جمعه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۶

.goodreads+ همستر + گذرگاه+ بستن موقت نظرخواهی



نیگا کنید این عسلک من چه خوشگله! چه چشای براقی داره! چه دستای کوچولویی داره! با اینکه دختره چه سیبیل‌های نازی داره، سه بار براش بوی‌فرند گیر آوردیم به هیچکدوم روی خوش نشون نداد و کلی گربه رو دم حجله کشت. حالا پشیمونه!

2- ببخشید مدتیه نظرخواهی ندارم... نظرخواهی ِ آخر آخر ِ طاقتم بود. البته فعلا...

3- گذرگاه شماره 76 ویژه‌ی اسفندماه منتشر شد!

تلخی نقد: محمود صفریان
بوی بهار می آید: شورای نویسندگان
نقدی بر بازی آخر بانو: منیرو روانی پور
ا ز ما گذشت اما تو روزگار: علی میر عطائی
شب بود.... : زیتون
نویسنده مبارز: محمد رضا پوریان
از من به شما نصیحت پنجمی رو از دست ندید:) اصلا این همه لینک دادم که بهانه‌ی دادن پنجمی رو پیدا کنم:) مستی و راستی!
(فکر بد نکنید، منظورم مست از بوی بهاره که این‌روزا با دیدن خونه‌تکونی‌ها و نوشدن‌ها شدیدا به مشام می‌رسه)

4- این سایت goodreads.com هم داره می‌شه عین ارکات ولی یه خورده فرهنگی‌تر و بهتر:)
اوائل هر چی دعوت‌نامه میومد یک‌راست دیلیتش می‌کردم.
بعد به پیشنهاد دوستی عضوش شدم. از دیدن اون‌همه کتاب کیفم کوک شد. شروع کردم ستاره دادن به کتاب‌هایی که خونده بودم. خیلی از کتابایی که خوندمو پیدا نکردم... خیلی از کتابایی که خوندم دیدم کلی پروفایل براش درست شده. یادم می‌رفت قبلا این کتابو اضافه کردم اون‌یکی ورژنش رو هم اضافه می‌کردم. بعد می‌دیدم سه بار یه کتابو اضافه کردم درصورتیکه فقط یک بار خونده بودمش اونم یک ورژنش رو. وجدانم معذب می‌شد.
بعد دیدم یه کتاب‌هایی هست که سه بار خوندمش اما اصلا پیداش نمی‌کنم که اضافه‌ش کنم. وجدان معذبم کمی آروم می‌گرفت. که نه بابا ما خیلی بیشتر از این حرفا کتاب خوندیم.
هر کی منو add می‌کرد عین ندید بدیدها فوری acceptش می‌کردم.
تازه می‌رفتم صفحه‌ی اولش دوستای اونم addمی‌کردم. وجدانم معذب می‌شد.
بعددیدم کسایی هستن که نه فقط صفحه‌ی اول دوستاشونو، که می‌رفتن همه‌شونو اضافه می‌کردن. دوست داری با دوست من دوست بشی؟ چرا که نه:)

در goodreadsدیدم کسی رو که هیچ کتابی نخونده اما هزار تا دوستِ کتاب‌دوست داره. یا خوشگل بود یا، نبود اما خنده‌ی ملیحی روی لب داشت.
دیدم کسی که هزار تا کتاب خونده اما هیچ دوستی نداره. addش کردم. اما برام پیغام فرستاد که به چه علت منو به دوستات اضافه کردی مگه برات مهمه من چه کتابایی می‌خونم. صادقانه گفتم نه! اما نگفتم دلم برات سوخت که هیچ دوستی نداری!

لیست کتابای بعضیا رو که دیدم از خجالت مردم!
خیلی از لیستای رو که دیدم به خودم امیدوار شدم.
دوستانی منو add کردن چون توی پروفایلم نوشته بود از جمهوری اسلامی ایران
می‌خواستن بدونن در یه کشور اسلامی می‌شه زنده موند؟ می‌پرسن چی می‌پوشی؟ چی می‌خوری؟ چه جوری نفس می‌کشی؟
خلاصه گفتگوی تمدن‌ها بود که انجام می‌شد...
منی که یه عمر عقده‌ی‌ عکس گرفتن در حالیکه دستم زیر چونه‌مه داشتم یه عکس از یه سایت عکاسی برداشتم گذاشتم تو سایت. یه عده به خاطر همین ژستم addم کردن. فکر می‌کنن خیلی متفکرم.
در یه جا دیگه بااسم اصلیم پروفایل درست کردم و عکس خودم. فکر می‌کردم هیچکس addم نکنه. اما کردن! بیشتر از همین عکس زیر چونه. اعتماد به نفسم تقویت شد!
باز از مزایاش بگم؟

سه‌شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۶

پ... مثل پلیکان



پلیکان در کنار قایق ماهیگیران- دریاچه‌ی خزر