نه، واقعا در زمان قحطی با طلاهایمان چه کنیم؟
برای ناهار نون نداشتیم، از اونجا که بعد از گرون شدن نون تقریبا جلوی نانواییها دیگه صف طولانی ندیده بودم گفتم برم سریع بخرم بیارم خونه. اون روزایی بود که سکه و طلا و دلار روزبه روز بالا میرفت...از خانم همسایه خواهش کردم حواسش به بچههای من باشه و دوون دوون رفتم، دیدم ایدل غافل صفی جلوی نونواییه که بیا و ببین...
همینطور ته صف داشتم حساب میکردم که تا نوبت من برسه بچهها از گرسنگی روکش مبل و کوسنها رو خوردن پس بهتره برم ازین نون باگت آمادهها بخرم، که یهو بحث سه خانم جلویی من توجهمو جلب کرد...
ظاهرا هر سه همسایه بودن و اومده بودن برای خاطر جمعی از زندهموندنشون در برابر قحطی یه طبقه فریزرشونو پر از نون کنن چون حتما نون گرون میشه. شاید هر دونه یک سکه بهار آزادی... و آدما قراره همدیگرو بخورن! چشای من گرد شده بود. آقای جلویی این سهتا زن هم مثل من حواسش به حرف اینا بود چون گاهی برمیگشت نگاهشون میکرد و سری تکون میداد و برمیگشت ببینه صف رفته جلو یا نه.
بعد از بحث از گرونی و کمیابی قریبالوقوع نون، بحث شیرین طلا به میون اومد...
اولی گفت: حالا که طلا اینقدر گرون شده باید یه جوری اونایی رو که داریم حفظش کنیم، خواهرم چند روز پیش ساعت ده صبح میدون صادقیه داشته تیتر روزنامههارو نگاه میکرده ببینه دنیا چه خبره، شوهرش هم با دومتر قد کنارش بوده. یه آقایی اومده اونطرفش وایساده مثلا اونم داره تیتر روزنامه میبینه و در عوض یک ثانیه دست انداخته گردن خواهرم و زنجیرشو پاره کرده و با مدال سنگینش برد( همه اینا رو با پانتومیم دست هم اجرا میکرد) و سوار موتور شده و فرار کرده. تا شوهرش اومده عکسالعمل نشون بده دزده رسیده بوده سرخیابون. مردم هم انگار نهانگار هیچکی کمک نکرده.
دومی گفت: ایوای خدا مرگم بده، حالا حال خواهرت چطوره؟ خدا به خواهرت رحم کرده که روی زمین نکشیدهتش و یا زنجیرش گردنشو نبریده. من میگم بهتره این روزا اصلا طلا نندازیم. به خاطر طلا هم شده میدزدنمون و یه بلایی هم سرمون میارن.
سومی گفت: بدبختی! از جوونی تا حالا برای پیری و کوری چارتا تیکه طلا جمع کردیم! چقدر به سر شوهره غر زدیم که کادوی سالگرد و عیدی بهمون طلا بده، تا پولی ازخرجی خونه موند دویدیم رفتیم طلا خریدیم حالا نمیدونیم کجا بذاریمش که امن بمونه.
اولی: آره به خدا، من سی سال آزگار که معلم بودم ،بعد از گرفتن هر حقوق میرفتم یه سکه میخریدم و پسانداز میکردم، حالا میترسم بشه بلای جونم. خواهر شوهرم تعریف میکرد نصف شب اومدن پیرزن همسایهشونو کشتن و طلاهاشو برداشتن.
دومی با دستش زد تو صورتش. ای خدا مرگم بده. بیچاره.
سومی: راستی میگم، جاریِ من رفته طلاهاشو گذاشته بانک کارگشایی. در ازای هر ۱۴۲ گرم یک میلیون تومن وام میدن و سرسال فقط ۹۰ هزار تومن کارمزد میگیرن. میایید فردا با هم بریم؟
دومی: نکنه اوضاع بلبشو بشه و طلاهارو بعد از یه سال ندن؟
سومی: نه بابا، اینا دولتیین. ازاین کارا نمیکنن.
دومی: ایش... هر چی دزدی و کار خلافه از گور این دولتیها بلند میشه.
اولی: من که از ترسم رفتم بانک صندوق اجاره کردم.
سومی: چند؟
اولی: بستگی به اندازهش داره و یا بانکی که توش میذاری. بعضیبانکها یک میلیونتومن پول پیش میگیرن و بعضی بانکها بین دویست تا ششصدهزار تومن و کرایه سالیانه بستگی به اندازه صندوق داره. من یه کوچیکش برام بس بود. سالی چهل هزار تومن.
دومی: اوضاع شلوغ شه، سارق مسلحها میریزن صندوقها رو خالی میکنن.
سومی: نه بابا تو هم!!(به اولی) مگه جنسهای تو صندوق رو بیمه نمیکنن.
اولی: اتفاقا من اینو پرسیدم. میگن ما کاری نداریم توش چی بگذارید اگه هم خطری براش پیش اومد یا آتیشسوزی شد به ما هیچ ربطی نداره! طلا، مدارک شناسنامه پاسپورت یا... هیچ تضمینی نیست. خودمم میترسم.
سومی: پس بانک کارگشایی بهتره، تازه کرایه هم نمیگیره یه چیزی هم میده.
اولی: مگه اون تضمینی میده برای سرقت یا آتیش سوزی؟
سومی: نمیدونم والله... فکر نکنم، جاریم چیزی در این مورد نگفت.
دومی: دیدی هر چی جمع کردیم تو زندگیمون از دستمون رفت... من شبا خوابم نمیبره. یه ساختمون نیمهساز چسبیده به خونهمون هست. هر شب میترسم از طریق اون بیان رو بالکنمون و بیان هر چی برای پیری و کوری جمع کردیم بارکنن ببرن. دیگه جوونا دنیال کار آبرومند نیستن که. همه میخوان یه شبه پولدار بشن. شوهرم اومده یه گاوصندوق تو کمدمون جاسازی کرده اما چه فایده وقتی دزد بیاد با یه سیلی جای صندوقو میتونه دربیاره ازمون. مرد جلویی که کماکان جلو میرفت و گاهی برمیگشت کلهای تکون میداد یا نچنچی میکرد دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و وارد بحث شد.
- همه اینایی که گفتید نامطمئنه! ما کُردیم، یه فامیل داریم مهرشهر خونه ویلایی دوهزارمتری داره. هر گوشه حیاطشو به یکی از ما اجاره داده. پول و طلا و سندهای مُهممونو میذاریم تو یه گاوصندوقی چیزی چال میکنیم گوشهای که تو حیاط به ما داده. روشو دوباره موزائیکمیکنیم. دو نفرلباس شخصی کُردمسلح هم استخدام کرده شبانهروز توی حیاط کشیک میدن. برای اموال هیچکدوممون هم تابهحال اتفاقی نیفتاده. نه بگم تو این دوره این کارو میکنه، نه... از بعد از انقلاب کار این آقا همینه. همهمون هم بهش اطمینان صددرصد داریم. مگه آدم عاقل این روزا به بانک و دولتیها اطمینان میکنه.
زن اولی: حالا ما فامیل اینطوری از کجا بیاریم؟
دومی: بدبخت شدیم رفت...
سومی: والله چی بگم؟
و من بیاختیار دستم رفت روی حلقه ازدواجم و درش آوردم و یواشکی گذاشتمش تو کیفم. دنیا رو چهدیدی شاید به خاطر یه حلقه دزدیدنمون...
balatarin
چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۰
اشتراک در:
پستها (Atom)