پنجشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۵

زیتون چهارساله شد...

خیلی دلم می‌خواد نظرتونو راجع بهش بدونم.
1- باورپذیر بُود هر بنا که می‌بینی
جز بنای محبت که باورپذیر نیست...
(زیتون‌الادبا+شاعر مربوطه)

2 - این چیه داری ترجمه می‌کنی؟
- یه داستان کوتاهه. می‌خوام برای شرق بفرستمش.
- هه هه هه. عجب شانسی داری. شرق همین امروز توقیف شد.
- بده ببینم.... وای... چه بد.
- نزدیک انتخابات و احتمالا آشتی ‌هسته‌ایه. روزنامه‌های دردسرزا باید یه دوسه ماه زبان در دهان باقی بمونن. تا بعد ببینن چی می‌شه!
-...
- چرا ترجمه‌تو پرت می‌کنی اون‌ور. خوب برای اعتماد ملی بفرست. فکر نکنم اونو توقیف کنن.. نشد برای مجلات زرد و سفید و بنفش..
- آخه موضوعش به‌درد اونا نمی‌خوره.
- عیبی نداره. اسامی خارجکی رو تبدیل به اسمال و ممد و داش رضا و اقدس و افسانه و فتانه کن و یه دوسه ماجرای عشقی بنداز تنگش. آخرش هم همه با هم عروسی کنن.
- اینکه می‌شه فیلمنامه‌ تلویزیونی:)

3- امیدوارم هیچکس سروکارش با دکترای جورواجور و بیمارستان نیفته و اگر افتاد پارتی داشته باشه و اگر نداشت از یه دوست خیلی خوب سوغاتی‌های خوب‌خوب برسه و کلی ذوق‌زده‌ت کنه. و باعث شه همه‌چیو فراموش کنی.:)

4- آقا، این بنای محبت گاهی‌هم خیلی باورپذیر می‌شه:))

یکشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۵

اندر ماجرای شعر عامیانه و پراگماتیک و کاربردی من:))

داشتم برای مطلب" دزدی همشهری جوان از حسین‌ جاوید" خوابگرد کامنت می‌نوشتم. یه کامنت بلند بالا و طولانی. از اونجایی که آدم همیشه احساس می‌کنه کامنتش خیلی باحال شده و به هر صورت می‌خواد ثبتش کنه، "اعوذو بالله من الشیطان رجیم" گویان مرتب کد تصویری نظرخواهیو با دقت وارد می‌کردم و اونم لج کرده بود و هی ارور می‌داد.
دیگه عصبانی شده بودم که حواسم رفت به لینکدونی خوابگرد و به وبلاگ 4 دیواریِ مانی که مسابقه‌ی شعر عامیانه برگزار کرده بود.
اشعاری که همیشه از مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها و مردم کوچه‌بازار فراوان شنیده‌ایم و به دلمون می‌شینه. مثل:
خاک به سرم بچه‌ به هوش آمده
بچه بخواب. یه سر و دوگوش آمده...

گفتم منم بیام مهارت و توانمندی ذاتی خود را به نمایش بذارم و اثر خودم را جاودانه سازم:)
پس اومدم تنها شعر عمرمو که بعدا فهمیدم کاربردی و پراگماتیکه تو نظرخواهیش نوشتم.
( همین شعر تابه‌حال باعث شده دو بار کیف و یک بار تقویمم که خصوصی‌ترین جزئیات زندگی‌مو توش نوشته بودم و باعث خنده‌ی آقای یابنده‌ در هتلی در یکی از شهرهای شمالی شده بود، دوباره پیشم برگردن)
یاینده جان یابنده
رحمی بکن به بنده
کیف مرا بیاور
کن بنده را شرمنده!:))

حالا،اگر می‌خواهید استعداد یه آدم رو شکوفا کنید!ا
گر می‌خواهید زن جوانی را به زندگی امیدوار سازید!
اگر می‌خواهید چشمه‌ی جوشانِ حس شاعری‌اش را از قوه به فعل درآورید!
بروید و بهش نمره بدید:)
انتظارش زیاد نیست...بیست نمی‌خواد، پونزده نمی‌خواد، ده نمی‌خواد. حتی چهار و پنج نمی‌خواد. قربون دستتون، همون یک و دو بسّشه:))

شوخی کردم.
تعداد زیادی شعر خوب اونجاست.
قدم رنجه کنید و شعرها رو داوری کنید.
یه بار در یه پستم( لینکش برام فیلتره و از توی ادیتور هم فقط تاریخشو می‌بینم که 2003-05-27 به شوخی شعری از یک ترانه‌‌ی عامیانه نوشتم
"ابرو می‌ندازی بالا بالا
می‌دونم سرت شلوغه والا"
که باعث شد تو نظرخواهی این پست دوستان چند شعر عامیانه و زیبا به شوخی نوشتن که کلی باعث شادی همه‌مون شد.