پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۰

عاشقانه های من و سی با - 2


بچه ها خواب بودن و من و سی با هرکدوم مشغول کاری بودیم. من تو آشپزخونه مشغول آشپزی و سی با رفته بود ریششو بزنه. تقدیر بر این قرار گرفت که هر دو هم زمان از مَقُرمون بیرون بیاییم. وسط هال به یک متری هم که رسیدیم سی با یهو با عشق تموم آغوششو باز کرد که یعنی بپر بغلم. منم با دیدن بازوهای ستبرش شل شدم, تصمیم گرفتم با تموم قوا این کارو کنم. چشامو بستم و درست در حالی که استارت زده بودم برای انداختن خودم در بغل سیبا, یهو صدای زنگ در و بعدش جاخالی سیبا و بعد با کله خوردن زمین اینجانب. و بقیه شو هم خودتون حدس بزنید..
.
.
بعد از هدیه روز مرد, هدیه روز تولد سیبا هم صرف امور خیریه خواهد شد...

بالاترین

دوشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۰

عاشقانه ها-1


هوس کردیم بریم جاده چالوس. رفتنی خط ما تقریبا روون بود و خطی که از چالوس به سمت تهران میومد تقریبا قفل بود. ملت می گفتن این تنبیه کساییه که راه مرقد امام رو برعکس اومدن. همه پیاده شده بودن, یکی کنار جاده جیش می کرد, یکی بدنشو کش میداد تا خستگیش در ره. چند ماشین فامیل ضبط بلند کرده بودن می رقصیدن, یه عده حرف سیاسی از خودشون در می کردن و خیلی هاشون جلوی مارو می گرفتن که اون پایین چه خبره که ماشین ها حرکت نمی کنن. تصادفی چیزی؟ ما می گفتیم نه. پلیس ها الکی به بعضی ماشین ها گیر می دن و ماشینهاشونو می گردن...
ترس از برگشتن در این ترافیک وحشتناک داشت منو می کشت و سی با هی تو جاده پیچ می زد و بالاتر می رفت.
- سی با جان قربون قدت, موقع برگشتن خودمون هم میشیم جزئی از این ملت گرفتار ها ...
نزدیکی های سد سی با هم در اثر غرغر من یواش یواش ترسید. تصمیم گرفتیم بریم تو یه رستوران بغل رودخونه یه دیزی و پشتبندش چایی بخوریم شاید گره کور ترافیک باز بشه.
شب بود, آسمون ستاره بارون, هوا خنک , آب رودخونه کرج پرآب و خروشان, نورهای رنگی رستوران کنار رودخونه تو آب منظره جالبی رو به وجود آورده بودن. من و سی با دست روی شونه ی هم رو یه تخت تمیز نشسته بودیم و به آب خیره شده بودیم. موسیقی دلنوازی پخش می شد.
سی با منو بیشتر بغل کرد و خواست چیزی بگه. گفتم چه کلمه عاشقونه ای الان می گه؟ و از حدس هایی که می زدم قند تودلم آب می شد.
.
.
.
گفت:
زیتون جان فکر می کنی الان چند مترمکعب در ثانیه آب داره از جلوی ما رد می شه؟
کادوی روز مرد صرف امور خیریه می شود

بالاترین