1- دست یکدیگر را خواهیم گرفت
و دوان خواهیم رفت
بر چمنزاری از فراموشی
بر کوهی از سکوت
بر دریایی از خشم...
(بیژن جلالی)
2- به داستان جعفر و مکرمه که خوب نگاه میکنم به نظرم میاد جعفر کار بزرگی کرده بود. نه تنها مستوجب سنگسار نبوده بلکه اگر من قاضیاش بودم بهش مدال میدادم!
شوهر قبلی مکرمه او رو به فاحشگی وادار میکرده. مکرمه راضی نبوده. زن هم که تو مملکت ما حق طلاق نداره، پس طلاق هم نمیتونسته بگیره. ناچارا" باید چیکار میکرده؟ معلومه! فرار...
فرار به کجا؟ در کجای ایران زن بیپول و تنها میتونه زندگی کنه؟
این جعفر بوده که پی همه چیز رو به تنش میماله و زنی رو که میدونسته اسمش در شناسنامهی مرد دیگریست از اسلامشهر(چه اسم بامسمایی) بر میداره و میبره به تاکستان و در یکی از روستاها خونه زندگی تشکیل میده.
اشتباه نشه. این یک فیلمفارسی نیست، جعفر هم مطمئنا" بهروز وثوقی و ناصر ملکمطیعی نبوده. زندگیشونم معلوم نیست کاملا به خوبی و خوشی میگذشته. ممکنه جعفر هم چند بار مکرمه رو کتک زده باشه. حتما بیپولی و فقر بهشون فشار میآورده.
اما هر چه بوده مکرمه باهاش زندگی میکرده. هر چه بوده جعفر او رو مجبور به تنفروشی نمیکرده.
اینکه چرا مکرمه 8 سال پیش - بعد از چهار سال زندگی با جعفر- برمیگرده به اسلامشهر، معلوم نیست...
تا شوهر اولش اونو ببینه و بره کلانتری شکایت کنه و هر دوشونو بندازه زندان. شاید مکرمه دلش برای سهبچهی اولش تنگ شده بوده. شاید جعفر بیکار بوده و رفته اسلامشهر دنبال کار و یا...
گناه جعفر و مکرمه چه بوده؟ مکرمه چه خیانتی به شوهر اولش کرده که باید سنگسار بشه؟ مگر نه اینکه مکرمه ابتداییترین خواسته یک زن، یعنی آرزوی زندگی در یک خانواده مستقل رو داشته. جعفر عشق کی رو دزدیده؟ یک زن، یک مرد و یک بچه که کنار هم به رضایت زندگی میکردن.
قاضی پرونده، "قاضی اصحابی" وقتی دیده که کسی از روستای محل زندگی جعفر و مکرمه حاضر نیست به اون سنگ بزنه، خودش دست به کار میشه.
آیا خود قاضی اصحابی به خاطر اینکار نباید محاکمه و قصاص بشه؟
معلوم نیست چند روز دیگر زمان سنگسار مکرمه میرسه! مسلمه که اینبار هم کسی حاضر به پرتاب سنگ نیست. معلومه در این چهار سال زندگی هیچکس هیچ نکتهی منفی در این زن و شوهر ندیده.
کِی قراره این قوانین پوسیده و عصر حجری عوض بشن؟
کی قراره کمی انصاف و عقل وارد قوانین اینچنینی بشه؟
3- فکر نمیکردم کامنت مهتاب اینقدر مورد بحث قرار بگیره. من به عنوان معرفی نوعی طرز تفکر گذاشتمش اینجا و چیزی هم به طنز بهش اضافه کردم.
طرز تفکر مهتاب ظاهرا غریب به نظر میرسه. هر کس میشنوه میگه ایوای... مسلمانی از بین رفت... زن و اینقدر بیحیا... ولی این طرز تفکر وجود داره (و از رگ گردن به ما نزدیکتره.) بدمون بیاد یا غیراخلاقی بدونیمش یا هر چیز دیگه...
چند درصد از خود شما شما قبل از ازدواج حساب دو دوتا چهار تا نکردید؟
چند نفر از دخترخاله و پسرعمه و دختر عمو و پسر داییتون رو دیدید که قبل از ازدواج نشستن ثروت پدرزن و مادرشوهر و مهریه و نوع جهیزیهای که عروس میاره حساب میکنن؟
من وقتی تصمیم گرفتم با سیبا ازدواج کنم تقریبا هر دوستی بهم رسید گفت: چرا سیبا رو که "هیچی" نداره، انتخاب کردی. من پرسیدم یعنی چی سیبا "هیچی" نداره؟ "چیز" از نظر شما یعنی چی؟ حتی خواهر خودم و خیلی از فامیل اینو گفتن.
بعدا فهمیدم چیز( و خوشبختی) از نظر 90 درصد آدمهای دور و برم یعنی پول، ثروت، خونه، ویلا، زمین، ماشین، تلویزیون 100 اینچ...
نمیتونم بگم من بهتر از دختری که برای پول و ثروت ازدواج میکنه میتونم زندگی رو اداره کنم. حتی نمیتونم بگم مادر بهتری برای بچهم نسبت مهتاب( برای بچهی آیندهش) هستم.
متاسفانه خود مهتاب - چه راست نوشته باشه و چه چاخان- در نظرخواهی شرکت نکرد. ممنونم از همه اونهایی که نظرشونو نوشتن.
مطمئنم مهتاب با خوندن کامنتها حتی اونایی که با فحش و توهین همراه بود یه چیزایی پیدا کرده که در تصمیمگیریش تأثیر داشته باشه.
4- آیا عمو اروند در مدینهی فاضله زندگی میکنه؟
من که کیف کردم با این ماجرای "کلید گمشده" در سوئد.
5- صفورا از معنی و مفهوم دستبندهای رنگی که اخیرا در دستان بعضیها میبینیم نوشته.
6- عنصر گمراه هم شدیم:))
حسابی تحت تأثیر قرار گرفتم و از این بهبعد نمیگذارم عناصر ضدانقلاب در نظرخواهیام آزادانه رفت و آمد داشته باشند.
7- خیلی خندیدم وقتی شنیدم ضرغامی رئیس صدا و سیما رفته دیدن حجت السلام حسنی امام جمعهی ارومیه و او از خونهش بیرونش کرده :)
اگه قدرت داشتم در انقلاب بعدی یه کرسی میدادم به حسنی، و البته یه کرسی هم به سیدکاظم مولایی(همین دوتا به نمایندگی از حزبالله کافیین). اونوقت. حسابی خوش میگذشت.
8- تو تاکسی حرف بحرین شد. یه پسر جوون شیکپوش گفت: از شریعتمداری بدم میاد اما اینیکی رو انصافا حق داره. بحرین زمان شاه مال ما بوده.
گفتم چطوره بیاییم تموم قلمرو زمان نادرشاه افشار رو بگیریم.
تازه بحرین رو هم بگیریم! چیکارش کنیم؟ جمهوری اسلامی توش برقرار کنیم؟ مردمش چه گناهی کردن؟
پسره خندید و گفت: اینو خوب اومدی!
دوشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۶
اشتراک در:
پستها (Atom)