1- مرگ را دیدهام من.
در دیداری غمناک،
من مرگ را به دست سودهام.
من مرگ را زیستهام
با آوازی غمناک
غمناک
و به عمری سخت دراز
و سخت و فرساینده....
آری ، مرگ
انتظاری خوفانگیز است.
انتظاری
که بیرحمانه بهطول میانجامد...
(شاملو)
2- بیشوخی، منم مرگ را سه بار دیدهام!
اما نمیدونم چرا مرگ مرا ندید:)
الف- اولینبار در عنفوان جوونی و شَرّی و شیطونی. درست قبل از امتحانات ثلث سوم(اونموقع ثلثی بود و هنوز ترمی نشده بود). از پیدا شدن یه غدهی لعنتی کوچیک تا رفتن پیش چند دکتر و عکس و آزمایش و ترسوندنم از سرطان که اگه عمل جراحی رو بذاری بعد از امتحان، ممکنه دیگه هیچوقت به سال دیگه نرسی ، دورانش بیشتر از چند روز طول نکشید. اون چند روز به قدری دنیا برام تیره و تار شده بود که چندسال برام گذشت. تموم رنگها رو خاکستری میدیدم. حالت بهت زده داشتم. مرگ به این زودی! از ته قلب میخواستم بعد از من دنیا نباشه!
تو خیالات مالیخولیایی میدیدم بعد از مرگم تموم کسایی که دوستشون دارم خودکشی میکنن و دنیا میفهمه چقدر دوستداشتنی بودم.
تو خیالم، مامانم از پشتبوم خودشو مینداخت پایین و بابام با ماشین خودشو از دره پرت میکرد. داداشم با سیم برق خودشو میکشت و عاشقان سینهچاکم( که شاید نداشتم و خیال میکردم دارم) همه خودشونو حلقآویز میکردن.
اگر میدیدم کسی داره به چیزی قهقه میخنده دلم میخواست خفهش کنم.
بعد از مرگ من دنیا به چهدردی میخورد؟
اَه(شِت)... چرا اینو هیچکس نمیفهمه؟
ب- چند سال بعد دوباره همین ماجرا تکرار شد.
ایندفعه این پروسه خیلی آرومتر انجام شد . بزرگترا بیشتر پرسوجو میکردن که یهوقت دکترا موضوعو بزرگ نکرده باشن. فکر میکردم اصلا براشون مهم نیستم.
همهش گریه میکردم، چون میدونستم دنیای بیرحم بعد از من هم ادامه داره.
میدونستم هیچکس بعد از مرگ من خودکشی نخواهد کرد و مامان بابام و داداشم صبح صبحونه خواهند خورد و ظهر ناهار و شب شام. باز سینما و تأتر و گردش میرن و دوستام چه دختر و چه پسر بعد از من دوستان جدیدی میگیرن و ممکنه اولا ذکر خیری ازم بکنن ولی بعدا فراموشم میکنن.
با گریه فکر میکردم کاش اقلا دوستپسرم نره فوری یه دوستدختر بگیره، یه چندماهی صبر کنه تا نگن ببین، پسره از دستش راحت شد و فوری رفت سراغ دیگری.
میگفتم کاش مامانم اینا یه چندماهی جلو دیگران کم بگوبخند کنن.
خلاصه که میدونستم نبودن من به تخم هیچکس نیست. و برای همین خیلی غمگین بودم و دائم گریه میکردم.
این هم به خیر گذشت...
پ.ن.
بعد از جریان دوم سعی کردم با مرگ بیشتر آشنا بشم. پیش کسایی میرفتم که میدونن میمیرن. کسایی که توی بیمارستانها و خانههای سالمندان منتظر مرگن و از روحیههای خوبشون تعجب میکردم.باهاشون کلی حرف میزدم و شوخی میکردم.به گورستانها میرفتم(جایی که تا اونموقع از رفتن بهش خودداری میکردم. مگر اینکه در برنامهی کوهی ، مسافرتی گذری از قبرستان یک روستا گذشته بودم) سر قبرهای آشنا مینشستم فکر میکردم که این پایان همهی ماست و توی این دنیا هر کدوممون قطرهای بیش نیستیم و رفتن ما تأثیری در روند این دنیا نداره.فقط هر کی تو این دنیا بیشتر کارای عامالمنفعه (چه مادی و چه علمی و هنری و ...) انجام داده باشه، اثرش تو یادها بیشتر میمونه.
ج- بار سوم ظاهرا جدیتر از مواقع گذشته بود.
اما من دیگه فهمیده بودم باید دلم بخواد دنیا پس از من باید به بهترین نحوش ادامه داشته باشه. غصهخوردن و گریهی من تأثیری رو چیزی که باید پیش بیاد نداره و فقط اطرافیانم رو ناراحت میکنم.
قبل از عمل با بزرگواری شروع به وِر و وصیت کردم:
به خانوادهم گفتم که بعد از من مبادا غصهبخورن و سیاه بپوشن.
اعضای بدنم هم اگر به درد خورد، بدن کسی.
در حالیکه اشک تو چشاشون بود گفتن باشه
!به داداشم هم گفتم اگر دلش خواست وسائلی که از من تو خونه مونده برای خودش برداره.
بیحیا گفت کمه و بیشترش کن! دوچرخهمم هم میخواست که بزرگوارانه قبول کردم.
به سیبا گفتم. بعد از من حتما عاشق شو و مشخصات دختری که باید حتما از من بهتر باشه بهش دادم.
دستشو گرفت رو دهنم و با چشمهای گریان گفت ترو خدا نگو زیتون جان.
خودم بهتر میدونم مشخصاتشونو! :-O
پ.ن.1
بدی این اخلاق بار سومم این بود که وقتی از ریکاوری سالم اومدم بیرون، همه دمغ شدن:)
پ.ن.2
هر سهبار دکترا خیلی موضوعو بزرگ کرده بودن و از سرطان خبری نبود.
پ.ن.3
گاهی میگم خوشبهحال مذهبیها که به خاطر مسائل اوندنیایی بهراحتی مرگ رو میپذیرن و میگن تقدیر بوده. قسمتبوده. هیچ اضطرابی هم ندارن.
3- لامصب تموم حزباللهیها از قبل میدونستن که این چهار روز تعطیله.
ازقرارمعلوم بسیجیها و بقیه حزباللهیها در یک شبکهی اطلاعاتی قوی و منسجم قرار دارن که از بالا به پایین در عرض یک روز تموم اخبار داخلی بهشون میرسه.( مثل دوران انتخابات که اول قرار بود همهشون به قالیباف رأی بدن، وقتی قالیباف اسم رضاشاه رو آورد فوری از بالا- از طرف اسمشومبر- دستور رسید رو لاریجانی تبلیغ کنید. لاریجانی که دوسهتا چشمه استقلالازرهبری اومد، و احمدینژاد رفت دستبوس و آفتابهآب کنی شب قبل از انتخابات از بالا تا پایین شبکه حزبل میدونستن که باید احمدینژاد بشه رئیسجمهور) حالا این حزبلهای شرکتها چطوری همهشون ویلای شمال و اتاقهای هتلهای شهرهای مختلفو از قبل رزرو کرده بودن؟
کاش یه درزی به این شبکه باز میشد و این درز وبلاگ میزد. تا ما زودتر از اسرار مملکتی آگاه میشدیم.
4- بوش برای انتخابات آمریکا به یک جنگ هر چند کوچیک با ایران احتیاج داره...
5- من که همیشه افتخار میکردم چند رگهم و از تموم مذاهب تو فامیل داریم و تقریبا توی همهی مراسمشون شرکت میکردم و به همهشون احترام میذاشتم، به تازگی فهمیدم اونا همچین احساسی رو اصلا بهم ندارن:(
تازه فهمیدم قبل از ازدواج همه امید داشتن که من به اصل خودم که هر کس دینو مذهب خودشو در نظر میگرفت بر میگردم.که ازدواج با سیبا محاسباتشونو بههم ریخته!
از نظر مسیحیهای فامیل،من به مسیحی شوهر نکردم و به خارج از کشور نرفتم. پس لایقم همون سیباست.
دیگه هیچکدوم بهم زنگ هم نمیزنن.
از نظر بهاییها من اصلاح ناشدنیهستم و لایقم همون سیباست.
از نظر کلیمیهای فامیل خون بابام بدجور تو رگام رخنه کرده و لایقم همون سیباست.
از نظر زرتشتیها من باعث شدم جمعیتشون کم و کمتر بشه.
از نظر نو-بوداییهای فامیل من هنوز در بند مسائل دنیوی و اخروی هستم. پس لایقم همون سیباست.
(سیبای بیچاره که بیشتر از من به فامیل من احترام میگذاره)
من از همه طرد شدم چون که ظاهرا زن یک مسلمون شدم.حالا...
از این طرف هم فامیل سیبا منو مسلمون نمیدونن...
مادر سیبا سفره میندازه و همه رو دعوت میکنه بهجز من!
عمهی سیبا برای همه تا 40 کیلومتری شهر شلهزرد برده و برای من نه.
گفته این که مامانش مسلمون نبوده...
فلان فامیل دور که از مسیحیهای فامیل فقط چندنفر ایرانن برای پسرش عروسی گرفته، تا چهل کوچه اونورترو دعوت کرده ولی منو نه!
کسی که ادعا میکرد منو خیلی دوست داره.
فلان فامیل کلیمی داره میره اتریش از همه خداحافظی کرده بهجز من! برای پسر دومش جشن 14 سالگی گرفته همه رو دعوت کرده بهجز من( برای پسر اولش من جزء اولین مهمونا بودم. البته قبل از ازدواج با سیبا)
فلان فامیل...
فلان فامیل...
خلاصه که از همهجا مونده شدیم و از همه جا رونده.
بیچاره سیبا هم مونده حیرون... این مسئله شوک بزرگی برای هردومونه. چون همیشه خیرمون به همهشون رسیده.
گفتم بیا این ماجراها رو برای دوستامونم تعریف کنیم.
گفت نه تروخدا، همین چهارتا دوست هم از دست میدیم.
پ.ن.
بابا جان من هم همهدینه هستم و هم بیدین!
تاکی میخواهیم برای رابطه داشتن به این مسائل توجه کنیم.
باور کنید ما هم آدمیم!
اقلیت بودن تو اقلیت اصلا صفایی نداره! خود اقلیت چی هست که کلهپاچهش چی باشه...
6- اهل طاعونی این قبیلهی مشرقیام...
7- داستان من و دیوار: کیانوش سنجری
8- وجدان شغلی: فلسفهی حلقه فلزی در دست مهندسین سازه در ینگه دنیا.
9- تجارب یک تهرانی مهاجر در تورنتو...
جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵
سهشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۵
تعطیلی ِ زوری + مسابقهی بهترین وبلاگ دویچه وله
1- مملکت ما رو باش!
تو تقویم، چهارشنبه به عنوان روز فطر تعطیل اعلام شده بود.
با اینوجود با هر کس میخواستی قرار بگذاری یا وقت دکتر بگیری یا مهمون دعوت کنی یا هر کار دیگری میخواستی بکنی، به خاطر تجربهای که از اختلاف نظر علیگالیله با دانشمندن و اخترشناسان داشتیم، تذکر میدادیم که اگه سهشنبه یهو عید اعلام شد قرار به روز دیگری موکول بشه.
امسال حکومت بدعت دیگری گذاشت. در مقابل گوشهای متعجب ما اعلام کرد که نه تنها عید فطر به سهشنبه افتاده بلکه چهارشنبه و پنجشنبه هم به جمعه بچسبه و یهو چهار روز مملکت کلهماجمعین تعطیل!
حالا با این چهار روز تعطیلی بادآورده و زوری چکنیم؟
با قرارهای اداری و پزشکی و درسی و... چکنیم؟
تعطیلات کجا بریم؟
سواحل شمال یا جنوب؟
شیراز یا اصفهان؟
با کدوم پول؟
بیچاره روزمزدها!
آقا، یکی منو از شوک خارج کنه..
2- سیبا جان، قربانت گردم. تو فکر میکنی چرا اینجوری شد؟
مگه نگفته بودن این بینالتعطیلین خیلی به اقتصاد مملکت ضرر میرسونه و مدتها بود که اینکار ممنوع شده بود. حالا چرا یهو چهار روز تعطیل پشت سر هم؟
- یه کم فکر کن...
- آهان، انتخاباتی چیزیه؟
که میخوان روزنامهها درنیان و روشنگری نکنن؟
- دلت خوشه ها. مگه از روزنامهها میترسن؟ تازه "روزگار" دیگه واقعا توقیف شد!
- قراره جای شلوغ شه؟ تظاهراتی چیزیه؟
- بازم که شدی خالهجان ناپلئون. قضیه بهنظر من خیلی سادهست.
- بگو دیگه. کشتی منو!
- فکر کنم میخوان عین کشورهای عربی دید و بازدید عید رو بندازن به این عید. مثلا عید نوروزو جای 13 روز 5 روزش کنن و بقیه رو بندازن به عید فطر.
اما زیتون جان به نظرت این چهار روز چهکنیم؟
-بریم به سواحل قناری....
- بریم!
رفتیم!
3- این سومین سالیه که دویجهوله مسابقهی برترین وبلاگها رو برگزار میکنه.
با اینکه من همیشه با این لفظ بهترین و برترین و گوگولترین و ... مشکل دارم، اما اعتراف میکنم وقتی میفهمم اسم وبلاگ منم جزء ده کاندیدای اول وبلاگهای فارسیه اولش کمی شوکه وبعد کلی ذوقزده میشم. ازاین که کسی منو قابل دونسته و اسممو داده ته قلبم انگار ... نه نه منظورم دممه. انگار با دمم گردو میشکنم. باز هم نشد. نه به این شوری. دم هم که ندارم. اصلا ولش کن. خوشحال میشم دیگه:)
پارسال نمیدونم همین مسابقه بود یا یکی دیگه(هوش که نیست لامصب) که بازم دهنفر کاندید شدیم و هر ده نفرمون رأیهامونو دادیم به مدیار( مجتبی سمیعینژاد) که زندانی بود.
(وقتی آزاد شد هر چی گفتم مدیار جان، عزیزم، من پشیمون شدم. هر جایزهای گرفتی یکدهمشو باید بهم بدی، زیر بار نرفت که نرفت.ذلیلنمرده فقط خندید و گفت کدوم جایزه؟:)))
حالا خداخدا میکنم(این هم خرافاته؟ خوب پس آرزو میکنم) که هیجکدوم از این دهتا زندانی نشن. البته خوشبختانه بیشترشون خارج کشور زندگی میکنن و الحمدالله امکان دستگیریشون نیست. اگر بر فرض محال این برادر کلاشینکوف حزباللهی هم دستگیر شه، من عمرا رأیهامو بهش بدم. یه لینک بهش دادم برای هفت پشتش بسه!
خلاصه که رأی دادن به زیتون مساویست با: 7000 عمل خیر و 10000 رکعت نماز واز 15000 گناه بخشوده خواهید شد.
حالا اگه تااون موقع منو گرفتن چی ؟:))))خودمو چشم نزنم! بزنین به تخته!
این پست قبلی انگار روی روانم حسابی اثر کرده ها...
راستی کامران عزیز نویسندهی وبلاگ آنسوی دیوار علاوه بر کاندید شدن جزء ده وبلاگ برتر ایرانی، کاندید بهترین وبلاگ هم شده. هم او و هم آقای ابطحی. به هر دو دوست عزیزم تبریک میگم...
4- احمدینژاد جونم، فرمودین من باید چند شیکم بزام که زودتر جمعیت ایران به رقم مورد نظر شما یعنی 120 میلیون برسه؟:))
اول انقلاب یهبار اسمشومبراول با گفتن این حرف باعث افزایش سریع جمعیت شد و حالا عین خر تو گل موندیم که چطور از پس این همه دختر پسر بیکار بربیاییم حالا احمدینژاد هم فکر میکنه هر کی اینحرفو زد امامه!
5- هر دم از این بلاگرولینگ بری میرسد.نه به اونوقت که وبلاگهای بهروز شده رو نشون نمیداد. نه حالا که نشون می ده تموم وبلاگا به روزن!
6- مجلهی اینترنتی گذرگاه شماره 60 منتشر شد...
با مطالب، داستانهای زیبا و متنوع.
باز لطف گذرگاهیان شامل حال من شده و مطلب " ذبیحالله، نذری خور حرفهای" رو در این شماره گذاشتن.
ممنون.
نظرها در زیتون دات کام
تو تقویم، چهارشنبه به عنوان روز فطر تعطیل اعلام شده بود.
با اینوجود با هر کس میخواستی قرار بگذاری یا وقت دکتر بگیری یا مهمون دعوت کنی یا هر کار دیگری میخواستی بکنی، به خاطر تجربهای که از اختلاف نظر علیگالیله با دانشمندن و اخترشناسان داشتیم، تذکر میدادیم که اگه سهشنبه یهو عید اعلام شد قرار به روز دیگری موکول بشه.
امسال حکومت بدعت دیگری گذاشت. در مقابل گوشهای متعجب ما اعلام کرد که نه تنها عید فطر به سهشنبه افتاده بلکه چهارشنبه و پنجشنبه هم به جمعه بچسبه و یهو چهار روز مملکت کلهماجمعین تعطیل!
حالا با این چهار روز تعطیلی بادآورده و زوری چکنیم؟
با قرارهای اداری و پزشکی و درسی و... چکنیم؟
تعطیلات کجا بریم؟
سواحل شمال یا جنوب؟
شیراز یا اصفهان؟
با کدوم پول؟
بیچاره روزمزدها!
آقا، یکی منو از شوک خارج کنه..
2- سیبا جان، قربانت گردم. تو فکر میکنی چرا اینجوری شد؟
مگه نگفته بودن این بینالتعطیلین خیلی به اقتصاد مملکت ضرر میرسونه و مدتها بود که اینکار ممنوع شده بود. حالا چرا یهو چهار روز تعطیل پشت سر هم؟
- یه کم فکر کن...
- آهان، انتخاباتی چیزیه؟
که میخوان روزنامهها درنیان و روشنگری نکنن؟
- دلت خوشه ها. مگه از روزنامهها میترسن؟ تازه "روزگار" دیگه واقعا توقیف شد!
- قراره جای شلوغ شه؟ تظاهراتی چیزیه؟
- بازم که شدی خالهجان ناپلئون. قضیه بهنظر من خیلی سادهست.
- بگو دیگه. کشتی منو!
- فکر کنم میخوان عین کشورهای عربی دید و بازدید عید رو بندازن به این عید. مثلا عید نوروزو جای 13 روز 5 روزش کنن و بقیه رو بندازن به عید فطر.
اما زیتون جان به نظرت این چهار روز چهکنیم؟
-بریم به سواحل قناری....
- بریم!
رفتیم!
3- این سومین سالیه که دویجهوله مسابقهی برترین وبلاگها رو برگزار میکنه.
با اینکه من همیشه با این لفظ بهترین و برترین و گوگولترین و ... مشکل دارم، اما اعتراف میکنم وقتی میفهمم اسم وبلاگ منم جزء ده کاندیدای اول وبلاگهای فارسیه اولش کمی شوکه وبعد کلی ذوقزده میشم. ازاین که کسی منو قابل دونسته و اسممو داده ته قلبم انگار ... نه نه منظورم دممه. انگار با دمم گردو میشکنم. باز هم نشد. نه به این شوری. دم هم که ندارم. اصلا ولش کن. خوشحال میشم دیگه:)
پارسال نمیدونم همین مسابقه بود یا یکی دیگه(هوش که نیست لامصب) که بازم دهنفر کاندید شدیم و هر ده نفرمون رأیهامونو دادیم به مدیار( مجتبی سمیعینژاد) که زندانی بود.
(وقتی آزاد شد هر چی گفتم مدیار جان، عزیزم، من پشیمون شدم. هر جایزهای گرفتی یکدهمشو باید بهم بدی، زیر بار نرفت که نرفت.ذلیلنمرده فقط خندید و گفت کدوم جایزه؟:)))
حالا خداخدا میکنم(این هم خرافاته؟ خوب پس آرزو میکنم) که هیجکدوم از این دهتا زندانی نشن. البته خوشبختانه بیشترشون خارج کشور زندگی میکنن و الحمدالله امکان دستگیریشون نیست. اگر بر فرض محال این برادر کلاشینکوف حزباللهی هم دستگیر شه، من عمرا رأیهامو بهش بدم. یه لینک بهش دادم برای هفت پشتش بسه!
خلاصه که رأی دادن به زیتون مساویست با: 7000 عمل خیر و 10000 رکعت نماز واز 15000 گناه بخشوده خواهید شد.
حالا اگه تااون موقع منو گرفتن چی ؟:))))خودمو چشم نزنم! بزنین به تخته!
این پست قبلی انگار روی روانم حسابی اثر کرده ها...
راستی کامران عزیز نویسندهی وبلاگ آنسوی دیوار علاوه بر کاندید شدن جزء ده وبلاگ برتر ایرانی، کاندید بهترین وبلاگ هم شده. هم او و هم آقای ابطحی. به هر دو دوست عزیزم تبریک میگم...
4- احمدینژاد جونم، فرمودین من باید چند شیکم بزام که زودتر جمعیت ایران به رقم مورد نظر شما یعنی 120 میلیون برسه؟:))
اول انقلاب یهبار اسمشومبراول با گفتن این حرف باعث افزایش سریع جمعیت شد و حالا عین خر تو گل موندیم که چطور از پس این همه دختر پسر بیکار بربیاییم حالا احمدینژاد هم فکر میکنه هر کی اینحرفو زد امامه!
5- هر دم از این بلاگرولینگ بری میرسد.نه به اونوقت که وبلاگهای بهروز شده رو نشون نمیداد. نه حالا که نشون می ده تموم وبلاگا به روزن!
6- مجلهی اینترنتی گذرگاه شماره 60 منتشر شد...
با مطالب، داستانهای زیبا و متنوع.
باز لطف گذرگاهیان شامل حال من شده و مطلب " ذبیحالله، نذری خور حرفهای" رو در این شماره گذاشتن.
ممنون.
نظرها در زیتون دات کام
دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵
کپیهای فیلم هفت و خرافات...
1- سریالهای گرامی، میشه دست از سر کچل فیلم "هفت" بردارید؟
اه، اه، سریال آبدوغی "آخرین گناه" کم بود که داستان ایندفعهی "دایرهی تردید" هم پاشو کرد تو کفشش.
آخه مسلمونا، شما که جرأت ندارید بگید یه مذهبی متعصب و بنیادگرا به دلیل گناهان هفتگانه آدم میکشه، چرا اصلا وارد این وادی میشید. "هفت" چی میخواست بگه و شما چیمیخواهید بگید!
در "آخرین گناه" پلیس میگرنی آتیلا پسیانی مثلا مورگان فریمنشونه و علی دهکردی در نقش آخوند نقش حلکنندهی کل مسائل دینی و دنیوی مثلا برد پیته!
مودت هم قرار بوده جاندو باشه (مذهبی قاتل) ولی... مگه تو جمهوریاسلامی میشه قاتل مذهبی باشه؟ استغفرالله!
پس یه قاتل خدانشناس از یه جایی جور میکنیم و میچپونیم تو داستان و می....م (هر کلمهای دوست داشتی جاش بذار) تو فیلمنامهی هفت.
کپیرایت هم که تو مملکت ما یعنی کشک، محض رضای خدا توی تیتراژ یکیشون نگفته با اقتباس از فیلمنامهی فیلم هفت دیوید فینچر!
2- یه زمانی پیرزنا وقتی یه دختر مینیژوپپوش و لباسلختی نمازنخون میدیدن میگفتن: خاکبه سرم ننه، دورهی آخر زمون شده.
حالا به نظر من پیرزنا راحت باشن که "دورهی اولزمون" داره میشه. از نظر فرهنگی برگشتیم به چندصدسال پیش.
من خیلی مادربزرگهایی رو میبینم که به نوهشوه میگن: ایش، این چه ریخت و قیافهایه. برو یه کم به خودت برس. این مقنعهها چیه. نه مویی زیرش شونه میکنی نه صورت میشوری. ما قدیما یقهی سفید و تل میزدیم و تر و تمیز – نه مثل شما شتره شلخته- با سارافون و بلوز تورتوری میرفتیم مدرسه.
یه زمانی یه پیرزن وقتی یه خواب میدید و صبح با نگرانی برای اهالی تعریف میکرد که خواب دیده برای اصغرآقا اتفاقی افتاده و باید یک مرغ قربونی کنه تا اصغرآقا بلایی سرش نیاد، همه میگفتن دیشب زیاد خوردی و خواب زن چپه و ... جوونها هم بهش میخندیدن.
اما حالا تا میرسن مدرسه از خوابای دیشبشون باهم حرف میزنن و فکر میکنند مثل خلیل توی فیلم صاحبدلان صاحب کرامت و نزول وحی شدن. کتابای تعبیر خواب دستبهدستمیشه.
آموزش 27 ساله انقلاب اسلامی در مدارس و شستشوی مغزی رادیو تلویزیون کاری کرده که بچهی پنجساله هم که میخواد بره مهد کودک اول یه سکه میندازه تو صندوق صدقات(که بهجای درخت همهجا کاشتن) بعد سوار سرویس میشه. با اینکه میدونن بیشتر نذوراتی که به این نهادها میدن به کیا میرسه. ولی بازم روزی میلیاردها تومن پول نذرو نیاز میدن.
تحصیلکردههای زیادی رو میشناسم که هفتهای یهبار حتما باید چادر سرشون کنن و برن امامزادهصالح یا داوود دخیل ببندن.
برای اونایی که خیلی میخوان روشنفکربازی دربیارن ، مراسم ضد چشمشور، احضار روح، فال قهوه و فال ورق و فال کفدست و شخصیتشناسی بر مبنای ماهی که توش دنیا اومدن و... مبنای تصمیمگیریهای مهمشون شده.
مرتب به اسم اماما سفرههایی میندازن که تنها هدفی که توش نیست نیت اماماست... ولی دلخوشن که سفره انداختن و یا مولودی گرفتن.
تعداد روضهخونای زن روزبهروز داره بیشتر میشه و درآمدشون از خیاط و آرایشگر خیلی بیشتره. چند وقت پیش با دوخواهر دوقلو آشنا شدم که از طریق دف زدن در سفرههای مذهبی به پول زیادی رسیدن. بهجز دستمزد شاباش زیادی از زنهای میهمان میگیرن. هردوشون هم خیلی شیک با تاپهای نافنما و شلوارهای فاقکوتاه کمربندگنده میپوشن. ازشون عکس دارم اما بدون اجازهکه نمیشه گذاشت(معصیت داره).
میگن کجا بریم دف بزنیم به از این مراسما. شکر خدا موسیقی هم حالیشون نیست بفهمن چی زدیم.( تو اینجور مراسم حتما یه بحثی هم سر این که دف حلقهدار مباحه یا حرام میشه)
من با اعتقادات مردم مشکلی ندارم. حتی ممکنه تو بعضی بازیاشون شرکت کنم. آخه تا کی میتونی تنها بمونی و در جمع دوستان شرکت نکنی که اغلبشون یهجورایی اینچنینیه. کجاست اون مجالس کتابخونی و بحثهای روشنفکری؟
به نظر دوستام هم احترام میذارم و باهاشون نمیجنگم.
اما میدونم بیشتر این اخلاقهای نوظهور مربوط به تبلیغات حکومته.
حکومت خوبمیدونه با چند تا سریال که دخترای چادری رو از دم خوشگل و خوشاخلاق و با کمالات و نجیب نشون بده چه تأثیری تو جامعه میذاره. دخترایی که مرتب نذر و نیاز میکنن و به خرافات اعتقاد دارن و عین پیرزنهای قدیمی هی ورد میخونن. سرنماز گریه میکنن... روزی هزار بار صلوات میفرستن.. و به هر کار دوستشون میگن نکن معصیت داره و... حتی مامان باباشونو نصیحت میکنن. کسی رو نفرین میکنن و وقتی طرف سرما خورد میگن از آه من بوده.
خودمونو گول نزنیم. نگیم ما اینجور فیلما رو نمیشنیم ببینیم. حکومت خوب فهمیده سر این سریالها چهطوری خیابونها خلوت میشه و مردم میچپن تو خونه پای تلویزیون و میدونه چقدر بودجهی مملکتو باید بریزه پای اینجور فیلما.
باور کنید من چند بار موقع این سریالها تو سوپر یا مغازهای بودم و فروشنده اینقدر میخ فیلم بوده که گفته برو فروش ندارم.
هیچسالی مثل امسال اینقدر آدم خرافاتی ندیدم. بعضیا که علنا ادای دخترای سریالها رو در میارن. یا پیرمردهای هیزی که میخوان ادای آسیدخلیل رو دربیارن.
در وبلاگ گوشزد هم دیدم همین بحثه. البته به نوعی دیگه.
درسته که خرافات در آدمهای مذهبی بیشتر دیده میشه. البته من میگم "به بهانهی مذهب!"
اما آدم مذهبی دیدم که خرافاتی نیست و از این حرفا خندهش میگیره.
پ.ن.
یه جوری شده که بین خرافات و اعتقاد سخت میشه فرق گذاشت.
مثلا اسفنددودکردن خرافاته یا اعتقاد؟
آب ریختن پشتسر مسافر چطور؟
صبر بعد از عطسه؟
رد کردن افراد خانواده صبح به صبح از زیر قرآن؟ یعنی کسی که این کارو نکنه مسلمون نیست؟
بوسیدن ضریح که شاید میکروب لب قبلی بهش چسبیده باشه؟
ونیکاد بالای سردر ساختمونها؟
نحس دونستن 13
فوت کردن پشت فرزند برای دوری شیطان رجیم؟
گفتن بسمالله بعد از ریختن آب داغ که جدیدا تو مدارس تدریس اینجور چیزا بازم داره باب میشه.
به چوب زدن بعد از تعریف از چیزی.
ماشالله گفتن به کرات...
اینقدر اینروزا این چیزا رو زیـــــــــــــــــــاد میبینم و میشنوم واقعا خسته شدم.
میترسم منم یواش یواش اینطوری شم.
اگه از چیزی تعریف کنی و یادت بره بزنی به چوب طرف میخواد گردنتو بشکنه!
اه، اه، سریال آبدوغی "آخرین گناه" کم بود که داستان ایندفعهی "دایرهی تردید" هم پاشو کرد تو کفشش.
آخه مسلمونا، شما که جرأت ندارید بگید یه مذهبی متعصب و بنیادگرا به دلیل گناهان هفتگانه آدم میکشه، چرا اصلا وارد این وادی میشید. "هفت" چی میخواست بگه و شما چیمیخواهید بگید!
در "آخرین گناه" پلیس میگرنی آتیلا پسیانی مثلا مورگان فریمنشونه و علی دهکردی در نقش آخوند نقش حلکنندهی کل مسائل دینی و دنیوی مثلا برد پیته!
مودت هم قرار بوده جاندو باشه (مذهبی قاتل) ولی... مگه تو جمهوریاسلامی میشه قاتل مذهبی باشه؟ استغفرالله!
پس یه قاتل خدانشناس از یه جایی جور میکنیم و میچپونیم تو داستان و می....م (هر کلمهای دوست داشتی جاش بذار) تو فیلمنامهی هفت.
کپیرایت هم که تو مملکت ما یعنی کشک، محض رضای خدا توی تیتراژ یکیشون نگفته با اقتباس از فیلمنامهی فیلم هفت دیوید فینچر!
2- یه زمانی پیرزنا وقتی یه دختر مینیژوپپوش و لباسلختی نمازنخون میدیدن میگفتن: خاکبه سرم ننه، دورهی آخر زمون شده.
حالا به نظر من پیرزنا راحت باشن که "دورهی اولزمون" داره میشه. از نظر فرهنگی برگشتیم به چندصدسال پیش.
من خیلی مادربزرگهایی رو میبینم که به نوهشوه میگن: ایش، این چه ریخت و قیافهایه. برو یه کم به خودت برس. این مقنعهها چیه. نه مویی زیرش شونه میکنی نه صورت میشوری. ما قدیما یقهی سفید و تل میزدیم و تر و تمیز – نه مثل شما شتره شلخته- با سارافون و بلوز تورتوری میرفتیم مدرسه.
یه زمانی یه پیرزن وقتی یه خواب میدید و صبح با نگرانی برای اهالی تعریف میکرد که خواب دیده برای اصغرآقا اتفاقی افتاده و باید یک مرغ قربونی کنه تا اصغرآقا بلایی سرش نیاد، همه میگفتن دیشب زیاد خوردی و خواب زن چپه و ... جوونها هم بهش میخندیدن.
اما حالا تا میرسن مدرسه از خوابای دیشبشون باهم حرف میزنن و فکر میکنند مثل خلیل توی فیلم صاحبدلان صاحب کرامت و نزول وحی شدن. کتابای تعبیر خواب دستبهدستمیشه.
آموزش 27 ساله انقلاب اسلامی در مدارس و شستشوی مغزی رادیو تلویزیون کاری کرده که بچهی پنجساله هم که میخواد بره مهد کودک اول یه سکه میندازه تو صندوق صدقات(که بهجای درخت همهجا کاشتن) بعد سوار سرویس میشه. با اینکه میدونن بیشتر نذوراتی که به این نهادها میدن به کیا میرسه. ولی بازم روزی میلیاردها تومن پول نذرو نیاز میدن.
تحصیلکردههای زیادی رو میشناسم که هفتهای یهبار حتما باید چادر سرشون کنن و برن امامزادهصالح یا داوود دخیل ببندن.
برای اونایی که خیلی میخوان روشنفکربازی دربیارن ، مراسم ضد چشمشور، احضار روح، فال قهوه و فال ورق و فال کفدست و شخصیتشناسی بر مبنای ماهی که توش دنیا اومدن و... مبنای تصمیمگیریهای مهمشون شده.
مرتب به اسم اماما سفرههایی میندازن که تنها هدفی که توش نیست نیت اماماست... ولی دلخوشن که سفره انداختن و یا مولودی گرفتن.
تعداد روضهخونای زن روزبهروز داره بیشتر میشه و درآمدشون از خیاط و آرایشگر خیلی بیشتره. چند وقت پیش با دوخواهر دوقلو آشنا شدم که از طریق دف زدن در سفرههای مذهبی به پول زیادی رسیدن. بهجز دستمزد شاباش زیادی از زنهای میهمان میگیرن. هردوشون هم خیلی شیک با تاپهای نافنما و شلوارهای فاقکوتاه کمربندگنده میپوشن. ازشون عکس دارم اما بدون اجازهکه نمیشه گذاشت(معصیت داره).
میگن کجا بریم دف بزنیم به از این مراسما. شکر خدا موسیقی هم حالیشون نیست بفهمن چی زدیم.( تو اینجور مراسم حتما یه بحثی هم سر این که دف حلقهدار مباحه یا حرام میشه)
من با اعتقادات مردم مشکلی ندارم. حتی ممکنه تو بعضی بازیاشون شرکت کنم. آخه تا کی میتونی تنها بمونی و در جمع دوستان شرکت نکنی که اغلبشون یهجورایی اینچنینیه. کجاست اون مجالس کتابخونی و بحثهای روشنفکری؟
به نظر دوستام هم احترام میذارم و باهاشون نمیجنگم.
اما میدونم بیشتر این اخلاقهای نوظهور مربوط به تبلیغات حکومته.
حکومت خوبمیدونه با چند تا سریال که دخترای چادری رو از دم خوشگل و خوشاخلاق و با کمالات و نجیب نشون بده چه تأثیری تو جامعه میذاره. دخترایی که مرتب نذر و نیاز میکنن و به خرافات اعتقاد دارن و عین پیرزنهای قدیمی هی ورد میخونن. سرنماز گریه میکنن... روزی هزار بار صلوات میفرستن.. و به هر کار دوستشون میگن نکن معصیت داره و... حتی مامان باباشونو نصیحت میکنن. کسی رو نفرین میکنن و وقتی طرف سرما خورد میگن از آه من بوده.
خودمونو گول نزنیم. نگیم ما اینجور فیلما رو نمیشنیم ببینیم. حکومت خوب فهمیده سر این سریالها چهطوری خیابونها خلوت میشه و مردم میچپن تو خونه پای تلویزیون و میدونه چقدر بودجهی مملکتو باید بریزه پای اینجور فیلما.
باور کنید من چند بار موقع این سریالها تو سوپر یا مغازهای بودم و فروشنده اینقدر میخ فیلم بوده که گفته برو فروش ندارم.
هیچسالی مثل امسال اینقدر آدم خرافاتی ندیدم. بعضیا که علنا ادای دخترای سریالها رو در میارن. یا پیرمردهای هیزی که میخوان ادای آسیدخلیل رو دربیارن.
در وبلاگ گوشزد هم دیدم همین بحثه. البته به نوعی دیگه.
درسته که خرافات در آدمهای مذهبی بیشتر دیده میشه. البته من میگم "به بهانهی مذهب!"
اما آدم مذهبی دیدم که خرافاتی نیست و از این حرفا خندهش میگیره.
پ.ن.
یه جوری شده که بین خرافات و اعتقاد سخت میشه فرق گذاشت.
مثلا اسفنددودکردن خرافاته یا اعتقاد؟
آب ریختن پشتسر مسافر چطور؟
صبر بعد از عطسه؟
رد کردن افراد خانواده صبح به صبح از زیر قرآن؟ یعنی کسی که این کارو نکنه مسلمون نیست؟
بوسیدن ضریح که شاید میکروب لب قبلی بهش چسبیده باشه؟
ونیکاد بالای سردر ساختمونها؟
نحس دونستن 13
فوت کردن پشت فرزند برای دوری شیطان رجیم؟
گفتن بسمالله بعد از ریختن آب داغ که جدیدا تو مدارس تدریس اینجور چیزا بازم داره باب میشه.
به چوب زدن بعد از تعریف از چیزی.
ماشالله گفتن به کرات...
اینقدر اینروزا این چیزا رو زیـــــــــــــــــــاد میبینم و میشنوم واقعا خسته شدم.
میترسم منم یواش یواش اینطوری شم.
اگه از چیزی تعریف کنی و یادت بره بزنی به چوب طرف میخواد گردنتو بشکنه!
اشتراک در:
پستها (Atom)