی دیکتاتور!<br />
2- میگن علت تأخیر در اعلام رأیها این بوده که طفلکها اولین بارشون بوده رأی میشمردن. بابا اینقدر هولشون نکنید…<br />
3-<a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/478090692268356"> من مونده بودم مردم چه نمادهای در جشن پیروزی شرکت میکنن.</a> آیا بنفش جای سبز رو میگیره؟ ته ِ دلم میگفتم یعنی مردم ما اینقدر کموفان؟(بیوفا که مطمئنم نیستن)<br />
تهرانو نمیدونم(گرچه طوطیان شکرشکن تهرونی گفتن تقریبا همینطور بوده) اما در کرج از نماد سبز بیشتر استفاده شد تا بنفش.<br />
شعارها هم بیشتر در حمایت از موسوی، زندانیهای سیاسی، شهدای 88 بود تا
حمایت از روحانی و خیلیها صرفا از روحانی به عنوان وسیلهای برای نزدیک
شدن به مقصد آزادی یاد میکردن.<br />
اگر یه بادکنک بنفش به در چپ ماشینی وصل کرده بودن یه بادکنک سبز هم به در
راستش بود. نمیگم بنفش خالی یا پوستر تکی روحانی نبود، بود… اما دورنگها و
سبزها میچربیدن.<br />
شعارها:<br />
برادر شهیدم رأیتو پس گرفتم…( لابد خواهر به قافیه نمیخورده)<br />
تا آزادی موسوی، هر شب همین بساطه!<br />
موسوی ، کروبی، آزادتان میکنیم…<br />
یا حسین، میرحسین هم که جزء نقل و نبات شعارها بود…<br />
سبز و بنفش نداره، ایرانی پُر ش…اره(راستش نفهمیدم ایرانی پر از چیه؟ پرشمار؟ پرشعار؟)<br />
زندانی سیاسی آزاد باید گردد…<br />
نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران…<br />
عوامل کهریزک اعدام باید گردند…<br />
استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی…<br />
ترانهها: یار دبستانی، ای ایران<br />
چیزی که برای من جالب بود این بود که خیلی خانوما چه تو ماشین و چه جزء
تظاهرکنندهها روسریشونو برداشته بودن. حالبتر اینکه قبل از اینکه کسی رو
ببینم خودم اول اینکارو کرده بودم.<br />
مراسم آتشبازی جدید… ملت میریختن از مغازههای اسپری پرکننده گاز فندک
میخریدن میپاشیدن رو هوا و آتیشش میزدن اینجوری دقایقی فضا پر از نور و
روشنایی میشد که البته خطرناک هم بود…. گاهی گاز مایع رو صورت و مانتوی
ما پاشیده میشد و کافی بود شعلهش برسه با ما…<br />
تعدادی بسیجی اومدن و «حیدر، حیدر» سر دادن. بقیه گفتن: تو که اون گوشه نشستی خفه شود… مرگ بر دیکتاتور…<br />
وقتی نیروی انتظامی بسیجیها رو عقب روند. مردم فریاد زدن: نیروی انتظامی تشکر تشکر…<br />
4- <a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/478093182268107">ما شنیدهبودیم فقط حکومت رأی دزده</a> <img alt=":)" class="wp-smiley" src="http://s0.wp.com/wp-includes/images/smilies/icon_smile.gif?m=1129645325g" /> ))<br />
کسی که هی فحش میداد به کسایی که میخوان رأی بدن، حالا نوشته ما بیشماریم… دیدین گفتم ما پیروز میشیم:)<br />
بابا کمرو… بابا باآبرو… بابا کمپوت حیا…<br />
5- دیروز یه دختر دانشجو(18 ساله) داشت گریه میکرد<a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/478094838934608"> میگفت 30 تا از دوستهای فیسبوکیم که بیشترشون با من همدانشگاهی بودن چون گفته بودم میخوام رأی بدم بلاکم کردن</a>. وای… دوستیمون تموم شد…<br />
گفتم بابا ما اینچیزا زیاد دیدیم. درست میشه. تو که کسی رو که بهخاطر
رأی ندادن شماتت یا آنفرند نکردی؟ گفت نه بهخدا، من میگم ما باید تمرین
دموکراسی بکنیم.<br />
گفتن خوب اونا هم دارن تمرین دیکتاتوری میکنن، بعد که رفتن توش و دیدن
فایده نداره میان به سمت دموکراسی اونوقت تو سابقهی دموکرات بودنت
طولانیتره. خندید…<br />
6- میگن قالیباف دستور داده تونل نیایش رو پر از خاک کنن، گفته شما ملت لیاقت منو ندارید!<br />
میگن قالیباف دستور داده آشغالها رو از دم در نبرن گفته روحانیتون بیاد جمع کنه. به من چه!<br />
7- <a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/478111075599651">کیمیگه بین «بد» و «بدتر» و «گند و گْه» فرقی نیست.</a><br />
تا وقتی که دستمون به «خوب» و «خوبتر» نمیرسه ملت باید یه راه نفسکشیدن پیدا میکردن.<br />
مثال خوبی نیست اما فکر کن توی یه شهر با دیوارهای آهنین غیرقابل فرار
زندانی بودی و از بین رؤسایی که یکیشون دستور میداد روزی یکبار و دیگری
روزی 50 بار و آن دیگری روزی هزار بار به زندانیها تجاوز کنن کدومو انتخاب
میکردی. یا از بین ضحاکهایی که مارهای روی دوششون روزی یک مغز جوان و
روزی صد تا و روی هزار تا مغز خوراکشون بود…<br />
درسته که بهترین راه شورش یا فرار از زندان یا کشتن مارهای ضحاک یا بیرون
کردن خود ضحاکه… اما وقتی هنوز متحد نیستیم و یا هر اعتراضی رو در گلو
خفهمیکنن و یا اینکه مردم ما دیگه مردم سال 57 نیستن که حاضر باشن به
خاطر عقیدهشون کشته بشن. چه باید کرد؟<br />
8- <a href="http://www.afsaran.ir/link/257232">سایت افسران بسیجی</a>. قبل از اعلام نتایج دست به دعا و نذر و نیاز افتادن:) گفتم شاید پستشون رو بردارن کاملشو سیو کردم.<em></em><br />
<em>
فوری / هر کس دغدغه امام و شهدا و حضرت آقا و پیروزی جبهه حق رو داره بخونه<br />
افسران – فوری / هر کس دغدغه امام و شهدا و حضرت آقا و پیروزی جبهه حق رو داره بخونه<br />
<img alt="" src="http://media.afsaran.ir/siZBY1_535.jpg" /><br />
- طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رییس جمهور باید حداقل 50% کل آرای
ماخوذه را بدست بیاورد و اگر درصد آرایش کمتر از این مقدار باشد بهمراه
نامزد بعد از خودش به دور دوم میرود…نامزد ضد ولایت تاکنون حول و حوش همین
رقم را بدست آورده است(50/48%)<br />
2-ترکیب آرا در استانهای مختلف،متفاوت است و جابه جایی درصد آرا کاملا
محتمل و مسبوق به سابقه.یعنی اینکه امید به امکان سقوط آراء روحانی کاملا
وجود دارد و امکان رفتن به مرحله دوم دور از انتظار نیست.<br />
3-ما بعنوان نیروهای متراکم حزب اللهی که-انشاءالله- عقبه گفتمان انقلاب
اسلامی و افسران جنگ نرم امام خامنه ای هستیم دقیقا الان چکار میتوانیم
بکنیم تا انتخابات به مرحله دوم برود!!!؟؟؟؟<br />
الف)از نظر ساز وکار و ابزار و وسایل کار از کار گذشته وهیچ کاری نمیشود کرد.<br />
ب)از نظر معنوی و امدادهای غیبی و دعا کردن دقیقا میتوانیم کاری انجام بدهیم.چرا؟ چون پیامبر اسلام فرمودند:<br />
«الدعاء یرد القضاء ولو ابرم ابراما… «:دعا قضاء و قدر را برمیگرداند
ولو اینکه آن قضاء و قدر بسیار بسیار محکم شده باشد.(یعنی اگر گمان کنیم
100%کار از کار گذشته میشود ورق رابرگرداند)<br />
بنده بعنوان یک طلبه آنچه از فرمایشات بزرگان درباره اعمالی که دفع بلا و
تغییر قضاء میدهند میگویم ودوستان مجاهدانه با تمام قوا در فضلی مجازی و
حقیقی انتشار بدهند.<br />
مطالب زیر از این بزرگواران نقل شده که بعضی را خودم در محضرشان بوده و مستقیم شنیده ام:<br />
آیت الله سید علی قاضی طباطبایی<br />
آیت الله سید احمد کربلایی<br />
آیت الله ملا حسینقلی همدانی<br />
آیت الله یهاءالدینی<br />
آیت الله العظمی بهجت<br />
امام خمینی<br />
امام خامنه ای<br />
آیت الله خوشوقت<br />
آیت الله مجتبی تهرانی<br />
آیت الله حق شناس<br />
علامه مصباح یزدی<br />
آیت الله مجتهدی تهرانی و…<br />
</em><em>اعمال:<br />
1-خواندن سوره یس،سپس سوره اعلی و بعد7بار گفتن(یاالله) و بعد 3 بار گفتن:»اللهم اکشف عنی البلاء»<br />
2-مداومت در خواندن سوره فتح(انا فتحنا لک فتحا مبینا)<br />
3- خواندن این ذکر بصورت مرتب(رب انی مغلوب فانتصر)<br />
4- قربانی کردن یا به کشتن مرغ و خروس یا گوسفند(متناسب با بضاعت مالی)<br />
5-صدقه دادن برای سلامتی امام زمان(سلام الله علیه)اگر مبلغ1200 یا1400
تومان باشد بهتر است و حتما از طرف 14 معصوم برای سلامتی حضرت صدقه بدهد<br />
6-تلاوت سوره حشر و دعای جوشن صغیر<br />
7-نذر صلوات برای سلامتی حضرت صاحب<br />
8-خواندن حدیث شریف کساء بصورت دسته جمعی ولو 2 نفره<br />
9-توسل به حضرت زینب(سلام الله علیها)<br />
10-لعن بر دشمنان اهلبیت(علیهم السلام)بصورت:»اللهم العن الجبت و الطاغوت»<br />
11-ادعیه معتبر در مفاتیح الجنان مانند:مجیر،مقاتل،سریع الاجابه،یا من تحل به عقدالمکاره،دعای فرج و…<br />
_<br />
تذکرات مهم:<br />
#دوستان مطلعند که خطر روی کار آمدن اسلام آمریکایی بقدریست که امام راحل
فرمود: اگر اینها روی کار بیایند اسلام سیلی خواهد خورد که تا قرنها کمر
راست نخواهد کرد(قریب به مضمون)<br />
#اصلاحاتیان،سبزها،فتنه گران و غربزدگان این بار اگر قدرت بگیرند دیگر
اشتباهات زمان اصلاحات را تکرار نخواهند کرد و ولایت فقیه به مسلخ خواهد
رفت…<br />
#داستان شهادت شیخ فضل الله نوری و زمان مشروطه باید درس عبرت بزرگی برای
ما باشد تا نگذاریم اماممان تنها شود و این بی دینها که قبله آمالشان
استکبار است بر جان و مال و آبرو و نوامیس شیعه مسلط شوند<br />
##دست بکار شوید که وقت تنگ است.اندکی صبر سحر نزیک است .امیدوار باشیم چون
ما خداپرستیم و خدا بندگان صالحش را یاری خواهد کرد.والسلام. یاعلی</em><br />
</div>
</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-37041544972720388822013-06-16T15:09:00.001+04:302013-06-16T15:09:47.036+04:30زیتون قبل از انتخابات ریاست جمهوری 92 <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="submitted"></span>
<br />
<div class="content">
تو فیسبوک نوشتم:<br />
1- <a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/477450138999078" target="_parent">من تا الان تو خیابونای کرج بودم. </a>به جرأت میتونم بگم که از ساعت 8 شب به بعد سیل جمعیت به سمت پایگاههای رأیگیری چند برابر شد.<br />
اینقدر با مردم حرف زدم که به کیمیخواهید رأی بدید که بالاخره یکی از
مسئولین اومد بهم تذکر داد که همه بازرسین شما رو نشون میدن که از مردم
زیاد سوال میکنید. گفتم من که زورشون نمیکنم جواب بدن و فقط خواستم ببینم
مثل چهار سال پیش نشه که از هر 100 نفر 99 نفر به موسوی رأی دادن و
احمدینژاد از تو صندوقا بیرون اومد… الانم شما شاهد باشید(بلند گفتم همه
بشنون) من از 100 نفر سوال کردم 95 نفر به روحانی میخواستن رأی بدن. حالا
ببینیم کی در میاد.<br />
از چند نفر سوال کردم چرا اینموقع شب اومدید. بیشتریا گفتن که ما اصلا
نمیخواستیم رأی بدیم اینقدر پسرمون/دخترمون اصرار کرد که بلند شدیم
اومدیم. خیلی جوون رأی اولی و رأی دومی تو صف بود… همه پر امید و با لبی
خندان.<br />
امیدوارم ناامید نشن….<br />
<a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/477483235662435" target="_parent">چند عکس از صف رأیدهندهها در مسجد گوهردشت </a><br />
2- <a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/477456725665086" target="_parent">این میون فقط دو تا دخترو دیدم که میخواستن به جلیلی رأی بدن</a>،
آرایش خیلی خیلی غلیظ و رنگارنگی داشتن. لنزهای سبز به چشماشون زده بودن
…موهای یکیشون شرابی و یکیشون زرد بود و شالشون اصلا میون موها معلوم نبود.
مانتوهاشون هم هفترنگ و تنگ… با تعجب گفتم مگه نشنیدید که جلیلی میگه زن
برای آشپزخونه و مسجد و مدرسه خوبه فقط. یکیشون گفت آره من شنیدم اما
قیافهش خیلی «مَموشه». اونیکی گفت آره خیلی «نازه»<br />
من <img alt=":|" class="wp-smiley" src="http://s0.wp.com/wp-includes/images/smilies/icon_neutral.gif?m=1129645325g" /><br />
خانم چادری پشت سری :O<br />
پسری که رد میشد <img alt=":)" class="wp-smiley" src="http://s0.wp.com/wp-includes/images/smilies/icon_smile.gif?m=1129645325g" /> )))))<br />
3- <a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/477488838995208" target="_parent">ما اهل «کوفته» نیستیم، «خورش» تنها بماند</a> <img alt=":)" class="wp-smiley" src="http://s0.wp.com/wp-includes/images/smilies/icon_smile.gif?m=1129645325g" /> <br />
4-<a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/477502878993804" target="_parent">میترسم رأیهای صندوق 110 رهبری رو بشمرن </a>و بعد ضربدر 60 هزار(تعداد کل صندوقها) بکنن و به عنوان آرای نهایی اعلام کنن.<br />
5-<a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/477604888983603" target="_parent"> بچهها متشکریم</a>!<br />
6- در بیت رهبری سه روز عزای عمومی اعلام شد…<br />
رهبر جام زهر را نوشید و حالا دارن شستشوی معدهش میدن…<br />
7- <a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/477607528983339" target="_parent">درسته که اصلا دوست نداشتم جلیلی رأی بیاره،</a> اما خدائیش اصلا دلم نمیخواست رابطهش با کاترین اشتون هم به هم بخوره:(<br />
ببینیم میتونیم کاری در این رابطه بکنیم؟<br />
رأی ما یک نه بزرگ به دیکتاتوری، نظامیگری، جنگ با دنیا و همه چیزهای بد بود.<br />
روحانی قدرش را بدونه…<br />
تا حالا روحانی حدود 45٪ ، قالیباف 17٪، جلیلی14، محسن رضایی 11 ،ولایتی و غرضی هم نگم بهتره تا شأنشون حفظ بشه:)<br />
8- اوه…<a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/477610305649728" target="_parent"> حالا از فردا بدبختی داریم با حسن روحانی</a>…<br />
که بابا جان جَو نگیردت، ما این رأی رو ندادیم که هر کاری دلت خواست بکنی،
ما خیلی درخواستها داریم، خیلی چیزا نباید بشَد ، خیلی کارا هم باید
بِشَد…<br />
9- <a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/477614742315951" target="_parent">چشمتون رو بگیره،</a> باز این غرضی اومد دو کلمه انداخت رو زبون شما آقایون که هی بگید همهکَسکُش…<br />
به زودی این کلمه وارد فرهنگ لغات فارسی میشه.<br />
10- درسته ما سرمون گرم انتخابات رئیسجمهوری بود و اینکه تقلب نشه و…<br />
<a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/477689605641798" target="_parent">اما حواسمون بود چقدر برای انتخابات شورای شهر تقلب شد!!</a>! تادلت بخواد!!!<br />
از دم در میرفتی تو پلیس انتظامات یواشکی (طی یه عملیات چریکی)یه کارت بهت
میداد میگفت به این رأی بدی ها، عکاس صدا و سیما یه اسم میداد میگفت
لطفا به این رأی بده، خانم بازرس میومد دم گوشت میگفت به این آقای … فامیل
من رأی بدی ها، تعداد زیاده تو لیستت جا میشه.<br />
حتی اونایی که مسئول رأیگیری بودن میگفتن اینم بنویسی ها. جالبه که به
زور مُهر انتخابات شورا رو هم میزدن که مجبور شی رأی بدی و یکی یکی میومدن
چک میکردن ببینن واقعا داری به کاندیدای مورد نظرشون رأی میدی یا نه.
هیچکس هم به این تقلبات گسترده اهمیت نمیداد که نمیداد…<br />
</div>
</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-51961474544515962582013-06-05T13:18:00.000+04:302013-06-05T13:18:09.808+04:30از مترو تا مناظره...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
1- تا رسیدم مترو، خودمو انداختم تو اولین واگن که تا خرخره پُر از مرد(!) بود.<br /> یکی از جاش پا شد و اصرار که باید بشینی. نشستم و خودمو زیر بار نگاهها، سرگرم کردم به بازی موبایلی.<br /> بعد از چند بار باختن توجهم جلب شد به تودهای پارچهای که اومده بود بغلم نشستهبود و دقت که کردم دیدم آخوند جوونیه که برای اینکه چشمش به من نیفته کونشو کرده به من و دولا شده روی آقای بغلدستیش و همه دارن با نیشخند به این منظره نگاه میکنن...(شایدم علت باختم در بازی فشار بارِ نگاهها بود).<br /> باز میشد فکر کرد بغل دستیش دوستشه، اما ایستگاه بعد وقتی میخواست پیاده شه تقریبا کلهی آخوند رو هل داد به طرف من که بعنی برو گمشو اونور تا من پیاده شم. وقتی یک نفر دیگر نشست، دوباره آخوند کونشو به طرف من بالا برد.<br /> هم بهم برخورده بود هم میخواستم یه جوری اعتراض کنم. یهو یه فکر شیطانی که در اثر خوندن صفحهی فیسبوک دوستان ناباب یاد گرفته بودم به سرم زد.<br /> گفتم چطوره یه بشکونی بگیرم از کونش تا از جاش بپره. و در اثر فکر کردن به تبعات این کار خندهم گرفت. همهی اونایی که عین گوشت قربونی از میله مترو آویزون بودن و ماشالله انگار کاری نداشتن جز نگاهکردن به این صحنه(!) از خندهی من خندهشون گرفت و من که فکر کردم حتما فهمیدن تو مغز من چی میگذاره خجالت کشیدم.<br /> اما اگه یهو دیوانگیم گل میکرد و این کارو میکردم چی میشد؟...<br /><a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/473262872751138">راستشو بخواهید به انگشت هم فکر کردم</a><br /><br />2- یه زمانی تو بچگی، من و دخترخالههام توی راه مدرسه برای سرگرمی کچلها رو میشمردیم و برای اینکه خود طرف متوجه نشه میگفتیم سور یکی، سور دوتا، سور سهتا... این کلمه سور نمیدونم از کجا اومده بود. سور ِ پاسور بود یا چیز دیگری. گاهی سر اینکه طرف کاملا سور است یا شبهسور دعوامون میشد. وقتی میرسیدیم مدرسه معمولا بین 12 تا 20 سوری شمرده بودیم.<br />حالا که هر وقتی آدم بیمو یا کممویی رو میبینم یاد اون کارمون میافتم و احساس شرم میکنم...<br />...<br />تو مسافرتها برای اینکه کلهی مامان بابا را نخوریم یادمون داده بودن پیکانهای سفید یا مثلا رنوها رو بشمریم... حالا کچلشماری از کجا به فکرمون اومده بود <a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/473443006066458">نشون از شیطانهای درونمون داشت</a>...<br /><br /><br />3- قالیباف سپس افزود: بد نبود ما را میفرستادند ترکیه پشت موتور کمی چوب میزدیم به ملت، حالمان کمی جا میآمد...<br /><br />4- چند روز پیش هوا آفتابی و گرم بود، فقط و فقط عصرش به مدت یک ربع طوفان شد و کلی گرد و خاک به هوا بلند کرد و پشتبندش یک رگبار تند گلی و کثیف اومد.<br />اونهم درست وقتی که من طبق قراری که داشتم رسیده بودم پشت در خونهی دوستم و دوستم خونه نبود و تلفن که زدم گفت تصادف کوچیکی کردم توروخدا هیچجا نرو و یه ربع دیگه میرسم!<br /><a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/472323719511720">اونورا هم هیچ سایهبانی نبود</a>...<br /><br /><br />5- تحلیل خوبی از<a href="http://fararu.com/fa/news/151808/%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B8%D8%B1-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%85%D9%84%D9%87-%D8%BA%D8%A7%D9%81%D9%84%DA%AF%DB%8C%D8%B1-%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D8%A8%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D8%AF"> علی حضوری در سایت فرارو</a> در مورد رویکرد دولت احمدینژاد در انتخابات، پس از رد صلاحیت مشایی...<br /><br /><br />6- مناظره قبلی رو ندیدم هر چند قبلش<a href="https://www.facebook.com/z8uni/posts/467482699995822"> پیشنهاد کرده بودم </a>به جای مناظرههای مزخرف و خسته کننده یه سری مسابقات علی میگه زوووو، مسابقه ماست خوری با دستان بسته، مسابقه خوردن سیب آویزون از نخ، مسابقه لِیلِی، مادام یس، گانییل، مسابقه باد کردن بادکنک بدون در کردن باد از ماتحت و.... بین کاندیداها برگزار کنن...<br />چون دیدم مناظره قبلی دست کمی از پیشنهاد من نداشت و خیلی باعث تفریح ملت شده بود امروز از یه مسافرت گذشتم تا بعد از ظهر ساعت 4 بشینم مناظره ببینم</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-87062110466812664382013-05-04T11:10:00.000+04:302013-05-05T11:11:41.228+04:30از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
1- خدا به موسی گفته من شش روز شبانهروز کار کردم و دنیا رو خلق کردم و شنبه استراحت کردم.<br />
به عیسی گفته یکشنبه استراحت کردم.<br />
به محمد گفته اصلا اونا رو ولش کن، راستشو فقط به تو میگم! جمعه روز استراحت من بوده!<br />
تورو خدا، آخه خدایی که نتونه روز استراحت خودشو به یاد بیاره چه گرهای از ما میخواد باز کنه؟<br />
از طرفی هم میگن دروغگو کلا" کمحافظهست...<br />
بعدشم، آخه چطور میشه تو شش روز اینهمه کار کرد؟<br />
تازه مگه خدا کار هم میکنه؟ میتونست فقط اراده کنه و بدون زحمت دنیا خودش به وجود بیاد...<br />
این همه تناقض رو من کجای دلم بذارم؟<br />
<br />
2- شما فکر کنید، من یک مهد کودک باز میکنم و تصمیم میگیرم مثلا از 50 تا بچه مراقبت کنم.<br />
باز هم فکر کنید من خیلی پولدارم و مهد کودکم در بهترین نقطه شهر قرار گرفته، حیاطش بسیار بزرگ و پر از گل و درخت است و بچهها در آن شادی و تفریح میکنند. من مهربانم و بسیار به بچهها مهربانی میکنم! بهترین مربیهای مهد کودک و بهترین آشپزها را استخدام کردهام ...<br />
.<br />
این خوشیها ادامه دارد تا اینکه ناگهان حوصلهام سر میرود و فکر بکری! به نظرم میرسد، چند شکلات با زرورقی زیبا و چشمگیر میگذارم بالای کمد محل خوابشان و میگویم وای به حالتان اگر یکی از این شکلاتها خورده شود و کلی برای شیطانترین بچهی کلاس خط و نشان میکشید که اگر دیگران را وسوسه کند هر چه دیده از چشم خودش دیده.<br />
بالاخره روزی از روزها کاری که نباید میشد میشود، بچههای خیرهسر با فرماندهی یک دختر شیطان قلاب گرفته و از کمد بالا رفته و شکلاتها را میآورند و یک سورچرانی مفصل راه میاندازند. من در حالیکه دود از سوراخهای دماغم بیرون میزند میگویم حالا که اینطور شد انتقام میگیرم، دمار از روزگارتان در میآورم. از این به بعد بازی و تفریح ممنوع ! بابت هر لقمه غذایی که در مهدکودک به شما میدهم باید کلی زمین را جارو و تِی بکشید. ظرفها را باید خودتان بشورید، خلاصه باید کلی عرق جبین بریزید تا من نان و آبی به شما بدهم. بیشتر تقصیرها را هم به گردن دختران شیطان مهد میگذارم و باعث میشوم پسران هی به دختران غر بزنند که تقصیر شماست ما اینهمه زجر میکشیم. از آن به بعد هم رفتارم با آنها تند و خشن و پرخاشگر میشود...<br />
خوب، از نظر روانشناسی به کسی مثل من چه میگویند؟<br />
.<br />
.<br />
.<br />
هر چه تصمیم دارید به من بگویید، لطفا به خدایتان بگویید که همینطور الکی الکی خوردن سیب را به آدم و حوای بیچاره ممنوع کرد... و بعد دمار از روزگارشان درآورد...</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-15523279519953343752013-01-19T19:18:00.000+03:302013-01-19T19:18:14.775+03:30چندش…<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="submitted"></span>
<br />
<div class="content">
روی صندلی جلو تاکسی نشستهام، نزدیک ظهر است، آخوندی در رادیو دارد در مورد حدود حجاب زن حرف میزند.<br />
در مورد اینکه آیا پوشاندن انگشتهای پای زن و قوزک پا الزامیست یا پوشاندن پا با شلوار و دامن تا مچ پا کفایت میکند.<br />
با آب و تاب زیادی در مورد قوزک و انگشتهای پا حرف میزند.<br />
میگوید بهتر است با جوراب پوشانده شوند. اما حواستان باشد حتی بعضی
جورابهای نایلون نازک و چسب هستند و پا را وسوسهانگیزتر نشان میدهد.<br />
از پشت جوراب تنگ حتی اگر کلفت باشد برآمدگی قوزک پا میتواند باعث مفسده شود.<br />
برآمدگی روی استخوان مچ دست هم همینطور، بهتر آناست که با دستکش ترجیحا سیاهی که آنهم توری و نازک نباشد پوشانده شود…<br />
در تمام مدت راننده تاکسی که مرد حدودا 50 ساله قدکوتاه و ریشوییست دارد با آلتش بازی میکند…<br />
<a href="https://balatarin.com/permlink/2013/1/18/3243662" target="_parent">balatarin</a></div>
</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-55126854409435001482013-01-18T00:47:00.001+03:302013-01-18T00:47:32.982+03:30اوضاع...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />از فروشگاه اومدیم بیرون، به سیبا گفتم آخه تو چیکار داری پسر نوکیسه صاحب فروشگاه میخواد سانتافه بخره 188 میلیون و کیفشو ببره. برای چی نصیحتش میکردی تو این اوضاع یه ماشین سادهتر بخره بهتره... ندیدی چطوری نگاهت میکرد؟ میگفت کمتر از سانتافه و آزرا و سوناتا اُفت داره سوار شم! دخترای خوشگلتری سوار ماشینم میشن!<br />- خوب دلم سوخت، اوضاع خیلی خرابه، روزی نیست سرکار نشنوم به یکی از دوستام حمله نشده و یا ماشین یا کیف یا زنجیرگردن یا حتی ساعتشونو ندزدیده باشن.<br />- دوستای تو فرق دارن کارمندن، این که میگی باباش اول انقلاب یه پادو بوده با هزار دوز و کلک و احتکار و بند و بست با سپاه به اینجا رسیدن. پولش زیادی کرده میخواد بخره. به ما چه!<br />امروز تو فروشگاه شنیدم باباش داشت برای یکی تعریف میکرد که پسرش هنوز یه هفته پشت سانتافهش ننشسته(شربتی از لب لعلش هنوز ننوشیده که) که یه پراید جلوش میزنه رو ترمز، پسره میاد پایین ببینه چقدر خسارت زده، که 5 تا پسر گردن کلفت با قمه و شمشیر از پراید پیاده میشن و میان سراغش و چون مقاومت کرده کلی خطی و خیطیش میکنن و الان بیمارستانه و کل بدنش بخیه خورده... پدره تا دید من دارم گوش میدم با ناراحتی گفت شوهر این خانوم بهش گفت... باید برای پسرم گوسفند بکشم! و جنسامو با اکراه حساب کرد...<br />شب برای سیبا ماجرا رو که تعریف کردم با افتخار گفت دیدی گفتم. حالا به من ایمان آوردی؟<br />گفتم من که هیچی، این پدر و پسر از این به بعد به شوری چشمت ایمان آوردن! فکر نکنم دیگه چیزی بهمون بفروشن.<br /><br /></div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-83264876438441950052013-01-08T14:13:00.000+03:302013-01-08T14:13:04.087+03:30تب...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
دور نمیبینم وقتی را که ورقپارههای مرا از گوشهگوشهی اینترنت، اعم از فیسبوک و وبلاگ و توئیتر و فرندفید و حاشیههای ایمیل و درون کامنت و حتی لایکها(!)... جمعآوری کرده و کتابی بسازید، نامش زیتون ینهاده و قَسَم راستتان "به زیتون" باشد!</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-14405958501363147442013-01-08T14:06:00.000+03:302013-01-08T14:06:16.081+03:30جنتی و سال 42<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
آیتالله جنتی تعریف میکرد: سال 42 با دو نفر دعوام شد،<br />سال 42 هجری قمری دو نفر خیلی بود!!!!!!</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-32013227513750491962012-12-25T22:12:00.001+03:302012-12-25T22:12:26.382+03:30این بگمبگمهات مارو کُشته!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
- بگم؟ بگم؟:)<br />- ...<br />- واقعا بگم؟<br />- :|<br />- میگما!...<br />- بگو!<br />- بگم؟ :|<br />- دِ زر بزن!<br />- جان آقا بگم؟<br />- کثافت، بیشعور میگم بگو! هشت سال بگمبگم راه انداختی، حالا جرأت داری بگو!<br />- نمیگم اصلا"..</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-89117212530905510442012-12-22T20:45:00.004+03:302012-12-22T20:45:54.379+03:30هنوز داغید نمیفهمید...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="submitted"></span>
<br />
<div class="content">
با اجازهتون 21 دسامبر دنیا به پایان رسید!<br />
شما همه مُردهاید، منتها هنوز داغید نمیفهمید…</div>
</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-58943689069742730692012-12-20T20:42:00.000+03:302012-12-22T20:44:39.516+03:30پیج آقا...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="submitted"></span>
<br />
<div class="content">
مصاحبهی دکترا:<br />
- شما عضو فیسبوک هستید؟<br />
- نخیر، فیلتر شکن حروم اعلام شده من نمیرم.(صفحهشو از قبل هاید کرده)<br />
- آقا پیج زده اونجا، لایک کردن ایشون واجب کفایی اعلام شده. یه نوبت دیگه مصاحبه براتون تعیین میکنم…<br />
کارخونه سیمان آبیک:<br />
پیمانکار- آقا دو تا تریلی سیمان می خوام!<br />
- پیج آقا رو بالاخره لایک زدی؟<br />
- بله داداش، بیا با موبایلم نشونت بدم.<br />
- کو؟ آهان… اصغر آقا دو تریلی سیمان تحویلش بده…<br />
مصاحبه گزینش آموزش و پرورش:<br />
- فکر کردی ما هالوییم نمیفهمیم درست امروز که مصاحبه داری پیج آقا رو لایک زدی!<br />
عابر بانک در زمان تحویل یارانه:<br />
- با عرض پوزش اسم شما در مرورگر پیج آقا پیدا نشد، از پرداخت یارانه معذوریم…<br />
زن به شوهر:<br />
- به خدا یه بار دیگه اذیتم کنی میرم لوت میدم با اسم مستعار تو پیج آقا فحش نوشتی!<br />
پایگاه بسیج:<br />
بسیجیه موبایلشو درمیاره با تهدید میگه:<br />
- به خدا اگه حقوقمو اضافه نکنید، پیج آقا رو آنلایک میکنم…1… 2… 3…</div>
</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-34378378177884966432012-11-24T13:10:00.002+03:302012-11-24T13:18:52.272+03:30 وقتی بچههای نسرین ستوده جلو چشماتن، میشینی برای دو طفلان مسلم گریه میکنی!؟<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
تو غلط میکنی وقتی بچههای نسرین ستوده جلو چشماتن، بشینی برای دو طفلان مسلم گریه کنی!<br />
تو بیخود میکنی بشینی برای لب تشنهی امام حسین و یارانش زار بزنی وقتی این همه زندانیان سیاسی جلو چشات دارن از گرسنگی و تشنگی میمیرن...<br />
تو عربده میکشی که کاش من اونموقع بودم و نمیذاشتم حسین تنها بمونه...<br />
الان که هستی!<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
ببخشید به خاطر لحن بدم...<br />
آیی... دلم خیلی پره...<br />
<br />
پینوشت:<br />
و کامنتهای دوستان زیر این پستم در فیسبوک:<br />
1- زیتون کسی که خودش رو بخواب زده رو چطوری میشه بیدار کرد<br />
2- و همچنین، <br />
تو غلط میکنی اسم خودت رو گذاشتی شاعر و عاشورا که میشه فرت و فرت و زرت و زرت شعر عاشورایی مینویسی، ولی از لایک کردن یک شعر برای ستار بهشتی هم میترسی چه برسه بخوایی خودت واسش شعر بگی |:<br />
3- والا من اگه اون موقع! بودم میرفتم میزدم دهن مهن این یزید بی شرفو صاف میکردم تا گیر این مکافات 1400 ساله نمیفتادیم.<br />
یه شکری خورده که تاوانشو باس نا بدیم.<br />
4- لحن بدت مهم نیست... مهم واقعیتیه که گفتی... من همیشه فکر می کنم اگه امام حسین الان بود چند نفر از همینا که براش عزاداری می کنن تو گروه یزید بودن؟<br />
5- خوب کردی. تو غلط می کنی الان که هستی می بینی چقدر تو 88مردن. ستار که هست مادرش که هست. مادر ستار نمی تونه زینب زمانه باشه حتما باید بره کاخ یزید خودش رو لخت کنه بشه حماسه زینب.<br />
6- همین الان قرار بود جنگ بشه و تو محله کوپن صابون اعلام میکردن همه میرفتن تو صف صابون<br />
7- ابولفضل زمان ابولفضل قدیانی که تبیعد شد. حتما باید با نیزه دقت کنید این بزرگترین دروغ عاشورا است. کی دیده نیزه دست قطع کنه<br />
8- <br />
<br />
<a href="https://balatarin.com/permlink/2012/11/24/3203598">لینک در بالاترین</a></div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-49249030299724895102012-11-23T12:58:00.000+03:302012-11-24T12:58:46.052+03:30از سلسله مباحث کودک درون ِ زیتون<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div id="contentbody">
<a href="http://www.blogger.com/blogger.g?blogID=8047648" name="002451"></a><div class="posts" dir="rtl">
از سلسله مباحث کودک درون</div>
<div class="posts" dir="rtl">
من برم کودک درونم رو بخوابونم برگردم.<br />
پدرسوخته خیلی زر زر میکنه...<br />
<a class="postFooter" href="http://z8un.com/archives/2012_11.html#002451" style="text-decoration: none;"><span style="color: #a4a4a4; font-size: xx-small;">10:08 | Zeitoon </span></a></div>
</div>
<a href="http://www.blogger.com/blogger.g?blogID=8047648" name="002450"></a><div class="posts" dir="rtl">
ماجراهای کودک درونم... کودک درون و همایش شیرخوارگان حسینی</div>
پدر سوختهی <a href="http://www.vajehyab.com/moein/%D8%AC%D8%B9%D9%84%D9%82">جُعَلَق</a>، این کودک درونم، از صبح گیر داده که میخواد در <a href="https://www.google.com/search?q=%D9%87%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4+%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%86+%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%DB%8C&ie=utf-8&oe=utf-8&aq=t&rls=org.mozilla:en-US:official&client=firefox-a">همایش شیرخوارگان حسینی</a> شرکت کنه، حالش رو گرفتم!<br />
<br />
<a href="http://titre1.ir/fa/news/3063/%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%B6%D8%A7%DB%8C-%D8%AB%D8%A8%D8%AA-%D9%87%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3%DA%A9%D9%88">...</a><br />
<a href="https://balatarin.com/permlink/2012/11/23/3202845"><br />
بالاترین</a></div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-933375063926942462012-11-23T12:49:00.000+03:302012-11-24T12:59:02.363+03:30مراسم تشتگذاری یا ماشین لباسشوییگذاری؟<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
1- میگم نمیشد مراسم <a href="http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=189358">تشتگذاری </a>رو آپتودیت کنن و مراسم ماشینلباسشوییگذاری برگزار کنن؟<br />
(نه نه ماشینلباسشویی حرف بدیه)<br />
<br />
2- امروز سوار آسانسور شدم، تا برسم طبقه 12 برام نوحه پخش کرد!<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
من تا وقتی برسم :|<br />
آسانسور تا برسه D:<br />
شمایی که دارید اینو میخونید :O</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-37746581263143307932012-11-22T12:44:00.000+03:302012-11-24T12:44:51.798+03:30عاشوراییه، تاسوعاییه...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
1- امشب داشتم با تاکسی میومدم خونه که یهو برخوردیم به راهبندون پشت سینهزنها.<br /> یه نیم ساعتی گرفتار بودیم و مجبور به تحمل صدای نکرهی نوحهخون که با صدای بلند میخوند و دیگران سینه میزدن... حتی برفپاککن که داشت بارون رو تندتند پاک میکرد با صدای نوحه اینوراونور میرفت...<br /> بالاخره راه باز شد. اما هر چی تاکسی میرفت جلو باز اون صدای نکره همراه ما بود. بعد از دوسه خیابون بلند گفتم: "ای بابا، خفه هم نمیشه! اعصابمون خورد شد!" یهو راننده هیکل گندهی تاکسی که توجه نکرده بودم لباس مشکی تنشه با اخم برگشت و گفت صدای ضبط اذیتتون میکنه؟ به دنبال همدست نگاهی به بقیه مسافرا انداختم. هم آقا جلویی سیاه پوشیده بود و هم دو پسر بغلدستیم و هر سه با نفرت نگام میکردن...<br /><br />2- دو دختر ژیگولو خوشتیپ با آرایش و چتر به دست جلوم راه میرفتن یهو جلوی سیدیفروشی وایسادن، موقع رد شدن دیدم دست گذاشته رو پوستری که زدن به ویترین مغازه. اینو شنیدم:<br />مریم بیا مراسم تشتگزاری اردبیل رو بخریم، خیلی با حاله، حسابی اشک آدمو درمیاره، آدم سبک میشه! و برگشتم دیدم هر دو رفتن تو...<br />.<br />.<br />.<br />.<br />(من چرا امشب اینقدر هی تعجب میکنم؟)<br /><br />3- دیشب با سیبا زیر بارون قدم میزدیم، مغازها تکوتوک باز بودن، اما دکههای عاشورایی که تو این ده شب چای میدن و جوونای سیاهپوش شال به گردن دورش جمعن همه باز و نورانی بودن. یه عده دختر هم به بهانه چایی گرفتن میرفتن جلو و مشغول لاس خشکه میشدن... <br /> از جلوی یک لبنیاتی که میگذشتیم دیدیم صاحب یه مغازه یهو یه نفرو پرت کرد تو مغازه و کرکرهی سیمیشو بسته و قفل کرد. پسر مشکی پوش شالبهگردن عین حیوونی که تو قفس بمونه کرکره رو تکون میداد شاید فرجی بشه. ملت سه سوت جمع شدن. میگفتن حاجی چیکارش داری بندهخدا رو بذار به عزاداریش برسه. تو مسجد هر شب مداحی میکنه و سرچوپی سینهزناست... گفت چه عزاداری، چه کشکی؟ مردهشور ببره این پیرهن مشکی و شالشو، یه مدته هر روز مغازهم میاد جنس کش میره چند هفته پیش هم دخلمو زد. هر چی پیرمردها گفتن حاجی تورو به این ماه عزیز ببخشش، قفلو باز نکرد که نکرد... زنگ زد 110 و منتظر پلیس شد... <br />دلم برای پسره خیلی سوخت...<br /><br /><a href="https://balatarin.com/permlink/2012/11/21/3202040">بالاترین</a></div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-1048523006230460502012-11-18T02:14:00.000+03:302012-11-18T02:14:39.700+03:30تقصیر ما نیست به خدا، وقت اعتراض نداریم...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
جمهوری اسلامی رو چند چیز زنده نگه میداره:<br /><br />1- محرّم... محرم که میرسه مردم همه چیزو فراموش میکنن و همچین میچسبن به مراسم نذریپزون و تکیهروون و چگونه سِت کردن لباس سینهزنا و باقیقضایا که انگار تو این مملکت هیچ اتفاقی نیفتاده.<br /><br />2- رمضون... از یه ماه قبل مردم همچین میرن فروشگاهها رو غارت میکنن که انگار در زندگی هیچی نخوردن و تمام فکر و ذکرشون میشه صبحها برای سحری چی بخورن و عصرها برای افطاری کیا رو دعوت کنن و سفره از کجا تا کجا با انواع اطعمه و اشربه بچینن بهطوری که چشم بقیه پُلُقی بترکه... در تمام طول روز دهناشون بو میده و حال هیچکاری رو ندارن، معتقدن بوی دهن روزهدار هزاران ثواب اخروی داره براشون. و همهش در یه حال روحانی بویایی به سر میبرن.<br /><br />3- صفر... در این ماه چون سالگرد فوت امام حسن و امام رضاست و چهلم حضرت محمده(من نمیدون تا چندسال میشه برای یکی مراسم چهلم گرفت)، هنوز همه باید سیاه بپوشن.<br /> چون دوماه در مملکت برگزاری هرگونه جشنی ممنوعه، همه مشغول رتق و فتق امورند که تا ربیعالاول شد به صورت امپیتری جشنهای عروسی و تولد و سالگرد ازدواج و خلاصه هر نوع جشنی رو تند تند برگزار کنن. <br /><br />4- تعطیلات نوروز... مردم از ماه بهمن شروع میکنن خونه تکونی و خرید مایحتاج عید، و از حدودای 20 اسفند مثل اسفند رو آتیش میشن، کار و زندگی و تحصیل و سیاست رو بالکل تعطیل میکنن و میرن به گوشهای که غمهاشونو فراموش کنن...<br /> در این ماه هزار نفر هم زندانی و اعدام بشن کسی ککش نمیگزه.. بالاخره عیده و نباید این روزا رو به خودمون زهر کنیم! اینقدر از اینور و اون ور میزنیم که تعطیلی معمولا تا 20 فروردین طول میکشه... در تعطیلات همونایی که احترام محرم و رمضون و صفر رو به شدت رعایت میکردن تو مهمونیا فحش میدن به اعراب سوسمارخوار و درمورد خوبیهای تعطیلات نوروز و کوروش و داریوش و کلا سلسلهی هخامنشی سخنرانیها میکنن.<br /><br />خوب تاحالا اینجوری پنج ششماه از سال (با احتساب مقدمات کار)گذشت...<br /><br />5- جنگ در کشورهای دیگه...<br />معمولا تا فتیله اعتراض مردم کمی بلند میشه یهو ناغافل یه جای دنیا یه ناحقی در حق مسلمونا میشه. یا مثلا راکتی میخوره به لبنان، یا عراق یا افغانستان یا غزه. و نمیدونم به چه علت همیشه جای انگولک جمهوریاسلامی در این ماجراها پیداست. <br /><br />اونوقت صبح تا شب و شب تا صبح صدا و سیما با خوشحالی هی صحنههای جنگو تکراری نشون میده. احتمالا کارت تبریکی چیزی هم برای پرتابکننده راکت میفرستن.<br /><br />6- اگر این وسط مسطها چند روزی مردم خواستن به سیاست فکر کنن یهو یا گیر میدن به حجاب خانوما یا تعدادی ارازل خودجوش از دیوار سفارتی بالا میرن یا زلزلهای چیزی میشه و...<br /><br />7- اینه که مردم به فکر اعتراض به اینا نیستن، واقعا وقت ندارن...<br /><br /> <br /><br /><a href="https://balatarin.com/permlink/2012/11/17/3198834">بالاترین</a></div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-36508614712005268892012-11-18T02:11:00.000+03:302012-11-18T02:11:15.990+03:30کمیسیون امنیت ملی چقدر خره!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div dir="rtl">
این کمیسیون امنیت ملی عجب خره!<br />
تصویب کرده: «زنان مجرد زیر ۴۰ سال با موافقت «ولی قهری» گذرنامه میگیرند»<br />
آخه بگو احمق جون، وقتی یه دختر با ولیش قهره چطوری غرورش رو بشکنه و بره ازش اجازه گرفتن گذرنامه بگیره!<br />
<a href="http://z8un.com/archives/2012_11.html#002447"><span style="color: #a4a4a4; font-size: xx-small;"> 1:48 | Zeitoon </span></a><br />
<a href="https://balatarin.com/permlink/2012/11/17/3198856" target="_blank" title="لینک در بالاترین">balatarin</a><br />
</div>
</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-29884437784199910752012-11-01T01:30:00.001+03:302012-11-01T01:30:14.792+03:30اصحاب کهف...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span class="userContent"><span dir="rtl">دو روز مریض میشی میافتی
گوشهی خونه، روز سوم که میری مایحتاج روزانهتو بخری میبینی قیمتا
یهعالمه بالا کشیده. خوبه با خودم آب و آبنبات برده بودم وگرنه تو مغازه
اولی دراز به دراز افتاده بودم.<br /> حالا من به شوخی تو فیسبوک گفته بودم مدتی تو غار بودم ولی نگفتم از اصحاب کهف بودم...<br /> نرمکننده مو که بود 2000 تومن شده 3650، فکر کردم اشتباه شنیدم. روشو نگاه کردم. دیدم ایداد و بیداد. با نگرانی گفتم شامپوهم گ</span></span><br />
<div class="text_exposed_show">
رون شده؟ گفت تا دلت بخواد! بعد با احتیاط پرسید مطمئنی که تو ایران زندگی میکنی؟<br />
صابون اصلا نداشت. دستمال توالت رولی رو من چهارتاییشو میخریدم 2000 تومن
شده 4800...رب گوجه، روغن وحشتناک،هر بطری کوچیک 4000 تومن... هیچی
نخریدم،یه آبنبات گذاشتم تو دهنم و یه قلب هم آب خوردم تا نفسم دراومد...<br />
با خودم عهد کردم تا ده بیستتا مغازه رو نگردم برنگردم خونه. شاید تو
کوچهپسکوچهای چیزی رو به قیمت چندروز قبل پیدا کنم.حالا هر چی...<br /> مغازههای بعدی هم همین وضع بود، اگر مغازهای جنسی از قبل براش مونده بود به قیمت جدید میفروخت. داشتم از پا میافتادم.<br />
آخرین مغازه رو خانمی مسن ادارهش میکرد. دیدم مایع ماشینلباسشویی
پرسیل داره 2750 یعنی به قیمت قبل.(فکر کنم الان شده 4000 تومن) گفتم
خانوم این چند؟ گفت همون که روش نوشته. باور نکردم، یعنی همین 2750؟ گفت
خوب آره... گفتم میشه از چهارتایی که مونده دوتاشو من بردارم؟ دوتا
بچهدارم و هر روز باید ماشین لباسشویی روشن کنم. خندید و گفت برای چی
توضیح میدی؟ همهشو بردار. گفتم نه شاید کس دیگری هم بخواد... همون دوتا
رو برداشتم.<br /> دیگه چیزی از قبل نداشت ولی خیلی از قفسههاش خالی بود.
گفت آقایی با وانت اومده و هر چی دستمال و صابون و پودرلباسشویی و شامپو و
رب و روغن و چایی با قیمت قبل داشته خریده و برده. این چهار تا هم اون
پشتها مونده بوده ندیده. پرسیدم چرا قفسههارو پر نکردی؟ گفت با همون
سرمایه میتونم یک سوم جنس بخرم.<br /> خواستم بگم چرا تو مثل بقیه فوری قیمتها رو بالا نبردی. گفتم حالا یه آدم خوب تو این مملکت مونده میخوای خرابش کنی...</div>
<div class="text_exposed_show">
</div>
<div class="text_exposed_show">
<a href="https://balatarin.com/permlink/2012/10/31/3186223">بالاترین </a></div>
</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-42341602313761544832012-10-17T22:34:00.002+03:302012-10-17T22:40:33.910+03:30یک دادزن فوری نیازمندیم!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
به یک "دادزن" فوری نیازمندیم!<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
.<br />
که به جای ما داد بزند و اعتراض کند به گرانیها، به نبود آزادی، به وضع مملکت...<br />
<a href="https://balatarin.com/permlink/2012/10/17/3174865"> بالاترین </a></div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-43664130901909544842012-10-17T02:21:00.000+03:302012-10-17T02:37:50.874+03:30نمایش کارتون یوگی و دوستان توهین آشکار به حضرت نوح بود<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
1- <a href="http://baztabemrooz.ir/fa/news/16252/%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84-%DB%8C%D9%88%DA%AF%DB%8C-%D9%88-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D9%88%D9%87%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA">حسن عباسی: سریال یوگی و دوستان توهین به حضرت نوح بود</a>! <br />
من نمیدونم وقتی حسن عباسی این حرفو در بین اعضای اتحادیههای اسلامی دانشآموزان کرمان گفته عکسالعمل بچهها چطور بوده؟<br />
ما که از شدت ناراحتی تموم بدنمون لرزید و فکر کردیم نه تنها یوگی و دوستان بلکه تقریبا تمام کارتونها به نحوی توهین به ائمه است...<br />
کارتون یوگی و دوستان، توهین به حضرت نوح!<br />
کارتون تام و جری، توهین به امام حسین که از دست شمر همیشه در میرفتن...<br />
کارتون هاچ زنبور عسل، توهین به دوطفلان مسلم...<br />
کارتون مهاجران، توهین آشکار به معصومین هجرت کرده از دست کفار...<br />
کارتون سفید برفی و هفتکوتوله، توهین به حضرت فاطمه و حضرت علی و اصحاب شریفشان...<br />
کارتون پت و مت، توهین صریح به مقام معظم رهبری(خامنهای) و رئیسجمهور محترم احمدی نژاد...<br />
کارتون صد و یک سگ خالدار، توهین به بسیجیان ساندیسخوار...<br />
<br />
<br />
2- مجری برنامه کودک: ببینم کوچولو تو توی خونه چه کارتونی بیشتر میبینی؟<br />
- من بیشتر یوگی و دوستان، پت و مت و...<br />
مجری دستپاچه: ئه، ماشین لباسشویی رو خودت روشن میکنی، نه نه اشتباهه، اشتباهه...<br />
<br />
<br />
<a href="https://balatarin.com/permlink/2012/10/16/3174177">https://balatarin.com/permlink/2012/10/16/3174177</a></div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-56160461760300232012-10-13T13:24:00.000+03:302012-10-13T13:24:09.907+03:30پول نان ما...!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />این پولِ نانِ ماست، <br />که در ویرانههای دمشق در کنار آرزوهای گزاف یک قمارباز، <br />دفن میشود...<br /><br />زنی در خیابان<br />به یک قرص نان <br />خود را میفروشد<br /><br />آن سوتَرَک مردی <br />گرده نانی را <br />از دست عابری میرباید<br /><br />ما گرسنه<br />در کوچههای غربت این شهر<br />پرسه میزنیم<br />و میدانیم <br />که دستهای کثیفی <br />نان ما را <br />از سفرههایمان ربوده است<br /><br />این پول نان ماست،<br />که در هزار توی دالانهای پنهان<br />کیک زرد میشود<br />برای تزیین بساط بیداد!<br /><br />پول نان ما،<br />موشکهایی است <br />که به اسرائیل میرسد<br />زود تر از آنکه <br />آب و نان، <br />به "ورزقان" و"اهر" برسد!<br /><br />نگاه کن!<br />این پوکههای گلوله<br />این لاشههای تانک ،<br />پول نان ماست ،<br />که در خیابانهای حمص ریخته است!<br /><br />این پول نان ماست،<br />که در ویرانههای دمشق <br />در کنار آرزوهای گزاف یک قمارباز<br />دفن میشود<br /><br />این پول نان ماست ،<br />که در کوچههای حلب <br />پیش چشم جنازهها<br />برای یک بازنده هزینه میشود<br /><br />بازندهای که قبل از بازی باخته بود! <br /><br />پول نان ما،<br />بذرهای دروغ و فساد است <br />که بر زمین پاشیده میشود<br />تا شاید برزگری خاماندیش <br />آرزوهای پوچ خود را<br />از آن درو کند<br /><br />پول نان ما، <br />هیزمهاییست که در هر سو<br />آتش میافروزد<br />و در آتش میسوزد<br /><br />پول نان ما،<br />تفنگهائیست <br />که هدفهای اشتباه را نشانه گرفته است<br /><br />پول نان ما،<br />پایگاه اتمی بوشهر است<br />که غبار یک عمر سفاهت حاکمان<br />بر آن نشسته است<br /><br />پول نان ما،<br />باجهایی است <br />که در جیبهای چین و روسیه<br />ورم کرده است!<br /><br />پول نان ما،<br />مزد سردارانی است<br />که سرها را به دار میکنند<br />و لبها را می دوزند،<br />تا گرسنگان نفهمند گرسنگی تقصیر کیست!<br /><br />پول نان ما، <br />منبری است <br />که واعظی ابله بر آن نشسته است<br />و به ما میآموزد<br />گرسنگی تقصیر خداوند است<br />گرسنگی،<br />بشارت ظهور یک منجی است!<br /><br />و ما میدانیم <br />این تقصیر ماست<br />که ابلهی بر منبر نشسته است<br />این تقصیر ماست<br />که خیره سری بر مسند نشسته است<br /><br />ما میدانیم،<br />محصول بذرهای دروغ و تزویر <br />و خارهای ترس و سکوت<br />جز قحطی نیست<br /><br />پول نان ما را قماربازان ،<br />در قمارخانههای سیاست و قدرت<br />باخته اند<br /><br />اکنون <br />ما ماندهایم و فرزندانی،<br />با آرزوهای سبز و جوان<br />و خانهای با تیرک نازک<br />آنقدر نازک<br />که به لرزیدنی فرو میریزد<br />و ما زنده،<br />زیر آوارهای آن میمانیم<br /><br />هان!<br />فردا که از خواب برخیزیم،<br />ما را <br />و فرزندان ما را <br />و خانهی ما را نیز<br />باختهاند...<br />(صدیقه وسمقی)<br /></div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-7255537695204503422012-10-10T16:27:00.000+03:302012-10-10T17:04:44.603+03:30خِلافِ...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
زنی حدودا 70 ساله، ریز نقش و لاغر، با مانتو روسری و کفش و کیف همه رنگ روشن و شیک، کنار خیابون وایساده بود. ظاهرا میخواست بره اونور خیابون و میترسید. خیابون فرعی و یکطرفه بود و خطکشی عابرپیاده نداشت و ماشینها هم طبق معمول هیچ اهمیتی به عابرپیاده نمیدادن.<br />
مثل زورو دویدم به اون طرفش که ماشینها به سرعت میومدن تا نترسه و باهم بریم اونور. اصلا توجهی نکرد و کماکان لبهای باریک جدیاش رو به هم فشار میداد. چند ثانیه بعد، پژو 206 قرمزی که چهار دختر خیلی سانتیمانتال توش نشسته بودن از جلومون رد شد... هر کدوم موهاشونو یه رنگی کرده بودن نارنجی و شرابی، نسکافهای و طلایی. قسمت اعظم موهاشون به صورت تاج بزرگ و دو رشته پهن در دو طرف صورتشون بیرون بود. با مانتو و شالهایی با رنگهایی تند و شاد. یه چیزی بود مثل کارناوال. لبهای باریک زن از هم باز شد و جملهای به گوشم رسید:<br />
- همی دخترا با ای موهاشون خِلافَ میرینن به جمهوری اسلامی!<br />
- جان؟<br />
- گفتم ای دخترا گُه میریزن سرِ ای جمهوری اسلامی!<br />
- ببخشید،ولی...<br />
- چرا نمیفهمی دختر، همینا عن میکنن تو دهن آخوندا...<br />
تا ماجرا به "کهکه" و "سنده" نرسیده تندی گفتم:<br />
- ببخشید خانوم اونو فهمیدم، منظورتونو از کلمه "خِلاف" نفهمیدم...<br />
لبهاش به خنده باز شد:<br />
- هااااا...خو زودتر میپرسیدی. منظورم ای بود که خِلافِ ادب نباشه...<br />
- آهان... نه بابا... اختیار دارید<br />
- ها...خلوت شد، زودی بیا بَریم اووَر. تنبلی نکن دختر!<br />
<br />
<a href="https://balatarin.com/permlink/2012/10/10/3168800">بالاترین </a></div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-17981189722462054992012-10-05T11:25:00.000+03:302012-10-05T13:29:36.756+03:30بازار...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
1- نه اینکه من با تعطیل شدن بازار موافق نباشم، تو این شرایط با هرگونه اعتصابی که جون مردمو به خطر نندازه موافقم.<br />
اما به نظرم پیامکهایی که چهارشنبه برای بازاریها اومد شبیه پیامکهایی که برای نخریدن سه روزه شیر و نون اومد بود.<br />
نبود؟<br />
برو...<br />
<br />
2- در تظاهرات چهارشنبه بازاریها جای زنها خالی بود.<br />
تظاهراتی که توش زن نباشه، معلومه چی از توش در میاد...<br />
<br />
3- میگن مردم اینروزا زیاد حال و حوصله خوندن ندارن، پس همون دو شماره بالا بسه...</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-88636662688326372132012-10-02T11:15:00.000+03:302012-10-05T11:19:37.127+03:30گمان کنم من فوت شدهام!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
هر روز که میگذره بیشتر احساس میکنم که دیگه زنده نیستم. واکنشم به مسائل روزمره دیگر مثل زندهها نیست...<br />به سوپری میگم آقا مسعود ده تا بستنی کیم معمولی بده.<br />(مدتی بود هر وقت مسئلهی عصبانیکنندهای از اوضاع مملکتی میشنیدیم سعی میکردیم خانوادگی با خوردن ارزونترین نوع بستنی آروم بمونیم. قبلا که دونهای 200 تومن بود 20 تا میگرفتم. بعد که شد 250، 15 تا و حالا که شده بود 300 ده تا ده تا میخرم.)<br />آقا مسعود میگه شده 400 تومن ها... <br />میگم اشکالی نداره 4 تا بده! <br />نه عصبانی میشم و نه اعتراضی میکنم نه فحشی به حکومت میدم.<br />تازگیها وقتی به اداره یا بانکی میرم و موقعی که نوبت به من میرسه و کارمند مربوطه بهم کممحلی میکنه و تا ساعتها کارمو راه نمیندازه دیگه هیچ اعتراضی نمیکنم. اینقدر ساکت و بیصدا یه گوشه وایمیسم تا صدام کنه، صدا هم نکرد نکرد. دیگه کتاب هم همرام نمیبرم تا از فرصت استفاده کنم.<br />از مسافرت دو روزه برمیگردم میبینم 48 ساعته دلار 800 تومن وهر سکه طلا 300هزار تومن رفته روش... عین مردهها فقط نگاه میکنم. <br />میدونم پروینخانوم همسایهی بالایی و اکبرآقا همسایه پایینی، دوستم مهسا، مهرداد همکار همسرم، همه مدتهاست به فکر تبدیل تموم پساندازشون به دلار و طلان، اونا زندهن. فحش به حکومت و اقتصاد مریض میدن، از اونور خودشونو با شرایط وفق دادن. <br />من دیگه قدرت وفق دادن خودم رو با شرایط از دست دادم. آیا به من میشه گفت آدم زنده؟<br /><br /><br />با بیزاری اخبار ساعت دو بعداز ظهر رو میگیرم ببینم حکومت چهجوری میخواد قضیه دلار و طلا رو توجیه کنه، میخوام بفهمم برای زلزلهزدههای آذربایجان چیکار کردن... میبینم فقط از غرق شدن کشتی چینی میگه و دیدار نخبههای ایرانی با رئیسجمهور محبوبمون(!)، نخبههایی که در طول این سالها با بعضی خانوادههاشون آشنا بودم که پشت سر حکومت چه فحشها میدن و حالا اومده بودن دستبوس... رو صورتشون لبخنده... چرا اونا احساس مردگی ندارن و من دارم!<br />حقوق شوهر مریم خانوم رو 6 ماهه ندارن، مجبور شده با خجالت بره خونهی این و اونی که فکر میکنه دستشون به دهنشون میرسه قرض کنه. اما بیشترشون جواب دادن ما که پول رو نمیذاریم سرگردون بمونه یا به صورت طلاست یا دلار... تو هم که اینا به دردت نمیخوره تا بخوای پس بدی قیمتشون شده دوسه برابر... آخرش مریم خانوم ترجیح داد بره از دوستای شوهرش که مثل خودشون کارگره کمک بخواد. دو خانواده یه خونه اجاره کردن و حالا دارن پول پیش خونهی یکیدیگهشونو خرج میکنن.<br />من هیچ دیگه حرص نمیخورم چرا کارگرای ما متحد نیستن و اعتصاب نمیکنن و سندیکا ندارن. فقط اخبار اینجنینی رو گوش میدم و قادر به نشون دادن هیچ واکنشی نیستم.<br /> حتی ناراحت نیستم شاید شرایط خودمم یه روزی مثل مریم خانوم بشه. هیچ دیگه غصه نمیخورم چرا بچههای خیلی از ماها نمیتونن مهدکودک یا آموزشگاه غیردولتی برن و نمیتونیم براشون سرویس بگیریم که تو سرما گرما پیاده نرن و بیان. ککم هم نمیگزه قدرت خریدمون و رفاهمون داره روز به روز پایین میاد...<br />تو اینترنت وقتی میخونم یه عده از بهترین امکاناتی که دارن مینویسن و از خونهی جدید کنار دریاچه و ماشین جدیدشون عکس میگیرن و از اونور فحش میدن چرا ماها نمیریزیم تو خیابونا هیچ غمگین نمیشم. میگم لابد باید فحش بدن دیگه.<br />وقتی میخونم یکی به مناسبت سالگرد وبلاگنویسی خودش صدا تا تهمت به من زده هیچ واکنشی نمیتونم داشته باشم حتی قادر نیستم یه خط گله بکنم. انگار احساس در من کشته شده... اسم مستعار نویس هم که هستم دیگه هیچ جای گلهای کلا نمیتونه باشه.<br />حتی مثل سالهای پیش که چند روز مونده به تولد یکیمون یا سالگرد ازدواج با هیجان از چند روز قبل به خانواده گوشزد میکردم آماده باشن، برای همدیگه کادو میخریدیم، ایندفعه به روی هیچکس نیاوردم و هیچکس هم یادش نموند... <br />میشنوم فلان دوست رو بیخود و بیجهت به جرم اقدام علیه امنیت ملی یا توهین به رهبری( به یاد ندارم روزی از خونه بیرون رفته باشم و از مردم توهین به رهبری نشنیده باشم) دارن شش سال، سه سال، یکسال زندانی میکنن. دیگه هیچ واکنشی نمیتونم نشون بدم. دریغ از یه همدردی تلفنی با خانوادهش، حتی دریغ از یه قطره اشک!<br />عین سنگ شدهام...<br />بدین وسیله فوت تدریجی و غیر ناگهانی خودم رو اعلام میکنم...<br />
<br />
<br /><a href="https://balatarin.com/permlink/2012/10/2/3161641"><br />بالاترین</a></div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8047648.post-69075306523142033592012-09-14T11:09:00.000+04:302012-10-05T11:13:32.149+03:30به خاطر همه انسانها/ شعری از شاملو<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
نه به خاطر آفتاب<br />نه به خاطر حماسه،<br />به خاطر ترانهای<br />کوچکتر از دستهای تو...<br />نه به خاطر جنگل<br />نه به خاطر دریا<br />به خاطر یک برگ<br />به خاطر یک قطره<br />روشنتر از چشمهای تو<br />نه به خاطر دیوار<br />به خاطر یک چیز<br />به خاطر همهی انساها،<br />به خاطر نوزاد دشمنش شاید<br />نه به خاطر دنیا<br />به خاطر خانهی تو<br />به خاطر یقین کوچکت<br />که انسان دنیاییست<br />به خاطر یک لحظهی من که پیش تو باشم<br />به خاطر دستهای کوچکت<br />در دستهای بزرگِ من<br />و لبهای بزرگ من<br />برگونههای بیگناه تو<br />به خاطر پرستویی در باد<br />هنگامی که تو هلهله میکنی<br />به خاطر شبنمی در برگ<br />هنگامی که تو خفتهای<br />به خاطر یک لبخند<br />هنگامی که مرا کنار خود ببینی<br />به خاطر یک سرود<br />به خاطر یک قصه در سردترین شبها<br />تاریکترین شبها<br />به خاطر عروسکهای تو<br />نه به خاطر انسانهای بزرگ<br />نه به خاطر شاهراههای دوردست<br />به خاطر ناودان هنگامی که میبارد<br />به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک<br />به خاطر جار بلند ابر در آسمان بزرگ آرام<br />به خاطر تو<br />به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند...<br />به یاد آر<br />عموهایت را میگویم<br />از مرتضی سخن میگویم!...<br />(احمد شاملو برای مرتضی کیوان)</div>
زيتونhttp://www.blogger.com/profile/01714431108401199885noreply@blogger.com0