پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۴
شادی مردم بعد از بازی فوتبال
اينآقا بلوز قرمزه خودشو خفه کرد اينقدر رقصيد.
از حدود ساعت ۹ شب که فوتبال ايران و بحرين یکهیچ به نفع ایران تموم شد و رفتن ایران به جام جهانی مسجل شدَ مردم يواش يواش از خونههاشون بيرون اومدن.
اول از تو کوجه صدای ترقه و جيغو داد و هورا ميومد و بعد انگار شادیشون دیگه در کوچهو محلهی خودشون نمیگنجيد. پس با تجهیزات( تمبک و تمپو و دایره و ضبط و بعضیها با ماشین تزئینشده و برفپاککنهای دستکشی و بعضیها رو صورتشون نقش پرچم ایران رو کشیده بودن رقصان به سمت ميادين و چهارراههايی که تو اين چند سال محل تجمعشده سرازير شدن.
ساعت ۱۲ شب جمعيت به اوج خودش رسيد. به طوریکه هيچماشينی قادر به حرکت نبود. مردم وسط خيابون میرقصيدن و شادی میکردن. زن و مرد و پير و جوون. البته تا اونجايی که من ديدم مردا بيشتر وسط بودن و دخترا بيشتر در جمعهای خانوادگی افتخار میدادن:)
البته همه در دست زدن و تشويق رقصندهها شرکت داشتن.
حاشيهها:
- به جز يه مورد که يه پسری شعر حميد مصدق رو میخوند: من اگر برخيزم٬ تو اگر برخيزی٬ همه برمیخيزند. ديگه من هيچ شعار ضد حکومتی يا سياسی نشنيدم. ولی دوسه مورد پاره کردن پوستر ديدم.
- از ساعت ۱۱ شهر به معنای واقعی پر از نيروهای پليس شد. البته زیاد درگیر نمیشدن اما سربازهایی اسپریرنگ به دست گوشهی شیشهی جلوی هر ماشینی که از سرنشینانش بالای پنجره نشسته بودن و یا خیلی بوق میزدن و یا صدای ضبطشون خیلی بلند بود رنگ کوچکی میپاشیدن(میترسیدن خودشون درگیر شن) اونوقت چند صد متر پایینتر که افسرا و کلهگندههاشون راهها رو بازرسی میکردن ماشینهایی که رنگداشتن رو نگه میداشتن.
یه جا سربازه اومد رو ماشین ما رنگ بپاشه دید خانوم تو ماشینهست معذرت خواست و گفت سریع رد شید. آخه تو ترافیک سنگین چطور میشه سریع رد شد؟:)
- در نقاط مرکزی شهر تعداد انگشتشماری پسر جوون به ماشینهای عبوری خسارت میزدن. ماشین ماکسیمای همسایهمون حسابی کجو کوله شده بود از بس بهش مشت زده بودن و با چوب کوبیده بودن به بدنهش.
چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۴
Imagine all the people Living life in peace..
۱- این شعرزیبای جانلنون تقدیم میکنم به همه.
فکر کن یه روز تموم اینا به حقیقت بپیونده!
John Lennon
Imagine
Imagine there's no heaven
It's easy if you try
No hell below us
Above us only sky
Imagine all the people
Living for today...
Imagine there's no countries
It isn't hard to do
Nothing to kill or die for
And no religon too
Imagine all the people
Living life in peace...
Imagine no possesions
I wonder if you can
No need for greed or hunger
In a brotherhood of man
Imagine all the people
Sharing all the world...
You may say i'm a dreamer
But i'm not the only one
I hope some day you'll join us
And the world will be as one
2- اونی که تو عکس مطلب پایینه عکس یه مقبرهی 4 نفرهی عمودیه که در جایجای شهر تهران ساختن. چندبیل استخون شهدا رو که به تازگی در میادین نبرد پیدا میکنن تو یه چاله تو پیادهرو میریزن و آرامگاه کوچیکی روش میسازن. بعد اسامی چند پلاک از رزمندههایی که شهادتشون تقریبا ثابت شده روش مینویسن.
من که فکر میکنم حتی خانوادههای اینا راضی نباشن که قبر فرزنداشون اینجوری وسط پیادهروها سبز بشه. شعار شهرداری که سودای رئیسجمهوری در سر میپرورونه::" ایران را سراسر قبرستون میکنیم!"
3- به یه مغازه رفتم که تموم شیشههای ویترینشو پر کرده بود از عکس رفسنجانی. خود حاجآقا نبود. پسرش داشت کار میکرد. به شوخی گفتم چقدر پول گرفتین اینا رو زدین؟
جواب نداد.
الکی پروندم: 50 هزار تومن؟
با حالت عصبی گفت: نخیر، ما خودمونو اینقدر ارزون نمیفروشیم.
با خنده گفتم: اِ... پس خودتون گرون فروختید؟:)))
فکر کنم اگه طمع به سود چیزایی که ازش خریده بودم و داشت حساب میکرد نبود، حتما منو بدون خریدام از مغازه بیرون میکرد.
4- پنداری آه مغازهداره دنبالم بود... چون شونهی تخممرغ، درست وقتی به خونه رسیدم از دستم افتاد و همهش شکست:(
آخه بگو سیبزمینی و پیاز و گوجهسبز و ماست و شیرو و پنیر و گوجهفرنگی و خیار و نون میخری دیگه یه شونه تخممرغ 30 تایی بدون محافظ خریدنت برای چیه؟ تا بهحال اینقدر به خودم ضرر نزده بودم.
5- این روزا رو آدما اصلا نمیشه حساب کرد. یه کسایی رو میبینم دارن برای کاندیداها فعالیت میکنن که فکر کنم اگه وبلاگ داشتن هزارتا شعار سردر وبلاگاشون میچسبوندن که هر کی رأی بده خره و انتخابات فرمایشی تحریم باید گردد و...
اما برای پول چهکارهایی که نمیکنن. به یکیشون زنگ زدم.
- دخترهی حسابی آخه تو دیگه چرا؟
گفت عیب نداره تو کارای مدیریتی تجربه به دست میارم. تو هم بیا.
گفتم من ازین پولا از گلوم پایین نمی ره. راستی، تو چرا روی برگ بازنده شرط بندی کردی؟ (برای کروبی فعالیت میکرد. خانمش تو کرج دوست و آشنا داره و از طریق اونا کلی نیرو جمع کرده) هیچی نگفت.
امروز تو خیابون(4راه طالقانی) که نزدیک ستاد رفسنجانیه تصادفی دیدمش. گفتم ستاد کروبی اینجاست؟.گفت نه بابا دیگه برای رفسنجانی کار میکنم.
گفتم چی شد؟!!
گفت فکرامو کردم. حق با تو بود باید رو برگ برنده شرط بست!!! جلالخالق! عجب ابنالوقتیه این دیگه:)
6- امشب از باشگاه شهرداری رد میشدم دیدم همایش مشارکتیهاست برای تبلیغ معین. گویا محمدرضا خاتمی سخنرانی داشت. حیف که وقت نداشتم وایسم و باید جایی میرفتم. مطمئنم اگه میخواستم رأی بدم، معین از همهشون بهتر بود.
7- طرفدارای معین در وبلاگستان برای خودشون یه حلقه درست کردن...
با چیزایی که دورو برم میبینم، امید زیادی به انتخاب معین ندارم. باور کنید همهی شهرها "تهران" نیست. نمیدونید چه پولهایی داره تو این شهر 3 میلیونی کرج خرج میشه و چه قولهایی میدن. جوری که مخالفترین آدما خودشونو فروختن. اگر چه ارزون نه. ولی فروختن فروختنه، ارزون و گرون نداره.
اگه همهی مردم اینقدر عزتنفس داشتن که رأی ندن و نگن هرکی خر میشه ما هم سوارش میشیم(غافلن ازین که اونا سوار مان) اوضاع خیلی بهتر میشد.
وقتی همهی مردم رأی ندن حکومت چیکار میتونه بکنه؟ باور کنید هیچی! اینقدر نترسین.
تا قانون اساسی عوض نشه، این وطن وطن نمیشه.
8- خانم ابتکار دیروز اومد کرج و یه کنفرانس مطبوعاتی راجع به محیط زیست کرج راهانداخت. مردم کرج از سیاستهای محیطزیستی دولت بیاندازه ناراضیان( بگو از کدوم سیاستاش راضیان که این دومیش باشه) احتمالا به زودی کرج سرسبز سابق به یه شهر بیآب و علف تبدیل میشه.
طبق معمول بادیگاردای وحشتناک خانم ابتکار همراهش بودن.
ابتکار تموم سوالهای محیطزیستی رو با بیتفاوتی جواب داد و یه جوری قضایای فروش یواشکی باغ مهرشهر و انتقال کل آب رودخونهی کرج به تهران رو سَمبل کرد.
بادی گارد خدابین(رئیس اسبق و از اعضای فعلیشورای شهر کرج) هم یه مشت به صورت یکی از خبرنگارها که گفته بود شما هم باهاشون همدستین، زد و...
خدا سایهی این بادیگاردا رو از رو سر ملت کمکم کم نکنه!
9- سیاستو حالا ول کن. یه شیرینی درست کردم که انگشتاتو باهاش میخوری،:)
خیلی کمخرجه. موادش فقط پوست میوهی گریپفروته و شکر.
یکی دوکیلو گریپفروت میخری و پوست میکَنی. گریپفروت توسرخ باشه بهتره. خودشو نوش جان میکنی و پوستشو خلال خلال میکنی( پوست کاملش...با سفیدیاش!)
پوست گریپفروت تلخه و اول باید تلخیشو بگیری. خلال پوستگریپفروتارو میریزی تو یه کاسهی بزرگ و روش آب سرد میریزی. بهطوری که آب روشو بگیره.
بعد از 24 ساعت آبشو خالی میکنی.
هنوزم تلخه. باید توی آبجوش بریزیشون و بعد از 5 دقیقه قُلزدن آبکش کنی که آبش بره. دو بار این عمل شنیع رو انجام میدی تا تلخیها از رو برن.
حالا شکر رو( حدود یه لیوان) در یک ظرف تفلون میریزی و با کمی آب(مثلا نصفلیوان. بستگی به شکر داره ) میجوشونی تا شهد غلیظی درست بشه. خلالها رو میندازی توش. و هم میزنی تا شهد به خورد خلالها بره و حسابی شیرینش کنه.(میتونی چند قاشق گلاب هم اضافه کنی تا خوشعطرتر بشه) بعد که چیزی از شهد باقی نموند خلالها رو میریزی تو یه ظرف و روشون خاکهقند یا شکر میپاشی تا خوشگلتر و شیرینتر بشن.
وقتی خنک شد میتونی نوشجان کنی و بقیهشم تو یه تاپر(ظرف پلاستیک دردار) بریز و بذار تو یخچال که هر وقت مهمون اومد جلوش پز بدی:)
نذار شوورت همه رو یهنفس بخوره ها :)
فکر کن یه روز تموم اینا به حقیقت بپیونده!
John Lennon
Imagine
Imagine there's no heaven
It's easy if you try
No hell below us
Above us only sky
Imagine all the people
Living for today...
Imagine there's no countries
It isn't hard to do
Nothing to kill or die for
And no religon too
Imagine all the people
Living life in peace...
Imagine no possesions
I wonder if you can
No need for greed or hunger
In a brotherhood of man
Imagine all the people
Sharing all the world...
You may say i'm a dreamer
But i'm not the only one
I hope some day you'll join us
And the world will be as one
2- اونی که تو عکس مطلب پایینه عکس یه مقبرهی 4 نفرهی عمودیه که در جایجای شهر تهران ساختن. چندبیل استخون شهدا رو که به تازگی در میادین نبرد پیدا میکنن تو یه چاله تو پیادهرو میریزن و آرامگاه کوچیکی روش میسازن. بعد اسامی چند پلاک از رزمندههایی که شهادتشون تقریبا ثابت شده روش مینویسن.
من که فکر میکنم حتی خانوادههای اینا راضی نباشن که قبر فرزنداشون اینجوری وسط پیادهروها سبز بشه. شعار شهرداری که سودای رئیسجمهوری در سر میپرورونه::" ایران را سراسر قبرستون میکنیم!"
3- به یه مغازه رفتم که تموم شیشههای ویترینشو پر کرده بود از عکس رفسنجانی. خود حاجآقا نبود. پسرش داشت کار میکرد. به شوخی گفتم چقدر پول گرفتین اینا رو زدین؟
جواب نداد.
الکی پروندم: 50 هزار تومن؟
با حالت عصبی گفت: نخیر، ما خودمونو اینقدر ارزون نمیفروشیم.
با خنده گفتم: اِ... پس خودتون گرون فروختید؟:)))
فکر کنم اگه طمع به سود چیزایی که ازش خریده بودم و داشت حساب میکرد نبود، حتما منو بدون خریدام از مغازه بیرون میکرد.
4- پنداری آه مغازهداره دنبالم بود... چون شونهی تخممرغ، درست وقتی به خونه رسیدم از دستم افتاد و همهش شکست:(
آخه بگو سیبزمینی و پیاز و گوجهسبز و ماست و شیرو و پنیر و گوجهفرنگی و خیار و نون میخری دیگه یه شونه تخممرغ 30 تایی بدون محافظ خریدنت برای چیه؟ تا بهحال اینقدر به خودم ضرر نزده بودم.
5- این روزا رو آدما اصلا نمیشه حساب کرد. یه کسایی رو میبینم دارن برای کاندیداها فعالیت میکنن که فکر کنم اگه وبلاگ داشتن هزارتا شعار سردر وبلاگاشون میچسبوندن که هر کی رأی بده خره و انتخابات فرمایشی تحریم باید گردد و...
اما برای پول چهکارهایی که نمیکنن. به یکیشون زنگ زدم.
- دخترهی حسابی آخه تو دیگه چرا؟
گفت عیب نداره تو کارای مدیریتی تجربه به دست میارم. تو هم بیا.
گفتم من ازین پولا از گلوم پایین نمی ره. راستی، تو چرا روی برگ بازنده شرط بندی کردی؟ (برای کروبی فعالیت میکرد. خانمش تو کرج دوست و آشنا داره و از طریق اونا کلی نیرو جمع کرده) هیچی نگفت.
امروز تو خیابون(4راه طالقانی) که نزدیک ستاد رفسنجانیه تصادفی دیدمش. گفتم ستاد کروبی اینجاست؟.گفت نه بابا دیگه برای رفسنجانی کار میکنم.
گفتم چی شد؟!!
گفت فکرامو کردم. حق با تو بود باید رو برگ برنده شرط بست!!! جلالخالق! عجب ابنالوقتیه این دیگه:)
6- امشب از باشگاه شهرداری رد میشدم دیدم همایش مشارکتیهاست برای تبلیغ معین. گویا محمدرضا خاتمی سخنرانی داشت. حیف که وقت نداشتم وایسم و باید جایی میرفتم. مطمئنم اگه میخواستم رأی بدم، معین از همهشون بهتر بود.
7- طرفدارای معین در وبلاگستان برای خودشون یه حلقه درست کردن...
با چیزایی که دورو برم میبینم، امید زیادی به انتخاب معین ندارم. باور کنید همهی شهرها "تهران" نیست. نمیدونید چه پولهایی داره تو این شهر 3 میلیونی کرج خرج میشه و چه قولهایی میدن. جوری که مخالفترین آدما خودشونو فروختن. اگر چه ارزون نه. ولی فروختن فروختنه، ارزون و گرون نداره.
اگه همهی مردم اینقدر عزتنفس داشتن که رأی ندن و نگن هرکی خر میشه ما هم سوارش میشیم(غافلن ازین که اونا سوار مان) اوضاع خیلی بهتر میشد.
وقتی همهی مردم رأی ندن حکومت چیکار میتونه بکنه؟ باور کنید هیچی! اینقدر نترسین.
تا قانون اساسی عوض نشه، این وطن وطن نمیشه.
8- خانم ابتکار دیروز اومد کرج و یه کنفرانس مطبوعاتی راجع به محیط زیست کرج راهانداخت. مردم کرج از سیاستهای محیطزیستی دولت بیاندازه ناراضیان( بگو از کدوم سیاستاش راضیان که این دومیش باشه) احتمالا به زودی کرج سرسبز سابق به یه شهر بیآب و علف تبدیل میشه.
طبق معمول بادیگاردای وحشتناک خانم ابتکار همراهش بودن.
ابتکار تموم سوالهای محیطزیستی رو با بیتفاوتی جواب داد و یه جوری قضایای فروش یواشکی باغ مهرشهر و انتقال کل آب رودخونهی کرج به تهران رو سَمبل کرد.
بادی گارد خدابین(رئیس اسبق و از اعضای فعلیشورای شهر کرج) هم یه مشت به صورت یکی از خبرنگارها که گفته بود شما هم باهاشون همدستین، زد و...
خدا سایهی این بادیگاردا رو از رو سر ملت کمکم کم نکنه!
9- سیاستو حالا ول کن. یه شیرینی درست کردم که انگشتاتو باهاش میخوری،:)
خیلی کمخرجه. موادش فقط پوست میوهی گریپفروته و شکر.
یکی دوکیلو گریپفروت میخری و پوست میکَنی. گریپفروت توسرخ باشه بهتره. خودشو نوش جان میکنی و پوستشو خلال خلال میکنی( پوست کاملش...با سفیدیاش!)
پوست گریپفروت تلخه و اول باید تلخیشو بگیری. خلال پوستگریپفروتارو میریزی تو یه کاسهی بزرگ و روش آب سرد میریزی. بهطوری که آب روشو بگیره.
بعد از 24 ساعت آبشو خالی میکنی.
هنوزم تلخه. باید توی آبجوش بریزیشون و بعد از 5 دقیقه قُلزدن آبکش کنی که آبش بره. دو بار این عمل شنیع رو انجام میدی تا تلخیها از رو برن.
حالا شکر رو( حدود یه لیوان) در یک ظرف تفلون میریزی و با کمی آب(مثلا نصفلیوان. بستگی به شکر داره ) میجوشونی تا شهد غلیظی درست بشه. خلالها رو میندازی توش. و هم میزنی تا شهد به خورد خلالها بره و حسابی شیرینش کنه.(میتونی چند قاشق گلاب هم اضافه کنی تا خوشعطرتر بشه) بعد که چیزی از شهد باقی نموند خلالها رو میریزی تو یه ظرف و روشون خاکهقند یا شکر میپاشی تا خوشگلتر و شیرینتر بشن.
وقتی خنک شد میتونی نوشجان کنی و بقیهشم تو یه تاپر(ظرف پلاستیک دردار) بریز و بذار تو یخچال که هر وقت مهمون اومد جلوش پز بدی:)
نذار شوورت همه رو یهنفس بخوره ها :)
یکشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۴
دلبر جانان من
1- برای احمدینژاد عزیزم!
بردهدلوجانمن، دلبرجانانمن،
دلبرجانانمن، بردهدلوجانمن
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم...
( هوشنگ ابتهاج)
من نمیدونم این چه عادتیه که ما ایرانیها داریم و رو قیافهی دیگران نظر میدیم. مگه رئیسجمهور میخواد برامون فیلمسینمایی بازی کنه؟ تازه... احمدی نژاد به نظر من خیلی هم خوشتیپ و ملوسه.
پشت سر این بدبخت ببین چه چیزایی میگن! شبیه اصلان گمخواریا غمخواره.
(هنرپیشهی آرایشگاه زیبا که نقش یه سیگارفروش قزوینی رو بازی میکرد و یه طوطی به اسم بیبیداشت.)
بابا جون، شما به کارا و خدماتش توجهکن ببین طفلکی چقدر کار کرده و زحمتکشیده.
براش درآوردن که در دوسهتا قتل دست داشته.
آخه آدم کدوم حرفتو باور کنه؟ از یه طرف میگی جمعیت ایران زیاد شده٬ از اون طرف برای دو نفر که در مقابل دریای بیکران جمعیت ایرانهیچن کولیبازی درمیاری!!
عزیز من، حساب کن شما چند ساعت صرف رفتن به بهشتزهرا میکردی؟ رفت و برگشت 8 ساعت؟
بده بهشت زهرا رو آورده بغل گوشِت؟
اول میری تأتر شهر تأتر بیناموسیتو میبینی. بعد چند قدم میای اینورتر یه فاتحه برای مردهها میخونی و استخونات سبک میشه. تازه بیچاره داره چسبیده به تأتر یه مسجد گنده میسازه. ای بابا شما هم ...
2- شورش سفید
این اصطلاحیه که پرویز پیران جامعهشناس معروف برای شرایط امروز جامعهمون به کار میبرند.
به نوشتهی زهره خوشنمک در روزنامهی شرق 11 خرداد،
طبق آمارهای ارائهشده از طرف 23 نهاد درگیر با آسیبهای اجتماعی،
سن بزهکاری به زیر 10 سال، کف سنی فحشا به 14 سال، و کف سنی اعتیاد به 13 سال رسیده و حدود 14 میلیون ایرانی با مشکل روانی دست و پنجه نرم میکنند.
در دههی دوم بعد از انقلاب آسیبهای اجتماعی سالی 25٪ رشد داشته!
خشونتهای خانگی مثل: شوهرکشی، زنکشی، والدینکشی، و فرزندکشی 35٪ رشد، اعتیاد نوین 27٪ رشد،
نوجوانان و جوانان در معرض اعتیاد 60٪ رشد، فرار دختران از خانه 23٪ رشد، طلاق 17 ٪ رشد و صیغه 20٪ رشد داشته!
افزایش مواردی چون خودکشی و عقاید شیطانپرستی 20 تا 30٪ رشد، سیگاری شدن ورشد ایدز 100٪ در مقطع دانشآموزی.
این موارد بهعلاوهی کودکآزاری، خشونتهای جنسی، زنان خیابانی و... با شتاب غیرقابل باوری رو به افزایش هستند. از آنطرف مسئولین این آمار را نادیده میگیرند و یا اصولا نفیاش میکنند.
( انشالله که گربه است...)
بفرما!
اونوقت هی بگید که بعد از انقلاب در همهچیز پسرفت و عقبگرد داشتیم!
3- این همه غذاهای روز ارتحال از کجا میاد؟
مدیرعامل کارخانهی کوچکی در وسطای راه تهران و کرج تعریف میکرد:
"چند سال پیش ، اولای خرداد بود که بهم زنگ زدن، صدای آشنایی پشت خط بود که منو با مهربونی حاجآقا خطاب میکرد.
- حاجآقا شما برای روز 14 خرداد چند پرس تقبل میکنید؟
گفتم: ماشالله اونایی که باید تقبل کنن اونقدر دارن که به ما احتیاجی نیست.
گفت: انگار منو نشناختید! من حجتالاسلام انصاری هستم از بیت امام.
رنگ و روم پرید و دوباره از اول سلام و احوالپرسی کردم و گفتم حاجآقا میدونید 14 خرداد تعطیله و آشپز و بروبچهها همه خونه میرن.
- اشکالی نداره، از این به بعد آشپز و خدمهی آشپزخونهی کارخونهی شما هم مثل بقیهکارخونهها دایره و از طرف شما من قول 4000 پرس غذا رو میدم.
به تته پته افتادم:
حاجآقا 4000 تا؟ من همهش 300 پرسنل دارم و کلا قابلمههامون بیشتر از این جا نمیشه.
انصاری شروع کرد شمردن که هر کارخونهای چقدر قراره غذا تحویل بدن، ایران خودرو اینقدر، قلان کارخونه اونقدر(اسم کارخونهها یادم رفته)
- حاج آقا خوب اونا بیشتر از 5 هزار پرسنل دارن(این مربوط به اونموقعست الان خیلی بیشترن)...
خلاصه اونقدر چونه زدم تا مقدار رو به 500 پرس رسوندم.
بعد انصاری رفت رو بحث کیفیت غذا. برنجش اعلا باشه، روغنش خوب باشه،زعفرونش زیاد باشه. با کانتینر یخچالدار حمل کنید واگر کسی مسموم بشه مسئولید و...
خلاصه از اونسال هر 14 خرداد افتاد گردنمون. پول مواد غذایی و اضافهکار پرسنل آشپزخونه و....
صد البته٬ من جوری سر خود کارگرا سرشکن میکنم که خودم ضرر نکنم..."
نتیجهگیری میکنیم که غذای ارتحال که همه فکر میکنن مجانیه و بعضیا گونی میبرن پر میکنن فکر میکنن غنیمته، از جیب خودشونه.
۴- جواب من به سوال اسد عزیز: آیا در انتخابات شرکت میکنید؟در بخش حاشیهای بیلیو من چاپ(!) شد. اینو اوائل خرداد پیش نوشتم:
((من تصمیمم رو گرفتم. در انتخابات شرکت نمیکنم! رد صلاحیت کاندیداهایی که ظاهرا رگهای از دموکراسی در وجودشون بود، بهم نشون داد که مرجع تصمیمگیری دیکتاتوری در بالا هست که هر زمان میتونه هر کیو دلش میخواد بایکوت کنه و حتی حق نفس کشیدن رو هم ازش بگیره. کسایی هستن که بدون اینکه هیچ نقشی در بهبود وضع جامعه داشته باشن، با قدرتی که از طرف بالا بهشون تفویض شده، شدن ترمز پیشرفت این مملکت و با تموم قدرت سعی در ویران کردن کشور دارن.. تأیید دوبارهی صلاحیت معین عزمم رو جزمتر کرد. فهمیدم تا اون مرجع تصمیمگیری دیکتاتور اون بالا هست بهترین آدم هم بیشتر از یک عروسک خیمهشب بازی نیست. چرا باید «شورای مصلحت نظام» داشته باشیم اما «شورای مصلحت ملت» نه؟ نظام باید در خدمت ملت باشه یا برعکس؟ میبینم اینها در این ۲۶سال فقط به فکر مصالح نظام بودن و مصالح و حقوق مردم به هیچوجه در نظر گرفته نمیشه. فکر میکنم وقتی به کسی که از میون خودشون برخاسته رحم نمیکنن چطور انتظار دارم که دلسوز ما باشن؟ اگر به معین رأی میدادم یعنی توقع بهبود اوضاع رو داشتم. ولی وقتی میبینم اگر معین و یا حتی شخصی کاملا مطابق با سلایق و آرزوهای من بیاد از خودش هیچ قدرتی نمیتونه داشته باشه. دیگه چه توقعی میتونم داشته باشم؟ نه، اشکال از خاتمیها و معینها نیست. اشکال از قوانین این نظامه.))
پ.ن.
خوشبختانه این بحث از حاشیهی وبلاگ بیلی و من به متن اصلی آورده شد. منم این پیشنهاد رو چندوقت پیش به ایشون کرده بودم که البته اونموقع صلاح ندونستن. به نظر من اینروزا این مسئله یکی از مهمترین مسائلمونه. بخصوص برای ماهایی که ایران زندگی میکنیم. خواهش میکنم همهمون در این بحث شرکت کنیم.
حرفهایی با طرفداران معین دارم.
اولا اینو بگم که هرگز اجازه نمیدم کسی به اونایی که میخوان به دکتر معین رأی بدن توهین کنه!
من از نزدیک با چندنفر از طرفدارای دکترمعین آشنام- چه اینجا و چه در بیرون- و واقعا نیت پاکشون برام ثابتشدهست.
......
.....
پ.ن. وقتی قطع کردم زنگ زدن و مهمون ناخونده برامون اومد. هنوزم اینجان. شام براشون پختم و الان هم سرشون رو به تلویزیون گرم کردم که بیام بنویسم. نمیتونم زیاد بنویسم. کامنتهای مطلب قبلی هم هنوز جواب ندادم:(
۵- طرفدارای رفسنجانی در کرج خیلی فعالیت دارن. خیلی تبلیغ و خیلی پول خرج میکنن. متاسفانه دوسهتا از دوستای منم در ستادش فعالیت میکنن.بهشون خیلی قولا دادن.
اینا رفیق نیستن که! نارفیقن:))
طرفداری معین برعکس تهران در کرج زیاد فعال نیستن و برادران زارع که مثلا روسای ستادشن اصلا در کرج خوشنام نیستن! در واقع یه نوع ضدتبلیغن براش.
۶- از بدبختی فردا هم امتحان دارم و حساب کرده بودم امشب تا صبح میشینم میخونم. لعنت بر مهمون بیموقع! بخصوص از نوع دوستداشتنیش که وقت آدمو بیشتر میگیره.
امتحانای دبیرستانیهای تا قبل از انتخابات تموم میشه و امتحانای دانشجوها وسطاشه. امیدوارم همگی امتحاناشونو خوب بدن و لطفا کمتر بیان پای اینترنت!
۷- اصلا دوست ندارم احساس گوسفندبودن بکنم. چه چوپانش خوب باشه چه بد.
از اطاعت کورکورانه بدم میاد. از اینکه یکی احساس کنه با نیزدنش میتونه مسخم کنه بدم میاد.
متاسفانه این رئیسبازیها و رقصوندنها به نت هم کشیده شده. و یهعده هم بدشون نمیاد این وسط بازی بخورن.
بذارید هر کی شخصیتمستقل خودشو داشته باشه.
لطفا کسی رو بهخاطر اینکه همراه جریانی که شما درست میکنید نمیاد منزوی نکنید.
شما هم لطفا رو جریان موجی که درست میشه نپر.
فکر کردن چیز خوبیه. وبلاگ مستقل نوشتن از اون هم بهتره!
۸- راستی يادم رفت بگم که علیقديمی(فاميل عباس جديدی) میخواد به احمدینژاد رای بده.ایول سليقه!
اين بنر هم براش ساخته! فکر کنم ديگه کار تمومه:) معین و رفسنجانی هم برن کشکشونو بسابن!
۹- آقای ابطحی در مورد مجتبیسميعینژاد بلاگر زندانی چیزای وحشتناکی نوشته....
متاسفانه تنها کاری که از دستم برميومده امضای هر بيانيه به نفع اون بوده. و اعلام همبستگی با اعتصابغذا برای اعتراض به عدم رعايت حقوق بشر٬ دفاع از آزادی و.... دیگه چکار میشه کرد؟
بردهدلوجانمن، دلبرجانانمن،
دلبرجانانمن، بردهدلوجانمن
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم...
( هوشنگ ابتهاج)
من نمیدونم این چه عادتیه که ما ایرانیها داریم و رو قیافهی دیگران نظر میدیم. مگه رئیسجمهور میخواد برامون فیلمسینمایی بازی کنه؟ تازه... احمدی نژاد به نظر من خیلی هم خوشتیپ و ملوسه.
پشت سر این بدبخت ببین چه چیزایی میگن! شبیه اصلان گمخواریا غمخواره.
(هنرپیشهی آرایشگاه زیبا که نقش یه سیگارفروش قزوینی رو بازی میکرد و یه طوطی به اسم بیبیداشت.)
بابا جون، شما به کارا و خدماتش توجهکن ببین طفلکی چقدر کار کرده و زحمتکشیده.
براش درآوردن که در دوسهتا قتل دست داشته.
آخه آدم کدوم حرفتو باور کنه؟ از یه طرف میگی جمعیت ایران زیاد شده٬ از اون طرف برای دو نفر که در مقابل دریای بیکران جمعیت ایرانهیچن کولیبازی درمیاری!!
عزیز من، حساب کن شما چند ساعت صرف رفتن به بهشتزهرا میکردی؟ رفت و برگشت 8 ساعت؟
بده بهشت زهرا رو آورده بغل گوشِت؟
اول میری تأتر شهر تأتر بیناموسیتو میبینی. بعد چند قدم میای اینورتر یه فاتحه برای مردهها میخونی و استخونات سبک میشه. تازه بیچاره داره چسبیده به تأتر یه مسجد گنده میسازه. ای بابا شما هم ...
2- شورش سفید
این اصطلاحیه که پرویز پیران جامعهشناس معروف برای شرایط امروز جامعهمون به کار میبرند.
به نوشتهی زهره خوشنمک در روزنامهی شرق 11 خرداد،
طبق آمارهای ارائهشده از طرف 23 نهاد درگیر با آسیبهای اجتماعی،
سن بزهکاری به زیر 10 سال، کف سنی فحشا به 14 سال، و کف سنی اعتیاد به 13 سال رسیده و حدود 14 میلیون ایرانی با مشکل روانی دست و پنجه نرم میکنند.
در دههی دوم بعد از انقلاب آسیبهای اجتماعی سالی 25٪ رشد داشته!
خشونتهای خانگی مثل: شوهرکشی، زنکشی، والدینکشی، و فرزندکشی 35٪ رشد، اعتیاد نوین 27٪ رشد،
نوجوانان و جوانان در معرض اعتیاد 60٪ رشد، فرار دختران از خانه 23٪ رشد، طلاق 17 ٪ رشد و صیغه 20٪ رشد داشته!
افزایش مواردی چون خودکشی و عقاید شیطانپرستی 20 تا 30٪ رشد، سیگاری شدن ورشد ایدز 100٪ در مقطع دانشآموزی.
این موارد بهعلاوهی کودکآزاری، خشونتهای جنسی، زنان خیابانی و... با شتاب غیرقابل باوری رو به افزایش هستند. از آنطرف مسئولین این آمار را نادیده میگیرند و یا اصولا نفیاش میکنند.
( انشالله که گربه است...)
بفرما!
اونوقت هی بگید که بعد از انقلاب در همهچیز پسرفت و عقبگرد داشتیم!
3- این همه غذاهای روز ارتحال از کجا میاد؟
مدیرعامل کارخانهی کوچکی در وسطای راه تهران و کرج تعریف میکرد:
"چند سال پیش ، اولای خرداد بود که بهم زنگ زدن، صدای آشنایی پشت خط بود که منو با مهربونی حاجآقا خطاب میکرد.
- حاجآقا شما برای روز 14 خرداد چند پرس تقبل میکنید؟
گفتم: ماشالله اونایی که باید تقبل کنن اونقدر دارن که به ما احتیاجی نیست.
گفت: انگار منو نشناختید! من حجتالاسلام انصاری هستم از بیت امام.
رنگ و روم پرید و دوباره از اول سلام و احوالپرسی کردم و گفتم حاجآقا میدونید 14 خرداد تعطیله و آشپز و بروبچهها همه خونه میرن.
- اشکالی نداره، از این به بعد آشپز و خدمهی آشپزخونهی کارخونهی شما هم مثل بقیهکارخونهها دایره و از طرف شما من قول 4000 پرس غذا رو میدم.
به تته پته افتادم:
حاجآقا 4000 تا؟ من همهش 300 پرسنل دارم و کلا قابلمههامون بیشتر از این جا نمیشه.
انصاری شروع کرد شمردن که هر کارخونهای چقدر قراره غذا تحویل بدن، ایران خودرو اینقدر، قلان کارخونه اونقدر(اسم کارخونهها یادم رفته)
- حاج آقا خوب اونا بیشتر از 5 هزار پرسنل دارن(این مربوط به اونموقعست الان خیلی بیشترن)...
خلاصه اونقدر چونه زدم تا مقدار رو به 500 پرس رسوندم.
بعد انصاری رفت رو بحث کیفیت غذا. برنجش اعلا باشه، روغنش خوب باشه،زعفرونش زیاد باشه. با کانتینر یخچالدار حمل کنید واگر کسی مسموم بشه مسئولید و...
خلاصه از اونسال هر 14 خرداد افتاد گردنمون. پول مواد غذایی و اضافهکار پرسنل آشپزخونه و....
صد البته٬ من جوری سر خود کارگرا سرشکن میکنم که خودم ضرر نکنم..."
نتیجهگیری میکنیم که غذای ارتحال که همه فکر میکنن مجانیه و بعضیا گونی میبرن پر میکنن فکر میکنن غنیمته، از جیب خودشونه.
۴- جواب من به سوال اسد عزیز: آیا در انتخابات شرکت میکنید؟در بخش حاشیهای بیلیو من چاپ(!) شد. اینو اوائل خرداد پیش نوشتم:
((من تصمیمم رو گرفتم. در انتخابات شرکت نمیکنم! رد صلاحیت کاندیداهایی که ظاهرا رگهای از دموکراسی در وجودشون بود، بهم نشون داد که مرجع تصمیمگیری دیکتاتوری در بالا هست که هر زمان میتونه هر کیو دلش میخواد بایکوت کنه و حتی حق نفس کشیدن رو هم ازش بگیره. کسایی هستن که بدون اینکه هیچ نقشی در بهبود وضع جامعه داشته باشن، با قدرتی که از طرف بالا بهشون تفویض شده، شدن ترمز پیشرفت این مملکت و با تموم قدرت سعی در ویران کردن کشور دارن.. تأیید دوبارهی صلاحیت معین عزمم رو جزمتر کرد. فهمیدم تا اون مرجع تصمیمگیری دیکتاتور اون بالا هست بهترین آدم هم بیشتر از یک عروسک خیمهشب بازی نیست. چرا باید «شورای مصلحت نظام» داشته باشیم اما «شورای مصلحت ملت» نه؟ نظام باید در خدمت ملت باشه یا برعکس؟ میبینم اینها در این ۲۶سال فقط به فکر مصالح نظام بودن و مصالح و حقوق مردم به هیچوجه در نظر گرفته نمیشه. فکر میکنم وقتی به کسی که از میون خودشون برخاسته رحم نمیکنن چطور انتظار دارم که دلسوز ما باشن؟ اگر به معین رأی میدادم یعنی توقع بهبود اوضاع رو داشتم. ولی وقتی میبینم اگر معین و یا حتی شخصی کاملا مطابق با سلایق و آرزوهای من بیاد از خودش هیچ قدرتی نمیتونه داشته باشه. دیگه چه توقعی میتونم داشته باشم؟ نه، اشکال از خاتمیها و معینها نیست. اشکال از قوانین این نظامه.))
پ.ن.
خوشبختانه این بحث از حاشیهی وبلاگ بیلی و من به متن اصلی آورده شد. منم این پیشنهاد رو چندوقت پیش به ایشون کرده بودم که البته اونموقع صلاح ندونستن. به نظر من اینروزا این مسئله یکی از مهمترین مسائلمونه. بخصوص برای ماهایی که ایران زندگی میکنیم. خواهش میکنم همهمون در این بحث شرکت کنیم.
حرفهایی با طرفداران معین دارم.
اولا اینو بگم که هرگز اجازه نمیدم کسی به اونایی که میخوان به دکتر معین رأی بدن توهین کنه!
من از نزدیک با چندنفر از طرفدارای دکترمعین آشنام- چه اینجا و چه در بیرون- و واقعا نیت پاکشون برام ثابتشدهست.
......
.....
پ.ن. وقتی قطع کردم زنگ زدن و مهمون ناخونده برامون اومد. هنوزم اینجان. شام براشون پختم و الان هم سرشون رو به تلویزیون گرم کردم که بیام بنویسم. نمیتونم زیاد بنویسم. کامنتهای مطلب قبلی هم هنوز جواب ندادم:(
۵- طرفدارای رفسنجانی در کرج خیلی فعالیت دارن. خیلی تبلیغ و خیلی پول خرج میکنن. متاسفانه دوسهتا از دوستای منم در ستادش فعالیت میکنن.بهشون خیلی قولا دادن.
اینا رفیق نیستن که! نارفیقن:))
طرفداری معین برعکس تهران در کرج زیاد فعال نیستن و برادران زارع که مثلا روسای ستادشن اصلا در کرج خوشنام نیستن! در واقع یه نوع ضدتبلیغن براش.
۶- از بدبختی فردا هم امتحان دارم و حساب کرده بودم امشب تا صبح میشینم میخونم. لعنت بر مهمون بیموقع! بخصوص از نوع دوستداشتنیش که وقت آدمو بیشتر میگیره.
امتحانای دبیرستانیهای تا قبل از انتخابات تموم میشه و امتحانای دانشجوها وسطاشه. امیدوارم همگی امتحاناشونو خوب بدن و لطفا کمتر بیان پای اینترنت!
۷- اصلا دوست ندارم احساس گوسفندبودن بکنم. چه چوپانش خوب باشه چه بد.
از اطاعت کورکورانه بدم میاد. از اینکه یکی احساس کنه با نیزدنش میتونه مسخم کنه بدم میاد.
متاسفانه این رئیسبازیها و رقصوندنها به نت هم کشیده شده. و یهعده هم بدشون نمیاد این وسط بازی بخورن.
بذارید هر کی شخصیتمستقل خودشو داشته باشه.
لطفا کسی رو بهخاطر اینکه همراه جریانی که شما درست میکنید نمیاد منزوی نکنید.
شما هم لطفا رو جریان موجی که درست میشه نپر.
فکر کردن چیز خوبیه. وبلاگ مستقل نوشتن از اون هم بهتره!
۸- راستی يادم رفت بگم که علیقديمی(فاميل عباس جديدی) میخواد به احمدینژاد رای بده.ایول سليقه!
اين بنر هم براش ساخته! فکر کنم ديگه کار تمومه:) معین و رفسنجانی هم برن کشکشونو بسابن!
۹- آقای ابطحی در مورد مجتبیسميعینژاد بلاگر زندانی چیزای وحشتناکی نوشته....
متاسفانه تنها کاری که از دستم برميومده امضای هر بيانيه به نفع اون بوده. و اعلام همبستگی با اعتصابغذا برای اعتراض به عدم رعايت حقوق بشر٬ دفاع از آزادی و.... دیگه چکار میشه کرد؟
اشتراک در:
پستها (Atom)