شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۶

تذکر به بدحجاب‌‌ها از نوع گوهردشتی

1- ساعت 5 بعد از ظهر یک روز گرم آفتابی تصمیم گرفتیم از سه‌راه گوهردشت تا بالا، یعنی خیابان سیزدهم پیاده بریم. . کمتر کسی تو خیابون بود. مغازه‌دارهایی که ظهر رفته بودن خونه برای ناهار و چرت زدن، داشتن یکی یکی مغازه‌ها رو باز می‌کردن. خیابان اصلی گوهردشت به جز محل خرید،‌ محل رفت و آمد دختر پسرای جوون و خوش دک و پزه( اهــــم!). بهترین سینمای کرج در گوهردشته ( همچین می‌گم بهترین انگار چه خبره! کرج فقط دو تا سینما داره:)) یکیش هجرت دوسالنه در مبدأ ورودی کرج که محیطش زیاد جالب نیست و سینما ساویز سه‌سالنه در گوهردشت ). به وسطای راه رسیده بودیم که یواش یواش سر و کله‌ی دخترپسرایی که با هم راندوو(قرار ملاقات) داشتن پیدا شد.
ماشین گشت پلیس که رسید گفتم ای‌داد و بی‌داد. عیش پیاده‌روی‌مون منقص شد... و بدون اختیار نگاهم افتاد به صندل ولاک ناخن نارنجی‌ام . ودستم رفت به یقه‌ی خیلی بازم. همیشه زیرش تاپ که نا نیمه‌ی سینه میومد می‌پوشیدم ولی این‌دفعه چون عجله داشتم یادم رفته بود. هر چی هم دم کوتاه روسریم رو کشیدم دیدم سینه‌م رو نمی‌پوشونه.
اما با دیدن دامن‌های چین‌چین مایکرو‌ژوپ( کوتاه‌تر از مینی‌ژوپ! همه چیزو باید توضیح بدم؟:)‌ ) مانتوهای فوق تنگ و شال‌های نواری و موهای 70 رنگ جیغِ های‌لایتی زرد و قرمز و بنفش فهمیدم خلاف من زیاد سنگین نیست. تازه مگه اونا چند نفر بودن؟ چهار نفر. دوزن حدود چهل پنجاه ساله ی هیکلی، صورت‌های سبزه‌ی لک‌لکی، با چادر مقنعه‌ در صندلی عقب نشسته بودن و دو پلیس مرد سی، سی‌و پنج‌ساله در جلو. و هیچ ونی پشتشون نبود برای جمع‌آوری اراذل خوش‌لباس. بعید هم می‌دونستم کسی بین اون تا زن عقبی جا بشه. پس احتمالا دستگیری نیست. چیزی که توجهمو جلب کرد این بود که هر دو زن انگار که سردرد داشته باشن محکم سرشونو بین دستاشون فشار می‌دادن و قیافه‌شون عین دردکشیده‌ها بود...

خیابون خلوت بود و اگه به بهانه‌ای دیدن ویترین جلوی مغازه‌ای وایسی می‌تونی بیشتر خیابون رو زیر نظر داشته باشی. اولین قربانی یه دختر مانتوی سفید کوتاه تنگ بود که دم بافته‌ی موهاش از زیر شال بیرون بود و اون‌ور خیابون داشت با حالتی عاشقانه با تلفن حرف می‌زد. همین یک دقیقه پیش از جلوش رد شده بودیم و گونه‌های سرخ‌شده‌ از هیجانش توجهمو جلب کرده بود. خانم‌ها هر دو پیاده شدن و در دو طرفش قرار گرفتن. دختره تو باغ نبود. همه وایساده بودن تماشا می‌کردن( چه فضول‌هایی! من داشتم ویترین می‌دیدم و تماشا از نظر شرعی اشکالی نداشت:) ). یکی از زن‌ها گوشی رو از دست دختر گرفت. دختر هم برگشت ببینه کی جرأت کرده مزاحم خلوت با عشقش بشه و زور زد گوشی رو از دست زن درآورد و پشتشو به اونا کرد و دوباره مشغول حرف زدن شد.
نیش همه باز شد. مأمورین زن هم الکی خندیدن. فهمیدم که بهشون دستور دادن خشونت به خرج ندن.

این‌دفعه اون یکی گوشی رو از دستش درآورد و دوتایی مشغول ارشادش شدن. یکی دم موهاشو کشید آورد جلو صورتش یعنی ببین موهات حفاظ نداره! ، اون یکی سعی می‌کرد شالشو درست کنه. اما جلوشو که می‌‌کشید جلو از عقب کوتاه‌تر می‌شد. عقب رو که می‌پوشوند از جلو بی‌حجاب می‌شد. بساطی بود. مردم هم جمع شده بودن و انگار فیلم کمدی می‌بینن می‌خندیدن. زن اولی دستشو گذاشت رو شونه‌های دختر و کمی نصیحش کرد و راهیش کرد بره...
مردهای مأمور هم از بین پسرایی که جمع شده بودن می‌رفتن سراغ ژیگول‌ترا، مو قشنگ‌ترا، آستین‌کوتاه‌ترا، سگک کمربند گنده‌ترا. اول دست می‌دادن و بعد با خوشرویی تذکر می‌دادن.
بعضی از دخترا تا از دور می‌دیدن ماشین مأمورا وایساده از ترس برمی‌‌گشتن و می‌دویدن برعکس مسیر اصلیشون. اما پسرها شجاع‌تر بودن. می‌زدن به دل هیجان.
از اون به بعد دیگه کمتر پیاده می‌شدن. همین‌طور سوار ماشین از وسط خیابون می‌رفتن بالا و پایین و کنترل از راه دور می‌کردن. بوق می‌زدن و از همونجا با داد ارشاد می‌کردن یا علامت می‌دادن که پسر یا دخترا برن جلو و سهمیه‌ی ارشادشون رو بگیرن. نگاه هم نمی‌کردن خیابون بعضی جاها یک‌طرفه می‌شه و خودشون دارن کار غیر قانونی می‌کنن.
بین راه حواسم جلب شد به دو پسری که جلوی ما راه می‌رفتن. تقریبا تمام مظاهر فسادو با خودشون داشتن. شلوارهای لی پاره‌پاره. بلوز‌های قرمز عکس‌دار کوتاه و تنگ عکس‌دار. موهای بلند لخت، عینک آفتابی مد روز و گردنبند و کمربند سگک گنده. داشتن با هم پچ‌پچ می‌کردن و می‌خندیدن و مسیر ماشین گشت رو هم زیر نظر داشتن.
همین‌که ماشین گشت نزدیک شد، اینا پیش دستی کردن و پریدن جلو ماشین.( ماهم از روی کنجکاوی وایسادیم ببینیم چه نقشه‌ای چیدن!) با دست ماشینو نگه داشتن. آقایون مأمور هر دو از ماشین پیاده شدن.(حالا ماشین وسط خیابون بود و راه رو بند آورده بودن. مردم هم جمع شدن ببینن موضوع چیه که خود قربانی اومده جلو) این دو پسر با مأمورا دست گرمی دادن(از اون دستایی که با دوست صمیمی می‌دن . اول بالا میارن و با یه ضربه و بعد دست می‌دن) مأمورا هم گیج و ویج ملعبه‌ی دست اینا شده بودن!
بعد پسرا با معصومیت ساختگی گفتن سرکار می‌شه بگید ما باید چه‌جوری لباس بپوشیم؟ الان ما چه عیبی داریم؟
مأمورا با خوش‌رویی شروع کردن به توضیح.
- پیرهن مردونه‌ی گشاد، دکمه‌ی بالا بسته. شلوار گشاد. رنگ سنگین. عکس روی لباس نباشه و کفش ساده و...
یکی از پسرا گفت من درست متوجه نمی‌شم. می‌شه یه نمونه‌شو تو جمعیت نشونم بدین!
هر دو مأمور شروع کردن با چشم میون جمعیت گشتن. مأمورین زن هم برای کمک از همون توی ماشین چشماشون می‌گشت دنبال یه بسیجی مسیجی چیزی... برای محض نمونه حتی یک نفر اینطوری لباس نپوشیده بود. ناچار مأمور مرد به لباس خودش اشاره کرد. آهان آستین این‌طوری و ...
- ئه، سرکار این که لباس فرمه! یعنی لباس فرم پلیس بپوشیم؟ جرم نیست؟
- نه! گفتم مثل این، نه خودِ این...
پسرها ول‌کن نبودن.
کفشمون شبیه کدوم باشه؟ پیرهن چه شکلی بپوشیم؟ گفتید شلوارمون شبیه کدوم‌یکی از اینا باشه؟
پلیس‌ها نگاهشون می‌رفت به کفشا، بلوزا، شلوارها و تا میومدن جواب بدن پسرا سوال دیگه‌ای می‌کردن.
ملت هم د ِ بخند! گفتم الان می‌فهمن فیلمشون کردن. اما خوشبختانه یا احمق بودن یا خودشونو زده بودن به اون راه.
بعد از چند دقیقه پسرها گفتن ما که آخرش درست نفهمیدیم اما خیلی ممنون. یکی از مأمورا گفت خیلی خوشم اومد که تصمیم گرفتید عوض شید و اینقدر پویا هستید که می‌آیید سوال می‌کنید لباس مناسب چه‌طوریه و.. مرحبا، آفرین... و دونفری یه سخن‌رانی کوتاه همون‌جا کردن.
پسرها باز دست گرمی دادن و به چهار تا ماچ تفکی چسبوندن به صورت مأمورا و راه افتادن. ما هم. تا وقتی راهشون با ما یکی بود می‌دیدیم قهقه می‌خندن به ریش مأمورا که چه‌جوری فیلمشون کردن(البته اونا کلمه‌ی دیگری به کار می‌بردن).
پ.ن.
شاید دلیل نگرفتن بد‌حجاب‌ها نبود زندان کافی باشه. کرج چهار زندان بزرگ داره که همه پرن.
شاید دستور داشتن خوش‌اخلاق باشن.
و شاید علت سردرد و ناراحتی اولیه خانم‌های مأمور از همین بوده... آخه خوش‌اخلاقی با مزاج بعضیا سازگار نیست..

2- از جلو مسجد که رد شدیم فهمدیم چرا هیچ بسیجی تو خیابون نیست. با خوندن تابلوی دم در مسجد متوجه شدیم همه‌شون جمع بودن اونجا برای اعتکاف! پسری بعد از خوندن تابلو گفت :
- اعتکاف راهیست برای تِیکاف به سوی خداوند.

3- این روز پدر یا مادر بیشتر روز مغازه‌دارا و بنجل‌فروشاست تا خود پدر مادر.
روی تموم لوازم خونگی فروش‌های گوهردشت نوشته بود "روز پدر کادو یادت نره". حالا چی داشت؟ پلوپز و ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی.
اون یکی بنشن می‌فروخت و نوشته بود: بهترین عدس و لپه و برنج برای روز پدر رسید!
کیف و کمربندفروشا که عروسی‌شون بود." پدر بدون کیف و کمربند پدر واقعی نیست!"
خواستم زیرش بنویسم بخصوص اونایی که با کمربند بچه‌شونو سیاه می‌کنن!
ایش!!!مردم اصلا سلیقه ندارن. من برای بابام یه جفت دستکش ظرفشویی ایکس لارج صورتی خریدم. همیشه مامانم باهاش دعوا داره چرا دستکششو می‌پوشه و پاره‌ش می‌کنه! به این ترتیب از یه فاجعه‌ی طلاقی جلوگیری کردم.

4- اولین باز بود کادوی روز پدر می‌خریدم:) بابام وقتی کادو رو گرفت. باز نکرده گفت چرا این روز؟ مگه روز جهانی مرد نداریم؟ گفتم روز جهانی پدر داریم اما مرد نداریم؟ گفت اهه... پس چرا شماها روز جهانی زن دارید، روز مادر خارجی دارید، روز مادر طاغوتی دارید، روز مادر یاقوتی هم که بعد از انقلاب اضافه شده... برای همه این روزها باید کادو بگیرم . تازه در جهان مقدار پولی که برای گرفتن کادوی زنان صرف می‌شه چند برابر کادوهای آقایونه. اینجا دیگه کادو رو باز کرد. فکر کنم از خوشحالی بود که غش‌غش خندید!

5- ادامه داره...

6- آذر فخر عزیز در کامنت 84 شعری از شاملو در نظرخواهی نوشته که اینجا می‌گذارمش:
برای داشجويان و جوانان در بندمان که دارند شکنجه ميشوند:
اخر بازی
فغان که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه روسپيان
باز می امدند
باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد
که مادران سياهپوش
داغداران زيباترين فرزندان افتاب و باد
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند...

7- شعر زیبای دیگری از کامنت شماره 87
مرثیه‌ای برای دانشجویان:
آنگاه که موهایمان
تار به تار
غمگینانه
سپید می‌شوند
بجاست
که تاری بسازیم
از سپید موهایمان
و با نوایی محزون
ینوازیم
در سوگ
سیاوش‌هایمان...

8- مدیار در وبلاگ قمار عاشقانه از دانشجویان زندانی می‌نویسد...

9- تا رهایی دانشجویان دربند...

10- کمیته‌ی دانشجویی گزارشگران حقوق بشر...
z8un.com

تذکر به بدحجاب‌‌ها از نوع گوهردشتی

1- ساعت 5 بعد از ظهر یک روز گرم آفتابی تصمیم گرفتیم از سه‌راه گوهردشت تا بالا، یعنی خیابان سیزدهم پیاده بریم. . کمتر کسی تو خیابون بود. مغازه‌دارهایی که ظهر رفته بودن خونه برای ناهار و چرت زدن، داشتن یکی یکی مغازه‌ها رو باز می‌کردن. خیابان اصلی گوهردشت به جز محل خرید،‌ محل رفت و آمد دختر پسرای جوون و خوش دک و پزه( اهــــم!). بهترین سینمای کرج در گوهردشته ( همچین می‌گم بهترین انگار چه خبره! کرج فقط دو تا سینما داره:)) یکیش هجرت دوسالنه در مبدأ ورودی کرج که محیطش زیاد جالب نیست و سینما ساویز سه‌سالنه در گوهردشت ). به وسطای راه رسیده بودیم که یواش یواش سر و کله‌ی دخترپسرایی که با هم راندوو(قرار ملاقات) داشتن پیدا شد.
ماشین گشت پلیس که رسید گفتم ای‌داد و بی‌داد. عیش پیاده‌روی‌مون منقص شد... و بدون اختیار نگاهم افتاد به صندل ولاک ناخن نارنجی‌ام . ودستم رفت به یقه‌ی خیلی بازم. همیشه زیرش تاپ که نا نیمه‌ی سینه میومد می‌پوشیدم ولی این‌دفعه چون عجله داشتم یادم رفته بود. هر چی هم دم کوتاه روسریم رو کشیدم دیدم سینه‌م رو نمی‌پوشونه.
اما با دیدن دامن‌های چین‌چین مایکرو‌ژوپ( کوتاه‌تر از مینی‌ژوپ! همه چیزو باید توضیح بدم؟:)‌ ) مانتوهای فوق تنگ و شال‌های نواری و موهای 70 رنگ جیغِ های‌لایتی زرد و قرمز و بنفش فهمیدم خلاف من زیاد سنگین نیست. تازه مگه اونا چند نفر بودن؟ چهار نفر. دوزن حدود چهل پنجاه ساله ی هیکلی، صورت‌های سبزه‌ی لک‌لکی، با چادر مقنعه‌ در صندلی عقب نشسته بودن و دو پلیس مرد سی، سی‌و پنج‌ساله در جلو. و هیچ ونی پشتشون نبود برای جمع‌آوری اراذل خوش‌لباس. بعید هم می‌دونستم کسی بین اون تا زن عقبی جا بشه. پس احتمالا دستگیری نیست. چیزی که توجهمو جلب کرد این بود که هر دو زن انگار که سردرد داشته باشن محکم سرشونو بین دستاشون فشار می‌دادن و قیافه‌شون عین دردکشیده‌ها بود...

خیابون خلوت بود و اگه به بهانه‌ای دیدن ویترین جلوی مغازه‌ای وایسی می‌تونی بیشتر خیابون رو زیر نظر داشته باشی. اولین قربانی یه دختر مانتوی سفید کوتاه تنگ بود که دم بافته‌ی موهاش از زیر شال بیرون بود و اون‌ور خیابون داشت با حالتی عاشقانه با تلفن حرف می‌زد. همین یک دقیقه پیش از جلوش رد شده بودیم و گونه‌های سرخ‌شده‌ از هیجانش توجهمو جلب کرده بود. خانم‌ها هر دو پیاده شدن و در دو طرفش قرار گرفتن. دختره تو باغ نبود. همه وایساده بودن تماشا می‌کردن( چه فضول‌هایی! من داشتم ویترین می‌دیدم و تماشا از نظر شرعی اشکالی نداشت:) ). یکی از زن‌ها گوشی رو از دست دختر گرفت. دختر هم برگشت ببینه کی جرأت کرده مزاحم خلوت با عشقش بشه و زور زد گوشی رو از دست زن درآورد و پشتشو به اونا کرد و دوباره مشغول حرف زدن شد.
نیش همه باز شد. مأمورین زن هم الکی خندیدن. فهمیدم که بهشون دستور دادن خشونت به خرج ندن.

این‌دفعه اون یکی گوشی رو از دستش درآورد و دوتایی مشغول ارشادش شدن. یکی دم موهاشو کشید آورد جلو صورتش یعنی ببین موهات حفاظ نداره! ، اون یکی سعی می‌کرد شالشو درست کنه. اما جلوشو که می‌‌کشید جلو از عقب کوتاه‌تر می‌شد. عقب رو که می‌پوشوند از جلو بی‌حجاب می‌شد. بساطی بود. مردم هم جمع شده بودن و انگار فیلم کمدی می‌بینن می‌خندیدن. زن اولی دستشو گذاشت رو شونه‌های دختر و کمی نصیحش کرد و راهیش کرد بره...
مردهای مأمور هم از بین پسرایی که جمع شده بودن می‌رفتن سراغ ژیگول‌ترا، مو قشنگ‌ترا، آستین‌کوتاه‌ترا، سگک کمربند گنده‌ترا. اول دست می‌دادن و بعد با خوشرویی تذکر می‌دادن.
بعضی از دخترا تا از دور می‌دیدن ماشین مأمورا وایساده از ترس برمی‌‌گشتن و می‌دویدن برعکس مسیر اصلیشون. اما پسرها شجاع‌تر بودن. می‌زدن به دل هیجان.
از اون به بعد دیگه کمتر پیاده می‌شدن. همین‌طور سوار ماشین از وسط خیابون می‌رفتن بالا و پایین و کنترل از راه دور می‌کردن. بوق می‌زدن و از همونجا با داد ارشاد می‌کردن یا علامت می‌دادن که پسر یا دخترا برن جلو و سهمیه‌ی ارشادشون رو بگیرن. نگاه هم نمی‌کردن خیابون بعضی جاها یک‌طرفه می‌شه و خودشون دارن کار غیر قانونی می‌کنن.
بین راه حواسم جلب شد به دو پسری که جلوی ما راه می‌رفتن. تقریبا تمام مظاهر فسادو با خودشون داشتن. شلوارهای لی پاره‌پاره. بلوز‌های قرمز عکس‌دار کوتاه و تنگ عکس‌دار. موهای بلند لخت، عینک آفتابی مد روز و گردنبند و کمربند سگک گنده. داشتن با هم پچ‌پچ می‌کردن و می‌خندیدن و مسیر ماشین گشت رو هم زیر نظر داشتن.
همین‌که ماشین گشت نزدیک شد، اینا پیش دستی کردن و پریدن جلو ماشین.( ماهم از روی کنجکاوی وایسادیم ببینیم چه نقشه‌ای چیدن!) با دست ماشینو نگه داشتن. آقایون مأمور هر دو از ماشین پیاده شدن.(حالا ماشین وسط خیابون بود و راه رو بند آورده بودن. مردم هم جمع شدن ببینن موضوع چیه که خود قربانی اومده جلو) این دو پسر با مأمورا دست گرمی دادن(از اون دستایی که با دوست صمیمی می‌دن . اول بالا میارن و با یه ضربه و بعد دست می‌دن) مأمورا هم گیج و ویج ملعبه‌ی دست اینا شده بودن!
بعد پسرا با معصومیت ساختگی گفتن سرکار می‌شه بگید ما باید چه‌جوری لباس بپوشیم؟ الان ما چه عیبی داریم؟
مأمورا با خوش‌رویی شروع کردن به توضیح.
- پیرهن مردونه‌ی گشاد، دکمه‌ی بالا بسته. شلوار گشاد. رنگ سنگین. عکس روی لباس نباشه و کفش ساده و...
یکی از پسرا گفت من درست متوجه نمی‌شم. می‌شه یه نمونه‌شو تو جمعیت نشونم بدین!
هر دو مأمور شروع کردن با چشم میون جمعیت گشتن. مأمورین زن هم برای کمک از همون توی ماشین چشماشون می‌گشت دنبال یه بسیجی مسیجی چیزی... برای محض نمونه حتی یک نفر اینطوری لباس نپوشیده بود. ناچار مأمور مرد به لباس خودش اشاره کرد. آهان آستین این‌طوری و ...
- ئه، سرکار این که لباس فرمه! یعنی لباس فرم پلیس بپوشیم؟ جرم نیست؟
- نه! گفتم مثل این، نه خودِ این...
پسرها ول‌کن نبودن.
کفشمون شبیه کدوم باشه؟ پیرهن چه شکلی بپوشیم؟ گفتید شلوارمون شبیه کدوم‌یکی از اینا باشه؟
پلیس‌ها نگاهشون می‌رفت به کفشا، بلوزا، شلوارها و تا میومدن جواب بدن پسرا سوال دیگه‌ای می‌کردن.
ملت هم د ِ بخند! گفتم الان می‌فهمن فیلمشون کردن. اما خوشبختانه یا احمق بودن یا خودشونو زده بودن به اون راه.
بعد از چند دقیقه پسرها گفتن ما که آخرش درست نفهمیدیم اما خیلی ممنون. یکی از مأمورا گفت خیلی خوشم اومد که تصمیم گرفتید عوض شید و اینقدر پویا هستید که می‌آیید سوال می‌کنید لباس مناسب چه‌طوریه و.. مرحبا، آفرین... و دونفری یه سخن‌رانی کوتاه همون‌جا کردن.
پسرها باز دست گرمی دادن و به چهار تا ماچ تفکی چسبوندن به صورت مأمورا و راه افتادن. ما هم. تا وقتی راهشون با ما یکی بود می‌دیدیم قهقه می‌خندن به ریش مأمورا که چه‌جوری فیلمشون کردن(البته اونا کلمه‌ی دیگری به کار می‌بردن).
پ.ن.
شاید دلیل نگرفتن بد‌حجاب‌ها نبود زندان کافی باشه. کرج چهار زندان بزرگ داره که همه پرن.
شاید دستور داشتن خوش‌اخلاق باشن.
و شاید علت سردرد و ناراحتی اولیه خانم‌های مأمور از همین بوده... آخه خوش‌اخلاقی با مزاج بعضیا سازگار نیست..

2- از جلو مسجد که رد شدیم فهمدیم چرا هیچ بسیجی تو خیابون نیست. با خوندن تابلوی دم در مسجد متوجه شدیم همه‌شون جمع بودن اونجا برای اعتکاف! پسری بعد از خوندن تابلو گفت :
- اعتکاف راهیست برای تِیکاف به سوی خداوند.

3- این روز پدر یا مادر بیشتر روز مغازه‌دارا و بنجل‌فروشاست تا خود پدر مادر.
روی تموم لوازم خونگی فروش‌های گوهردشت نوشته بود "روز پدر کادو یادت نره". حالا چی داشت؟ پلوپز و ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی.
اون یکی بنشن می‌فروخت و نوشته بود: بهترین عدس و لپه و برنج برای روز پدر رسید!
کیف و کمربندفروشا که عروسی‌شون بود." پدر بدون کیف و کمربند پدر واقعی نیست!"
خواستم زیرش بنویسم بخصوص اونایی که با کمربند بچه‌شونو سیاه می‌کنن!
ایش!!!مردم اصلا سلیقه ندارن. من برای بابام یه جفت دستکش ظرفشویی ایکس لارج صورتی خریدم. همیشه مامانم باهاش دعوا داره چرا دستکششو می‌پوشه و پاره‌ش می‌کنه! به این ترتیب از یه فاجعه‌ی طلاقی جلوگیری کردم.

4- اولین باز بود کادوی روز پدر می‌خریدم:) بابام وقتی کادو رو گرفت. باز نکرده گفت چرا این روز؟ مگه روز جهانی مرد نداریم؟ گفتم روز جهانی پدر داریم اما مرد نداریم؟ گفت اهه... پس چرا شماها روز جهانی زن دارید، روز مادر خارجی دارید، روز مادر طاغوتی دارید، روز مادر یاقوتی هم که بعد از انقلاب اضافه شده... برای همه این روزها باید کادو بگیرم . تازه در جهان مقدار پولی که برای گرفتن کادوی زنان صرف می‌شه چند برابر کادوهای آقایونه. اینجا دیگه کادو رو باز کرد. فکر کنم از خوشحالی بود که غش‌غش خندید!

5- ادامه داره...

6- آذر فخر عزیز در کامنت 84 شعری از شاملو در نظرخواهی نوشته که اینجا می‌گذارمش:
برای داشجويان و جوانان در بندمان که دارند شکنجه ميشوند:
اخر بازی
فغان که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه روسپيان
باز می امدند
باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد
که مادران سياهپوش
داغداران زيباترين فرزندان افتاب و باد
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند...

7- شعر زیبای دیگری از کامنت شماره 87
مرثیه‌ای برای دانشجویان:
آنگاه که موهایمان
تار به تار
غمگینانه
سپید می‌شوند
بجاست
که تاری بسازیم
از سپید موهایمان
و با نوایی محزون
ینوازیم
در سوگ
سیاوش‌هایمان...

8- مدیار در وبلاگ قمار عاشقانه از دانشجویان زندانی می‌نویسد...

9- تا رهایی دانشجویان دربند...

10- کمیته‌ی دانشجویی گزارشگران حقوق بشر...
z8un.com

سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۶

فرقی نمی‌کند!

1- فرقی نمی‌کند که جوی آب کوچکی باشی
یا دریای بی‌کران.
زلال که باشی
آسمان -به آن بزرگی- در توست...
( شاعر ناشناس- دوستم برام فرستاده)

2-نمی‌دونم من خیلی بدبینم یا دیگران خیلی خوش‌بین.
به نظر من آوردن رادان در برنامه‌ی تلویزیونی کوله‌پشتی و مصاحبه‌ی جنجالی فرزاد حسنی باهاش یه برنامه‌ی حساب شده و از پیش تعیین شده بود.
اصلا از همین قسمت مقدمه‌ی حرفای حسنی پیداست...
حالا یا سوپاپه یا به قول مسعود ده‌نمکی که توی یه برنامه‌ی دیگه‌‌ی تلویزیونی همین چند ساعت پیش، داشت می‌گفت، دیگه مردم از زد و خوردهای ایدئولوژیکی خوششون نمیاد و دوست دارن بحث شه. هر چی هست من یکی زیاد حال نمی‌کنم... اگه تلویزیون مردمی شده که بقیه برنامه‌هاش چرا این‌قدر افتضاحه!
پی نوشت:
من نمی‌دونستم خسرو نقیبی و نیما رسول زاده نویسندگان برنامه هستن... همیشه این برنامه رو نصفه دیدم و تیتراژشو ندیده بودم.
(لینک‌ها رو در وبلاگ مینو یافتم)
استفاده از نویسنده‌های روشنفکر و یا مصاحبه‌ با هنرمندان مردمی دلیل این نمی‌شه که جمهوری اسلامی عوض شده. حتما شرایط ایجاب می‌کنه که یه مدتی عقب‌نشینی کنن وگرنه پدرسوخته‌تر از اینا خودشونن:)
اینطور که شنیدم در صدا و سیمای ما هیچ برگی از درختی نمی‌افته(!) مگه اینکه رهبر اجازه بده!

3- یه عروسی سورپریزانه:
عروسی آذر ِ آذرستان با راننده‌ی ترن هوایی .
مبارک باشه! کارت عروسیشونم خیلی جالبه.

4- از دفترچه خاطرات یک مرد چاق و کچل که به جرم بد حجابی دستگیر شد.
طنز زیبایی از ققنوس.

5- بعد از اینکه مشکل مهتاب رو تو وبلاگم گذاشتم نامه‌های " زیتون جان، شما بگویید چه‌کنم؟" به میل‌باکسم سرازیر شده. بابا به خدا من نه مشاورم نه روانشناس و نه جامعه‌شناس. اگه می‌خوای از شوهری که دوستش داری طلاقتو بگیری و یا سر بچه‌ت کج در بیاد از من سوال کن! وگرنه برو پیش اهلش:)
ما خودمون محتاجیم به مشاور.

6- برای پرشین بلاگی‌ها نگران نباشید. به جای دات کام آخرش بزنید: دات آی‌ آر. همونجا حی و حاضر نشستن...

7- نمی‌دونم باز دست به چه خرابکاری زدم و کدوم دکمه رو ندانسته کلیک کردم که در یاهو مسنجرم کلی آدم اد شده از دیشب. خوشبختانه کلی از بلاگرها توشونه و اینو به فال نیک می گیرم. اگه هم کسی ناراحت شده معذرت.

8- یه ای‌میل هشدار به دستم رسیده که گفته:
با پنج چیز نخوابید: 1- با ساعت... 2- با تلفن... 3- با سوتین(همون کرست یا ممه دون) چون احتمال سرطان پستان رو افزایش می‌ده) ...4- با آرایش(حتما پاکش کنید قبل از خواب)... و اما
5-با همسر دیگران :)
الان عجله دارم برم بیرون ، بعدا شاید دلایلشو کامل‌تر نوشتم.

z8un.com

یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۶

همه‌ی شما براندازید، وگرنه خاک‌اندازید!

همه براندازند مگر اینکه خلافش ثابت شود!

ما اهل کوفه نیستیم حسین تنها بماند...
یه مصاحبه‌ای با حسین انجام دادم که به سمع و نظر شما می‌رسانم.

- حسین جان چند اسم می‌گم احساستو نسبت بهشون بگو.
- اوکی! مصاحبه این‌جوری خوبه. مختصر و مفید. بگو تا بگم!

- هاله‌ اسفندیاری، جهانبگلو
- براندازان سورسی
- مسعود بهنود
- براندازی که با پنبه برمی‌اندازه
- عباس معروفی
- براندازی که هنوز خودش نمی‌دونه براندازه ولی هست
- ابراهیم نبوی
- برانداز طناز. می‌دونی... چون بهش ماچ ندادم باهام بده.
- نیک‌آهنگ کوثر
- برانداز دله. فقط ممکنه به خاطر قرار با آنجلینا جولی یا خوردن یه همبرگر براندازی رو برای یه ربع عقب بندازه. برانداز کم‌خواب هم بهش می‌گن.
- اسانلو
- برانداز اتوبوسی. هر چی هم آب‌خنک می‌خوره از سرش نمی‌افته این براندازی
- بچه‌های یک میلیون امضا
- زرشک‌پلو با مرغ جمهوری اسلامی رو در زندان می‌خورند و از آن طرف بشقابش را می‌شکنن و تیکه خورده‌هاشو در سطل زباله‌ی آمریکا می‌ریزن
- مهرانگیز کار
- برانداز ململی
- شیرین عبادی
- برانداز مخملی
- شادی صدر
- برانداز عینکی
- نازنین افشار جم
- برانداز گوگولی.
اما وقتی عکسش رو کنار رضا‌پهلوی دیدم بدنم مورمور شد. خودم کردمش دختر شایسته‌ی جهان اونوقت دیدی چیکار کرد دختره‌ی ورپریده!
- باطبی
- آب به آسیاب امپریالیسم آمریکا می‌ریزه.

- گنجی
- دوغ به آسیاب دشمن می‌ریزه.

- مهشید راستی
- اوه... اون؟ برانداز چکشی! اونم پول می‌گیره.... وقتی تو سوئد باهاش رفتم رستوران می‌دونی صورت‌حساب رو با چی پرداخت کرد؟
- با چی؟
- باورت نمی‌شه. با کرون!!! اگه از خارجی‌ها پول نمی‌گیره پس کرون تو جیبش چیکار می‌کرد؟
- جی لندنی
- اونو هم دیدم. پوند تو جیبش بود... اگر برانداز نیست چرا ریال خودمونو تو جیبش نمی‌ذاره؟
- من چی؟
- دهنتو باز کن بگو آاااا.
- آآآآآآ..
- به! تو هم که براندازی! تو روغن زیتون به آسیاب دشمن می‌ریزی!
- سیبیل‌طلا
- برانداز کلنگی
- خورشید خانوم
- برانداز تعارفی
- حسن‌آقا
- برانداز بی‌تعارف
- ....
- برانداز ِ پاانداز
- رادیو زمانه
- اگه پول به من بدن خوبن وگرنه اونا هم ـ از همین تریبون اعلام می‌کنم- براندازن!
- خمینی
- پست کلونیال بزرگ
- احمدی‌نژاد
- پست کلونیال کوچک. فقط گاهی با حماقتاش آب در هاون امپریالیسم می‌کوبه!
- خامنه‌ای
- هاااااا.... این فقط برانداز نیست.
- دیگه کی؟
- دیگه، دیگه... من... فقط من و رهبر برانداز نیستیم. بقیه همه هستن! چه آگاهانه و چه ناآگاهانه
- خوب اگه همه براندازن لابد از حکومت خوششون نمیاد. مگه می‌شه 99/99٪ مردم بخوان براندازن و دو نفر نخوان. یعنی یکیشون حکومت کنه و یکی مثل تو موافقش باشه. این کافیه.
- بله! مردم احمقن نمی‌فهمن چقدر این حکومت دو نفری خوبه! چوب این حکومت هم گله، هر کی نخورتش خله!

- ممنون که وقتتو به من دادی.
- من هم ممنونم که در وبلاگ وزینت مطرحم کردی:)


پی‌نوشت: خیلی‌وقت بود می‌خواستم با این تئوری "توطئه براندازی" حسین درخشان شوخی کنم. اما از ترس توهین و تهمت یک عده به او در نظرخواهیم نمی‌نوشتم. حالا هم که قضیه یه‌ خورده دیر و بی‌مزه‌ شده... ولی گفتم اگه ننویسمش حناق می‌گیرم... خیلی از اسامی براندازان هم یادم رفته. شما خودتون می‌تونید به لیست اضافه کنید.

براندازان، نازنازان در رهند...

z8un.com