خدانگهدار زنآبي عزيز، خيلي دوستت داشتم!
((نميدانم چه مرگم شده. بغض دارد خفهام ميكند. حس ميكنم توي لجنزاري عميق دست و پا ميزنم.
امروز روز خوبي بود. خيلي خوب. صبح آرش را بردم كلاس تيزهوشان، خوب دارد پيش ميرود
و هيچ دور نيست كه بتواند سال آينده در امتحانات تيزهوشان قبول شود.
بعد رفتم و پلوپز نفيسه را خريدم و خيالم از اين بابت هم راحت شد.
بعدتر! رفتم فوتبال. خيلي عالي بود. يك شوت جانانه زدم طرف دروازه كه مربي گفت شوتهاي پر قدرتي ميزني.
خيلي حال كردم. بعد برگشتم خانه. مادرم آمده. همه چيز رو به راه است. غروب رفتم منزل عمه آذر و تا جان داشتم رقصيدم
و به زناني نگاه كردم كه آفتابه و مگسكش جهيزيهي نفيسه را گرفته بودند و ميرقصيدند.
زنان واقعي، زناني كه كتك ميخورند، هوو سرشان ميآيد، بچههايشان را ميبرند. . .
اما جايي ندارند كه فرياد بكشند. زنان واقعي مهربان، و اين واقعي بودنشان چه قدر زيبايشان كرده.
چه قدر همهشان را دوست داشتم امروز. چه قدر حالم خوب بود. تا اين كه آمدم اين جا،
توي دنياي مجازي، كه همه چيزش متشنج است. آدمها هم ديگر را فريب ميدهند.
كسي روضه ميخواند و عدهايي صورتشان را چنگ ميزنند. وافعيت رنگ باخته و دروغ چهارنعل ميتازد.
در محيطي كه حتا روشنفكرهاياش بي لحظهاي ترديد، گول ميخورند جايي براي من نيست. اين آخرين پست من در وبلاگستان است. براي هميشه با اينجا خداحافظي ميكنم.
ميروم سراغ داستان و ادبيات و اگر چيزي در چنتهام باشد، جايي غير از اينجا خرجش ميكنم.
فقط يك پرسش دارم از اهالي اينجا، كاش با مرامي پيدا شود و پاسخ بگويد.
فقط كسي به من بگويد هيچ وقت شك ميكنيد به شخصيتهاي مجازي؟
و در اين جريان اخير نوشي و جوجههاياش آيا هيچ فكر كرديد شايد نوشي در دنياي واقعي آدمي باشد كه به لحاظ روحي مشكل داشته باشد؟
در اين صورت آيا باز هم بهتر است بچهها پيش مادرشان باشند؟ من هم آرزو ميكنم بچهها، همهي بچههاي دنيا، جايي باشند كه به آنها خوش بگذرد. آرزوي ساده دلانهاي است اما انساني است.
اينجا را تعطيل ميكنم و ميروم پي زندگي حقيقيام. خداحافظ و قربان شما.))
سپینود هم میخواد دیگه ننویسه؟!!!
وای بر ما...
کسی برای این دو عزیز وقت میکنه مرثیه بنویسه لوگو بسازه ؟ یا اینکه سرشون گرم مسابقهی گداپروری و ضعیفنوازیه ؟
آهای ملت این دو هیچوقت مشکلاتشون رو توی بوق نکردن و ...
چی بگم؟...
از ته دل آرزو میکنم زن آبی و سپینود برگردن...
شما هم مشغول گريهو زاری و لوگو و پتيشن باشيد. بیخيال...
روضهی این هفتهی ما دو طفلان مسلم- ببخشید مسلم اینجا آدمبدهست- دو طفلان زینبه!
نکتهی مثبت ماجرا:هر روز شناختم نسبت به خلق قهرمانمون بيشتر میشه!
حالا میفهمم چرا احمدینژاد رای آورد:) چرا داستانهای فهیمهی رحیمی مشتری زیاد داره!
ما هنوز ملت روضه و صحرای کربلاییم!
۲- ديروز من نتونستم سرساعت برسم جلو دانشگاه پس نتونستم در اون بحبوجهی( ديکتهش درسته؟) شلوغی اونجا باشم. به دوستی که چندساعت قبلتر از من میرفت گفته بودم جای من هم بره.
امروز رفتم ديدنش. دو جای بدنش بدجور باتوم خورده. بقيه فقط يهجاشون. بازار باتومخوری حسابی به راه بوده.
دوستم میگفت: يکی از باتومها رو جای تو خوردم:)
آدم وقتی نمیتونه بره تولدی٬ به دوستش میگه:جای منم کيک بخور يا میگه:میری مسافرت جای منم خوش بگذرون.
اینجا تکليف آدم معلومه.اما با همچین موردی برخورد نکرده بودم. حالا تکليف چيه؟
زعما و فقها براش راهحلی ندارن؟ قصاص؟:))
پ.ن.
۳- اوخ... گزارش شراگيم رو از جلوی دانشگاه بخونيد...
۴- گزارش معصومه شفيعی همسر گنچی از اين تجمع.
دختر گنجی هم باتوم خورده...
معصومه خانم باید بره یه کم روضهخوندن از اون زنک یاد بگیره تا ملت بیشتر تحویلش بگیرن:)
۵- از برخورد سهقطار و کشته شدن صدها نفر و زخمیشدن هزاران نفر انسان در پاکستان واقعا متاسفم...
اول دو قطار به هم خوردن و وقتی مشغول بیرونآوردن زخمیها و کشتهها بودن قطار سوم میاد و به این دو میخوره و فاجعه تکمیل میشه...
پ.ن.۲
۶- رسانههايی که از ادامه وا میمانند...
امیرهوشنگ برزگر- ماهنامهی اينترنتی گذرگاه
۷- بايد شعری بگويم
مثل سوپ جوجه
قاشق قاشق
به دهانش نهم
تا نگاهم کند....
شعر زیبای زيستن برای گنجی٬ مبارزی واقعی و بدون مدعا. نه مجازی و مظلومنما... نگاهش کنید.
اگه وقت داشتید یه کم به گنجی فکر کنید!
۸- این یک زن است: نه بابا راهش این نيست !
زندگی اصلا به آن گل منگولی که فکر مي کنيم نيست.
چه مجازی، چه حقيقی. ماها این شکلی هستيم.
يکی ميشود سنبل قربانی، يکی ميشود قربانی بی صدا.
این شکلی میشويم... حالت اول متاسفانه شبيه ميشود به يک لشگر گوسفند که انگار دنبال هم افتادهاند
و اما دومي، همان طور قربانی ميماند بدون لشگر و مظلوم!
ميدانی شباهت همهمان چيست؟ درست بنگری همه قربانیاند. همه!! «ما گوسفندان قرباني»!!
تا روزی ديگر نمادی ديگر قربانی ديگر شايد لوگو و چيزی ديگر...
۹- فرشيد و کوروش آزاد شدن...
۱۰- تا اطلاع ثانوی جای يار دبستانیمن بگيد محمود احمدینژاد...
۱۱- آهای ملت٬ میخواهند وبلاگها را فيلتر کنند...
۱۲- پارسا نوشت: سوالى از اهالى محترم وبلاگ شهر:
((صورت مساله اين است: يکى دارد آب مى شود به هر دليلى کله خراب است و کوتاه هم نمى آيد.
گير چند حيوان کينه توز و کله خرابتر از خودش افتاده است که همه اين شرايط را آنها بوجود آورده اند. ( گيرم گنجى سى درصد و تو بگير هفتاد درصد آدم اهل نمايش و شو و شلوغ بازى،
براى چه آنجا افتاده است براى خاطر عمه خانمش؟)
شما موضع بشر دوستانهتان چيست آقايان و خانم هاى گريان و انساندوست و دستمال کاغذى بدست هوادار .... و جوجه ها؟))