جمعه، دی ۰۹، ۱۳۸۴

ناصر تقوایی

بخشی از سخنان ناصرتقوایی، یکی از کارگردان‌های برجسته‌ و طراز‌اول‌ کشورمان در جشنواره‌ی فیلم صد امسال، تقوایی کارگران فیلم‌های خوبی همچون ناخدا خورشید، کاغذ بی‌خط، کشتی یونانی، آرامش در حضور دیگران، ای‌ایران و سریال محبوب دایی‌جان ناپلئون است.

من حافظه‌ی بلند مدت خوبی ندارم. اگر همان‌شب که از سینما ساویز، محل برگزاری فیلم‌های صدثانیه‌ای برمی‌گشتم دست به کی‌بورد می‌شدم مطمئنا حرف‌های بیشتری از ایشان برای نوشتن به یاد داشتم.
حال بهتر می‌بینم که مطالبی که به یادم مانده فهرست‌وار تقدیم علاقه‌مندانش کنم.
توضیح واضحات: آقای تقوایی این حرف‌ها را برای راهنمایی فیلمسازان جوان جشنواره‌ی فیلم‌های صدثانیه‌ای گفته‌اند.

1- هر موضوعی که به جامعه‌ی بشری مربوط باشد می‌تواند موضوع خوبی برای ساختن فیلم کوتاه باشد. ولی باید در نظر داشت که موضوعات در جهان محدودند. باید بیان نو و متفاوتی به‌کار بگیریم.
اگر یک دوربین عکاسی در کیف خود داشته باشید و دیدِ عکاسی داشته باشید در راه رفتن به منزل ممکن است 40 سوژه نظر شما را جلب کند و از آن عکاسی کنید. اما اگر فاقد این دید باشید ممکن‌است هیچ چیز نویی نبینید.

2- داستان‌های دروغ و داستان‌هایی که در هیچ‌جا امکان وقوع ندارند به درد نمی‌خورند. باید با نگاهی تازه و آزاد به جامعه سعی کنیم به حال آن مفید باشیم. تأثیر بگذاریم.

3- فیلمساز تجربی از "نفس سالن" یاد می‌گیرد. او ممکن است در تجربه‌اش موفق باشد یا ناموفق. فیلمساز بعد از دیدن مردم و نظرخواهی از آنهاست که می‌فهمد موفق شده یا ناموفق. در ضمن کافی‌ست یک نفر هوشمند نکته‌ا‌ی را در فیلم دریافت کند.
در تأتر این تآثیر بیشتر است. اگر دونفر دریافت کنند با عکس‌العملی که نشان می‌دهند باعث می‌شوند همه‌ی سالن آن نکته را دریافت کنند.

4- فیلمسازان جوان موقع فیلمنامه نوشتن زیاد به سختی اجرا و کمبود وسائل فنی فکر می‌کنند و این باعث می‌شود فیلمنامه را کامل ننویسند. در موقع فیلمنامه‌نوشتن خودتان را محدود نکنید. حتما که نباید این فیلم را خودتان بسازید. می‌توانید آن را بدهید کسی با امکانات بیشتری بسازد.

5- این ما نیستیم که حرفه‌مان را انتخاب می‌کنیم. بلکه این حرفه‌ها هستند که انسان را انتخاب می‌کنند. آدم‌های موفق ممکن است یک نجار خوب، شاعر خوب، مکانیک خوب باشند. وقتی استادکار شدند یعنی روح حرفه اورا انتخاب کرده. موقع نوشتن خودسانسوری نکنید.

6- برای نوشتن حتما "جای دنجی" داشته باشید.( اگر کسی جای دنجی نداره اصلا دنبال نوشتن نره!)
جایی که بتوانید خودتان باشید و ذهنیتتان. حتما نباید اتاق شخصی داشته باشید. در پارک، در کتابخانه یا در گوشه‌ی مسجد یا هرجای دیگری می توانید معجزه‌ای به نام "نوشته"‌ خلق کنید! آفتاب و باران و رعد و برق را خودتان خلق کنید.
انسان دارای چنین قدرتی است. روی کاغذ می‌نویسد گل، گل به‌وجود می‌آید. از این توان غافل نشوید. راجع به دنیا و هرچه دراوست بنویسید.

7- دو گروه نویسنده داریم. بعضی‌ها برای پیدا کردن موضوع دائم سفر می‌کنند، بین مردم می‌روند، از خطرات نمی‌ترسند. با همه تیپ مردم هم‌صحبت می‌شوند. مثل سعدی شاعر بزرگ که عاشق سفر بود.
گروه دوم سفر نمی‌کنند اما در ذهن خود به همه جا سر می‌کشند. مثل حافظ. حافظ به سفر نمی‌رفت. یکبار می خواست به هند برود، وقتی به خلیج فارس رسید دریا توفانی شد برگشت به شیراز. نیما‌ یوشیج هم فقط دوسه‌شهر مازندران وشهر تهران را دید. اما... کاری کرد کارستان.

8- نیما وارث بلافصل تمان روشنگران بود که از انقلاب مشروطیت توقع داشتیم. او تنها نبود، کسان دیگری هم بودند. اما او شاخص بود!
عوض کردن اشعار ما در آن‌زمان از عوض کردن دین و مذهب سخت‌تر و امری محال به نظر می‌رسید. اما نیما این کار را کرد. البته با کمک ضرورت‌های تاریخی.
سلیقه‌ی او بر مردم ما اثر گذاشت. حتی این لباس‌ها‌ی امروز ما و زندگیمان میراث اشخاصی مثل اوست.
اسامی که از فرهنگ نیما به وجود آمد: نیما و مانلی و...
نیما چیز مهم و بزرگی به ادبیات ما اضافه کرد: فرم، شیوه.
ادبیات کلاسیک (گذشته) ایران ادبیاتی ذهنی‌ست. وقتی یک شاعر زیبایی اندام یار را به سرو تشبیه می‌کند این از ذهن او نشأت می‌گیرد. به این می‌گویند " دید سوبژکتیو".
نیما دید " آبژکتیو" وارد فرهنگ ما کرد. حالا ما از سرو به معشوق خود نگاه می‌کنیم. کجای سرو به معشوق ما شبیه است؟
البته قدیم‌ها این‌قبیل تشبیهات طرفداران زیادی داشتند اما تا کی می‌بایست تکرار شوند؟
قدیم‌ها به ندرت مسائل جامعه‌ی ایران که شاعران درآن زندگی می‌کردند در شعرشان انعکاس پیدا می‌کرد.
شعرتجملی بود برای محافل، بخصوص محافل درباری..
کار خوبی که سعدی کرد این بود که شعر را ساده کرد و ‌از آن حالت تجملی درآورد. همه شعرهایش را می فهمیدند.
تمام این حرف‌ها را زدم تا برسم به بحث" سوبجکتیو" و آبجکتیو". مثل نقاشی که اگر ذهنی باشد دوام زیادی ندارد.
"هنر دوباره به اصل خودش، ذات خودش، برگشته" و نمایشگر شخصیت فرد،‌ هویت فرد شده است.
امیدوارم روزی ما به یک فرهنگ واحد برسیم. نه مثل درخت‌های یک نخلستان شبیه هم باشیم یا مثلا سربازان یک سربازخانه! نگاه فرد فرد ما رشد کند و بالا رود. حرف درست را از غلط تشخیص دهیم و جامعه را به زبان و هویت مشترک برسانیم.
هویت یک ملت= سلیقه‌ی یک ملت
این سلیقه یک چیز بیرونی نیست- مثل ساختمان‌ها در شهرسازی- در رانندگی، در آداب اجتماعی، در رفتار پدر و مادر با فرزندانش وجود دارد. طبعا آدم‌های باسلیقه‌تر آدم‌های آداب‌دان‌تری هم هستند.

9- یکی از بدبختی‌های ایران این است که از قدیم هر قدرتی که حکومت را در دست می‌گیرد اولین کاری که می‌‌کند آثار قدرت‌های قبلی را از بین می برد. بنابراین گاهی در تاریخ می‌بینیم رابطه‌ی هنر در یکی دو دوره کاملا با دوره‌ی قبلی و بعدی قطع است.

10- شعر فارسی با رودکی معرفی می‌شود. متاسفانه از رودکی فقط شصت هفتاد تا شعر مانده.
قدیمی‌ترین شعر مربوط است به شعری که بر سنگ‌قبری در خراسان کنده شده. حدود 60-50 سال قبل از رودکی.
قبل از آن هیچ چیز از زبان فارسی در دست نیست.

11- برای هر زبان پنج شش هزار سال طول می‌کشد تا به پختگی برسد. اما فارسی چطور از زمان رودکی تا به حال - هزار و اندی سال- به این قوام و زیبایی رسیده!

12- کار رودکی خیلی مهم بوده. اوبرای هرکدام از قالب‌های عروضی چند شعر درجه‌ی اول گفت: مثنوی، دوبیتی، رباعی و قصیده.

13-" صبا" هم در موسیقی کار شبیه به رودکی کرد. صبا با اینکه در موسیقی چیز جدیدی به وجود نیاورد ولی همت کرد و تمام دستگاه‌هایی که از قبل وجود داشتند جمع‌آوری و منظم و در آخر تدوین کرد. به صورتیکه که برای همه‌ی اهالی موسیقی قابل استفاده‌است. صبا زبان موسیقی یعنی "نت" را وارد هنر موسیقی کرد.
اینها گروهی هستند که به فرهنگ ما خدمت کردند.

14- "مشروطه" زلزله‌ای در فرهنگ ما به وجود آورد: مفاهیم تازه، آزادی‌خواهی، عدالت‌خواهی. ما قبل از آن هیچ فیلسوف سیاسی نداشتیم. اما افلاطون صدها سال قبل از آن دموکراسی را مطرح کرده بود.

15- دهخدا آمد یک‌تنه تمام واژه‌های فارسی تا قبل از خودش را گرد‌آوری کرد. شاید صدهزار نفر نتوانند کار او را انجام دهند.
وقتی فرهنگ دهخدا تدوین شد ما تازه فهمیدیم چقدر واژه کم داریم!
مثلا تلفن به فارسی نداریم. ولی در واژه‌های یونانی بوده. فهمیدیم زبان نارسا و ناقصی داریم. ما باید واژه‌های جدیدی وارد زبان خود کنیم.
ما باید" تاریخ" بنویسیم. تا کی باید برگردیم به "تاریخ بیهقی". البته منکر این نیستم که تاریخ بیهقی مهم است، نثر قوی‌ای دارد و برای نسل خودش خوب بوده. اما تمام مورخانی که تاریخ نوشتند وابسته به دربار بودند. البته برای آن زمان لازم بوده. آن‌موقع فقط باید توی دربار می‌بودی تا در در بطن وقایع باشی. و گرنه از آنها باخبر نمی‌شدی.
ولی همین وابستگی باعث این شده که القاب زیادی به سلاطین و پادشاهان بدهند.
تا اینکه شخصی به نام "کسروی" پیدا می‌شود. او تاریخ شسته رفته مدرنی می‌نویسد که نه موافق می‌شناسد و نه مخالف!
کسروی قضاوت را به خواننده وا می‌گذارد و دخالتی نمی‌کند.

16- نیما قواعد زائد را از شعر برداشت. شعر گذشته‌ی ما جوری بود که هر کس یک سری قواعد و اسلوب‌هایی می‌دانست می‌توانست شعر بگوید، حتی ممکن بود معروف و ملک‌الشعرا هم بشود.
اما نیما فهماند که " نه هر کس فوت و فن شعر را می‌‌داند بگوید شاعر است."
بلکه" باید موضوعی برای گفتن داشته باشد!"
نیما فهماند قافیه به شدت دست و پای شاعر را می‌بندد. تا کی می‌بایست مثل گذشتگان شعر بگوییم؟
خوشبختانه زمانه هم طالب این دگرگونی بود. بعد از نیما، ایران به سرعت به فرهنگ شاعرانه‌ی غریبی می‌رسد.
ده‌ها شاعر عالی مثل: شاملو، فروغ، اخوان، سهراب سپهری و... می‌آیند و مهم‌تر اینکه هیچ دو شاعر خوبی مثل هم شعر نمی‌گویند. اشعار هیچ‌کدام تکراری و تقلیدی نیست.
در سینما هم همین اتفاق افتاد. شعر عوض شد، سینما هم عوض شد. نقاشی هم همینطور.

17- از قدیم زندگی بیشتر مردم از فرش‌بافی می‌گذشته. طبق آمار حدود 16 میلیون نفر زندگیشان از راه صنعت فرش تأمین می‌شود(!).
اگر به ریشه‌ی آریایی خود برگردیم. ما ایرانی‌ها ملت چوپان و گله‌داری هستیم. قدیم‌ها زندگی ایرانی‌ها با گله‌داری می‌گذشته. پشم گوسفندها برای فرش به‌کار می‌رفته. فرش هنر ژنتیک ماست. هر ایرانی در برابر شنیدن ساز" نی" عکس‌العمل نشان می‌دهد. هنر در قالیچه‌های ایلیاتی ماست. نشان‌دهنده‌ی نوع زندگی ماست. نه مثل الان که فرش‌های ماشینی بازار را گرفته. نه مثل فرش‌های ریز‌بافت گران‌قیمتی که از یک‌چهارم نقشه بافته می‌شوند و فقط در منزل پولدارها پهن است. نه مثل فرش‌های قلابی از نقشه‌های قلابی. فرش ایرانی منحصر به‌فرد بوده.

18- بعضی فیلمسازها می‌آیند تمثیل می‌تراشند! موضوعاتی که تراشیده می‌شوند فقط با خود فیلمساز ارتباط برقرار می‌کنند.


19- بعضی‌ها موضوع سورئالی مثل بوف کور می سازند. با نگاهی علمی. برای همین خیلی زود فهمیده و درک می‌شوند.
صادق هدایت در زمان خودش موفق نبود. او سعی کرد زبانی برای گذشته روایت کند. مازیار دختر ساسان از این نمونه بود که از نظر زبانی نتوانست جای باز کند ولی در نمایش‌های امروزی نثر صادق هدایت را زیاد می‌بینیم . با اینکه این کتاب بدترین کتابش بود ولی تأثیر زیادی روی زبان بعضی نمایش‌ها به سبک قدیمی گذاشته.
زبان آرکائیک= زبان ورافتاده
زبان آرگو= زبان عامیانه و روزمره. هیچ کدام توان ندارد زبان رسمی ما بشود.

20- هنر یعنی توانمندی کادره کردن چیزی. مثل کادر قالی، کادر نقاشی، پرده‌ سینما.
در ادبیات یک جمله هم می‌تواند یک کادر باشد. دور مفهومی"کادر" می‌بندد...


.حاشیه‌ها:
- آقای تقوایی گفتند که درطی عمرشان( که امیدوارم دراز باد) به اکثر شهرهای ایران سفر کرده‌اند ولی تا به حال به کرج که در 40 کیلومتری تهران است نیامده‌اند.(خواستم بنویسم چیزی را از دست نداده‌اند. ترسیدم !:) )

- تا اونجایی که دیدم حرف‌های تقوایی روی فیلمسازان جوان تأثیر زیادی گذاشت. خیلی‌ها رو به فکر فرو برد. فکر کنم جمعی که بیرون رفت با جمعی که وارد سالن شده بود متفاوت شده بود.(غیب گفتم)

---------------

دوستان عزیز، سایت پیک‌نت یادش رفته منبع عکس رو ذکر کنه. آرامش خودتون رو حفظ کنید:) تقصیر خودم بود. اون‌قدر از عکسم تعریف کردم که تو روز روشن بردنش! آقا، بردنش. آی هوار... بردنش! شاعر می‌فرماید هوار هوار بردن. دار و ندار ما رو:)

دوشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۴

پاپانوئل و کریسمس و سال نو و پاپانوئل و کادوی ما و اعتصاب رانندگان شرکت واحد!

1- این پاپانوئل چقدر بدجنسه! چرا برای ما کادو نذاشته( والله جورابامون بو نمی‌داد!) از کجا می‌فهمه که کی‌ مسیحیه و کی مسلمون وکی یهودی و کی‌ بی‌دین که بهش کادو بده یا نده؟ چه‌جوری خونه‌ها رو سورت می‌کنه؟ تو این برهه از زمان که گفتگوی تمدن‌ها بی‌داد می‌کنه چرا بین مردم فرق می‌ذاره؟
خلاصه ما هر چی گشتیم امسال کادو نداشتیم که نداشتیم!

2- فیلم ِ... یعنی انیمیشن ِ " قطار سریع‌السیر قطبی" زمه‌کیس رو نشستم تماشا کردم. یه انیمیشن هرچقدر هم پیشرفته باشه، اما برق نگاه یه آدم معمولی یه چیز دیگه‌ست. قشنگ بود ولی گاهی از نگاه‌های شیشه‌ای بچه‌ها می‌ترسیدم.
آخرش هم که به" باور" ماورا‌ءالطبیعه ختم شد. اوکی! ما هم بیلیو کردیم:)

3- امسال کریسمس تلویزیون ضرغامی بی‌داد کرد. اون‌قدر راجع به حضرت مسیح و مریم و کریسمس و اینا این چندروزه فیلم و کارتون نشون داد که در تلویزیون‌های کشورهای مسیحی نشون ندادن.
نمی‌دونم چرا تو عیدا از عمو نوروز خودمون هیچی نمی‌گه.
تو این دوسه‌روز ما هر چی تو کانال‌های ماهواره‌ای چرخیدیم باز برگشتیم سر کانالای خودمون. هر کدوم از 5 کانال مدام برنامه‌ی شاد و مفرح و کریسمسی‌داشت. اوکی! باز بهتر از اسکروچ و دختر کبریت فروشه:)
... راستش... کی ا سکروچ رو نشون می‌دن؟ دلم تنگ شده براش:( یه جورایی باهاش بزرگ شدم.

4- امسال دولت خودشیرین، 5000 تا درخت کاج رو قطع کرد و هدیه داد به کلیساهای ارامنه. تا پارسال بعضی‌ها یواشکی می‌‌کندن و تو خیابونا می‌فروختن. حالا نون درخت‌دزدا آجر شده و بیچاره‌ها باید برن سرچهارراه‌ها کبریت بفروشن!

5- تا یادم نرفته... کریسمس و سال نو میلادی به اونایی که این روزو جشن می‌گیرن یا نمی گیرن و به اونایی که بهش اعتقاد دارن و ندارن مبارک باشه!
بابا وقتی زمه‌کیس می‌گه بیلیو کن، بیلیو کن دیگه! مرض داری مقاومت می‌کنی؟

6- مردی با عبای شکلاتی!
نمی‌دونم عبا و شکلات چه‌ سنخیتی با هم دارن!؟ شنیده بودم عبای دودی، عبای استخونی چرک، عبای عربی قیری، عبای ململ کفنی، عبای پشمی نوک‌مدادی، قهوه‌ای سوخته، تریاکی رنگ...
بیچاره خاتمی این‌همه نقاط(شایدم نکات) مثبت داشت، یکیش هم یادتون نیومد بذارید رو وبلاگش؟ عدل رفتید سر نکات منفی‌ش؟
لطفا یه مدت بهم شکلات تعارف نکنید! اوکی؟
هر کی اسم وبلاگو انتخاب کرده خیلی خودشیرینه!

7- چرا هیچکی برای این احمدی‌نژاد بیچاره وبلاگ نمی زنه؟!
به جان خودم اگه کسی دست نجنبونه خودم یه وبلاگ براش درست می‌کنم مامان! اسمشم می‌ذارم مردی با هاله‌ای از نور!

8- تلویزیون لطف کرد ماجرای اعتصاب رانندگان اتوبوس شرکت واحد رو تو اخبار اعلام کرد. البته با یه عالمه نصیحت که این‌کارا بده و زشته و مردم تو خیابون می‌مونن و... البته به رانندگان زندانی اشاره‌ای نکرد. گفت اعتصاب به خاطر وضعیت معیشتی‌شون بوده.
کارکنان شرکت واحد خسته نباشید! شما یک گام مهم برداشتید! ثابت کردید که ما می‌توانیم!


9- سی‌دی پرفروش هفته:



جان من راست بگو،‌ آرش عاشوری‌نیا نباید بیاد جلوم لنگ بندازه؟(ازون لنگ قرمزا )

10- از هر چه بگذری،‌ سخن گذرگاه خوش‌تر است!
گذرگاه شماره 50 منتشر شد. با نوشته‌هایی از عباس صحرایی... محمود صفریان... امیرهوشنگ برزگر... علی میرعطایی... رویا صدر... الهه‌ی مشتاق... زیتون( این اینجا چیکار می‌کنه؟)... عباس مؤذن... کریم شفایی و...
50 شماره‌ی مجله یعنی 50 ماه تلاش... امیدوارم موفق باشن و ماهم زنده باشیم و شماره‌ی 100 و 500 و 1000 رو هم مجانی بخونیم:)

11- آه...
سهم من اینست!
(کوش؟)

12- همیشه موقع نوشتن خوابم میومد... امشب اصلا یادم نمیاد چیا می‌خواستم بگم. باید یه جایی یادداشت کنم. الزایمر جان حالا حالاها نیای ها... آرزوها داریم هنوز...

13- برای اطمینان یه شماره بذارم شاید یادم اومد:ـ)

۱۴- کادوی گم‌شده‌م پیدا شد:) همون بهتر که پاپا نوئل نیاوردش!