بیت: نامهرسان نامهی من دیر شد
کودک ولگرد فلک پیر شد...
دیر خوندم که اهری عزیز ازمون پرسیده:
وضعیت برق شما چطور است ؟
آقا جان، پرسیدن نداره! من ایران زندگی میکنم و از اون بدتر در کرج!
خوبه اقلا حکومت از تهرانیها میترسه و براشون یه جدول تدارک دیده که ایهالناس ِ تهرانی بدونید و آگاه باشید که فلان ساعت تا فلان ساعت برق ندارید. اما کی از کرجیها میترسه؟ تا بهحال کدوم انقلاب به دست کرجیها انجام شده که تره برامون خورد کنن؟
ما برقمون کترهای میره!
یعنی هر ساعت و دقیقه و ثانیهای که عشقشون بکشه برقو قطع میکنن و هر وقت عشقون بکشه وصل میکنن.
معمولا مسئولین قطعی باهامون بازی هم میکنن. یعنی یکی میاد برقو قطع میکنه نه مثل تهرانیهای سوسول مثلا راس ساعت دو بعداز ظهر بدون یک دقیقه پس و پیش! ایشون مثلا ساعت یازده و چهارده دقیقه و بیست و هفت ثانیه کلیدو خاموش میکنه.... همینکه جیشش گرفت رفت دستشویی دوستش میاد برای شوخی برقو راه میندازه. بستگی داره جیش طرف چقدر طول بکشه. درست به اندازه همون+ دست شستن که اونم بستگی داره با چی دستشو بشوره و چند بار کُر بده و با چی خشک کنه، این روشنایی ادامه داره. حالا هفت دقیقه، هشت دقیقه و بیستثانیه... بعد یهو برق دوباره قطع میشه.
بالاخره این مسئول ممکنه بازم جیشش بگیره(مثلا کلیهش ناراحته) یا مثلا خانمش بهش زنگ میزنه و روش نمیشه جلوی همکاراش آمار تمام کارایی که از صبح تو اداره انجام داده به زنش گزارش کنه و میره مثلا تو راهرو اداره.
دوباره دوستاش میان برای شوخی روشن میکنن. یارو که تلفنش تموم میشه میاد قطع میکنه. گاهی بینشون دعوا میشه. هی خاموش روشن، خاموش روشن... این وسط هم چند وسیله برقیمون سوخت به جهنم؟ مرجعی هست بهش شکایت این لوسبازیها رو ببریم؟ نه والله!
خلاصه که قمر در عقربیه که بیا و ببین. در طول روز ممکنه یه ده بیستباری برقا بره و بیاد...
البته خدا رو شکر، گوش شیطون کر اگه شبانه روز 24 ساعت باشه! هنوز مقدار زمان روشنایی کمی بیشتر از خاموشیه
این وسط مردم بیفرهنگ کرجی هی حرفای بد بد به حکومت میزنن. دیگه از خواهر مادر گذشته، بیانصافا به برادر و پدر و حتی به پدر بزرگ طرف هم گیر میدن! استغفرالله گاهی به خود طرف! وای وای!
کارا نیمه خوابیده موندن. هیچ برنامه ریزی نمیشه کرد چون اصلا معلوم نیست کیها برق می ره کیها میاد.
من نمیدونم اینا که میدونستن عرضه مملکت داری ندارن چرا تو این سیسال اینقدر مارو عادت دادن به برق! اگه یواش یواش چراغ سهفیتیلهای و اتو ذغالی و سماور نفتی رو باب می کردن و اینقدر قهوه ساز و چای ساز و سرخ کن و مایکروویو و اتو و... نمیریختن تو بازار مردم اینقدر بددهنی نمیکردن بهخدا!
من که گاهی فکر میکنم در عصر حجر زندگی میکنم!
دیگه کسی نمیتونه بگه با ایران- رادیاتور کی میره تو غار:) ما الان همه تو غاریم.
آقا تو این خط آخر خواب بر ما چیره گشت و شروع به هذیان نمودهایم...
برم یه شمع روشن کنم ت اگه برق رفت انگشت شستم نره تو چشمم.
یه چیزی هم بگم و برم:
سیل مهاجرت به خارج کشور به خاطر همین بیبرقی شدیدا از سر گرفته شده.
اونایی که دستشون به دهنشون میرسه ویزاشون آمادهست و چمدوناشون بسته.
کلی آگهی فروش لوازم منزل به علت مسافرت فوری فروشی اینور و اون ور میبینیم.
پریروز تو بقالی سرکوچه بحث این بود که لولهکش محل رفته دبی یه سویت کوچولو خریده 64 میلیون که اگه وضع بدتر شد دست زن و بچهشو بگیره بره و آدرس گرفته بودن اونا هم برن هر کدوم یه دونه در همسایگیش بخرن.روم نشد منم آدرس بپرسم!
لینک در بالاترین
پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۷
سهشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۷
چرا من تو این دوره دنیا اومدم؟
1- بیژن جلالی:
هر کس به بازی خود مشغول است
افسوس که من مدتهاست
جهان و مردمش را
به شوخی نگرفتهام...
اشعار کتاب"شعر خاک، شعر خورشید" بیژن جلالی رو هر وقت میخونم انگار غصههای عالم میشینه رو دلم. از بس از تغییر دنیا ناامید میشم، دلم میخواد بمیرم. کتابو میذارم کنار و باز هفتهای ماهی بعد دوباره هوس میکنم برم سراغش و باز...(بگو آخه مجبوری؟! چون 1800 تومن پول کتاب دادی؟ نه لابد یه چیز دیگهست)
آسوده به سوی مرگ برویم
زیرا در راه ما
دیگر خندهای نخواهد شکفت
آسوده به کرانههای تاریک فراموشی پناه ببریم
زیرا دیگر نسیمی صورتهای مارا نمینوازد
آسوده به سایههای سنگین و غریبه خود بنگریم
زیرا دیگر کسی مارا نمیشناسد
سردوراهی امید و ناامیدی
با دنیا خداحافظی کردهایم
ما به راهی میرویم که به گودالهای تاریکی منتهی میشود
گودالهایی که تا پایان روز
سردی و تنهایی شب را در خود حفظ میکنند...
یا اینیکی:
قلب من چون سنگی است
بر توده عظیم سنگهای دنیا
قلب من سنگ بیرنگیست
برتودهی عظیم سنگها
و من بر تودهای عظیم از تنهایی
نشستهام...
(این روزها از همه وقت بیشتر احتیاج به روحیه و امید دارم...)
2- این سریال طنز"سهدر چهار" قابل تحمل بود تا وقتی کارگردانش مجید صالحی خودش نپریده بود وسط بازیگرها و سعی نمیکرد محور همه جریانات باشه.
3- رویا نونهالی هم اون زمانی که سعی نمیکرد لبهاش شبیه آنجلینا جولی بهنظر بیاد خیلی خوشگلتر بود.
4- جواد ِ سینمای ایران
جواد هاشمی در 99/99٪ بازیهاش یا رزمندهایه که آخرش تشنهلب شهید میشه. یا سابقا رزمنده بوده و شیمیاییه و در آخر فیلم شهید میشه. یا اطلاعاتی یا بسیجی محله که آخرش به دست کفار و منافقین و ناکثین و مارقین شهید میشه ( البته سابقا هم رزمنده بوده) یا...
5- کانال امبیسی پرشین که آمد در کمال شرمندگی فهمیدم چقدر از دیالوگهای فیلمهای با زبان اصلی(انگلیسی) رو قبلا نمیفهمیدم. ای خاک بر اون زبان انگلیسی که ما در مدرسه و دانشگاه خوندیم!
6- زیر نویسهای فارسی فیلمهای امبیسی پرشین به صورت فجیع و گاه خندهداری غلط املایی دارن. نمیشد یکی دو تا لیسانس ادبیات استخدام میکردن. گرچه به چشم خودم دیدم یه لیسانس ادبیات دانشگاه تهران گلدان ِ گل رو گلدانه گل و رفتم خانهمان را رفتم خانمان مینوشت. تا پیدا شدن یه ویراستار حاذق خودم حاضرم این زحمتو به عهده بگیرم.
7- متاسفانه در مقالههای سایتهای معروفی مثل رادیو زمانه هم غلطهای املایی و دستوری کم نمیبینیم. میدونم که همیشه این امکان هست که نویسندهها اشتباه تایپی و لپی داشته باشن. این کار ویراستاره که درستشون بکنه.
8- کاش میتونستم خوابگرد رو تکثیر کنیم در همه جا. و دیگه در رادیو تلویزیون، روزنامهها، سایتها و وبلاگها اینقدر غلط نبینیم. تازگیها این اشتباهات در نامهها و پلاکاردهای رسمی دولتی هم رسوخ کرده. و اینقدر این غلطها مصطلح شده که آدم نمیدونه کلمهی درستش کدومه(مثل من که نمیدونم مصطلحم درسته یا نه)
9- از دست بعضی خبرنگارها
ما که شبی دوتا روزنامه میخونیم. گاهی دو گزارش از یک خبر یا حادثه در این دوروزنامه اونقدر متفاوته که آدم خندهش میگیره.
جالبه که بعد از سالها اسم همون خبرنگارها رو در زیر خبرهای متناقضوشن میخونیم و هیچوقت ندیدیم سردبیر روزنامه بهشون تذکربده. یا خبرنگار روز بعد معذرت بخواد.
در یک روزنامه قاتل زن صیغهای 54 سالهشه و دراونیکی روزنامه 36 سال. در اون یکی زن با اره کشته شده و در اونیکی با تیشه!
مثلا:
در صفحه حوادث روزنامه همشهری یکشنبه 13 مرداد، زنی 50 ساله به همراه مادر پیرش از خارج کشور به ایران میاد. تصمیم میگیره از طریق آگهی روزنامه برای مادرش که قادر به انجام کاراش نبوده پرستار بگیره. پرستار همون روز اول با موبایلش با همدستاش تماس میگیره و شب ساعت 11 اونا حمله میکنن و زن 50 ساله رو که در تختش خوابیده بوده زخمی میکنن.زن خودشو میزنه به مردن. دزدا میرن سراغ مادر پیرش که او هم از شدت ترس تو کما میره که هنوز بیمارستانه. و میلیونها تومن چک پول و طلا جواهرات و تمبر کلکسیونی میدزدن و...
در صفحه حوادث روزنامه اعتماد همون روز این خبر رو اینطور میخونیم:
یه زن 60 ساله از آمریکا میاد ایران(تنهایی) و چون خیلی پیر و بیمار بوده تصمیم میگیره برای خودش از طریق یک شرکت خدماتی! پرستار بیاره. پرستار چند روز! مشغول کار بوده تا اینکه یک روز که زن فرتوت 60 ساله(!) از بیرون میخواد بیاد تو خونه دو مرد همدست پرستار بهش حمله میکنن و...
پیدا کنید تناقضهای بیشمار این دو خبر را...
و حالا تصور کنید وقتی خبرهای به این واضحی اینجوری عوض میشن خبرهای سیاسی چطوری عوضی میشن
10- وای بر ما...
یعقوب مهرنهاد اعدام شد!!! باورم نمیشه.
یه سوال برام پیش اومد. اگه مهرنهاد تهران بود بازم نمیشد جلوی اعدامشو گرفت؟
فکر میکنم باید عزای عمومی اعلام کنیم. در دل من که عزا برپاست...
11- بیبرقی خیلی تبعات داره که یکیش! گرفتن جان انسانهاست... جرا مملکتمون داره روز بهروز به سمت عقب میره... تا کجا یعنی؟
12- توی این دنیا فقط دلمان خوش است به وعدهی ماهی هشتهزار و پونصد تومن دولت احمدینژاد!
13- ببخشید اشتباه شد...
مرگ بیماران بیمارستان به خاطر بیبرقی نبوده. از کهولت بوده. برق که رفته یکهو همه پیر شدن و به دیار باقی شتافتن.
هر کس به بازی خود مشغول است
افسوس که من مدتهاست
جهان و مردمش را
به شوخی نگرفتهام...
اشعار کتاب"شعر خاک، شعر خورشید" بیژن جلالی رو هر وقت میخونم انگار غصههای عالم میشینه رو دلم. از بس از تغییر دنیا ناامید میشم، دلم میخواد بمیرم. کتابو میذارم کنار و باز هفتهای ماهی بعد دوباره هوس میکنم برم سراغش و باز...(بگو آخه مجبوری؟! چون 1800 تومن پول کتاب دادی؟ نه لابد یه چیز دیگهست)
آسوده به سوی مرگ برویم
زیرا در راه ما
دیگر خندهای نخواهد شکفت
آسوده به کرانههای تاریک فراموشی پناه ببریم
زیرا دیگر نسیمی صورتهای مارا نمینوازد
آسوده به سایههای سنگین و غریبه خود بنگریم
زیرا دیگر کسی مارا نمیشناسد
سردوراهی امید و ناامیدی
با دنیا خداحافظی کردهایم
ما به راهی میرویم که به گودالهای تاریکی منتهی میشود
گودالهایی که تا پایان روز
سردی و تنهایی شب را در خود حفظ میکنند...
یا اینیکی:
قلب من چون سنگی است
بر توده عظیم سنگهای دنیا
قلب من سنگ بیرنگیست
برتودهی عظیم سنگها
و من بر تودهای عظیم از تنهایی
نشستهام...
(این روزها از همه وقت بیشتر احتیاج به روحیه و امید دارم...)
2- این سریال طنز"سهدر چهار" قابل تحمل بود تا وقتی کارگردانش مجید صالحی خودش نپریده بود وسط بازیگرها و سعی نمیکرد محور همه جریانات باشه.
3- رویا نونهالی هم اون زمانی که سعی نمیکرد لبهاش شبیه آنجلینا جولی بهنظر بیاد خیلی خوشگلتر بود.
4- جواد ِ سینمای ایران
جواد هاشمی در 99/99٪ بازیهاش یا رزمندهایه که آخرش تشنهلب شهید میشه. یا سابقا رزمنده بوده و شیمیاییه و در آخر فیلم شهید میشه. یا اطلاعاتی یا بسیجی محله که آخرش به دست کفار و منافقین و ناکثین و مارقین شهید میشه ( البته سابقا هم رزمنده بوده) یا...
5- کانال امبیسی پرشین که آمد در کمال شرمندگی فهمیدم چقدر از دیالوگهای فیلمهای با زبان اصلی(انگلیسی) رو قبلا نمیفهمیدم. ای خاک بر اون زبان انگلیسی که ما در مدرسه و دانشگاه خوندیم!
6- زیر نویسهای فارسی فیلمهای امبیسی پرشین به صورت فجیع و گاه خندهداری غلط املایی دارن. نمیشد یکی دو تا لیسانس ادبیات استخدام میکردن. گرچه به چشم خودم دیدم یه لیسانس ادبیات دانشگاه تهران گلدان ِ گل رو گلدانه گل و رفتم خانهمان را رفتم خانمان مینوشت. تا پیدا شدن یه ویراستار حاذق خودم حاضرم این زحمتو به عهده بگیرم.
7- متاسفانه در مقالههای سایتهای معروفی مثل رادیو زمانه هم غلطهای املایی و دستوری کم نمیبینیم. میدونم که همیشه این امکان هست که نویسندهها اشتباه تایپی و لپی داشته باشن. این کار ویراستاره که درستشون بکنه.
8- کاش میتونستم خوابگرد رو تکثیر کنیم در همه جا. و دیگه در رادیو تلویزیون، روزنامهها، سایتها و وبلاگها اینقدر غلط نبینیم. تازگیها این اشتباهات در نامهها و پلاکاردهای رسمی دولتی هم رسوخ کرده. و اینقدر این غلطها مصطلح شده که آدم نمیدونه کلمهی درستش کدومه(مثل من که نمیدونم مصطلحم درسته یا نه)
9- از دست بعضی خبرنگارها
ما که شبی دوتا روزنامه میخونیم. گاهی دو گزارش از یک خبر یا حادثه در این دوروزنامه اونقدر متفاوته که آدم خندهش میگیره.
جالبه که بعد از سالها اسم همون خبرنگارها رو در زیر خبرهای متناقضوشن میخونیم و هیچوقت ندیدیم سردبیر روزنامه بهشون تذکربده. یا خبرنگار روز بعد معذرت بخواد.
در یک روزنامه قاتل زن صیغهای 54 سالهشه و دراونیکی روزنامه 36 سال. در اون یکی زن با اره کشته شده و در اونیکی با تیشه!
مثلا:
در صفحه حوادث روزنامه همشهری یکشنبه 13 مرداد، زنی 50 ساله به همراه مادر پیرش از خارج کشور به ایران میاد. تصمیم میگیره از طریق آگهی روزنامه برای مادرش که قادر به انجام کاراش نبوده پرستار بگیره. پرستار همون روز اول با موبایلش با همدستاش تماس میگیره و شب ساعت 11 اونا حمله میکنن و زن 50 ساله رو که در تختش خوابیده بوده زخمی میکنن.زن خودشو میزنه به مردن. دزدا میرن سراغ مادر پیرش که او هم از شدت ترس تو کما میره که هنوز بیمارستانه. و میلیونها تومن چک پول و طلا جواهرات و تمبر کلکسیونی میدزدن و...
در صفحه حوادث روزنامه اعتماد همون روز این خبر رو اینطور میخونیم:
یه زن 60 ساله از آمریکا میاد ایران(تنهایی) و چون خیلی پیر و بیمار بوده تصمیم میگیره برای خودش از طریق یک شرکت خدماتی! پرستار بیاره. پرستار چند روز! مشغول کار بوده تا اینکه یک روز که زن فرتوت 60 ساله(!) از بیرون میخواد بیاد تو خونه دو مرد همدست پرستار بهش حمله میکنن و...
پیدا کنید تناقضهای بیشمار این دو خبر را...
و حالا تصور کنید وقتی خبرهای به این واضحی اینجوری عوض میشن خبرهای سیاسی چطوری عوضی میشن
10- وای بر ما...
یعقوب مهرنهاد اعدام شد!!! باورم نمیشه.
یه سوال برام پیش اومد. اگه مهرنهاد تهران بود بازم نمیشد جلوی اعدامشو گرفت؟
فکر میکنم باید عزای عمومی اعلام کنیم. در دل من که عزا برپاست...
11- بیبرقی خیلی تبعات داره که یکیش! گرفتن جان انسانهاست... جرا مملکتمون داره روز بهروز به سمت عقب میره... تا کجا یعنی؟
12- توی این دنیا فقط دلمان خوش است به وعدهی ماهی هشتهزار و پونصد تومن دولت احمدینژاد!
13- ببخشید اشتباه شد...
مرگ بیماران بیمارستان به خاطر بیبرقی نبوده. از کهولت بوده. برق که رفته یکهو همه پیر شدن و به دیار باقی شتافتن.
اشتراک در:
پستها (Atom)