تنها آرزوش پوشیدن تاپ کوتاه و زدن حلقه ای کوچولو و زنجیردار طلا به نافش بود. دهها بار تحت نظر دکترهای مختلف رژیم گرفته بود اما نتوانسته بود شکم بزرگش رو کوچیک کنه. تا آخر دوستش راه نهایی رو جلو پاش گذاشت.
جراحی که هفت میلیون می گیره و شکمی مثل آنجیلنا جولی تحویل می ده. چقدر سر شوهرش غر زد, داد زد, قهر کرد تا بالاخره مجبورش کرد ماشینی که شبها بعد از کار باهاش مسافرکشی می کرد بفروشه تا خرج عملش جور شه.
شب قبل از عمل برای غلبه بر ترس شدیدش ازجراحی, تا صبح خودش رو با تاپ های کوتاه رنگارنگ و حلقه هایی که خریده بود سرگرم کرد.
بعد از عمل, به محض به هوش اومدن, علی رغم درد شدیدی که داشت, دستش رو روی پانسمان شکمش کشید و نفسی به راحتی کشید.
و در تمام طول مدت بستری شدنش درد رو با شکیبایی تحمل کرد.خوشبختانه شکمش کوچکتر از شکم تموم فامیل و دوست و آشناها شده بود.
میدونست روزی که برای اولین بار شکمش رو بدون پانسمان ببینه بهترین روز زندگیش خواهد بود.
دل توی دلش نبود.
وقتی پانسمان رو بر میداشتن چشماش رو بست و بعد از تموم شدن کار یکهو باز کرد.هر چه گشت نافش رو پیدا نکرد. دکتر جراح یادش رفته بود براش ناف بذاره.
جمعه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۹
اشتراک در:
پستها (Atom)