1- قرار بود فردا 31 خرداد پنجشنبه ساعت 9 صبح جلوی در بهشت زهرای تاکستان دو نفر را سنگسار کنند.
مکرمه ابراهيمي، 43 ساله که 11 سال به همراه مردي که از او يک فرزند دارد در زندان چوبين قزوين منتظر سنگسار بودند.
قاضي شعبه يکم دادگاه جزايي تاکستان که حکم رجم(سنگسار) را صادر کرده، قرار بود خودش هم در محل اجراي حکم حضور داشته باشد و اولین سنگ را هم خودش بزند!
هر چه نیروهای فعال حقوق بشر و مردم بر علیه این حکم فریاد زدند راه به جایی نبردند و مرغ حاکمان یک پا داشت.
حالا چطور شد ناگهان تغییر عقیده دادند و حکم سنگسارِ فردا لغو شد؟
دلیلش جز ترس و وحشت از مردمی که خودشان از آنها دعوت کرده بودند در مراسم فردا حضور داشته باشند چه میتوانست باشد؟
ترس از ضبط این عمل وحشیانه و متعلق به قرون وسطی توسط دوربینها و موبایلها و انتشار وسیعش در دنیا به وسیلهی اینترنت.. مثل فیلم مرگ وحشتناک "دعا" آن دخترک 17 سالهی کرد عراقی که با لگد آقایان متعصب هموطنش کشته شد!
ترس از تغییر مسیر سنگها به سوی خودشان...
ترس از بیآبرویی کامل.
اینها حتی چاله ها را کنده بودند و کلی سنگ با کامیون به محل آورده شده بود.
کاش میشد در این چالهها ظلم و بیداد و دیکتاتوری را برای همیشه دفن کرد...
2- بگذریم....
امشب ساعت 9:30 محمدرضا گلزار در برنامهی شب شیشهای شبکهی پنج سیما.
خونهدار و بچهدار... بدو بدو ...زنبیلو وردار و بیا! :)
پ.ن.
برنامهی گلزار رکورد تماس موبایل رو شکست و از 400 هزار تماس گذشت.
گلزار قیافهش بد نیست. از نظر بازی هم ای...
اما هر چه گشتم نفهمیدم علت اینهمه غش و ضعف دخترا رو.
چند وقت پیش در یکی از مسابقههای فوتبالش با تیم هنرمندا حضور داشتم . همینکه گلزار وارد شد، برای نیم ساعت دخترا همینطور جیغ میکشیدن.(آره. دخترا هم بودن) بیاغراق بگم دهها نفر غش کردن و بردنشون بیرون . جند نفرشون که دیگه برنگشتن سالن و یهراست راهی بیمارستان شدن.
دخترا! شرم کنید بابا:)
3- از شرم و حیا گفتم. یاد وبلاگ دوسه نفر از دوستان خوبم افتادم که این روزها همهش صحبت از خودارضایی و اینکه دوستپسراشون باید چکار کنن تا بهتر به ارگاسم برسن. هر کسی حق داره تو وبلاگش هر چیدوست داره بنویسه و خوبه این تابوها شکسته بشه. مسئله سکس هم تو مملکت ما واقعا معضلی شده برای خودش.
نمیدونم... آیا اگه پسرا هم بحثی در مورد اینکه دوستدختراشون باید چکار کنن تا اینا بهتر ارضا بشن راه بندازن وبلاگستان چهجوری میشه... من یادمه دوسهبار پسرا نوشتن و دخترا اعتراض کردن که شما همهش تو این فکرایید و... خوشحالم که پسرها مقابله به مثل نکردن.
4- در اتاق انتظار مطبی مجلهای رو باز کردم. مطلبی داشت با عنوان: دیک چنی بدون داماد پدربزرگ شد.
یک مطلب دو صفحهای با عکس و تفصیلات از مریکلر چنی(دختر دیک چنی ) و دوست دخترش(هیتر پو) . اینها 15 ساله با هم زندگی میکنن. هر دو لزبین هستن و مری به عنوان مفعول( این کلمهی تو مجلهست من بیتقصیرم) با لقاح مصنوعی با اسپرم مرد غریبهای (وای وای) باردار شده و حالا اون شده مامان و هیترپو خانم شده بابای بچه.
نویسندهی این مطلب که در واقع باید بهش بگیم مترجم، برای اینکه این مطلب اجازهی چاپ بگیره. در هر پاراگراف فحش و توهینی به این خانوادهی- به قول خودش- بیغیرت بیهمه چیز پرونده.
مثلا: آیا اینا بدتر از قوم لوط نیستند؟
هرزگی حدی دارد!
دیک چنی که دستش را در دست دیکتاتور خونآشام بغداد میگداشت حالا دخترش را ملاحظه بفرما!
امری چنی یک هرزه و فاسدهی(چشممان به جمال کلمهی فاسده هم روشن شد) به تمام معنا و نتیجهی همان حرام خواری و خونخواری پدرش از مسلمانان است!
سرگذشت لجن و کثیف دختر وزیر جنگ سابق آمریکا را بخوانید و ببینید که در خانوادهی آنها چه میگذرد.
و کلی هم معذرت خواسته که عفاف عمومی جامعهی اسلامی را لکه دار کرده( خوب گه نگران عفت عمومی بودی چرا نوشتیش،با این همه عکس و تفصیلات خاله زنکی)
آخرش هم گفته یه جاهایی اززندگینامه مری ااونقدر نکبتبارو پرفساد بود که حذفش کردم . (هنوزم اعتراف نمیکنه که اینو ترجمه کرده و به عنوان نویسنده اسمشو زده. فاطمهی عبدوسی.. مجلهی خانوادهی سبز. تیر 86- اوا... تیر ماه که هنوز نیومده!)
5- از اصلاحطلبا بدم نمیاد. آدمای بدی نیستن و از مبارزهشون در مقابل راستها حمایت میکنم. مجبورم حمایت کنم...
اما هنوز بعد از 28 سال که از انقلاب گذشته، هر چی نگاه میکنم، در مملکتم هیچ نمایندهای همعقیده با خودم و اطرافیانم نمیبینم.
تا کی باید شاهد مبارزه دو گروهی باشم که هیچکدام به فکر و حافظ منافع من و همعقیدههام نیستن.
جنگ جنگ قدرته و گاهی اینا میان و گاهی اونا...
هر کدوم از این دو گروه میان به خودشون غره میشن و شغلهای حساس رو بین خودشون تقسیم میکنن.
وقتی خاتمی رئیس جمهور بود(گرچه هنوز هم معتقدم خیلی بهتر از جناح احمدینژاده. نه تنها اون که هر 5 کاندیدای بعدی هم ازش بهتر بودن)، هر چی تو تلویزیون موقع اخبار به مقامات نگاه میکردم مثل خودم (من نوعی منظورمه) توشون نبود. راستها رو هم که میبینم دیگه بدتر از اونا. انگار به غریبههایی از کرهی دیگهای نگاه میکنم.
جواب ماهایی که خانوادههامون همه تو دنیا پراکنده شدن(فراری نبودن. بلکه اونا خیلی زودتر از ما فهمیدن که تو این مملکت جای ماها نیست. فقط مال دو دستهست...)، جواب ماهایی که از مناصب دولتی اخراج شدیم و درآمد آنچنانی نداریم و هرگز نمیتونیم داشته باشیم چون تو هیچ دسته و گروهی از حکومتیها نمیریم ... از اینا نیستیم( نه باهاشون فامیلیم نه حاضریم چاپلوسیشونو بکنیم) و تظاهر هم نمیتونیم بکنیم که موافقشونیم، چیه؟ از کی باید حق و حقوقمون رو بگیریم؟ از کی باید طلب شغل درستحسابی کنیم؟
گاهی وبلاگ اصلاحطلبا رو که میخونم حرصم میگیره. با دو سه خاطره از نماز خوندنشون و عکس امام زدن به اتاقشون و اینکه پدربزرگشون آخوند بوده یا زمانی چادری بودن، مجوز دارن که فعالیت کنن، اکثرا وبلاگاشونم فیلتر نیست و خودشونو انقلابی میدونن. همه هم بهشون بهبه چهچه میگن...
میدونم بازم حکومت بیفته دستشون بازم آش همین آش و کاسههمین کاسهست. نیست؟
6- خیلی وقت بود تو وبلاگم ازین حرفا نزده بودم از ترس سوءتفاهمها و بدفهمیها... بخصوص که با این زبون الکن معمولا نمیتونم منظورمو درست بگم...
ولی خوب... خیلی وقته که آب از سرم گذشته:)
7- این کاغذ دیفالی مدل پست کلونیال وبلاگ حسیندرخشان منو کشته:))
فکر کنید آدم اتاق خوابشو از این کاغددیفالیا کنه! چی میشه؟ آدم شب خوابش میبره ؟:) خدا نصیب نکنه!
8- ویدئوی "بازگشت" زیبا شیرازی...
9- جمعه که زلزله شد من خونه تنها بودم. سیبا رفته بود کوه و من حالشو نداشتم برم. برای اولین بار یه فیلم سینمایی حادثهای خارجی تلویزیونی رو داشتم از اول تا آخرمیدیدم با یه ظرف پر از گیلاس و آلوقرمز و زردآلو جلوم.
خیلی خوشخوشانم شده بود که... ناگهان همه چیز لرزید. پنجرهی سراسری که نزدیکم بود. لوستر پر از زنگوله و منگوله. آینهی پشت سرم که خوب وصل نشده بود و مبلی که روش نشسته بودم عین ننو جلو عقب میرفت.
پریدم وایسادم. حالا فیلم هم به جاهای حساسش رسیده بود.چی بهش میگن؟ آهان، نقطهی اوج داستان. فیلم ببینم یا برم بیرون؟ تلفن زنگ زد. همسایهی بغل دستی بود. زلزله رو فهمیدی؟ آره...
-بیا بریم تو حیاط.
نه بابا تموم شد دیگه.
نه من دارم میرم تو هم که تنهایی، حتما بیا.(نفهمیدم از کجا فهمیده بود تنهام)
مانتومو پوشیدم یه روسری سرم کردم و باز دودل بودم . حیاط یا تلویزیون، مسئله این بود. باز تلفن زنگ زد. این دفعه همسایهی طبقه پایینی بود.
- نترسی ها... بدو بیا پایین. منم الان میام
دیگه دیدم اگه نرم بد میشه. گاز رو بستم. با عجله چند تا شکلات انداختم تو کیفم و یه شیشه آب و پول و کلید . تلویزیونو در کمال تأسف خاموش کردم و رفتم پایین.
تو حیاط پرنده پر نمیزد. رفتم تو کوچه. بچههایی که فوتبال بازی میکردن اصلا نفهمیده بودن. جالبه که ماماناشون صداشون میزدن که زلزله شده بیا بالا!!!
فقط دوسه تا پسر دانشجو تو کوچه داشتن تعریف میکردن. یکیشون میگفت: خوابیده بودم. یهو انگار یکی تختمو با شدت تکون داد.
حالا امیدم این بود دوسه ساعت بخوابم و شب تا صبح درس بخونم برای امتحانم. اون یکی هم خونه تنها بوده و ترسیده بود.
پریده بود پایین و کلیدشم جا گذاشته بود خونه. مامان باباشم مسافرت بودن. یه کم باهاشون حرف زدم. بازم رفتم تو حیاط. نخیر انگار هیچکی نمیاد.
یهخورده با گلهای سرخمون ور رفتم و اونایی که پژمرده شده بود کندم(بوتههای رزمون خیلی گل داره) بعد از نیم ساعت دیدم خبری نیست... حوصلهم سر رفت. موبایل سیبا هم اصلا جواب نمیداد. نگران بودم نکنه سنگی تو سرش افتاده باشه.
داشتم برمیگشتم بالا...
دم آسانسور دیدم خانم همسایه بغلی با شوهرش ازش پیاده شدن. کلی آرایش کرده بود و با یه مانتوی شیک و پیک و دو سه تا ساک خیلی بزرگ. تو این مدت داشته طلاها و سندها و شناسنامههاشو جمع میکرده. حالا خوبه زلزله جدی نبود وگرنه...
بعد از دو ساعت از بالکن یه نگاهی به حیاط کردم. دیدم کلی از همسایهها اومدن پایین از جمله همسایه پایینی. من که جدا" مبهوت این سرعت عملشون شدم!
z8un.com
پنجشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۶
یکشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۶
jib
به نظر من اينکه لباسهای توليدشده برای زنها در ايران جيب ندارن يک توطئه مخوف و توهين به جنس والای زنه!
شما برو یه مانتو شلوار زنونه دوخت ایران بخر. دریغ از یه دونه جیب! نه برای مانتو و نه برای شلوار!
یعنی اصلا زن رو چه به جیب؟ چه به پولدرآوردن؟ چه غلطا! میخواد دستش تو جیب خودش باشه و بعدا فرمون مردشو نبره؟ استغراالله!
حالا برو یه دست کتشلوار٬ نه اصلا یه پیرهنشلوار٬ نه اصلا برو یک پیژامهی مردونه بخر!
ماشالله صد تا جیب داره.
جای اسکناس٬ جای پول خورد٬ جای دسته کلید٬ جای خودکار و مداد٬ جای دفترچه یادداشت٬ جای چاقو و قمه و شمشیر٬ جای هفتتیر و قطار فشنگ٬ جای موبایل( پیژامه و موبایل؟ خوب چه عیبی داره؟ ما که بخیل نیستیم. )
ولی چه ریگی زیر کلاه این مسئولینه که ما زنا جیب نداریم. هی فقط کیف سنگین میکنیم. چرا آمار نشون داده ۵۰ درصد زنگهای موبایلی که به گوشی خانمها می خوره به خاطر شلوغی کیف و دیر پیداشدن گوشی به دیوار میخوره؟ خوب به خاطر نداشتن جیب مخصوص موبایل روی آستین مانتو یا توی شلوارمونو.(حالا با سختی بالازدن مانتو و دست کردن تو جیب خودمون کنار مییاییم)
تازه تا میآییم بیرون از خونه یهو یه موتور سوار میرسه و زرتی کیفمونو از دستمون میقاپه و ما میمونیم یه مانتو و یه شلوار بدون جیب٬ بدون پول که یعنی بدون کرایه تاکسی حتی تا خونهمون.
اما تو برو یه بارونی یا یه کاپشن یا یه شلوار زنونه و حتی یه کیف زنونهی خارجی بخر! قربونش برم هیچ از مردا برامون کم نمیگذاره . اگه لباسای مردونه صد تا جیب دارن٬ زنونه دویست تا داره. جای اونایی که گفتم بهکنار٬ جای لوله روژ لب و مداد ابرو و خط چشم و سایه و لاک و کرمپودر و آینه هم گذاشته.
خلاصه که به طراحهای خودفروخته و مزدور جمهوری اسلامی هشدار میدیم که ما جیب میخواهیم یالله!
بیت:
ای شاه خائن آواره کردی
مام وطن را بیچاره کردی
کشتی جوانان وطن٬ آه و واویلا...
چه ربطی داشت؟:))
شما برو یه مانتو شلوار زنونه دوخت ایران بخر. دریغ از یه دونه جیب! نه برای مانتو و نه برای شلوار!
یعنی اصلا زن رو چه به جیب؟ چه به پولدرآوردن؟ چه غلطا! میخواد دستش تو جیب خودش باشه و بعدا فرمون مردشو نبره؟ استغراالله!
حالا برو یه دست کتشلوار٬ نه اصلا یه پیرهنشلوار٬ نه اصلا برو یک پیژامهی مردونه بخر!
ماشالله صد تا جیب داره.
جای اسکناس٬ جای پول خورد٬ جای دسته کلید٬ جای خودکار و مداد٬ جای دفترچه یادداشت٬ جای چاقو و قمه و شمشیر٬ جای هفتتیر و قطار فشنگ٬ جای موبایل( پیژامه و موبایل؟ خوب چه عیبی داره؟ ما که بخیل نیستیم. )
ولی چه ریگی زیر کلاه این مسئولینه که ما زنا جیب نداریم. هی فقط کیف سنگین میکنیم. چرا آمار نشون داده ۵۰ درصد زنگهای موبایلی که به گوشی خانمها می خوره به خاطر شلوغی کیف و دیر پیداشدن گوشی به دیوار میخوره؟ خوب به خاطر نداشتن جیب مخصوص موبایل روی آستین مانتو یا توی شلوارمونو.(حالا با سختی بالازدن مانتو و دست کردن تو جیب خودمون کنار مییاییم)
تازه تا میآییم بیرون از خونه یهو یه موتور سوار میرسه و زرتی کیفمونو از دستمون میقاپه و ما میمونیم یه مانتو و یه شلوار بدون جیب٬ بدون پول که یعنی بدون کرایه تاکسی حتی تا خونهمون.
اما تو برو یه بارونی یا یه کاپشن یا یه شلوار زنونه و حتی یه کیف زنونهی خارجی بخر! قربونش برم هیچ از مردا برامون کم نمیگذاره . اگه لباسای مردونه صد تا جیب دارن٬ زنونه دویست تا داره. جای اونایی که گفتم بهکنار٬ جای لوله روژ لب و مداد ابرو و خط چشم و سایه و لاک و کرمپودر و آینه هم گذاشته.
خلاصه که به طراحهای خودفروخته و مزدور جمهوری اسلامی هشدار میدیم که ما جیب میخواهیم یالله!
بیت:
ای شاه خائن آواره کردی
مام وطن را بیچاره کردی
کشتی جوانان وطن٬ آه و واویلا...
چه ربطی داشت؟:))
اشتراک در:
پستها (Atom)