1- ای ایران، ای تهران، ای قم، ای کرج
من اعلام خطر میکنم!
- ای اصفهان، شیراز، تبریز، اردبیل، اهواز
من اعلام خطر میکنم!
- ای استاد، دانشجو، معلم، کارمن
دمن اعلام خطر میکنم!
- ای کارگر، کشاورز، صنعتگر
من اعلام خطر میکنم!
- ای بچه قرتی، بچه مزلف، سوسول
من اعلام خطر میکنم!
- ای روزنامهنگار، قلمبهمزد، نونبهنرخروزخور
من اعلام خطر میکنم!
- ای بسیج، کمیتهای، اطلاعاتی
من اعلام خطر میکنم!
- ای احمدکنژاد، اسمشومبر جان
من اعلام خطر میکنم!
- من مطّلعم از بدبختی این ملت
- من مطّلعم از بدبختی این قوم
- من مطلعم از بدبختی این امت
- مطلعم از بدبختی این بدبختها...
- من به تنهایی دولت عوض میکنم!
- من توی دهن این دولت میزنم!
- من پدر این دولت را در میآورم!
- من این دولت را بیچاره میکنم!
- من همینروزها دولت تعیین میکنم!
- به همین راحتی!
- تا کور شود هر آنکه نتواند دید...
(امام زیتونالعابدین)
بهبار کردن و شد. حالا ببینیم ما هم میتونیم بکنیم!
وقتی کار تموم شد، موقع مصاحبه:
- زیتون جان، چه احساسی داری؟
- هیچ!
هیچ، هیچ، هیچ،... این کلمه تو کلمهم میپیچه...
2- کوفتشون نشه کسایی که تو این چند روز تعطیلی رفتن مسافرت و مارو گذاشتن با خزعبلات تکراری جمهوری اسلامی.
برای دهیمن بار فیلم از کرخه تا راین رو نشون داد. هر چی بیشتر میبینم بیشتر میفهمم عجب این حاتمیکیا کلکه! آشتی بین بسیحیان و مردم دین گریز. اینکه زیاد مقاومت نکننن و بیان به آغوش مام اسلامی وطن!
بعدشم هی تظاهرات به نفع اسمشومبر رو نشون میدن.
بابا بسشونه این بیچارهها یه غلطی کردن.
حالا هم عین دور از جون سگ پشیمونن.
اینقدر به رخ این بدبختها نکشید. کم تو مجامع فحش میخورن؟!
3- به خودم گفتم این چهکاریه؟
چرا سیبا بیشتر از من سرکار بمونه، اونوقت من بشینم وقتی اون خسته و کوفته اومد خونه دوتایی کار خونه رو بکنیم.
تازه، همیشه هم از گربهشوریاش غر بزنم و دوباره خودم انجام بدم.
فکر نکنم تا دنیا دنیاست کار خونه رو درست حسابی یاد بگیره!
بذار غافلگیرش کنم. اون که بیچاره داره اضافهکاری میکنه، منم از صبح بشینم خونه و دِ بشور و بساب و بمال. همونجور که خودم دوستدارم.
چهطوره یه کارگر بگیرم، دوتایی کار کنیم زودتر تموم شه؟
اما نه. کارگر هم کارا رو سمبل میکنه! تازه باید پول هم بهش بدم:)
این بود که شروع کردم:
روی گاز کمی آب و مایعگازشور ریختم. روی کتری هم همینطور.
یه کاسه پر از وایتکس و مایعطرفشویی و آب گرم درست کردم و ظرفهای تلمبار شده رو شستم. جوری که چرقچرق بشقابها و لیوانها و قوری دربیاد.
گازو هم حسابی شستم.
بعد جمعوجورکوه روزنامهها از همه اتاقها و پذیرایی و زیر مبل و توی بالکن و روی کابینت و...
جمع کردن لباسهای شستهشده و تا کردنشون و گذاشتنشون تو کمدها.
جمعو جور کردن کوه کاغذ و خودکار و وسائل از روی میزها، بخصوص میز کامپیوتر.
جارو برقی کشیدن به کل خونه و بعد دستمال نم کشیدن به همه جا و تی کشیدن به سرامیکها...
شستن توالت( چه از نوع ایرانیش و چه فرنگی) و کف توالت و حمام و کاسه دستشویی.
شستن بالکنها با سطل و جارو
.آینهها رو هم با شیشهشور شستم.( دیگه به شیشهی پنجرهها چون زیاد بودن نرسیدم، اصلا بشورمم سیبا نمیفهمه)
جمعکردن کفشهای اضافی دم جاکفشی( این خودش کار بسیار مهمیه)
خلاصه که آی عرق ریختم. و بعد یه دوش درست حسابی و یه شام خوشمزه و...
و منتظر موندم که با تعجب و خوشحالی سیبا تموم خستگیهام از بین بره.
تا اومد. دیدم یواش سلام علیک و روبوسی میکنه و هی چشاش دنبال یه چیزی میگرده؟
من با ذوق: خیلی تمیز شده نه؟
سیبا با خوشحالی و عجله وارد میشه:
- مامانت کِی اومده؟ الان کجاست؟
من تو دلم:
- ای بشکنه این دست که نمک نداره!(اصلا تنها کار کردن مزه نمیده. همون تا نصفشبم شده وایسم و با سیبا دوتایی کار کنیم مزهش بیشتره!)
4- امروز ظرفای شسته رو اومدم جمع کنم دیدم یه لیوان توی یه ماگ(فنجون بزرگ چاییا فهوهخوری) گیر کرده.
هرچی هنر بلد بودم که این دوتا جدا شن، نشدن(زن و شوهرا از اینا باید بیان یاد بگیرن). یه ساعت ماگ رو گذاشتم توی یه ظرف آب جوش و توی لیوان داخلی آب یخ ریختم از هم جدا نشدن که نشدن. ضربه زدم. زور زدم بپیچونمشون، نشد که نشد.
مردهشور این قوانین فیزیک رو ببرن!
اگه سیبا اینجا بود، با لبخند خونسردانهای میگفت: نمیشه که نمیشه. فدای سرت! وقتت بیشتر ازاینا ارزش داره. اونوقت میگفت با چکش بزن یکیشو بشکن. اما من سرم بشکنه نمیذارم دست لیوانم ناقص شه. ماگمم که عکس پرتقال نارنجی داره عمرا. باید تا نیومده از هم جداشون کنم:)
5- دیروز یکی از همسایهها محبتش گل کرد و یه ظرف خیلی بزرگ گیلاسای درشت و خوشرنگ و اشتهابرانگیز از باغشون برامون آورد. پارسال تابستون همینقدر برامون هلو آورد. چه هلوهایی! درشت و آبدار. همهش یاد یکهلو هزارهلوی صمد بهرنگی بودم. ظرفو گرفتم گفتم باغتون آباد. چه میوههایی! (بعد شک کردم گفتم نکنه باغتون آباد حرف بدی باشه. آخه گاهی به عنوان متلک اینو میشنوم. آقاهه یه وقت فکر بد نکنه)
گیلاسارو شستم و گذاشتم تو یخچال. شب هم بغل کامپیوتر داشتم یه تحقیق مینوشتم. هر خطو تایپ میکردم به عنوان جایزه چندتا گیلاس مینداختم بالا. الحق که خوشمزه بودن و کیف کردم.
الان اومدم بخورم . گفتم عجب درشتن. نصف کنم بخورم. اولی رو که نصف کردم دیدم کرم داره.
دومی رو باز کردم. همینطور. سومی و چهارمی و....:(
از روی گیلاس هیچ معلوم نبود. دنبال سوراخ گشتم. لامصب مامان کرما همچین با مخفیکاری درست بغل دم گیلاس از سوراخ ریز و مینیاتوری تخم گذاشته که با چشم غیر مسلح معلوم نباشه.پس دیشب همهش کرم خوردم؟:(ای لعنت به این زندگی کرمو!
------------------
6-
2 روز نظرخواهی و ادیتورم خراب بود. اگر کسانی نظر دادن و نظرشون پاک شده و یا اصلا نظرخواهی براشون باز نشده من جای وبلاگم ازشون معذرت میخوام.
7- دانشجویان زندانی را آزاد کنیم!
17:13 Zeitoon
یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۵
اشتراک در:
پستها (Atom)