‏نمایش پست‌ها با برچسب حسین درخشان. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب حسین درخشان. نمایش همه پست‌ها

دوشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۹

دیشب کُره ی ماه خون گریه می کرد...

1- اول از همه باید بگم که چقدر خوشحالم بالاخره حسین درخشان بعد از دوسال و دوماه اومد مرخصی و سالمه.
لابد یه عده باز می گن سالم بودن و خندیدنش دلیلیه بر اینکه با رژیم همکاری می کرده. این قدر بی انصاف نباشید. کسی که به خاطر داشتن عقیده ای و نوشتن وبلاگ زندانی می شه زندانی سیاسی به حساب میاد حالا عقیده ش هر چی میخواد باشه. منتظر می مونیم بگه تو این مدت چه بلایی سرش آوردن. یادتون باشه خیلی از زندانی های سیاسیِ حالا یه زمانی برای این حکومت کار می کردن مثل رضا ملک و نوری زاد و ...

2- پارازیت برنامه بدی نیست, بخصوص برای کسایی که اصلا در جریان اخبار نیستن و نه روزنامه می خونن نه تو اینترنت میرن و نه اهل بالاترینن. تویی که در جریان اوضاعی حتما می تونی حدس بزنی برنامه این جمعه برنامه پارازیت درمورد چیه و حتی نفرات خوب, بد, زشت هفته رو هم کم و بیش می دونی کی ین. اما نحوه اجرای کامبیز حسینی -که حسینی وار و با انرژی تمام با زبان طنز
همین خبرهایی که از قبل می دونی میگه- اونقدر جذاب هست که بتونه در ساعت پخشش تموم اعضای خانواده رو اعم از پیر و جوون جلوی تلویزیون دور هم جمع کنه. من حتی دیدم بچه کوچیکا هم طرفدارشن.و کلی از رفتار بی خیالانه و جوان پسندانه سامان شاد می شن.
پارازیت در حد خودش چهره های خوبی هم دعوت می کنه و کامبیز حسینی سعی می کنه سوالای شجاعانه و غیر کلیشه ای بپرسه.
اما مصاحبه ها معمولا ایراداتی داره. مثلا با هوشنگ امیر احمدی خیلی گستاخانه حرف زد, وسط حرفاش می پرید و نمی ذاشت حرف بزنه. خیلی ها از این کارش دفاع کردن. اما به نظر من مصاحبه گر نباید برای بیننده تصمیم بگیره که مصاحبه شونده آدم خوبیه یا بد. بلکه نوع سوال ها باید طوری باشه که بیننده یا شنونده حقایقی که مورد نظر مصاحبه گرهست خودش در خلال صحبت ها متوجه بشه. نوع مصاحبه نباید طوری باشه که آدم دلش برای مصاحبه شونده بسوزه چون خواه ناخواه کفه ترازو به سمت او میره. ملت ایران هم می دونیم چقدر مظلوم پرورن.
در مصاحبه با مدیر سایت بالاترین کامبیز حسینی به جای سوال حرف تو دهن او می گذاشت. مثلا می پرسید( در واقع حکم می کرد) که شما که(!) از جایی پول نمیگیرید.
انتظار دارید مدیر سایت چه جوابی بده.
یکی از سوالهایی که ازش پرسید(من تو کامنتهای هفته قبلش خواسته بودم بپرسه. همه کامنتها رو نخوندم ممکنه کسای دیگه هم این سوالو داشتن)این بود که چرا با باندبازی در بالاترین برخورد نمی کنه. مدیر بالاترین جوابی تو این مایه ها داد( اونقدر سرعت اینترنتم پایینه که الان نه اسم مدیر بالاترین رو می تونم چک کنم و نه جوابش رو ) که در جوامع دموکرات این مسائل طبیعیه و حتی یک کلمه هم در تقبیح این کار نزد.

3- از وقتی از پارکینگ اومدم بیرون, همه ش داشتم باصدای بلند با مرضیه می خوندم :
"مي، زده شب، چو ز ميکده باز آيم/بر سر کوي تو من، به نياز آيم/دلداده ي رهگذرم، از خود نبود خبرم، اي فتنه گرم/شبها سر کوي تو، آشفته چو موي تو/مي آيم، تا جـويم، خانه به خانه، مـگر از تو نـشانه"
خیابون خلوت بود و من حسابی تو حال و صدامو انداخته بودم پسِ سرم.
سر یه چراغ قرمز یه پراید اومد بغلم وایساد و یهو صدای کف زدن اومد. نگاهم رفت روی پنج پسر جوون توش که همه منو نگاه میکردن و می خندیدن و دست می زدن و ایول می گفتن. چشام گرد شده بود. چه جوری صدا به این واضحی میومد تو. وای... پنجره شاگرد از شب قبل حدود ده پونزده سانت باز مونده بود و من اصلا حواسم نبود. حتی باد رو احساس نکرده بودم. هوا هم البته روزها گرمه.
اما اگه فکر می کنید از رو رفتم و دیگه نخوندم اشتباه می کنید. خودمو بازیافت(!) کردم و شیشه رو کشیدم بالا و در حال دنده چاق کردن دوباره شروع کردم. "می زده شب چو ز میکده باز آیم...."
راستی, یه مورد کوچولوی دیگه. از همون اول تا آخر مسیر, روسری رو هم از رو سرم لغزانده بودم رو شونه هام.
سی با همیشه می گه اگه برای نوشته هات نگیرنت حتما یه روز به خاطر روسری سرنکردنت تو ماشین می گیرن.

4- حالا که اینطوره, ما اهل کوفه هستیم!


5- دوستی می گفت خیلی مسخره است که مردم ایران روزهای قبل از شهادت امام حسین سیاه می پوشن, هر شب تکیه می رن, تو سر و صورتشون می زنن, آرایشگاه نمی رن, موزیک گوش نمی کنن, نمی رقصن, و ... اما به محض اینکه شهید می شه فورا سیاه در میارن, آرایشگاه می رن, موهاشونو رنگ می کنن موزیک می ذارن و... یعنی از شهادتش شاد می شن؟,

6- دیشب تو چند تا تکیه شایع شده که از ماه داره خون می چکه و همه تو سر زنون رفتن بیرون و دیدن بله! کاملا درسته و از ماه فرت و فرت داره خون میاد. حالا اینو کی برای من تعریف کرد یه خانوم دکتر که نذر داره هر سال دهه محرم کسب و کارو تعطیل کنه بره در مسائل شکمی تکیه ها یعنی طبخ و توزیع غذای امام حسین کمک کنه. توصیه ش هم همیشه به بیماراش اینه که حتما از غذای امام حسین بخورن که اثر درمانی خیلی بالایی داره. خانوم دکتر قسم می خورد که خونی که از ماه میاد قرمز رنگ هم بوده... بهش گفتم خانوم دکتر از شمایی که تحصیلکرده اید بعیده این حرفا . کره ماه که موجود زنده ای نیست توش که دبحش کنن و خونش بچکه, تازه اونقدر زیاد که از صدها هزار کیلومتر معلوم باشه. نگاهی عاقل اندر سفیه به من انداخت و گفت تو مثل اینکه به این چیزا اعتقادی نداری. بهش گفتم معلومه که ندارم. در ضمن شماهایی ادعای سبز بودن دارید بعیده که می رید به تکیه های دولتی که جدیدا همه شون دست سپاهه رونق می دید. یه ذره کنف شد ودیگه هیچی نگفت و رفت...


7- امسال محرم مُد شده این جوانکها ماشینشون رو تماما گِل مالی می کنن و روش رنگ قرمز مثل خون می پاشن, اونوقت بین ماشینها ویراژ می دن و دختر بلند می کنن. امروز عصر خیلی خنده دار بود که بارون گلها رو می شست و دخترا و پسرای توش معلوم میشدن. اند ضایع بود ماجرا

پنجشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۹

n تلاشهای Sandrine Murcia برای آزادی دوست پسرش حسین درخشان


دوست دختر حسین درخشان تصمیم گرفته برای آزادیش با رسانه ها همکاری کنه .
(واقعا متاسفم, این ای میل 5 روزه برام اومده و من تازه دیدمش)
ما هم حمایتش می کنیم.

درخواست فوری دوست دختر حسین درخشان : دادستان تهران در 22 سپتامبر درخواست مجازات مرگ برای او کرده است، کمک کنید که او را نجات دهیم /
حسین درخشان، روزنامه نگار و بلاگر ایرانی-آمریکایی در زندان اوین تهران-ایران زندانی است این تقاضا از مجامع بین المللی است تا بخواهند که حسین درخشان، شریک زندگی من سریعا آزاد شود.حسین روزنامه نگار و بلاگر ایرانی-آمریکایی است که به بلاگ-فادر(پدرخوانده بلاگ) مشهور است.او در اول نوامبر 2008 در خانه والدینش در تهران دستگیر شده است.از آن تاریخ در زندان اوین نگه داری می شود. ما منتظر دریافت رای نهایی دادگاه هستیم.
حسین در هیچ جرمی شرکت نداشته است، او خیلی ساده کار خودش را به عنوان یک روزنامه نگار انجام می داده است. اهمیت این موضوع حداکثر است. همین الان در نیویورک اجلاس سازمان ملل در حال برگزاری است، من از کشورهای دنیا و رییس جمهور احمدی نژاد می خواهم که برای آزادی حسین از زندان به دلیل آزادی بیان و اعلامیه جهانی حقوق بشر ؛ کمک کند.
این مطالب توسط سندرین موریسا گفته شده است، او بنیان گذار موسسه مشاورتی تکنولوژی جدید و پارتنر(شریک زندگی) حسین درخشان است که هر دو مشتاق و علاقه مند به تکنولوژی جدید در ارتباطات هستند.

HOSSEIN DERAKHSHAN, IRANIAN-CANADIAN BLOGGER AND JOURNALIST DETAINED AT THE EVIN PRISON, TEHRAN, IRAN.
URGENCY : THE PROSECUTOR OF TEHRAN REQUESTED DEATH PENALTY AGAINST HOSSEIN ON SEPTEMBER 22, 2010.
HELP US SAVE HOSSEIN !

«This is a call for help to the international community to ask for the immediate release of my partner Hossein Derakhshan. Hossein is an Iranian-Canadian blogger and journalist, know as the «Blogfather». He was arrested on November 1st, 2008 at his parents’ house in Tehran. He has been detained at the Evin prison ever since. Yesterday we learnt that the prosecutor of Tehran requested the death penalty. We are expecting any time soon the final verdict. Hossein committed no crime, he was simply doing his job as a journalist.
Urgency is at its maximum.
Rigth now in New York City, the United Nations are getting together. I am asking the world nations and President Ahmadinejad for help to free Hossein from jail in the name of freedom of speech for journalists and international human rights».
says Sandrine Murcia, founder of a new technology consulting firm, Hossein’s partner, both passionate for new technologies for information and communication.

لینک در بالاترین

جمعه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۸

از سیزده‌به‌در تا کلیدر...

1- تا به حال به یاد ندارم سیزده‌به‌در مردم این‌قدر خوش بوده باشند. هر خانواده هر کاری که دوست داشت می‌کرد( نه هر کار البته، فقط بی‌ادب‌ها فکرهای بد می‌کنند). یک عده می‌زدند و می‌رقصیدند، عده‌ای دیگر مشغول بازی تخته نرد بودند، خانواده‌ی بغلی‌شان داشتند ورق بازی می‌کردند. تعداد زیادی مشغول درست کردن کباب روی منقل‌های ابداعی خود بودند، خانواده‌ای از زن و مرد همه دراز کشیده بودند و پرنده‌ها را روی شاخه‌های پرشکوفه نشان هم می‌دادند. خانواده‌ای روی زیر اندازی که از هشت حصیر تشکیل شده بود، مشغول تخمه‌شکستن و میوه پوست کندن و جوک تعریف کردن بودند و غش غش می‌خندیدند.
زنی چادری دف می‌زد و دختر مقنعه‌ای‌اش می‌رقصید. زنی در حال ورق بازی شالش روی شانه‌هایش افتاده بود و اصراری به درست کردنش نداشت. پسری روی پای دوست‌دخترش خوابیده بود و دختر موهایش را نوازش می‌کرد.

کسی آمده بود و برای هر کس که از او طناب می‌خرید از درخت بالا می رفت و تاب می‌بست. طوری که به شاخه‌ها آسیب نرسد. بچه‌ها و بزرگترهایشان شادمانه روی تاب بالا و پایین می‌رفتند.

کمی دورتر دختران و پسران مسابقه‌ی طناب کشی به راه انداخته بوند. هر طرف طناب را بیش از 50 نفر می‌کشیدند و هر طرف که برنده می‌شد همه از شادی جیغ می‌کشیدند. جریمه‌ی بازنده‌ها رقصیدن بود که برنده‌های مهربان هم کمکشان می‌کردند. بیشتر دخترها بلوز شلوار و روسری کوچکی پوشیده بودند.

بازی مختلط والیبال و دستش‌ده و فوتبال حسابی به راه بود.
هیچکس کاری به کار هیچکس نداشت.
فکر نکنید برای سیزده به‌در رفته بودیم خارج شهر. نه! می‌دانستیم که از شش صبح جاده‌ها شلوغ می‌شود. حوصله‌ی صبح‌زود پاشدن و راه‌بندان را نداشتیم. رفته بودیم یکی از پارک‌های وسط شهر. و فکر نکنید آنجا هیچ پلیسی نبود. که زیاد هم بود!
خیلی ساده. دستور نداشتند به هیچکس تذکر بدهند. خودشان هم مشغول خوشی بودند و بستنی‌شان را می‌خوردند.
کاش همیشه نزدیک انتخابات بود.
پ.ن.
دوربین نبرده بودم، اما با موبایل خیلی عکس گرفتم. شاید چند تاشو اینجا بذارم

2- این چند روز چند بار ویندوزم خراب شد و هی عوضش کردم(یعنی عوضش کردن برام... نامردا نمی‌ذارن خودم دست بزنم:( همینه هیچی یاد نمی‌گیرم ) و آخر سر باز روی به ویندوز ایکس‌پی آوردم. خوبیش اینه که تری‌لی‌آوت روش نصب می‌شه. روی ویستا هر چی طبق دستورالعملش عمل کردم کار نکرد که نکرد فقط روشی که آقای خسروبیگی عزیز یاد دادن کار کرد یعنی آلت(یادتون باشه، فقط بی‌ادب‌ها فکر بد می‌کنن) رو بگیریم و اعداد 0157 رو تایپ کنیم(اونم نه اعداد بالای حروف رو، اعداد سمت راست کی‌بورد)

ممنون از کمک‌های مریم مهتدی، طاها بذری، عباس خسروبیگی، و نرگس عزیز. باید یه فرصت گیر بیارم و بشینم ببینم می‌تونم بالاخره بلاگ‌چرخون بذارم یا نه.

3- به سی‌با می‌گم سبزه گره بزنم بگم: سیزده‌به‌در، سال دگر، خونه‌ی پدر؟:))
می‌گه به شرطی که "بچه‌بغل" هم بعدش اضافه کنی تا اقلا یه روز از دستتون راحت باشم.
چه پر رو! من خودم می‌خواستم یه روز از دستشون راحت باشم.

4- امروز من در کافه‌ای ( اوه، حالا چی شده مگه، منظورم یه ساندویچی بود) در میدون انقلاب نشسته بودم و تازه ساعت 5 داشتم ناهار می‌خوردم. بیرون شدید بارون میومد و چون اونجا تلویزیون داشت یه عالمه آدم جمع شده بودن فوتبال نگاه می‌کردن.
گل سوم رو که پرسپولیس زد همه از خوشحالی پریدن هوا و کف زدن و هورا کشیدن. یهو بلند گفتم: الان احمدی‌نژاد وارد ورزشگاه می‌شه!
همه اول هاج و واج نگام کردن و بعد غش غش خندیدن. یکی گفت خودم چند تا "بِپّا" براش گذاشتم سرگرمش کنن تا از خونه نیاد بیرون.
جالبه امروز هر جا رفتم، تو تاکسی و اتوبوس بی‌آرتی و مغازه‌ها و... از خوش قدمی رئیس‌جمهور می‌گفتن. یکیشون می‌گفت تازه ادعا داره که حضرت مهدی همیشه باهاشه و یه صندلی خالی کنارش براش نگه‌می‌داره.

5- "کلیدر" محمود دولت‌آبادی رو برای بار سوم شروع کردم و جلد ششمش هستم(از ده جلد) که در واقع قسمت دوم جلد سومشم.(هر جلد دو قسمته)
بار اولی که خوندم هم سنم کمتر از حالا بود و مسلما درکم از زندگی کمتر و هم هی دنبال این بودم که بعدش چی می‌شه. اعتراف می‌کنم خیلی جاهاشو رج زدم و جلو رفتم. گاهی دوسه صفحه‌ی توصیفی‌شو نمی‌خوندم. مثلا قسمت حموم بردن کربلایی خداداد توسط پسرش قدیر به نظرم خیلی طولانی می‌اومد. اما با این کتاب زندگی‌ها کردم . انگار خواهر دیگه‌ی گل‌محمد و بیگ‌محمد و خان‌محمد و شیرو بودم.
بار دوم دوسه سال پیش خوندم. خیلی بیشتر از کتاب خوشم اومد و با اینکه سعی کردم کامل بخونم باز یه جاهاییش می‌بریدم ولی این‌بار نه صفحه‌ای، که گاهی یکی دو پاراگرافشو جا می‌انداختم.

این بار سعی می‌کنم لغت‌به لغتشو بخونم. هنوز خیلی از خوندنش لذت می‌برم. قهرمان‌های مورد علاقه‌م از مردهای داستان بیشتر به طرف زن‌های داستان متمایل شده. بلقیس و شیرو و مارال و زیور و حتی ماهک و زن بابقلی بندار رو خیلی دوست دارم.
از ماه‌درویش قبلا بدم میومد که حالا واقعا دلم براش می‌سوزه. قبلا لالا رو زیاد دوست نداشتم. بار اول به پیرخالوی دالاندار زیاد اهمیت نمی‌دادم. الان خاطرجمع! دوستش دارم.
ستار همیشه برام عزیز بوده.
این دفعه از قسمت حموم بردن کربلایی خداداد خیلی خوشم اومد. می‌دونید این قسمتش چند صفحه‌ست؟

بعد از این فکر کنم باز برم سراغ "جای خالی سلوچ" اونم برای بار سوم. جای خالی سلوچ یکی از بهترین و کاملترین رمان‌هاییه که از نویسنده‌های ایرانی خوندم. بار اول که این کتابو خوندم در شرایط خیلی بد روحی بودم و واقعا بگم گاهی احساس می‌کردم از زندگی سیر شدم و دلم می‌خواست بمیرم. یکی از غم‌انگیز‌ترین لحظاتم خوندن این کتاب بود.
اما بار دوم خوردمش...
نمی‌دونم چرا گاهی به جای رفتن به سراغ کتاب‌های جدید دوست دارم قدیمی‌ها رو دوباره و سه‌باره بخونم.
جنگ و صلح و دن آرام و زمین نوآباد و برادران کارامازوف و سو و شون و خیلی‌کتاب‌هایی که الان تو ذهنم نیست چند بار خوندم.

پی‌نوشت ابلهانه:
حالا از فردا هی دوستام نیان بگن تو مگه زیتونی که برای بار سوم داری کلیدر می‌خونی؟ بابا خیلی‌ها اینکارو دارن می‌کنن.


6- این روزا عجیب به یاد بلاگرهایی هستم که دیگه وبلاگ نمی‌نویسن. خیلی دوست دارم ازشون خبر داشته باشم.
چای تلخ، دختر بس، زن ناقص‌العقل است، شبح، برما چه گذشت؟(علی تمدن)، دندانپزشک، الپر( که حتما فکر کرده زن گرفتن و وبلاگ نوشتن در یک‌جا نمی‌گنجند)، رنگین کمان(جواد طواف شاید می‌نویسه و من آدرسشو ندارم)، فرانگوپولوس، ندا حریری(خیلی دلم می‌خواد بدونم چیکارا می‌کنه)، پارسا، بامداد زندی( چرا اینقدر کم می‌نویسه)، دامون مقصودی، سیاوشون، بابای عرفان و...
و دلم تنگ شده برای کامنت‌نویسانی که وبلاگ نداشتن اما کامنتاشون از صد تا وبلاگ خوندنی‌تر بود مثل رهگذر ثانی و بامداد(بامداد هنوز باهاش در ارتباطم ولی کمتر کامنتشو اینور اونور می‌بینم. یه زمانی هم با مهدی رختکن وبلاگ مشترک می‌نوشت)
و خیلی‌های دیگه...


7- یادمون باشه از این به بعد در ماه اسفند یه لیستی تهیه کنیم از جاهایی که می‌خواهیم بریم عید دیدنی یا عیادت بیمار و خانواده‌ی زندانی و بدیمش به کلانتری محل، هر جا اونا تأیید کردن بریم.
هفت فروردین تعدادی از کمپینی‌ها خواستن برن عید‌دیدنی دوسه تا از زندانی‌ها( که از نظر اینا تازه باید ثواب هم داشته باشه) گرفتنشون. ده نفرشونو بعد از دوسه روز آزاد کردن و دو نفر دیگه رو تا دیروز نگه‌داشتن. یعنی به خاطر عید‌دیدنی(تازه قصد به عید‌دیدنی، پاشون هنوز به خونه‌ی طرف هم نرسیده بوده) یازده روز زندان ... عجیبا" غریبا"... گینس برای این‌جور اتفاق‌ها رکورد نمی‌گیره؟

8- دوستان فرانسوی حسین درخشان به همراه دوست‌دخترش سایتی به زبان فرانسوی برای آزادیش درست کردن و همچنین پتیشنی به زبان فارسی . که فعلا فقط 21 نفر امضاش کردن.
159 روزه که حسین درخشان زندانه.
کارین، یکی از دوستان مشترک حسین و دوست‌دخترش، یه صفحه‌ می‌خواد درست کنه که نوشته‌ها و خاطره‌های دوستای حسین رو اونجا بگذاره. کارین می‌گه دو روز قبل از اومدن حسین رفته دیدنش و دیده حسین از شادی در پوست خودش نمی‌گنجیده که داره میاد ایران. قرار بوده دوست دخترش هم چند هفته بعد به او ملحق بشه و برن دوتایی جاهای دیدنی ایران رو ببینن. اگه به آزادی بیان معتقدید لطفا پتیشن رو امضا کنید.


9- یه هلندی برام ای‌میل زده که یکی از نوشته‌هامو در کتابی به نام "ما ایرانیم" به زبون خودشون خونده:)
نامه‌شو برای پُز می‌ذارم در ادامه‌ی مطلب:




Hello Zeitoon,
I came to read about you when I read a book in my own language. You would read it in English as: ‘We are Iran”.
Very, very interesting.
The book deals wilt the weblogscene in Iran.
There is a quote from you in the book aswell.
I looked into your website. However it is all in Farsi which I can not read.
I give you and all the freeminded Iranians my best wishes.
That a better world may come soon…there is some wind of change in the air..let it flow, let it grow!
Kind regards from Holland,
Martin B. W

یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۷

برای آزادی حسین درخشان امضا کنیم

ما امضا کنندگان ذیل، شرایط دستگیری حسین درخشان، یکی از سرشناس ترین بلاگرهای ایرانی، توسط مقامات ایران را به شدت نگران کننده می دانیم. ناپدید شدن، حبس در مکانی مجهول، عدم دسترسی به اعضای خانواده و وکلای مدافع، و اعلام نکردن اطلاعات شفاف در خصوص موارد اتهام احتمالی نامبرده همگی باعث نگرانی ما ست.
جامعه وبلاگ نویسان ایران یکی از فعال ترین و بزرگترین جوامع اینترنتی جهان است. از شهروندان معمولی تا رییس جمهور ایران، بسیاری به امر نوشتن در وبلاگهای مختلف مشغول اند. این وبلاگ نویسان دارای طیف وسیعی از عقاید و آرا هستند و نقش مهمی در مباحث اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی ایفا می کنند.
متاسفانه ظرف سالهای اخیر، وبسایت ها و وبلاگهای متعددی به صورت منظم توسط مقامات ایران فیلتر شده و شماری از وبلاگ نویسان با آزار و حبس روبرو شده اند. بازداشت حسین درخشان تنها آخرین نمونه از این نوع برخوردها ست و به نظر می آید این اقدام در راستای ایجاد رعب و واداشتن وبلاگ نویسان به سکوت طراحی شده است.
مواضع حسین درخشان در خصوص تعدادی از کسانی که بدلیل عقایدشان زندانی شده اند باعث رنجش جامعه وبلاگ نویسان ایرانی بوده و همین موجب شده بسیاری از آنان از وی دوری بجویند. با اینهمه، این موضوع این حقیقت را نفی نمی کند که آزادی بیان حقی مقدس است و باید برای همه در نظر گرفته شود، نه فقط کسانی که با آنها موافقیم.
بنابرین، ما از این منظر، به طور اصولی شرایط دستگیری و بازداشت حسین درخشان را محکوم می کنیم و خواهان آزادی فوری او هستیم.

In defense of free speech
Iranian bloggers' letter in response to Hossein Derakhshan's detention
by Jahanshah Javid
We, the undersigned, view the circumstances surrounding the Iranian authorities' arrest of Hossein Derakhshan (hoder.com), one of the most prominent Iranian bloggers, as extremely worrying. Derakhshan's disappearance, detention at an unknown location, lack of access to his family and attorneys, and the authorities' failure to provide clear information about his potential charges is a source of concern for us.

The Iranian blogging community is one of the largest and most vibrant in the world. From ordinary citizens to the President, a diverse and large number of Iranians are engaged in blogging. These bloggers encompass a wide spectrum of views and perspectives, and they play a vital role in open discussions of social, cultural and political affairs.

Unfortunately, in recent years, numerous websites and blogs have been routinely blocked by the authorities, and some bloggers have been harassed or detained. Derakhshan's detention is but the latest episode in this ongoing saga and is being viewed as an attempt to silence and intimidate the blogging community as a whole.

Derakhshan's own position regarding a number of prisoners of conscience in Iran has been a source of contention among the blogging community and has caused many to distance themselves from him. This, however, doesn't change the fact that the freedom of expression is sacred for all not just the ones with whom we agree.

We therefore categorically condemn the circumstances surrounding Derakhshan's arrest and detention and demand his immediate release.
.

شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۷

عید گوسفند کشون

1- من برعکس بعضیا که معتقدن حسین درخشان مثل پیام فضلی‌نژاد می‌شه و با اطلاعات همکاری می‌کنه فکر می‌کنم او از مواضع این چند ماه اخیرش خیلی پشیمون بشه و احتمال می‌دم اگر ظاهرا هم چیزی نگه ولی از عقایدش برمی‌گرده و از این خیال خام بیرون میاد که می‌تونه با دوست‌دختر فرانسویش بره شهر ری خونه بگیره و از زندگی در ایران کیف کنه. ولی خیانت بهش نمیاد. بد نیست کمی هم خوش‌بین باشیم و دیگران را هل ندیم به سمت بد بودن. اینقدر هم دستی‌دستی پرونده‌شو قطور نکنیم.
برای اسرائیل رفتن فکر نکنم مشکلی براش درست بشه. خیلی‌ها رو می‌شناسم که اسرائیل رفتن(حالا یا به خاطر مسائل پزشکی یا دیدن آشناهاشون) و با وجود اینکه از اداره گذرنامه‌ش خواستن براشون مهر نزنه بازم دولت ایران فهمیده و(گاهی هم گذرنامه‌شون مهر ورود به اسرائیل هم خورده) بعد از یه سین‌جیم یکی دو ساعته ولشون کردن. حسین درخشان هم که یک‌یک کاراشو با افتخار اعلام می‌کرد و ازشون فیلم هم می‌گرفت. و همیشه می‌گفت می‌خوام مردم اسرائیل رو به مردم ایران خوش‌بین کنم که این جرم حساب نمی‌شه. از نظر خودشون باید بهش جایزه هم بدن.
گنجیش به اون گنجی آزاد شد حالا این نشه؟ باید بشه...
بازم دم سبیل‌طلا گرم که مرتب با خواهرش آزاده مرتب در تماسه...

2- تا چند سال باید خون این گوسفندهای بدبخت مادرمرده رو به شکرانه‌ی ذبح نشدن اسماعیل (یا به قول بعضی از ادیان دیگراسحاق) بریزیم؟
مگر این قصه در تمام کتب مذهبی از جمله تورات نیومده؟ مگر سه دین مسیحی و کلیمی و اسلام به این قضیه اعتقاد ندارن؟ پس چرا فقط ما مسلمونا باید تا دنیا دنیاست در روز عید قربان گوسفند بکشیم.
معنی عید قربان برای مترادف شده با مراسم گوسفند‌کشون!
شما فکر کنید اگه حضرت ابراهیم مثلا یه کبوتر به جای اسماعیل کشته بود ما باید نسل کبوترا رو از روی زمین پاک کنیم؟ یا شایدم مزارع(!) پرورش کبوترو زیاد می‌کردیم.
درسته، من خودم گوشت می‌خورم. گوشت گوسفند هم. اما دیدن گله‌های بزرگ گوسفند خیابان‌های شهر و ریختن خونشون در خیابان و کوی و برزن و در جلوی چشمان وحشتزده‌ی کودکان چه فایده‌ای داره؟ مگه کسی از پدر و مادر این بچه‌ها خواسته گردن بچه‌هاشونو بزنن که اینجور هر سال زرت و زرت می‌رن گوسفند می‌خرن و می‌کشن و گوشت‌هاشم معمولا حیف و میل می‌کنن.
اصلا مگه خانه‌ی کعبه مال هر سه دین ابراهیمی نیست؟ فکر نمی‌کنید عربستان از این قضیه داره به نفع اقتصاد خودش بهره‌برداری می‌کنه؟ اگه خانه‌ی کعبه دست یه دین دیگه بود فقط باید مردم اون دین باید می‌رفتن حج؟ حاجی‌ها هم هی ذوق می‌کنن که متحول شدن. نمی‌دونن جیب چه کسایی داره پر می‌شه...
(چقدر این رژیم دوست داشت به جای تعطیلات نوروز از عید قربان تا غدیر تعطیل کنن اما نتونستن)

3- روی ملافه‌ی لحاف پدر بزرگ ای‌پوم سریال کره‌ای "متشکرم" بته‌جقه‌های زیبای سبز رنگ می‌بینم.
روی پیراهن شوهر جدید قهرمان این‌دفعه‌ی سریال ایتالیایی معلم دهکده پر از بته‌جقه‌های زیبای قرمز رنگه.
روی کراوات رئیس‌جمهور یکی از کشورهای اروپایی بته‌جقه‌های زرد رنگه.
روی شالی که ملکه فلان کشور روی دوشش انداخته بته‌جقه‌های سفید می‌بینم...
بته‌جقه همون درخت سرو شیرازیه که در نقوش ایرانی به صورت خم شده نقاشی می‌شد و شکل بسیار زیبا و شکیلی داره. تو کدوم ملافه‌ ایرانی، لباس، چادر، روسری، دامن، بلوز، پرده، پارچه‌ی رومبلی، کیف، کفش و... شما بته‌جقه می‌بینید؟ در عوض تا دلتون بخواد جملات بی‌معنای غربی با غلط‌های املایی وحشتناک روی همه‌چی‌مون (حتی شورتمون) هست.
مگر نیما بهنود- مقیم خارج کشور به دادمون برسه که بعد از لُنگ و روزنامه کیهان ایشالله بره روی بته‌جقه کار کنه.
( روی رومیزی‌ها و پرده‌های قلمکار اصفهان هست اما متاسفانه روز به روز استفاده ازش داره کمتر می‌شه و یه عده استفاده از اونا رو نشونه‌ی بی‌کلاسی و املی می‌دونن)

4- دوخبر خوب از خانواده فراهانی‌های هنرمند
طبق یک خبر تقریبا موثق گلشیفته فراهانی الان در ایرانه و داره قرارداد بازی در یک فیلمو بررسی می‌کنه(قابل توجه کاسه‌های داغ‌تر از آش که می‌گفتن اگه بیان می‌گیرنش). اونی که اینو گفت، از ازدواج دوم و این‌بار موفق(البته تابه‌حال) شقایق فراهانی هم خبر داد.


5- آفرین به شجاعت و صراحتت آقای صدرعاملی، که برعلیه حجاب اجباری در جشنواره پلیس حرف زدی.


6- هر کی به استخر دانشگاه تربیت معلم نرفته نصف عمرش فناست... خیلی بزرگه.

7- یه بار یکی از همشهری‌های عزیزم آی‌دی فرند فیدشو داد بهم تا براش فلیکر و وبلاگشو اضافه کنم. بعدش من حواسم نبود ساین‌آوت کنم و بعدا که دوباره رفتم سراغ فرند فید نگو هنوز با آی‌دی اون شناخته می‌شم. شروع کردم به شوخی با دوستان. منم می‌دیدم با من عین غریبه‌ها رفتار می‌شه:) فکر کنم یه ساعتی علتشو نفهمیدم و همینطور ادامه دادم بعد یهو چشمم به اسم اون بالا افتاد و فقط خجالتش برام موند:) حالا نمی‌دونم کسی اصلا فهمید یا نه.

8- بد نیست از لینکای فرند فید هم اینجا استفاده کنم:
نظرسنجی کنار وبلاگ آقای دانش‌طلب شاید براتون جالب باشه.
از نظر شما ورود کدام دسته به سیاست مضرات بیش‌تری به همراه دارد؟ 1- تاجران و سرمایه‌سالاران 2- نظامیان 3- روحانیان؛ علمای دینی 4- متخصصان غیرسیاسی 5- ستاره ها؛ هنرمندان و ورزشکاران 6- هیچ فرقی با هم ندارند.
نتیجه روبرید ببینید. جالبه بدونید مردم از چه قشری بیشتر بدشون میاد..

9- بابا خبر خبر! حامدی که روزی در بزرگراه گم شده بود یهویی پیدا شده اونم با چاپ یه کتاب به اسم "آویشن قشنگ نیست". عجب آب زیر کاهیه این بشر‍ .هیچ خودشو لو نداده بود. ما بودیم از وقتی کلمه‌ی اولو شروع می‌کردیم دادار دودورمون دنیا رو بر می‌داشت و میومدیم داستاناشو با آب و تاب اینجا تعریف می‌کردیم. جوری که حتی یک جلد هم به فروش نمی‌رفت چون همه‌شو تو وبلاگم خونده بودین.

10- اسد عزیز از ما دعوت کرده در مورد عرب‌ها و ضد عرب‌ها بنویسیم. ایشالله سر فرصت می‌خوام یه چیزایی بنویسم. اینجا نوشتم که بگم یادم هست. و می‌دونم هدف اسد اینه که بگه این عرب‌ستیزی که بعضیا به شدت دارن احساسی انسانی نیست.


11- یه تست روانشناسی که سیما زندی عزیز برام فرستاده. شما هم می‌تونیند خودتونو امتحان کنید.

یک زن در مراسم ختم مادر خود ، مردی را می‌بیند که قبلا او را نمی‌شناخت. او با خود اندیشید که این مرد بسیار جذاب است. او با خود گفت او همان مرد رویایی من است.
و در همان جا عاشق او می‌شود .اما هیچگاه از او تقاضای شماره نمی‌کند و دیگر آن مرد را نمی‌بیند. چند روز بعد او خواهر خود را می‌کشد.

به نظر شما انگیزه‌ی او از قتل خواهر خود چه بوده است؟

حتما چند دقیقه با خود فکر کنید و بعد برای یافتن پاسخ صحیح به پايين صفحه مراجعه کنید.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
. (آقا بیشتر از اینا نقطه داشت و می‌رفت پایین. اما اینجا وبلاگه و ای‌میل نیست که هی اسکرول داون کنیم)
و اما پاسخ :

ان زن امید داشت که در مراسم ختم خواهرش شاید آن مرد را دوباره ببنید .
اگر توانستيد به این سوال پاسخ صحیح بدهید احتمالا شما یک بیمار روانی یا psychopath هستید .
یکی از بزگترین روانشناسان امریکایی این تست را بر روی افراد زیادی انجام داد تا به این نتیجه برسد که چه کسانی پاسخ صحیح می دهند .
نکته ی جالب این كه اکثر قاتل های سریالی به راحتی و سرعت توانستند جواب صحیح بدهند.
بنابراین اگر پاسخ شما صحیح بود احتمالا شما یکی از قاتل‌های سریالی آینده خواهید بود .
سعي كنيد در رفتار خود تجديد نظر كنيد!
(اولین باره از این که نتونستم به یک معما یا تست جواب بدم خوشحالم:) )

12- ضرب‌المثل‌های شیرین فارسی
ببخشید لینک اینو پیدا نکردم. فعلا به جاش آموزش عملی کفن کردن میت رو ببینید و یاد بگیرید تا فردا که با انرژی بیشتر دنبال ضرب‌المثل‌‌ها بگردم(ممنون از همکاری شما)

13- یک شوخی دیگه با آقایون(ممنون از سیما زندی)
یادداشت‌های مردی که زنش به سفر رفته بود...

چون طولانیه بقیه‌شو اون‌ور می ذارم هر کی می‌خواد بازش کنه و مزاحم بقیه (بخصوص آقایون) نشه.
شنبه: زنم برای یک هفته به دیدن مادرش رفته و من و پسرم لحظاتی عالی را خواهیم گذراند. یک هفته تنها . عالیه. اول از همه باید یک برنامه هفتگی درست و حسابی تنظیم کنم. اینطوری میدونم که چه ساعتی باید از خواب بیدار بشم و چه مدتی را در رختخواب و چقدر وقت برای پختن غذا توی آشپزخانه صرف میکنم. همه چیز را به خوبی محاسبه کرده ام . وقت برای شستن ظرفها، مرتب کردن خانه و خرید کردن و همه روی کاغذ نوشته شده است. چقدر هم وقت آزاد برایم میماند. چرا زنها آنقدر از دست این کارهای جزیی و ساده شکایت دارند. درحالی که به این راحتی همه را میشود انجام داد . فقط به یک برنامه ریزی صحیح احتیاج است. براي شام هم من و پسرم استیک داریم. پس رومیزی قشنگی پهن کردم و بشقابهای قشنگی چیدم و شمع و یک دسته گل رز روی میز نهادم تا محیطی صمیمانه به وجود آورم. مدتها بود که آنقدر احساس راحتی نکرده بودم.

یکشنبه: باید تغییرات مختصری در برنامه ام بدهم. به پسرم متذکر شدم که هرروز جشن نمیگیرم و لازم هم نیست که آنقدر ظرف کثیف کنیم چون کسی که باید ظرفها را بشوید منم نه او! صبح متوجه شدم که آب پرتقال طبیعی چقدر زحمت دارد چون هربار باید آبمیوه گیری را شست بهتر این است که هر دو روز یکبار آب پرتقال بگیریم که ظرف کمتری بشویم.


دوشنبه: انگار کارهای خانه بیشتر از آنچه که پیش بینی کرده بودم وقت میگیرد. راه دیگری باید پیدا کنم.. ازاین پس فقط غذاهای آماده مصرف میکنم. اینطوری وقت زیادی در آشپزخانه صرف نمیکنم. نباید که وقت آماده کردن و طبخ غذا بیش از زمانی باشد که صرف خوردن آن میکنیم. اما هنوز یک مشکل باقیست: اتاق خواب. مرتب کردن رختخواب خیلی پیچیده است. نمیدانم اصلا چرا باید هرروز تختخواب را مرتب کرد؟ درحالی که شب باز هم توی آن میخوابیم!!


سه شنبه: دیگر آب پرتقال نمیگیرم. میوه به این کوچکی و قشنگی چقدر همه جا را کثیف و نامرتب میکند! زنده باد آب پرتقالهای آماده و حاضری!! اصلا زنده باد همه غذاهای حاضری!
کشف اول: امروز بالاخره فهمیدم چه جوری از توی تخت بیرون بیایم ��دون اینکه لحاف را به هم بزنم. اینطوری فقط صاف و مرتبش میکنم. البته با کمی تمرین خیلی زود یاد گرفتم. دیگر در تخت غلط هم نمیزنم.. پشتم کمی درد گرفته که با یک دوش آب گرم بهتر خواهد شد. ازاین پس هر روز صورتم را نمی تراشم و وقت گرانبهایم را هدر نمیدهم.

کشف دوم: ظرف شستن دارد دیوانه ام میکند.عجب کار بیخودی است! هربار بشقابهای تمیز را کثیف کنیم و بعد آن را بشوییم.

کشف سوم: فقط هفته ای یکبار جارو میزنم. برای صبحانه و شام هم سوسیس و کالباس می خوریم.


چهارشنبه: دیگر آب میوه نمی خوریم. بسته های آب میوه خیلی سنگینند و حملشان خیلی مشکل است.

کشف دیگر: خوردن سوسیس برای صبحانه عالیست. برای ظهر بد نیست اما برای شام دیگر از حلقم بیرون میزند. اگر مردی بیش از دو روز سوسیس بخورد احتمالا دچار تهوع خواهد شد!!


پنجشنبه: اصلا چرا باید موقع خوابیدن لباسم را بکنم در حالی که فردا صبح باز باید آن را بپوشم؟!!! ترجیح میدهم به جای زمانی که صرف این کار میکنم کمی استراحت کنم. از پتو هم دیگر استفاده نمیکنم تا تختم مرتب بماند.
پسرم همه جا را کثیف کرده . کلی دعوایش کردم .. آخر مگر من مستخدم هستم که هی باید جمع کنم و جارو بزنم؟ عجیب است ! این همان حرفهایی است که زنم گاهی میزند!
امروز دیگر باید ریشم را بتراشم .. اما اصلا دلم نمیخواهد . دیگر دارم عصبانی میشوم. برای صبحانه باید میز چید، چایی درست کرد، نان را خرد کرد. انجام همه این کارها دیوانه ام میکند.
برای راحتی کار دیگر شیر را با شیشه ، کره و پنیر را هم توی لفافش میخوریم و همه این کارها را هم کنار ظرفشویی انجام میدهیم. اینطوری دیگر جمع و جور کردن و میز چیدن هم نمیخواهد!
امروز لثه هایم کمی درد گرفته شاید برای اینکه میوه هم نمیخورم. چون ماشین ندارم و برایم خیلی مشکل است که میوه بخرم و به خانه بیاورم. امیدوارم که عفونت نکرده باشند. عصری زنم زنگ زد که آیا رختها رو شیشه ها را شسته ام؟ خنده عصبی سر دادم انگار که من وقت این کارها را داشتم!
توی حمام هم افتضاحی شده، لوله گرفته اما مهم نیست من که دیکر دوش نمیگیرم!


یک کشف جدید دیگر: من و پسرم با هم غذا میخوریم. آن هم سر یخچال! البته باید تند تند بخوریم چون در یخچال را که نمیشود مدت زیادی باز گذاشت.


جمعه: من و پسرم در تختمان مانده ایم تا تلویزیون نگاه کنیم. دیدن اینهمه تبلیغات مواد غذایی دهانمان را آب انداخته. با خستگی کمی غر و غر میکنیم. وقتش است که خودم را بشویم و ریشم را بتراشم و موهایم را شانه کنم و غذای بچه را آماده کنم و ظرفها را بشویم و جابه جا کنم، خرید کنم و بقیه کارها.... ولی واقعا قدرتش را ندارم. سرم گیج میرود و تار میبینم. حتی پسرم هم نایی ندارد. به تبعیت از غریزه مان به رستوران رفتیم و یک ساعتی را غذاهایی عالی و خوشمزه در ظروفی متعدد خوردیم. قبل از اینکه به هتل برویم و شب را در یک اتاق تمیز و مرتب بخوابیم، از خودم می پرسم آیا هرگز زنم به این راه حل فکر کرده بود؟

سه‌شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۷

آیا راسته که حسین درخشان رو گرفتن؟

این چند روزه بارها در نظرخواهی‌ها ویا در فرندفید اخبار ضد و نقیضی در باره‌ی دستگیری حسین درخشان خوندم. و در کمال تعجب راوی همیشه ابراز خوشحالی کرده. مثلا گفته "پیش سعید مرتضوی جونشه" و یا بی‌رحمانه‌تر: "حقشه"!

آیا هم‌عقیده نبودن ما با حسین درخشان و یا اشتباهات او باید مجوزی باشه برای زیر پا گذاشتن عواطف و وظایف انسانی ما؟
آیا اگه او رو شکنجه بدن یا وادارش کنن به اعترافاتی که بهش عقیده نداره ما نباید اعتراض کنیم؟

می‌دونم خیلی از شما قبلا باهاش دوست بودید و یه زمانی باهاش ارتباط داشتید و حتما شماره تلفن منزل پدرشو دارید.
می‌شه یه نفر ازش خبر بگیره؟
من واقعا برای درخشان نگرانم! صرف نظر از تموم اختلاف‌ عقیده‌ها...
لینک در بالاترین

پ.ن.
خبر جهان‌نیوز:
حسین درخشان وبلاگ نویس مطرح ایرانی که از او به عنوان پدر وبلاگ نویسی نام برده می شود بازداشت شد و هم اکنون در حال بازجویی است.

پ.ن.2
یکی مدتی‌ست نیست... مسعود بهنود