چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۶

در صورت تصویب «لایحه‌ی جدید- به اصطلاح- حمایت از خانواده»... ننگی عظیم بر دامان جمهوری اسلامی!

وقتی مفاد لايحه‌ی جديد حمايت از خانواده را می‌‌شنوم٬ چشمام سياهی می‌ره.
آيا دارم درست می‌شنوم! اين همه عقبگرد ممکنه!
اين همه توهين و قانون‌های قرون وسطایی به زنان بس نبود؟ حالا لایحه‌ای به این مزخرفی!؟

- مردان برای ازدواج‌های دوم و سوم نياز به اجازه‌ی همسر اول ندارن!
تا حالا که نياز بود وضع اين بود٬ وای به از اين به بعدش!
فقط تشخیص دادگاه که قاضی‌هاش مَردن مهمه. تشخیص اینکه مرد تمکن مالی داره( بر طبق اسلام ۱۴۰۰ سال پیش٬برای ازدواج یک حصیر پاره برای زیر انداز همخوابگی کافیه!)
و عدل رو رعایت کنه. یعنی اگه امشب یه سیلی زد به همسر دوم. فرداش یکیشو محکم‌تر بزنه به همسر سوم. همسر اول رو که باید زیر لگد له کرد(برای تادیب)
- مردان برای ازدواج موقت دیگر احتياج به سند و مدرک ندارن. نه تاحالا داشتن!
این کثافتی که کشورمون رو فرا گرفته دیگه علنی می شه...
(بيچاره سندصيغه فروشان! کارشون کساد شد...)

وای بر ما...
وضع قوانين کشور ما به کجا رسيده.
برای زن در حد يک مرغ هم حقوق قائل نيستن!

یاد این شعار مخصوص زنان در جمهوری اسلامی می افتم:
ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است...
خدای من...
حتی مرغ ها وضعشون از ما بهتره...

چکار باید بکنیم؟
برای مقامات نامه بنویسیم که بابا ما آدمیم؟ بریم تو خیابون فریاد بزنیم؟ سرمونو به دیوار بکوبیم؟
کمکی! چاره ای!
آقایان عزیز
شما واقعا از این وضع راضی هستید؟
در واقع با تصویب این لایحه توهینی هم به آقایون می شه. یعنی اونا رو تا حد یک خروس و یا یک شتر نر مست پایین میارن...

پ.ن.
سایت میدان چند نوشته در این مورد داره.

z8un.com

یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶

800

1- چند روزی نبودم. عجیب اینکه دلم برای وبلاگم زیاد تنگ نشده بود. فکرمی کنم دارم کمی رشد عقلی می کنم:)

2- این هشتصدمین پستمه... اووَه چقدر نوشتم تا حالا!

3- این نظرخواهی آخرش درست نشد که نشد. هر چی برای نظرات روزنامه ای و کپی و پیستی نظرخواهی جداگانه می ذارم بازم همون آشه و همون کاسه.

4- یک توالت-نوشته بامزه:
"لطفا روی اثر هنری خود سیفون بکشید و محیط را برای خلق آثار هنری بعدی توسط دوستانتان پاک نگهدارید."
جالب اینجاست که من هر وقت رفتم به این توالت همیشه تمیز بوده.
من مي میرم برای این هنردوستی و هنرمندپروری مردممون. بیخود نیست می گن هنر نزد ایرانیان است و بس!

5- یک توالت نوشته ی دیگه:
احمدی نژاد رید به این مملکت. تو هم روش!

6- برنامه ای که نیم فاصله داره الان در دسترسم نیست و وجدان درست نویسیم حسابی در عذابه...


7- آذر فخر هنرمند بازیگر تاتر برام نوشته:
"مطمئنی اين همان نمايشنامه اقای رادی است؟ نوکر لال برادر طوطی؟ اقای گيل و سرطان معده؟ کلفت جوان خانه رقصنده گروه فلکلور گيلان است يا ان دختر معصوم و ساده و جوان؟ تاجماه خانم جنون نفاسی دارد و ديدن روابط عاشقانه اقای گيل با خواهر خودش او را اوهام سخت تر ميکشاند .
اصلا اين بزرگترين خيانتی است که ميتوان به تاتر کرد . اين نمايشنامه از شاهکارهای اقای رادی بود . اصلا بهتر است سکوت کنم ."

پس نمایشنامه"لبخند باشکوه آقای گیل" رو کلی تغییر دادن . برای همین خیلی پیش پا افتاده و غیرمنطقی به نظر میاد. من فکرمی کردم اشکال از دوران نوشتن نمایشنامه ست. اما مگر نه اینکه چخوف و برشت هم در زمان قدیم می نوشتن. پس چرا هر وقت می خونی به نظر جالب میان؟
این سانسور چه بر سر هنر داره میاره؟!!
آذر فخر عزیز از اجرای قدیمی این نمایشنامه یاد می کنه:
"محمدعلی کشاورز پدر را بازی ميکرد. جميله شيخی دختر با قدرت بزرگ را. دختر نقاش را فرخنده صابری ( خواهر کوچک پری صابری ) ايرج راد پسر چپی را . محمد مطيع پسر هوسران شکارچی ( که مثل پدر بود )آهو خردمند دختر کلفت را و من مادری که هنوز قدرت دارد ."

خیلی برام جالب بود که آذر فخر خودش این نمایش رو بازی کرده! کاش فیلمی یا عکسی از اون اجرا بود و می دیدم.
"باور کن که لبخند با شکوه اقای گيل واقعا استخوانبندی درستی داشت . چند تا شخصيت را نميدانم چرا زياد کردند . معانی عوض شده . دکور مال اپرا است . اصلا ان رنگها به يک امپراطوری فروريخته و خانه قديمی که حکايت از قدمت خود خانواده دارد نميخورد ."
آذر فخر باز هم گفته و اگه اجازه بده در اینجا ادامه شو می گذارم.

8- چه احساسی پیدا می کنی که یکی از دوستای تو یا همسرت ماشینتونو قرض بگیره و فرداش با لبخند سویچ خالی رو تحویل بده و بگه ببخشید, یادم رفت قفل کنم, دزدینش. و ماشین هرگز هم پیدا نشه.

9- چه احساسی پیدا می کنی وقتی تو یه مهمونی مهمونا با اصرار صاحب خونه کفشاشونو جلوی در در میارن. بعدش تو مهمونی خیلی خیلی خوش بگذره. بعد بیای ببینی این وسط فقط کفش تو نیست. هی بگردی و نباشه! وایسی تا ببینی کسی برش می گردونه یا نه. آخرش یه کفش کهنه باقی بمونه!

10- چه حسی بهت دست می ده وقتی آخر مهمونی بری سراغ رختکن و ببینی مانتویی که با هزار سختی گشتی و پیدا کردی و تازه دادی خیاط یه مقدار تغییراتی توش داده نیست... و لباست آستین نداشته باشه که بی مانتو بری خونه.
. اما خوشبختانه همسرت کت تنش هست...

11- چه حسی بهت دست می ده وقتی دوستی رو بعد از سال ها تو یه جمع می بینی و با حرارت و شوق و ذوق میری جلو باهاش خیلی صمیمانه سلام علیک می کنی و اون خیلی خونسرد روشو می کنه اون ور. تو فکر می کنی نشناختت. با خنده و اعتماد به نفس می گی نشناختی؟!
می گه چرا تو زیتونی! و دوباره سردتر از قبل روشو می کنه اونور...
درسته خیطی واقعا مالیات نداره. اما یه کم درد که داره:)

12- فیلم های خون بازی و اسپایدرمن 3 و مسنجرز رو دیدم.
مسنجرز ترسناک بود. اما بعدش هر چی نشستم یه ارتباط منطقی بدم به کارای بازیگرها نتونستم.به قول سی با تو بترس. با منطق چیکار داری؟
اسپایدر من 3 هم که تکنولوژیش منو کشت.
در خون بازی هم لذت بردم از بازی باران کوثری در نقش یه دختر معتاد. اما نمی دونم چرا احساس کردم بابا جهانگیر و مامان رخشان یه جورایی این فیلمو برای نشون دادن بازی دخترشون ساخته بودن تا اینکه بخوان یه چیزی بگن.
آخر فیلم آدم می گه خوب, که چی؟ اینا رو من می دونستم که اعتیاد بده و آخرش آدم بدبخت می شه و...
اقلا یه خورده رادانشو زیاد می کردن!


13- این بلاگ رولینگ رو برای این گذاشتن که هر وقت یکی آپدیت کرد بفهمیم. جز اینه؟
حالا این چه سریه که بعضیا شونصد بار ای میل می دن که آپ کردیم بیا ببین...
کاش من هم کمی از این اعتمادبه نفس ها داشتم!


14- این سیزدهمی واقعا نحس بود:)

15- اینم بگم و به سلامتی و دل خوش برم.
دوستم قرار بود با بچه هاش بیاد خونه مون. قرار شد من برم دنبالشون تا میدون و بعد باهم پیاده بیاییم.
موقع رفتن سر قرار دیدم وای.. چه خبره! از اطئمه و اشربه و خوراکی های جورواجور...
رسما جلو آدم رو می گرفتن و به زور شیرینی و شربت و شیرکاکائو و ساندیس و تک دانه و شکلات و... تعارف می کردن. اصلا حواسم نبود که شب میلاد منجی عالم بشریته!
یه فکر پلیدی بهم گفت برو دوستت و بچه های شیکموشو از این راه ببر خونه تا شکمشون سیر و پر شه:)
وقتی سر قرار رسیدم صادقانه گفتم که اگه از این راه بریم خوراکی می دن و اگه به بچه های غذای بیرون نمیدی و یا از تمیزیش مطمئن نیستی می تونیم از یه راه دیگه بریم.
گفت چه از این بهتر! از راه خوراکی بریم.
بچه ها ذوق کنان می دویدن و خوراکی می گرفتن و می رفتن سراغ ناذر(نذرکننده) بعدی...
این بچه ها خیلی به تطهیر پول حاج آقاها و حاج خانوما کمک کردن. حق بزرگی به گردنشون دارن.
خلاصه که وقتی خونه ی ما رسیدن فقط آب یخ می خوردن و گاهی میوه. شیرینی و شکلات ها در امان بودن.


16- من موندم چرا ملت ایرانو ول می کنن و مهاجرت می کنن به کشورهای دیگه؟
تا چند وقت دیگه همه مون میلیاردر می شیم...
آشنایی که بعد از سی سال اومده بود ایران می گفت: مردم ایران برای چی می گن ما بدبختیم. ماشالله خونه زندگی هر کی رو(ببخشید هر کیو) که قیمت می کنم می بینم میلیون ها تومن می ارزه. از برکت جمهوری اسلامی همه شدن میلیونر!
گفتم این میلیون ها تومن چه به دردمون می خوره.
خونه ای که در دوران شاه دویست سیصد هزار تومن بود. بعد از انقلاب شد یک میلیون و بعد هر سال رفت بالا و حالا ممکنه 500 میلیون هم بیارزه... اما همه چیز با تورم بالا رفته. گوشت کیلویی صد تومن شده شش هفت هزار تومن.برنج شده کیلویی 2000 تومن. اجاره خونه ها که سر به فلک می زنه. الان یه آپارتمان صد متری در حوالی پاسداران اجاره ش به اندازه ی آپارتمان مشابه در لس آنجلسه(1500 دلار). ولی حقوق ها چطور؟