1- ز روی پنجرهی من
خیال او پر زد
و شب ادامه گرفت
و من ادامه گرفتم...
(یدالله رویایی)
2- بالاییها و پایینیهای اجتماع ما
همهی ما در طول زندگیمان بارها نقش" پایینی" را تجربه میکنیم و بارها نقش" بالایی" را.
این بالایی پایینی یعنی چه؟
هر کدام از ما وقتی دنیا میآییم محتاج بقیه و در نتیجه "پایینی" هستیم.
در مقابل والدین. دکتر وعمه و خاله و دایی و عمو و همسایه و...
بعدها مربی مهد کودک و معلم و دبیر و ناظم و مدیر و... به آنها اضافه میشوند.
ما در نقش " پایینی" سعی میکنیم از بالاییها بیاموزیم.
اگر رفتار بالاییها سلطهگرانه نباشد ما هم در آینده بالایی خوب و منصفی خواهیم شد.
شما نگاه کنید به رابطهی بیمار و پزشک. پزشکی هست که با بیمارش با مهربانی و دلسوزی رفتار میکند و پزشک دیگری با تفرعن و تکبر و بداخلاقی. و تازه مریض حتما باید به آزمایشگاهی که ا و از آنجا پورسانت میگیرد برود.
به رابطهی نانوا با خریدار نان توجه کنید. نانوا که خودش در مقابل مدیر مدرسهفرزندش و جلوی پزشکش رل "پایینی" را دارد در نانوایی برای خودش یکپا بالاییست. او هر جور که دوست دارد میتواند با خریدار نان رفتار کند. میتواند نان بدون نوبت به آشنایش بدهد. نان سوخته به دست مشتری بدهد ومیتواند پشت دخل دهها نان جمعآوری کند و به اعتراضها محل نگذارد و یا... میتواند کاملا منصف باشد و باعث رضایت مشتریها شود.
این رابطه در همهی روابط اجتماعی ما مصداق دارد. رابطهی راننده و مسافر. رابطهی منشی شرکت با ارباب رجوع. رابطهی رئیس با کارمند. کارفرما با کارگر. استاد با دانشجو. غریقنجات با شناگر. مادرشوهر با عروس. و هزاران هزار رابطهی دیگر.
ما ممکن است در روز بارها در نقش "بالایی" ظاهر شویم و بارها در نقش" پایینی".
جامعهای سالم است که بالاییها نقش خود را به خوبی ایفا کنند. این بالابودن را نه در جهت سلطهگری و منافع شخصی خود که در جهت منافع مردم و به عنوان وظیفه تلقی کند.
همچنین کسی که در نقش "پایینی" قرار میگیرد نباید خودش را ضعیف و تحت سلطه "بالایی" بداند.
تصور کنید زنی استاد دانشگاه است. از صبح که بیدار میشود. در مقابل فرزندان نقش بالایی را دارد . و کارهای آنها را ردیف میکند. بعد در بیرون از خانه در مقابل پلیس راهنمایی رانندگی، مسئول پمپ بنزین، رئیسدانشگاه نقش پایینی را دارد. در مقابل دانشجوها و شاید آبدارچی نقش بالایی( گرچه گاهی آبدارچی نقش بالایی را دارد) و باز موقع برگشتن، در مقابل کارمند بانک، نانوا، خواروبارفروش، کارمند پست، آرایشگر و خیاط و فروشندهی مانتو و.... نقش پایینی. و تازه شب مادرشوهر به خانهش میآید که نقش" سوپربالایی" را دارد. و گاهی شوهرهم دوست دارد نقش "بالایی" به خود بگیرد(که آن موقع خر بیاور و باقالی بار کن.. چه ادبی شد!).
حالا اگر از صبح همه با این خانم بد تا کرده باشند، به او زور بگویند، هر کدام در مقابل وظایفی که در قبال او دارند کوتاهی کنند. او را سربدوانند، به او توهین کنند، با نیش و کنایه با او حرف بزنند، تحقیرش کنند،
وقتی او در مقابل دانشجویانش در نقش بالایی قرار میگیرد، اگر عنصری به نام تفکر و جهانبینی در وجودش نباشد او هم میخواهد تمام دل و دلیاش از کودکی که تحت سلطهی مادر بود و تا حال را روی دانشجویانش خالی کند. و برعکس اگر همه با او رفتار مناسبی داشته باشند او هم متقابلا الگو گرفته و همانطور رفتار میکند.
"بالایی"ها و" پایینی"ها چه بخواهیم و چه نخواهیم در جامعه وجود دارند. اما...
بیایید فکر کنیم در زندگیمان در چند نقش" پایینی" هستیم و چند نقش "بالایی".
نگاه کنیم وقتی در نقش" پایینی" هستیم تا چه حد به حقوق خودمان احترام میگذاریم و اجازه می دهیم دیگری به صرف بالا بودن تحقیرمان کند.
نگاه کنیم در نقش "بالایی" چقدر رعایت انصاف و حسن خلق را میکنیم. چقدر در مقابل "پایینی" ها صبوری به خرج میدهیم. چقدر همدردی می کنیم؟ آیا می توانیم از کبر و غرورو سلطهگری و سوءاستفاده از موقعیتمان دوری کنیم؟
جامعهای سالم آرزوی همهی ماست.(دینگ، دینگ.. اینجا کرج است رادیو زیتون!)
3- آقا، من یخ کردم.
زمستون در سوم دی تازه یادش اومده باید بیاد. از صبح هوا خیلی سرد و یخیه. از درز در و پنجرهها سوزی میاد تو که نگو.
از سر شب شوفاژخونه از شدت باد چهار بار شمعکش خاموش شده و بعد از ساعت 12 همه خوابیدن و دیگه نمیشه رفت روشنش کرد. رادیاتورها یخ کردن. منم به سلامتی نشستم اینجا و هی عطسه میکنم و حرفای گندهگنده و ادبیاتی، اجتماعی، مردمشناسانه، جامعهشناسانه از خودم در می کنم:) آره ارواح خیکت!
برم بخوابم تا شمارههای دیگه نیومدن سراغم.
ا... اومد...
4- رفتیم بریم دوباره فیلم کافه ترانزیت رو ببینیم. رفتیم سینما هجرت دیدم نیمساعته شروع شده. از وسطا هم که مزه نمی ده. رفتیم سینما ساویز، سه تا فیلم داشت. آکواریوم(ایرج قادری) عروس فراری و مکس. تنها فیلمی که یه ربع بعد شروع میشد مکس بود. من پارتی سامان مقدم رو دیده بودم و خوشم نیومده بود. نوع نگاهش رو دوست ندارم.
مکس رو با اکراه رفتم و سکانس اولش خوابم گرفت. ظاهرا خواسته بود کمدی باشد و نتونسته بود تو سکانس اول اینو خوب در بیاره.
اما یه کم که گذشت بازی فرهاد آییش به قدری بامزه بود واونقدرتو فیلم به حزباللهیها تیکه پرونده بود که تماشاگران نسبتا سوسول گوهر دشتی(شوخی کردم ها...خودم هم یه رگم گوهردشتیه) از خندهداشتن روده بر میشدن و ما هم از خندهی اونا قهقه می خندیدیم. بخصوص تیتراژ پایانی که معمولا همه 5 دقیقه مونده به آخر فیلم همه پا میشن میرن. ایندفعه خیلیها رو از تو پاساژ ساویز(بیرون سالن) دوباره برگردوند تو سالن. همه دست میزن و سوت میکشیدن. چون هنرپیشهها چه در نقش اطلاعات سپاه و فالانژو معاون وزیر و... یکی یکی با آهنگ "عزیز بشینه کنارم" میرقصیدن.
داستان فیلم "مکس" اینطوریه که میخوان موسیقیدان برجستهی ایرانی مقیم خارج به اسم" مجید کسرایی" رو به ایران دعوت کنن و کلی برنامه و کنسرت تو خانهی هنرمندان و تالار تأتر شهر و... براش ترتیب میدن. غافل از اینکه نامه اشتباهی میرسه به یکی دیگه با اسمی شبیه به اون. او خوانندهی درجهی چندم کافههای لسآنجلسه. وقتی میاد ایران سوتیهایی میده و موقعیتهای بامزه درست میشه. موقع سخنرانی از کلمههایی که اصلا معنیشو نمیفهمه استفاده میکنه که روزنامهنگاران به عنوان کلماتی انقلابی ازش برداشت می کنن. گروهی به رهبری حزباللهی چماقبه دست سابقی که رلشو امیر جعفری بازی میکرد جلو هتلش تجمع میکنن و شعار میدن...
بازیگران: فرهاد آییش، گوهر خیر اندیش، پگاه آهنگرانی، سیروس ابراهیمزاده، رامبد جوان، امیرجعفری و...
تو این فیلم به سبک سامان مقدم تموم حزباللهیها و وزیران و اطلاعاتیها به نوعی ضایع می شن و همین باعث میشه تماشاگرا خیلی بخندن و ذوق کنن.
با اینهمه من ترجیج میدادم برای بار دوم کافهترانزیتو ببینم.
شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۴
چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴
شب یلدا بر همهی شبشکنان مبارک
1- من کور هستم
همچون کسی
که به خورشید بسیار
نگریسته است،
یا سفیدی حقیقت
چشمان اورا
خیره ساخته.
من خاموش هستم
همچون کسی
که از راه دوری دوان
آمده است
و قبل از گفتن راز خود،
با جهان
و هر چه در اوست
ناآشناست...
(بیژن جلالی)
2- یخچال رو پر از غذا کردم و رفتم برای شرکت در همایشی چند روزه. وقتی برگشتم دیدم اوووووه - مسلمان نشنود کافر نبیند، گرچه زیتون دید- تموم خونه پره از وسائل و سیم و ابزار و... نمیدونستم چی رو کجا بذارم. وایسادم تا خود سیبا اومد.
گفت تو این دوسه روزه داشته یه چیز مهم رو اختراع میکرده
گفت خیلی کار داره تا تموم شه ولی میترسه وقتی خواست بره برای ثبتش، فکرشو ازش بدزدن. و آخر شب نشستیم فکر چاره کنیم برای معضل طرح دزدی حالا نه به داره نه به باره!
3- تصمیم گرفتم ماهی دوسهروز بذارم برم تا استعدادهای مخترعانهی سیبا شکوفا بشه:)
4- فکر کن! خونه همینطور شلوغ و درهم برهم باشه، تازه سیبا در حال اتو کردن پیرهن خودش و مانتوی من باشه که مادرش میاد برای سر زدن.
خانم که دوسهروزه ول کرده رفته همایش، خونه که ریخت و پاشه، آقا هم باید شخصا اتو کنه. وا مصیبتا:) خدا به دادم برسه.
5- به سیبا گفتم وای به حالت اگه اختراعت مثل اکتشاف اون دختر شیرازیه باشه که مثلا مسئلهی مدالهای انیشتن رو حل کرد و رادیو تلویزیون تو بوق و کرنا کرد و گفتن اگه انیشتن نابغهست و ستاره. ایشون فوق نابغهست و ستارهی دنبالهدار و... آخرش معلوم شد خالیبندیه!
6- تو این مدت گذارم به تهران هم افتاد. از وقتی در بخش وسیعی از شهر ماشینهای با شماره پلاک فرد روزهای فرد و ماشینهای شمارهپلاک زوج روزهای زوج میتونن تردد کنن، خیابونا خیلی خلوت شده.
از جلوی آژانسی رد شدم. رفتم تو گفتم جایی یه کار مهم دارم. بیست دقیقه دیگه باید اونجا باشم. پیرمرد مسئول پذیرش مسافر گفت امکان نداره. اما جوونی که داشت ساندویچ میخورد گفت من سعی میکنم برسونمت. دقیقا یک ربع بعد اونجا بودم. حالا فاصلهاش خیلی بود ها.. اونم درست وسط شهر... خود راننده هم باورش نمیشد.
نمیدونم تا کی میتونن این وضع رو نگهدارن!
ولی آلودگی هوا همونطور بیشتر از حد مجازه... شاید اگه بازم بارون یا برف بباره بهتر شه. من که شدیدا سردرد گرفتم.
7- خانم و آقای نسبتا پولدار ساکن تهران شمارهی هر دو ماشینشون فرده. آقا فوری رفته یه ماشین با شمارهی زوج خریده.
8- دوسهتا دیگه از فیلمهای صدثانیهای بنویسم:
9- انیمیشن " ماهیها در دریا میمیرند." کار بهزاد رسولزاده از شهر تالش.
ماهیها از دریای کثیف و پر از آشغال خسته شدن. یکی یکی میرن به ساحل. یواش یواش نفسشون داره بند میاد که بارون میگیره. هر ماهی شروع میکنه با دمش برای خودش چالهای کندن و چالهها پر میشه از آب زلال و تمیز بارون.
این فیلم هم همونطور که حدس می زدم جایزه گرفت. البته من ترجیج میدادم ماهیها به جای چالهکندن برای خودشون یه چالهی جمعی میکندن. چون اونجوری تنها شدن.
10- انیمیشن " وایت" کار امیر آذین ( پسر تپل مپل و موبلند شاهرودی)
کلاغی هر بار به جمع کبوتران میره تا دونه بخوره، کبوترها ازش میترسن و فرار میکنن. کلاغه از شدت تنهایی احساس افسردگی بهش دست میده. میره با یه قوطی رنگ خودشو سفید میکنه. اما وقتی میاد با کبوترا دونه بخوره بارون میگیره و رنگاش پاک میشه.
اما میبینه کبوترا نترسیدن. حالا چرا؟؟؟ چون کبوترهای حرم امامرضان!!!! این قسمت آخرش فیلمشو خیلی ضایع و نخنما کرد. می دونستم به خاطر آخرش بهش جایزه میدن و دادن!
11-فیلم " آف" ساختهی میلاد افساری از گیلان.
دختری داره با التماس به دوربین نگاه میکنه و اشک می ریزه. ما صدای مردی رو میشنویم که داره شدیدا دعواش میکنه. ازون مردای که هیچ حقی برای زنش قائل نیست. 99 ثانیه از صد ثانیه مرده دعوا میکنه و دختره اشک می ریزه.
که ناگهان دختره ریموت کنترل تلویزیون رو میگیره جلوش و صدا رو خاموش میکنه. اشکاشو پاک میکنه و از جلوی تلویزیون پا می شه.
12- "وسوسه" فیلمی از مهدیهی خلیلی از کرج
دختری میره با باغ خرمالو. اونقدر خرمالوها رسیده و قشنگن که دلش نمیاد کش نره. یکیشو میکنه میذاره جیبش. اما بعد یه اسکناس صد تومنی در میاره و وصل میکنه به همون شاخه. و فرداش که بازم میاد خرمالو بکنه میبینه همهی خرمالوها کنده شدن و جای هر کدوم با نخ یه صدتومنی بستن. ( از آخرش خوشم نیومد)
13- "خنده در نقاشی" کار علیرضا میرخانی از اصفهان
دختر پنج شش سالهای داره یه نقاشی کودکانه میکشه. تلویزیون هم روشنه و داره صحنهای از جنگ ایران و عراق رو نشون میده. صدای تیر و تفنگ و خمپاره میاد.
بچه گاهی با نفرت به صحنهی جنگ نگاه میکنه و بعد مشغول تموم کردن نقاشیش میشه که درخت و گل و بلبل و روده.
بعد پا می شه میره نقاشیشو به صفحهی تلویزیون می چسبونه و میاد دراز می کشه و به تلویزیون خیره میشه. به جای صدای تیر حالا صدای رودخونه و چهچه بلبل و... میاد. دخترک از خوشحالی قهقه می خنده.
14- " بیخوابی" کار مشترک سالار حیدرنژاد و ندا علی پور از تبریز به نظرم بامزه بود.
یک شب مردی هر کار میکنه خوابش نمیبره. چشاشو میبنده و شروع میکنه به شمردن گوسفند در خیال. گوسفندانی که ما انیمیشنشونو میبینیم که یکی یکی از مانعی میپرن و بالای سر هر کدومشون شمارهایست. نمیدونم نوبت کدوم شماره میشه که هیچ گوسفندی در خیال آقا نمیاد. هر چی منتظر می شه میبینه نخیر! . میره دنبالش می گرده میبینه گوسفنده خوابیده و تو ذهنش داره آدمهایی رو میبینه که دارن از مانعی میپرن و هر کدوم شمارهای بالای سرشونه.
15- اونایی که انیمیشن " آدم" شرارهسنجر بیگی از تهران رو دیده بودن می گفتن خیلی قشنگه. البته بعد از نشون دادنش بین تماشاگرا داد و بیداد میشه که بابا این که کار برونو بوزتوِ خودمونه، یعنی خودشونه، همون ایتالیاییه! داورا فیلمشو از بخش مسابقه میارن بیرون.
حالا شراره خانم شکایت کرده که اون مدتی که ایتالیا زندگی می کردم من اینو برای بوزتو کشیده بودم و اون به اسم خودش جا زده!
جلالخالق!
16- یکی از بیمزهترین فیلمهای صد که اصلا نمیدونم به چه علت اومده بود بخش مسابقه فیلم "صراط" ساختهی محمدکاظم بدرالدین از قم بود( آهان... گفتم کار ملاهای قمه! دلیلش رو فهمیدم)
یه نهر نسبتا بزرگه و یه عده به نوبت از روی نهر میپرن. دوربین فقط پاها رو نشون میده. با شلوارهای خشتک بلند و چندپیلی . نسبنت راحت ردمیشن که...
ناگهان دستی میاد یه سنگ بسیار کج و معوج و لق و نوکتیز(!)... اقلا یه صافشم پیدا نمیکنه.... میندازه وسط آب که مثلا این آقاپسرا کمتر لنگشون باز شه موقع پریدن و کارشون راحت شه. یه موسیقی بسیار روحانی هم گذاشته بودن روش که یعنی اینا دارن از پل صراط رد میشن. شلوارها نشون میداد که سه نفر بیشتر نیستن و هی میان رد می شن که مثلا اینا نمایندهی مردمن. از دخترا هم که تو فیلم هیچ خبری نبود.
17- بازم هست. اما من دیگه خستهم. سخنرانی ناصر تقوایی رو هم بازم نرسیدم بنویسم...
18- یاد یه فیلم یک دقیقهای(60 ثانیهای) خارجی افتادم.
اولش برای یک ثانیه شعلهی شمعی رو نشون میده و بلافاصله تیتراژ پایانی میاد که کارگردانش فلانی و
با تشکر از :
ژرژ ملیس
برادران لومیر
گریفیث
ادیسون
آیزنشتاین
.
.
.
همهی دست اندر کاران سینما از آغاز تا امروز تو توش نوشته بود..
فیلمهای این دوره رو دیدم یاد تیتراژ این فیلم افتادم.
بعضی فیلما اصلا ارزشی نداشتن( صد رحمت به فیلمهای عروسی و خانوادگی) ولی تو تیتراژ از صد نفر، از رئیس کلانتری و بقال محل بگیر تا مادر بزرگ و همسایه و بچهمحل و راننده اتوبوس و... تشکر کرده بودن.
19- نخواستم فیلمها رو شماره گذاری کنم ولی گفتم اگه بخواهیم راجع بهشون حرف بزنیم اینجوری آسونتره.
۲۰- سايت مستقل دانشجويي آشوب
۲۱- دنتیست عزیز برام در نظرخواهی نوشته که :
بیماری پستان خانمها که در یکی از پستهای قبلی نوشتم هست ولی نه اینطوری.
اصل فیلم( که من هم دارمش) راجع به یک بیمار 70 ساله روستائی نیجریه ایه که به علت بهداشت بسیار ضعیف این لارو ها در سینه اش لانه کرده اند.
در کل تاریخ پزشکی تنها دو مورد از این بیماری و هردو در نیجریه گزارش شده اند. درمان اون هم بسیار ساده و سریع است بطوریکه ظرف یک هفته بعد از آغاز درمان علائم بیماری بهبود می یابند.
خوب الحمدلله. راحت بخوابیم.
۲۱- نبود؟!.... برو...
۲۲- فقط این یکی:
آزاده در مورد شهرک توحید نوشته...
همچون کسی
که به خورشید بسیار
نگریسته است،
یا سفیدی حقیقت
چشمان اورا
خیره ساخته.
من خاموش هستم
همچون کسی
که از راه دوری دوان
آمده است
و قبل از گفتن راز خود،
با جهان
و هر چه در اوست
ناآشناست...
(بیژن جلالی)
2- یخچال رو پر از غذا کردم و رفتم برای شرکت در همایشی چند روزه. وقتی برگشتم دیدم اوووووه - مسلمان نشنود کافر نبیند، گرچه زیتون دید- تموم خونه پره از وسائل و سیم و ابزار و... نمیدونستم چی رو کجا بذارم. وایسادم تا خود سیبا اومد.
گفت تو این دوسه روزه داشته یه چیز مهم رو اختراع میکرده
گفت خیلی کار داره تا تموم شه ولی میترسه وقتی خواست بره برای ثبتش، فکرشو ازش بدزدن. و آخر شب نشستیم فکر چاره کنیم برای معضل طرح دزدی حالا نه به داره نه به باره!
3- تصمیم گرفتم ماهی دوسهروز بذارم برم تا استعدادهای مخترعانهی سیبا شکوفا بشه:)
4- فکر کن! خونه همینطور شلوغ و درهم برهم باشه، تازه سیبا در حال اتو کردن پیرهن خودش و مانتوی من باشه که مادرش میاد برای سر زدن.
خانم که دوسهروزه ول کرده رفته همایش، خونه که ریخت و پاشه، آقا هم باید شخصا اتو کنه. وا مصیبتا:) خدا به دادم برسه.
5- به سیبا گفتم وای به حالت اگه اختراعت مثل اکتشاف اون دختر شیرازیه باشه که مثلا مسئلهی مدالهای انیشتن رو حل کرد و رادیو تلویزیون تو بوق و کرنا کرد و گفتن اگه انیشتن نابغهست و ستاره. ایشون فوق نابغهست و ستارهی دنبالهدار و... آخرش معلوم شد خالیبندیه!
6- تو این مدت گذارم به تهران هم افتاد. از وقتی در بخش وسیعی از شهر ماشینهای با شماره پلاک فرد روزهای فرد و ماشینهای شمارهپلاک زوج روزهای زوج میتونن تردد کنن، خیابونا خیلی خلوت شده.
از جلوی آژانسی رد شدم. رفتم تو گفتم جایی یه کار مهم دارم. بیست دقیقه دیگه باید اونجا باشم. پیرمرد مسئول پذیرش مسافر گفت امکان نداره. اما جوونی که داشت ساندویچ میخورد گفت من سعی میکنم برسونمت. دقیقا یک ربع بعد اونجا بودم. حالا فاصلهاش خیلی بود ها.. اونم درست وسط شهر... خود راننده هم باورش نمیشد.
نمیدونم تا کی میتونن این وضع رو نگهدارن!
ولی آلودگی هوا همونطور بیشتر از حد مجازه... شاید اگه بازم بارون یا برف بباره بهتر شه. من که شدیدا سردرد گرفتم.
7- خانم و آقای نسبتا پولدار ساکن تهران شمارهی هر دو ماشینشون فرده. آقا فوری رفته یه ماشین با شمارهی زوج خریده.
8- دوسهتا دیگه از فیلمهای صدثانیهای بنویسم:
9- انیمیشن " ماهیها در دریا میمیرند." کار بهزاد رسولزاده از شهر تالش.
ماهیها از دریای کثیف و پر از آشغال خسته شدن. یکی یکی میرن به ساحل. یواش یواش نفسشون داره بند میاد که بارون میگیره. هر ماهی شروع میکنه با دمش برای خودش چالهای کندن و چالهها پر میشه از آب زلال و تمیز بارون.
این فیلم هم همونطور که حدس می زدم جایزه گرفت. البته من ترجیج میدادم ماهیها به جای چالهکندن برای خودشون یه چالهی جمعی میکندن. چون اونجوری تنها شدن.
10- انیمیشن " وایت" کار امیر آذین ( پسر تپل مپل و موبلند شاهرودی)
کلاغی هر بار به جمع کبوتران میره تا دونه بخوره، کبوترها ازش میترسن و فرار میکنن. کلاغه از شدت تنهایی احساس افسردگی بهش دست میده. میره با یه قوطی رنگ خودشو سفید میکنه. اما وقتی میاد با کبوترا دونه بخوره بارون میگیره و رنگاش پاک میشه.
اما میبینه کبوترا نترسیدن. حالا چرا؟؟؟ چون کبوترهای حرم امامرضان!!!! این قسمت آخرش فیلمشو خیلی ضایع و نخنما کرد. می دونستم به خاطر آخرش بهش جایزه میدن و دادن!
11-فیلم " آف" ساختهی میلاد افساری از گیلان.
دختری داره با التماس به دوربین نگاه میکنه و اشک می ریزه. ما صدای مردی رو میشنویم که داره شدیدا دعواش میکنه. ازون مردای که هیچ حقی برای زنش قائل نیست. 99 ثانیه از صد ثانیه مرده دعوا میکنه و دختره اشک می ریزه.
که ناگهان دختره ریموت کنترل تلویزیون رو میگیره جلوش و صدا رو خاموش میکنه. اشکاشو پاک میکنه و از جلوی تلویزیون پا می شه.
12- "وسوسه" فیلمی از مهدیهی خلیلی از کرج
دختری میره با باغ خرمالو. اونقدر خرمالوها رسیده و قشنگن که دلش نمیاد کش نره. یکیشو میکنه میذاره جیبش. اما بعد یه اسکناس صد تومنی در میاره و وصل میکنه به همون شاخه. و فرداش که بازم میاد خرمالو بکنه میبینه همهی خرمالوها کنده شدن و جای هر کدوم با نخ یه صدتومنی بستن. ( از آخرش خوشم نیومد)
13- "خنده در نقاشی" کار علیرضا میرخانی از اصفهان
دختر پنج شش سالهای داره یه نقاشی کودکانه میکشه. تلویزیون هم روشنه و داره صحنهای از جنگ ایران و عراق رو نشون میده. صدای تیر و تفنگ و خمپاره میاد.
بچه گاهی با نفرت به صحنهی جنگ نگاه میکنه و بعد مشغول تموم کردن نقاشیش میشه که درخت و گل و بلبل و روده.
بعد پا می شه میره نقاشیشو به صفحهی تلویزیون می چسبونه و میاد دراز می کشه و به تلویزیون خیره میشه. به جای صدای تیر حالا صدای رودخونه و چهچه بلبل و... میاد. دخترک از خوشحالی قهقه می خنده.
14- " بیخوابی" کار مشترک سالار حیدرنژاد و ندا علی پور از تبریز به نظرم بامزه بود.
یک شب مردی هر کار میکنه خوابش نمیبره. چشاشو میبنده و شروع میکنه به شمردن گوسفند در خیال. گوسفندانی که ما انیمیشنشونو میبینیم که یکی یکی از مانعی میپرن و بالای سر هر کدومشون شمارهایست. نمیدونم نوبت کدوم شماره میشه که هیچ گوسفندی در خیال آقا نمیاد. هر چی منتظر می شه میبینه نخیر! . میره دنبالش می گرده میبینه گوسفنده خوابیده و تو ذهنش داره آدمهایی رو میبینه که دارن از مانعی میپرن و هر کدوم شمارهای بالای سرشونه.
15- اونایی که انیمیشن " آدم" شرارهسنجر بیگی از تهران رو دیده بودن می گفتن خیلی قشنگه. البته بعد از نشون دادنش بین تماشاگرا داد و بیداد میشه که بابا این که کار برونو بوزتوِ خودمونه، یعنی خودشونه، همون ایتالیاییه! داورا فیلمشو از بخش مسابقه میارن بیرون.
حالا شراره خانم شکایت کرده که اون مدتی که ایتالیا زندگی می کردم من اینو برای بوزتو کشیده بودم و اون به اسم خودش جا زده!
جلالخالق!
16- یکی از بیمزهترین فیلمهای صد که اصلا نمیدونم به چه علت اومده بود بخش مسابقه فیلم "صراط" ساختهی محمدکاظم بدرالدین از قم بود( آهان... گفتم کار ملاهای قمه! دلیلش رو فهمیدم)
یه نهر نسبتا بزرگه و یه عده به نوبت از روی نهر میپرن. دوربین فقط پاها رو نشون میده. با شلوارهای خشتک بلند و چندپیلی . نسبنت راحت ردمیشن که...
ناگهان دستی میاد یه سنگ بسیار کج و معوج و لق و نوکتیز(!)... اقلا یه صافشم پیدا نمیکنه.... میندازه وسط آب که مثلا این آقاپسرا کمتر لنگشون باز شه موقع پریدن و کارشون راحت شه. یه موسیقی بسیار روحانی هم گذاشته بودن روش که یعنی اینا دارن از پل صراط رد میشن. شلوارها نشون میداد که سه نفر بیشتر نیستن و هی میان رد می شن که مثلا اینا نمایندهی مردمن. از دخترا هم که تو فیلم هیچ خبری نبود.
17- بازم هست. اما من دیگه خستهم. سخنرانی ناصر تقوایی رو هم بازم نرسیدم بنویسم...
18- یاد یه فیلم یک دقیقهای(60 ثانیهای) خارجی افتادم.
اولش برای یک ثانیه شعلهی شمعی رو نشون میده و بلافاصله تیتراژ پایانی میاد که کارگردانش فلانی و
با تشکر از :
ژرژ ملیس
برادران لومیر
گریفیث
ادیسون
آیزنشتاین
.
.
.
همهی دست اندر کاران سینما از آغاز تا امروز تو توش نوشته بود..
فیلمهای این دوره رو دیدم یاد تیتراژ این فیلم افتادم.
بعضی فیلما اصلا ارزشی نداشتن( صد رحمت به فیلمهای عروسی و خانوادگی) ولی تو تیتراژ از صد نفر، از رئیس کلانتری و بقال محل بگیر تا مادر بزرگ و همسایه و بچهمحل و راننده اتوبوس و... تشکر کرده بودن.
19- نخواستم فیلمها رو شماره گذاری کنم ولی گفتم اگه بخواهیم راجع بهشون حرف بزنیم اینجوری آسونتره.
۲۰- سايت مستقل دانشجويي آشوب
۲۱- دنتیست عزیز برام در نظرخواهی نوشته که :
بیماری پستان خانمها که در یکی از پستهای قبلی نوشتم هست ولی نه اینطوری.
اصل فیلم( که من هم دارمش) راجع به یک بیمار 70 ساله روستائی نیجریه ایه که به علت بهداشت بسیار ضعیف این لارو ها در سینه اش لانه کرده اند.
در کل تاریخ پزشکی تنها دو مورد از این بیماری و هردو در نیجریه گزارش شده اند. درمان اون هم بسیار ساده و سریع است بطوریکه ظرف یک هفته بعد از آغاز درمان علائم بیماری بهبود می یابند.
خوب الحمدلله. راحت بخوابیم.
۲۱- نبود؟!.... برو...
۲۲- فقط این یکی:
آزاده در مورد شهرک توحید نوشته...
اشتراک در:
پستها (Atom)