1- تلفن زنگ می زند. صدایی می گوید: شما شناسایی شدید!
2-پلیسی از روی سه چهار پشت بام آنطرف تر داد می زند: خانم شما شناسایی شدید!
3- ای میل می گیرم: خانم زیتون, شما شناسایی شدید!
4- گرچه هنوز خودم هم خودم را شناسایی نکرده ام, چه برسد به شما...
5- اما در تلویزیون با هزار دلیل قانع کننده(!) بر من ثابت می شود احمدی نژاد خیلی بیشتر از این ها رای آورده و شما با قلب رئوفتان نخواسته بودید دل موسوی, کروبی و رضایی و ما را بشکنید.
6- من متوجه می شوم این رسانه های بیگانه و در راس آنجا بی بی سی و صدای آمریکا بودند که مارا تحریک می کردند. و حقشان است که رویشان پارازیت بیندازید!
7- به خدای شما سوگند, من متوجه می شوم این مردم گمراه بودند که بسیجی های مظلوم را کتک می زدند و الکی خودشان را به باتوم و اسلحه ی اسباب بازی بدون فشنگ آن ها می کوبیدند و خبرنگاران اجنبی از آن طرف تیر در می کردند که مردم بمیرند و محق جلوه کنند.
8- بر من ثابت می شود که بیمارستان پر بوده از نیروهای ویژه که بدون هیچ سپر دفاعی مورد شلیک کاتیوشا و خمپاره اندازهایی که رسانه های خارجی در اختبار مردم قلدر اغتشاش گر گذاشته بودند, قرار گرفته اند.
9- چشم, بچه ی خوبی می شوم.
10- با گوش کردن مداوم صدا و سیما یاد می گیرم "اسمشو مبر" را "معظم له" خطاب کنم.
11- دیگر روی پشت بام الله اکبر نمی گویم.
13- در نوشته هایم تشویش اذهان عمومی نمی کنم.
14- نوکری... نه ببخشید کلفتی رسانه های خارجی را نمی کنم.
15- در انتخابات بعدی در برگه ی رایم خواهم نوشت:
هر که معظم له اراده کنند...
3:06 | Zeitoon | نظرها