یک روز تلخ و شیرین در زندان اوین... محمد مصطفايي
"امروز برای من روز تلخ و در عین حال شیرینی بود. قرار بود حکم دو نفر از موکلینم در زندان اوین تهران اجرا شود. دیروز نامه ای نوشته و از سخنگوی قوه قضاییه خواستم که با ارتباطی که با ریاست قوه قضایه دارند حکم اعدام این دو نفر را متوقف کنند تا بتوانیم رضایت اولیاءدم را جلب کنیم. میدانید که هر چه گفتیم اعدام اطفال زیر 18 سال برخلاف قانون است فایده ای نداشت. به هر حال امروز ساعت 3:30 دقیقه به زندان اوین تهران رفتم. عده زیادی جمع شده بودند بعضی از آنها از فعالین حقوق اجتماعی بوده و بعضی دیگر از آشنایان و دوستان محکومین به اعدام و خانواده های اولیاءدم هم حضور داشتند. حاضرین صلوات می فرستادند و نام حسین و زهرا را فریاد می زند. طلب بخشش از اولیاءدم می کردند. نزدیک اذان صبح شد جو خیلی ناراحت کننده ای حاکم بود. سپس یکی از ماموین نامهای اولیاءدم را قرائت کرد. و اولیاءدم به داخل زندان رفتند. من هم وارد محوطه زندان شدم. جو بسیار ناراحت کنند ه ای بود. چند دقیقه ای بیشتر به نفس کشیدن عده ای که از شب قبل در قرنطینه به سر می برند نبود. به طرف مامور اجرای حکم رفتم و ایشان خبر توقف اجرای حکم اعدام موکلینم را دادند. باز نفس کشیدن برایم سخت بود و فضا سنگین. من را به بیرون از رندان هدایت کردند و داخل جمع شدم. مدتی گذشت. سکوت همه جا را فرا گرفت. نفس حاضرین حبس شده بود. چند نفر از دوستانم هم در کنارم بودند. آنها هم جو سنگین حاکم بر محوطه زندان را احساس می کردند. پس از مدت کوتاهی، ماموری با در دست داشتن لیستی اعلام کرد که قرار بود ده نفر اعدام شوند. شش نفری را که می خوانم حکمشان اجرا نشد. او نام شش نفر از جمله موکلینم را خواند. چهار نفر اعدام شده بودند. پس از آن بود که ناله و فریاد خانواده اعدام شدگان فضا را ملتهب کرد.
ای کاش چاره(اي) برای مجازات مرگ بیاندیشیم ..."
---------
در سوگ دلارا... شعري زيبا از ولگرد عزيز
" دل آرا" من ترادیدم:
...در آن صبح غم آلود
آسمان ابری
ایستاده در کنار دار
گریان ...التماس آمیز
دست و پا بسته
جلادت طناب دار در دستش، با تردید
با نگاهت گفتیاش جلاد من:
این حلقه را از گردنم بردار..
من نمیخواهم بمیرم تا که ببینم
بار دیگر خورشید فردا را
کارهایم ناتمام ماندهست هنوز... رحم کن ..
جلاد
من نمیخواهم بمیرم ... بیا این حلقه را از گردنم بردار
تا بیامیزم
رنگهای رنگین کمانها را
آخ ... دلم تنگ وتاریک است سخت
من نمیخواهم بمیرم..
تا که ببینم بار دیگر چهرهي آن مادررنجور و پیرم
ای جلاد زود باش
این حلقه را از گردنم بر دار
تا که ببینم من
بار دیگر ابرهای سرگردان وحشی را
درغروب آفتاب
رنگ خاکسترگون دریا را... رنگ گلها را
ای جلاد من
این حلقه را از گردنم بردار...
جلاد مکثی کرد و گفت :
آه ...
میبینم هم جوانی، هم دلارایي
من نمیخواهم ببینم رقص تو بردار..
افسوس...
آیا هیچ میدانی؟
آیتی هست از رسول الله در قران
"و السن بالسن و الجروح قصاص"
"چشم با چشم و دندان از برای دندان ..."
دلا ارا گفت: ای جلاد!
آن رسول الله بیشماران کشت، باشمشیر ومشت..
هیچ کس ا ز او دندانی شکست؟
یا که چشم او را نابینا نمود؟
جلادش گفت:
او رسول الله بود..اما توهیج ...
با اشاره گفت تسلیمم
بیا جلاد... من امادهام
زود باش زود
حلقه را بر گردنم انداز
حال میخواهم بمیرم من
تا که
"دندان بشکنی از بهر دندانی دگر"
ای دل آرا یم..
ترا کشتند بیرحمان، بهنام دین
چه دلها رابه ماتم بر نشاندند..برسوگ ا ت ...
شود روزی که آن اشكان سرد تو؟
چو سیلی برکند از بن...
بنیاد خان و مان آدم کشان "دین پیشه را...
* * *
زیتون عزیزم:
اعدام دلارا این دخترک جوان وهنرمند دل مرا به درد آورد ..
در درون برای مرگ او گریستم ..
تو میدانی که من شاعر نیستم
ولی این چند کلمه شعر گونه را در رثاي اونوشتم . دلم میخواهد توهم آنرابخوانی...
دل تنگ تو ولگرد
(ولگرد جان با خوندن شعرت منقلب شدم، خيلي زيباست... با اجازه گذاشتمش در وبلاگم)
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸
يك سرشكستگي ديگر
بعد از نخوندن كتابهاي هري پاتر و گوش ندادن نامجو، يك سرشكستگي ديگه به پروندهم اضافه شد. تا حالا نتونستم حتي يك قسمت جومونگ رو هم ببينم. هر وقت نشستم پاش حواسم رفته به گوشوارههاي خانمهاي داستان و براي خودم يه طرح ريختم سفارش بدم برام بسازن. در ضمن تاحالا فكر ميكردم جومونگ اسم يه زنه
برچسبها:
جومونگ,
سريال تلويزيوني,
گوشواره,
هري پاتر
دوشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۸
استقبال خودجوش و كمنظير مردم كرج از احمدينژاد
درست چهار ساعت ديگه احمدينژاد مياد كرج...مسير استقبال از ميدون شهدا تا ميدون شهيد آجرلو يا همون ميدون سپاهه.
كلي اونورا كار داشتم، همه رو همينامروز رفتم انجام دادم تا به فردا نكشه... و عصر خسته با اتوبوس داشتم برميگشتم. اونقدر احساس تنهايي ميكردم كه دوست نداشتم سوار تاكسي شم.
از پنجره اتوبوس به پلاكارهاي خوشآمدگويي كه قدم به قدم به درختها و تيرها نصب كرده بودند، نگاه ميكردم. در عين حال صداي خندههاي ريز و نخودي دو دختر دبيرستاني كه جلوي من نشسته بودند به گوشم ميرسيد. احساس سرخوشي اونا داشت بهم منتقل ميشد. وقتي نگام به قسمت آقايون افتاد خندهم گرفت. تقريبا تموم آقايون قسمت جلوي اتوبوس برگشته بودن و اين دو رو تماشا ميكردن. دعا ميكردم دخترا متوجه نشن و صداي خندهشون همينطور بياد.
نه تنها متوجه نشدن، كه صداشون بلندتر هم شده بود. صحبت از اجبارشون براي شركت در مراسم استقبال احمدينژاد بود و هيجان از جالبي كارايي كه بايد بكنن. اتوبوس رو سكوت فرا گرفته بود و تقريبا همه به صحبت اين دو گوش ميدادن.
اولي- اومدن از دانشآموزان مدرسه ما ليست گرفتن به مدير گفتن بايد 800 نفر از مدرسه شما(آيندهساز يا آيندهسازان واقع در ميدون شهدا) حتما در مراسم شركت كنن. جايي هم كه بايد وايسيم خودشون تعيين كردن.
دومي- مدرسه ما هم همينطور(اين يكي دبيرستان حجاب ميرفت) ناظم گفته هيچكس حق نداره فردا مريض شه. بگو آخه مگه ما با ميكروب و ويروس قرارداد داريم؟ گفتن هر كي نياد نمرهش كم ميشه(نفهميدم نمرهي چيشون) دوساعت قبلش هم بايد مدرسه باشيم براي آمادگي.
اولي با هرهر- مامانم ميگه يه گيره لباس بزن رو دماغت بوي جورابش اذيتت نكنه.
دومي با كركر- مامان من برام يه شيشه گلاب گذاشته تا بزارم تو جيبم هر وقت حالم بههم خورد بگيرم زير دماغم.
اولي- لابد پرچم هم ميدن دستمون تكون تكون بديم؟
دومي- تو ميگي از نزديك ميبينيمش؟
اولي- آره ديوونه رو ماشين سرباز وايميسه. شايد هم چهارپايه گذاشتن زير پاش(هر هر)
دومي- نامه براش بنويسيم بهش بديم؟ يه نامه عاشقانه! وقتي بازش ميكنه چه حالي ميشه(كركر)
اولي - من ميخوام براش بنويسم يه چيزي به اين مامانا بگه.(صداشو آروم ميكنه) نميذارن با دوست پسرامون بريم بيرون.
هر دو باهم هر هر كر كر...
اتوبوس بغل يك پلاكارد خير مقدم زرد گنده تو ترافيك مونده بود. مردي از جلوي اتوبوس داد زد:
- ببين از پول مالياتهاي ما چقدر از اينا زدن تو خيابون. بگيد آخه اگه از طرف مردمه چرا همهش يه رنگ و يه شكله!
مرد ديگري گفت بابا مرد خوبيه طفلك، اطرافيانش بدن! خودش خيلي كار ميكنه اما يه عده ميخوان بزنن زمين. اينبار كه راي بياره ديگه اعتماد به نفس پيدا ميكنه و كارا رو درست ميكنه. ميگن حتي نميذاره يه سوزن از بيتالمال هدر بره.
زني كه چادرش رو با دندون نگهداشته بود و كلي نايلون ميوه دست راستش بود و دستگيره را با دست چپ گرفته بود از لاي دندون فحشي نثار مردي كه قرار بود اعتماد به نفس پيدا كنه كرد.
تازه متوجه او شديم. دختري جاشو به اون داد كه بنشينه.زن تعارف كرد كه نه. دختر گفت ايستگاه بعدي پياده ميشه.
پسر ي كه روزنامه لوله شده دستش بود گفت آره طفلكي! نميذاره يه سوزن هدر بره اونوقت براي رئيسجمهور كومور هواپيماي اختصاصي ميفرسته بيارنش خدمتش. همه با آمريكا و فرانسه و انگليس و كانادا و آلمان و... رابطه برقرار ميكنن ما با كومور و بوكينا فاسو و ونزوئلا و بوليوي. تازه همهش هي بايد كمكشون كنيم. عجب بدبختي.
دختري كه به دانشجو ميزد از قسمت زنانه گفت: من عيد رفته بودم روستاهاي كرمان، بيچارهها نون ندارن بخورن. اونوقت آقا فكر مردم غزهست.
زن ميوه به دست كه حالا نشسته بود گفت: پيغمبر هم گفته چراغي كه به خونه رواست به مسجد حرومه!
همين سيبزمينيهايي كه دارن براي راي گرفتن مجاني بهمون ميدن، فرستاده بودن غزه. قبول نكردن، گفتن شما شيعه هستين خونتون كثيفه. لابد سيبزمينيهاتون هم كثيفه. حالا ما بايد سيبزميني دست دوم بخوريم.
مردي از قسمت مردونه با خنده گفت: خواهر من ، به مردم خودمون هم تازگيها چكپول دست اول ميدن. منتها آقا دير يادش افتاده. آخه بگو ارث پدرته كه بذل و بخشش ميكني؟ پول خودمونو به خودمون ميدي؟
بگو در دورهي كدوم رئيسجمهور اينقدر گروني و بدبختي بود؟
زني از عقب اتوبوس:
_ تو اين چهار سال بيشتر چيزا 400 درصد گرون شده. دم انتخاباتي، جون خودشون اومدن ارزون كنن، زور زدن 10 درصد ارزون كردن! حالا بعد از انتخابات براتون ميگم...
هر از گاهي از جلوي ماشيني ميگذشتيم كه مامورا نگهش داشته بودن و صندوق عقبشو باز كرده بود و زير و روش ميكردن . هر شيشه مايعي رو بو ميكردن. حتي ميخوابيدن زير بعضي ماشينها رو نگاه ميكردن.
مردي گفت براي همين من امروز ماشين نياوردم. سه چهار روزه همين خبراست. ديروز نگهم داشتن . كار فوري داشتم مضطرب بودم. لابد پيش خودشون گفتن حتما بمبگذارم كه عجله دارم. نشون به اون نشون كه سه ساعت تموم ماشينمو حتي لاي درهاشون و جيبامو گشتن و كلي سينجيمم كردن كه چيكارهاي و كجا بودي و داري كجا ميري؟
ميدونيد چقدر براي هر سفرش بودجه براي همين كارا مصرف ميشه؟ آخه بگو مرد حسابي چيه دوره راه افتادي؟ تو همون راديو تلويزيون نطق كن.
مرد ديگري گفت: ما خونهمون طرفاي ميدون سپاهه. پريشب نصف شب ناغافل ريختن تو پاركينگ ساختمون. تموم ماشينا رو گشتن. همهمونو خواب زده كردن و گفتن سويچهامونو ببريم پايين تا ماشينها رو بگردن. ميگن خبراي مردمي بهمون رسيده كه اينجا خبراييه. آخه بگو نيروهاي مردمي كجان؟ اينا همهش بهانهست. ميخوان بترسونن مردمو ... دختر كوچيكم كه 12 سالشه از ترس پليس تا صبح هي از خواب ميپريد و گريه ميكرد.
ديگري گفت: به بيشتر مغازههاي بين راه استقبال هم گفتن در اون ساعتها بايد ببندن و وايسن جزء استقبال كنندهها... تو بعضي گونيها و قوطي هاي مغازهها هم سيخ كردن كه توش چيزي نباشه.
(صحبتا خيلي زياد بود، مثل خبر الكي استان شدن كرج و انتخابات رياست جمهوري و به زور آوردن كارمندان ادارات براي استقبال ، آوردن بسيجيها از روستاهاي اطراف كرج همراه با چك و چلوكباب و... فحش هم توش زياد بود كه سانسور شد)
من حواسم رفته بود به "ما هستيم"ي كه روي هر درخت چنار و باجهي تلفن و تابلوي ورود ممنوع و نيمكت و كركره مغازه و ديواري با ماژيك آبي نوشته بودن. و گاهي يه رنگارنگ كوچولو تنگش...
هر چي چش انداختم كه كجا هستن، چيزي نديدم.
هيچوقت نديدم كسي در ملآ عام چيزي از اين" ماهستيم" بگن.
فقط دوستي كه بعد از سالها از خارج اومده بود ايران . ميگفت تقريبا تو هر عكسي كه در پارك و خيابون و كنار باجهي تلفن و سطل آشغال و پست برق گرفتم يه ماهستيم هم تو عكس هست.(تازه چون از كودكي رفته، فارسي بلد نيست و از من پرسيد اين نوشتهها چيين. ميگفت چرا كسي از اينا براي زشتي محيط زيست شكايت نميكنه؟
گفتم خودشون فكر ميكنن اين يه نوع مبارزهست. خنديد و گفت: كي؟ چي؟ كجا؟
لينك در بالاترين
پ.ن.
همونطور كه در اخبار تلويزيون ديديد اونقدر تعداد مستقبلين كرجي كم بود(حدود پنج شش هزار نفر) كه اصلا نتونستن روش مانوور بدن. با هليكوپتر فقط روي جمعيت متمركز وسط زوم كردن و خيلي سرسري ازش گذشتن... بيشترشون هم دانشآموزان پسر و دختر دبيرستان با يونيفرم مدرسه بودن . چون كلاسهاي درس تعطيل شده بود انگار اومده بودن پيك نيك. وقتي دوربين ميرفت جلوشون ذوق ميكردن و كف ميزدن.
شما فكر كنيد: كرج با روستاهاش حدود دو و نيم ميليون جمعيت داره. نصف دانشآموزا به خاطر استفاده از سهميه بسيج ظاهرا بسيجي شدن.
دستور داده بودن از هر مدرسه و اداره بين 300 تا 800 نفر برن(بسته به تعداد نفرات)
خود بسيجيهاي فعال و نيروي انتظامي و سپاه و كارمنداي اداره برق و مخابرات و.. رو هم حساب كنيد كه تعطيلشون كرده بودن.
حالا حساب كنيد تعداد در رفتگان از مراسم رو!
لينك مرتبط:
تصویری از تبلیغات گسترده احمدی نژاد در کرج
كلي اونورا كار داشتم، همه رو همينامروز رفتم انجام دادم تا به فردا نكشه... و عصر خسته با اتوبوس داشتم برميگشتم. اونقدر احساس تنهايي ميكردم كه دوست نداشتم سوار تاكسي شم.
از پنجره اتوبوس به پلاكارهاي خوشآمدگويي كه قدم به قدم به درختها و تيرها نصب كرده بودند، نگاه ميكردم. در عين حال صداي خندههاي ريز و نخودي دو دختر دبيرستاني كه جلوي من نشسته بودند به گوشم ميرسيد. احساس سرخوشي اونا داشت بهم منتقل ميشد. وقتي نگام به قسمت آقايون افتاد خندهم گرفت. تقريبا تموم آقايون قسمت جلوي اتوبوس برگشته بودن و اين دو رو تماشا ميكردن. دعا ميكردم دخترا متوجه نشن و صداي خندهشون همينطور بياد.
نه تنها متوجه نشدن، كه صداشون بلندتر هم شده بود. صحبت از اجبارشون براي شركت در مراسم استقبال احمدينژاد بود و هيجان از جالبي كارايي كه بايد بكنن. اتوبوس رو سكوت فرا گرفته بود و تقريبا همه به صحبت اين دو گوش ميدادن.
اولي- اومدن از دانشآموزان مدرسه ما ليست گرفتن به مدير گفتن بايد 800 نفر از مدرسه شما(آيندهساز يا آيندهسازان واقع در ميدون شهدا) حتما در مراسم شركت كنن. جايي هم كه بايد وايسيم خودشون تعيين كردن.
دومي- مدرسه ما هم همينطور(اين يكي دبيرستان حجاب ميرفت) ناظم گفته هيچكس حق نداره فردا مريض شه. بگو آخه مگه ما با ميكروب و ويروس قرارداد داريم؟ گفتن هر كي نياد نمرهش كم ميشه(نفهميدم نمرهي چيشون) دوساعت قبلش هم بايد مدرسه باشيم براي آمادگي.
اولي با هرهر- مامانم ميگه يه گيره لباس بزن رو دماغت بوي جورابش اذيتت نكنه.
دومي با كركر- مامان من برام يه شيشه گلاب گذاشته تا بزارم تو جيبم هر وقت حالم بههم خورد بگيرم زير دماغم.
اولي- لابد پرچم هم ميدن دستمون تكون تكون بديم؟
دومي- تو ميگي از نزديك ميبينيمش؟
اولي- آره ديوونه رو ماشين سرباز وايميسه. شايد هم چهارپايه گذاشتن زير پاش(هر هر)
دومي- نامه براش بنويسيم بهش بديم؟ يه نامه عاشقانه! وقتي بازش ميكنه چه حالي ميشه(كركر)
اولي - من ميخوام براش بنويسم يه چيزي به اين مامانا بگه.(صداشو آروم ميكنه) نميذارن با دوست پسرامون بريم بيرون.
هر دو باهم هر هر كر كر...
اتوبوس بغل يك پلاكارد خير مقدم زرد گنده تو ترافيك مونده بود. مردي از جلوي اتوبوس داد زد:
- ببين از پول مالياتهاي ما چقدر از اينا زدن تو خيابون. بگيد آخه اگه از طرف مردمه چرا همهش يه رنگ و يه شكله!
مرد ديگري گفت بابا مرد خوبيه طفلك، اطرافيانش بدن! خودش خيلي كار ميكنه اما يه عده ميخوان بزنن زمين. اينبار كه راي بياره ديگه اعتماد به نفس پيدا ميكنه و كارا رو درست ميكنه. ميگن حتي نميذاره يه سوزن از بيتالمال هدر بره.
زني كه چادرش رو با دندون نگهداشته بود و كلي نايلون ميوه دست راستش بود و دستگيره را با دست چپ گرفته بود از لاي دندون فحشي نثار مردي كه قرار بود اعتماد به نفس پيدا كنه كرد.
تازه متوجه او شديم. دختري جاشو به اون داد كه بنشينه.زن تعارف كرد كه نه. دختر گفت ايستگاه بعدي پياده ميشه.
پسر ي كه روزنامه لوله شده دستش بود گفت آره طفلكي! نميذاره يه سوزن هدر بره اونوقت براي رئيسجمهور كومور هواپيماي اختصاصي ميفرسته بيارنش خدمتش. همه با آمريكا و فرانسه و انگليس و كانادا و آلمان و... رابطه برقرار ميكنن ما با كومور و بوكينا فاسو و ونزوئلا و بوليوي. تازه همهش هي بايد كمكشون كنيم. عجب بدبختي.
دختري كه به دانشجو ميزد از قسمت زنانه گفت: من عيد رفته بودم روستاهاي كرمان، بيچارهها نون ندارن بخورن. اونوقت آقا فكر مردم غزهست.
زن ميوه به دست كه حالا نشسته بود گفت: پيغمبر هم گفته چراغي كه به خونه رواست به مسجد حرومه!
همين سيبزمينيهايي كه دارن براي راي گرفتن مجاني بهمون ميدن، فرستاده بودن غزه. قبول نكردن، گفتن شما شيعه هستين خونتون كثيفه. لابد سيبزمينيهاتون هم كثيفه. حالا ما بايد سيبزميني دست دوم بخوريم.
مردي از قسمت مردونه با خنده گفت: خواهر من ، به مردم خودمون هم تازگيها چكپول دست اول ميدن. منتها آقا دير يادش افتاده. آخه بگو ارث پدرته كه بذل و بخشش ميكني؟ پول خودمونو به خودمون ميدي؟
بگو در دورهي كدوم رئيسجمهور اينقدر گروني و بدبختي بود؟
زني از عقب اتوبوس:
_ تو اين چهار سال بيشتر چيزا 400 درصد گرون شده. دم انتخاباتي، جون خودشون اومدن ارزون كنن، زور زدن 10 درصد ارزون كردن! حالا بعد از انتخابات براتون ميگم...
هر از گاهي از جلوي ماشيني ميگذشتيم كه مامورا نگهش داشته بودن و صندوق عقبشو باز كرده بود و زير و روش ميكردن . هر شيشه مايعي رو بو ميكردن. حتي ميخوابيدن زير بعضي ماشينها رو نگاه ميكردن.
مردي گفت براي همين من امروز ماشين نياوردم. سه چهار روزه همين خبراست. ديروز نگهم داشتن . كار فوري داشتم مضطرب بودم. لابد پيش خودشون گفتن حتما بمبگذارم كه عجله دارم. نشون به اون نشون كه سه ساعت تموم ماشينمو حتي لاي درهاشون و جيبامو گشتن و كلي سينجيمم كردن كه چيكارهاي و كجا بودي و داري كجا ميري؟
ميدونيد چقدر براي هر سفرش بودجه براي همين كارا مصرف ميشه؟ آخه بگو مرد حسابي چيه دوره راه افتادي؟ تو همون راديو تلويزيون نطق كن.
مرد ديگري گفت: ما خونهمون طرفاي ميدون سپاهه. پريشب نصف شب ناغافل ريختن تو پاركينگ ساختمون. تموم ماشينا رو گشتن. همهمونو خواب زده كردن و گفتن سويچهامونو ببريم پايين تا ماشينها رو بگردن. ميگن خبراي مردمي بهمون رسيده كه اينجا خبراييه. آخه بگو نيروهاي مردمي كجان؟ اينا همهش بهانهست. ميخوان بترسونن مردمو ... دختر كوچيكم كه 12 سالشه از ترس پليس تا صبح هي از خواب ميپريد و گريه ميكرد.
ديگري گفت: به بيشتر مغازههاي بين راه استقبال هم گفتن در اون ساعتها بايد ببندن و وايسن جزء استقبال كنندهها... تو بعضي گونيها و قوطي هاي مغازهها هم سيخ كردن كه توش چيزي نباشه.
(صحبتا خيلي زياد بود، مثل خبر الكي استان شدن كرج و انتخابات رياست جمهوري و به زور آوردن كارمندان ادارات براي استقبال ، آوردن بسيجيها از روستاهاي اطراف كرج همراه با چك و چلوكباب و... فحش هم توش زياد بود كه سانسور شد)
من حواسم رفته بود به "ما هستيم"ي كه روي هر درخت چنار و باجهي تلفن و تابلوي ورود ممنوع و نيمكت و كركره مغازه و ديواري با ماژيك آبي نوشته بودن. و گاهي يه رنگارنگ كوچولو تنگش...
هر چي چش انداختم كه كجا هستن، چيزي نديدم.
هيچوقت نديدم كسي در ملآ عام چيزي از اين" ماهستيم" بگن.
فقط دوستي كه بعد از سالها از خارج اومده بود ايران . ميگفت تقريبا تو هر عكسي كه در پارك و خيابون و كنار باجهي تلفن و سطل آشغال و پست برق گرفتم يه ماهستيم هم تو عكس هست.(تازه چون از كودكي رفته، فارسي بلد نيست و از من پرسيد اين نوشتهها چيين. ميگفت چرا كسي از اينا براي زشتي محيط زيست شكايت نميكنه؟
گفتم خودشون فكر ميكنن اين يه نوع مبارزهست. خنديد و گفت: كي؟ چي؟ كجا؟
لينك در بالاترين
پ.ن.
همونطور كه در اخبار تلويزيون ديديد اونقدر تعداد مستقبلين كرجي كم بود(حدود پنج شش هزار نفر) كه اصلا نتونستن روش مانوور بدن. با هليكوپتر فقط روي جمعيت متمركز وسط زوم كردن و خيلي سرسري ازش گذشتن... بيشترشون هم دانشآموزان پسر و دختر دبيرستان با يونيفرم مدرسه بودن . چون كلاسهاي درس تعطيل شده بود انگار اومده بودن پيك نيك. وقتي دوربين ميرفت جلوشون ذوق ميكردن و كف ميزدن.
شما فكر كنيد: كرج با روستاهاش حدود دو و نيم ميليون جمعيت داره. نصف دانشآموزا به خاطر استفاده از سهميه بسيج ظاهرا بسيجي شدن.
دستور داده بودن از هر مدرسه و اداره بين 300 تا 800 نفر برن(بسته به تعداد نفرات)
خود بسيجيهاي فعال و نيروي انتظامي و سپاه و كارمنداي اداره برق و مخابرات و.. رو هم حساب كنيد كه تعطيلشون كرده بودن.
حالا حساب كنيد تعداد در رفتگان از مراسم رو!
لينك مرتبط:
تصویری از تبلیغات گسترده احمدی نژاد در کرج
اشتراک در:
پستها (Atom)