ناهار فردا اما اتفاقی افتاد که آخوندها از ما خجالت کشیدن.
گارسون ها هنوز ناهار رو نیاورده بودن که بچه آخوندها شروع کردن به دم گرفتن:"اول استارتر"*, "یالا استارتر بیارید."
استارتر سوپ بود. هر چه زن های آخوندها لب گزیدن و زدن پشت دست بچه ها مگه گوششون بدهکار بود!
حالا" مِین کورس" می خواستن. و شروع کردن به حدس زدن غذای اصلی. کباب رو که آوردن. که الحق دراز بود. زمزمه های "هَی وایِ من"* از بچه آخوندها برخواست. و شروع کردن به ایراد گیری . یکی گفت چه شوره! اون یکی گفت بی نمکه! یکی دیگه گفت سفته و برنجش خوب دم نکشیده و خیلی معمولیه و...
و بعد با زدن قاشق چنگالهای به روی میز"دسر" خواستن. یکی گفت "ترامیسو" می خوام. اون یکی" ترایفل" یکی دیگه ژله میوه با بستنی زعفرونی خواست.
من و همسفران غش کرده بودیم از خنده. آخوندها که همگی دور میزی جداگانه از زن و بچه هاشون نشسته بودن سرخ و سفید می شدن و به منزل هاشون, ببخشید به زنهاشون چشم غره می رفتن که بچه ها رو ساکت کنید. و زن ها هی به بچه ها فحش می دادن بشکون می گرفتن اما هیچ فایده ای نداشت. بچه ها و نوجوونها دور گرفته بودن و تازه حالا سرگرمی می خواستن.
ما که فهمیده بودیم اینا همه ماهواره دارن و برنامه "بفرمایید شام" کانال من و تو 1 رو می بینن بلند گفتیم:
- ماهواره فقط برای ما بده و برای بعضیا آزاده.
گارسون ها هم همه خندیدن. فکر کنم آخوندها دلشون می خواست زمین دهن باز کنه و برن توش."
2- تا ماجرای کشته شدن بن لادن رو شنیدم مثل همه بدبین ها اول شروع کردم به ایراد گیری نوع خبر دادن که چرا حالا؟ چرا هیچ فیلم و عکسی نشون نمی دن؟ چرا تو دریا انداختنش؟ کی براش فاتحه به عربی خونده؟ چطور بن لادن رو پشت بومش هیچ نگهبان یا تیرباری نذاشته بوو راحت بغل زنش خوابیده بود وخون از دماغ هیچ آمریکایی نیامده بود؟
چطور چهار سال راننده شو زیر نظر داشتن و این ساختمون رو پیدا نکرده بودن؟
چطور ساختمون به قول خودشون به این گرونی در یه منطقه تو پاکستان ساخته شده و کسی نمی دونسته کی اونجا زندگی می کنه؟ اونم شرقی های فضول(دور از جون شما) که تا هفت محله اطرافشونو باید بشناسن.
البته آمریکا یواش یواش و به صورت قطره ای از روز بعدش جواب تعدادی از این سوالها رو داد. و البته فیلمش رو هرگز پخش نکرد
و بعد برام مسئله شد که ببین بن لادن که اینقدر زن رو بی ارزش و مثل کالا می دونه چطور در آخرین لحظات عمرش پشت یک زن پناه گرفت.
و احساس ها متناقضی که خوب که چی؟ تروریسم یعنی از بین می ره؟ یه وقت نخوان انتقام بگیرن و...
و بعد خوشحال که خوب این رئیسشون بود و منبع مهم مالی از طریق بن لادن تأمین می شده و حالا ارثش بین ورثه ش تقسیم می شه و دست تروریستها نمی رسه.
حالا فامیل هاش تو ایران(تو یه روزنامه خوندم انگار تعدادی از خواهرها یا دختراش تحت الحفظ در ایران زندگی می کنن)
بعد گفتم زیتون جان به تو چه؟ زندگی تو بکن.
3- من اگه این سوالو نکنم می میرم. خواهش می کنم یکی به من جواب بده.
حتما از نوشته هام معلومه که من اصلا مذهبی نیستم و نسبت به هیچ گروه مذهبی هم سمپاتی ندارم. در انتخابات البته فعالبت کردم و کلی در تظاهرات اصلاح طلبان شرکت کردم. به صورت اجبار رو پشت بام الله اکبر هم گفتم( منی که دوست ندارم هیچ کلمه ای جز صلح و آزادی رو فریاد بزنم) اما مذهبی هرگز نبودم.
بنابراین به سازمان مجاهدین هم هیچ علاقه ای ندارم. اما بگم من مثل همه انسان ها از شنیدن خبر کشتار در کمپ اشرف ناراحت شدم.
( یکی از کاربران بالاترین بهم اطلاع داده یکی به اسم زیتون در بالاترین اومده علیه این سازمان فعالیت می کنه که مطمئن باشید من نیستم. آی دی من در بالاترین به این صورت نوشته می شه:z8un(
اما همیشه برام این رفتار مجاهدین سواله و با خلوص نیت می پرسم:
- چرا مدت زیادیه مسعود رجوی پیداش نیست و فقط عکسشو نشون می دن و صدایی به اسم اون پخش می شه؟ چرا اونقدر برای مردم ارزش قائل نیستن که بگن رهبر معنویشون کجاست؟ حالا به ما نمی گن چرا به هواداراشون نمی گن؟ چرا خود هوادارها هیچ وقت سوال نمی کنن؟ آیا راسته قبل از غیبتش یکی با هیبت مسعود رجوی با چشمای بسته و شال سبز جلوی هواداراشون رفته تو تابوت و اعلام کرده که به غیبت صغری می ره؟
- چرا تموم هوادارای زن باید روسری قرمز سر کنن؟ اگه یه نفر از رنگ قرمز بدش بیاد باید کیو ببینه؟ آیا تا به حال یکی از این خانوما اعتراض کرده به این همسانی لباس و قیافه؟ آیا اگه یکی موهاش پیدا باشه آسمون به زمین میاد؟ آیا تا به حال کسی بهشون گفته که شما که به جمهوری اسلامی ایراد می گیرید خودتون هم همین عیب ها رو دارید؟
- چرا مریم رجوی ... اصلش ولش کن...
- مجاهدین باید خیلی خوشبخت باشن که زیتون هوادارشون نیست, وگرنه با سوالاش کچلشون می کرد.
4- سال نوی کلیمی ها بخصوص اونایی که وبلاگمو می خونن مثل پیمان و فرناز عزیز مبارک باشه. ببخشید که اینقدر دیر شد و هشته به درتون هم تموم شده.(من امسال رکورد تنبلی رو شکستم و سال نوی مسیحی و عید نوروز خودمون هم دیر تبریک گفتم)
5- روایت تکان دهنده ضیا نبوی، زندانی سیاسی از زندان کارون اهواز
آقای لاریجانی! اینجا زندان کارون است؛ مرز زندگی انسانی و حیوانی
6- احمدی نژاد اخیرا(پس از آشتی مصلحتی با آقا) در یک سخنرانی یه همچین جمله ای گفت: امیدوارم که به زودی تمام سلاح های دنیا به قلم تبدیل شود.
آخه بگو مرد ناحسابی تو کشور ما که تموم سلاح ها به قلم تبدیل شد چه گلی به سر مردم زدی؟ همین ضیا نبوی و منصور اسانلو و بهاره هدایت و زید آبادی و این همه آدم شریف دیگه به چه جرمی در زندان هستن؟ داشتن سلاح یا قلم؟ اینقدر عصبانیمون نکن مردک!>
7- مینیمال های رضا ناظم (جواد سعیدی پور)رو یادتون هست؟
متاسفانه - و البته طبیعتا در جمهوری اسلامی - کتابش مجوز نگرفته و گذاشته تش تو اینترنت.
بخونید و لذت ببرید و اگه داشتید به اندازه لذتی که بردید به شماره کارتی که داده پول واریز کنید تا حلال باشه.
نویسندگی در ایران اینطوری شده دیگه...